فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا!
میخوام امشب ، تو #سکرت_چت
از لوکیشن مون گله کنم!
هوای زمین خوب نیست!
♾ @binahayat_ir
4_5933924002950025019.mp3
1.41M
🥴 انگیزه دارم، برنامهریزی هم کردما، ولی تنبلی میکنم و اجراش نمیکنم!
📝 چهجوری برنامهای بریزیم که مث برنامههای قبلیمون، اجـرانشده، یهگوشه خاک نخوره؟
#فانوس
♾️ @binahayat_ir
11.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جعبهگشاییِ جذابی از جایزهی شگـ🤩ـفتانگیزِ پر و پیمونِ بینهایت در یکدقیقه😉
#مهروموم
♾ @binahayat_ir
⚠️ یه یادآوری: کسی برای بهدوشکشیدن بارت کمکت نمیکنه ها!
#کانکت
♾ @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماها، بزرگشدهی شماییم!
#امام_رضایی_ام
♾ @binahayat_ir
بی نهایت
🤔 با هم معنی و روش #فکروعبرت رو تو راه رسیدن به خدا یاد بگیریم؛ این شما و این قسمت اولش! #لغتن
#لغتنامه_سلوکی اینبار رفته سراغ واژهای که خیلی زیاد استفاده میشه، اما شاید تا الآن دقیق نمیدونستیم یه مسافر راه خدا باید چهجوری اونو به کار بگیره؛ #تفکر !
♾ @binahayat_ir
بی نهایت
🌅 ۱۴۰۲.۲.۱۲ | تشییع پیکر شهید غیرت و جوانمردی شهید حمیدرضا الداغی
.
.
بابا وقتی آمد ناراحت بود. شبیه روزی که باباجون، یعنی بابابزرگ رفتهبود پیش خدا.
بابا حتی نتوانست مثل بعضیوقتا خودش را خوشحال نشان بدهد. ولی من خودم فهمیدم باید من و آرمین برویم اتاقمان تا بابا راحت با مامان حرف بزند. بابا همیشه میگوید من دیگر دختر بزرگی شدهام و بیشتر از سنم میفهمم.
فردا توی راه مدرسه بابا گفت من را که برساند میرود که همراه مردم یک شهید را بدرقه کند. من گفتم الآن که جنگ نیست که کسی شهید بشود! آنوقت بابا دوباره یک جورِ ناراحتی شد و گفت یک آقای خوب وقتی میخواست مراقب دخترهایی مثل دختر خودش باشد که کسی اذیتشان نکند، شهید شده. بعد من گفتم که دوست دارم همراهش بروم و بابا با مهربانی گفت که نمیشود و من باید بروم مدرسه؛ اما قول میدهد که از طرف من هم با او خداحافظی کند.
زنگ دوم وقتی که ما سومیها برای خانممعلم جشن روز معلم گرفتهبودیم و مامانِ پریا کیک آوردهبود، از بیرون صداهایی میآمد. وقتی صداها بیشتر شد، اول پناه و زهرا که کنار پنجره مینشینند، بلند شدند و از پنجره بیرون را نگاه کردند. بعد کمکم همه رفتیم کنار پنجره و آنوقت من اسم آن آقای خوب که بابا گفتهبود را دیدم و پرچم ایران و یکعالمه آدم.
ظهر که بابا آمد دنبالم گفتم که خودم توانستم با شهید خداحافظی کنم و بابا یکطور عجیبی لبخند زد و سرم را بوسید.
بابا همیشه میگوید من بیشتر از سنم میفهمم. برای همین است که من چند روز است گاهی به این فکر میکنم که چند هفته دیگر که روز دختر است، دختر آقای خوب حتماً خیلی غصه میخورد که دیگر بابایش پیشش نیست؛ ولی حتماً به بابایش کلی افتخار هم میکند. بهخاطر دختری که بابایش نجات داده و بهخاطر چیزی که من نمیدانستم اسمش چیست و بابا گفت به آن میگویند جوانمردی.
♾ @binahayat_ir