🔘 مبانی
📌 اصول منطق و اصول فلسفه اهلبيت عليهمالسلام
📖 بخش اول
🔴 معرفی بيست و هشت اصل، براى يك فلسفه، کم نیست بهويژه اگر آنچه در كتاب «جامعه شناسى شناخت» در مورد بينش اهلبيت عليهم السلام در مسأله «عين و ذهن» آوردهام و برخى از اصولى كه در كتاب «تبيين جهان و انسان» آمده و در اين دفتر ذكر نشدهاند، به اين بيست و هشت اصل افزوده شوند، میتوان ادعّا كرد كه (غير از اصول مربوط به جبر و اختيار و جبرهاى اجتماعى كه در مقدمه توضيح دادم) مبانى اين فلسفه كاملاً معرفى شده است.
🔺 اصول مذكور عبارتند از:
1- اصالت ذهن يا اصالت عين؟
🔹 در اين مبحث، مكتب اهلبيت عليهمالسلام نه به اصالت ذهن قائل است و نه به اصالت عين «بل امرٌ بين الامرين». يعنى يك تعاطى و داد و ستد و ديالكتيك ميان ذهن و عين برقرار است و پديدههاى اجتماعى محصول اين تعاطى دو جانبه هستند و در نتيجه پديدههاى اجتماعى (در اصل و بنيهشان) پديدههاى مصنوعى نيستند بل طبيعى هستند.
2- تطابق عين و ذهن
🔸 مكتب اهلبيت عليهمالسلام نه به پيروى مطلق عين از ذهن عقيده دارد نه به پيروى مطلق ذهن از عين در نتيجه نه اصالة العينى است نه اصالة الذهنى بل آن چه صحيح است «امر بين الامرين» است اين مسأله در كتاب «جامعه شناسى شناخت» كه موضوعش همين مسأله است توضيح داده شده است.
🔺 فلسفه اهلبيت عليهمالسلام عين را از ذهن جدا و جراحى نمیكند بنابراين منطقش منطق ارسطويى نيست {و منطق ارسطوئى بعنوان عنصرى – البتّه عنصرى مهم – در آن اخذ شده است}.
3- تعريف انسان از ديدگاه اهلبيتعليهم السلام
🔹 مطابق تبيين اهلبيت عليهمالسلام درست است كه انسان از نظر جسمى داراى همان اندامها و جهازهايى است كه حيوان دارد؛ ليكن انسان حيوان نيست. گياه داراى يك روح است، حيوان داراى دو روح و انسان داراى سه روح و پيدايش انسان نه بر اساس فيكسيسم است و نه بر اساس ترانسفورميسم مطلق، بل گونهاى سوم است كه با دو باور فوق تفاوتهاى اساسى دارد.
رجوع كنيد به «تبيين جهان و انسان» بخش انسان شناسى.
4- صفات خداوند
🔸 فلسفه اهلبيت عليهمالسلام عقيده دارد كه صفات خداوند عين ذات خداوند است بنابراين عقل نمىتواند و نبايد در صفات خدا نيز به داورى {تحليل} بنشيند يا حكم و قضيه صادر كند.
🔹 از ديدگاه مكتب اهلبيت عليهمالسلام خداوند عاقل نيست بل خالق عقل است و در قرآن و لسان اهلبيت هرگز به خداوند عاقل گفته نشده و در نتيجه ذات خداوند «معقول» هم نيست.
🔸 همينطور هم خداوند «علت» نيست، «علّة العلل» هم نيست بل موجد و خالق قانون «علت و معلول» است كه در عينيت كائنات در جريان است.
5- خداوند آن موجود اوليه را از چه چيز خلق كرد؟
🔹 اهلبيت عليهم السلام در پاسخ سوال بزرگ «خداوند آن موجود اوليه را از چه چيز خلق كرد؟» اعلام مىدارد كه اساس سوال غلط و سالبه به انتفاى موضوع است. اساساً خداوند آن موجود اوليه را خلق نكرده است بل «ايجاد» كرده است. خداوند وجودى است كه وجودهاى ديگر را ايجاد كرده است او موجودى است كه موجودهاى ديگر را ايجاد كرده است.
6- مجرادت قديم و موجَب بودن خدا:
1️⃣ كان اللَّه ولم يكن معه شىء.
اين حديث با عبارت «نكره در سياق نفى» مىگويد: خدا بود ولى هيچ چيزى، بلى هيچ چيزى همراه او وجود نداشت. نه مجردى نه غير مجردى.
2️⃣ خداوند «مريد»، «مختار»، «فعال مايشاء» و… است نه «فعل محض»، نه تماشاگر محض.
3️⃣ خداوند «مصدر» نيست «موجِد» است.
4️⃣ اول ايجاد كرده سپس در بستر علت و معلول، جريان «خلق» را به راه انداخته است.
5️⃣ هميشه در مقام اختيار، اراده، گزينش، ايجاد و خلق كردن است.
6️⃣ حتى قانون علت و معلول را كه به راه انداخته به سر خود رها نكرده در آن نيز دخل و تصرف مىكند «كل يوم هو فى شأن» و «القدرية مجوس امتى».
7️⃣ در پاسخ به سوال «خداوند قبل از آفرينش كائنات به چه كارى مىپرداخت» مىگويد سوالت غلط است به لفظ «قبل» كه در اين پرسش به كاربردى توجه كن «قبل» از مقولههاى زمان است خود زمان پديده است مخلوق خدا است قبل و مفهوم و مصداقى كه اين لفظ دارد، پديدهاند و مخلوق خدا هستند در حقيقت تو مىگويى «خداوند قبل از قبل به چه كارى مشغول بود» يا «خداوند زمانى كه زمان نبود به چه كارى مىپرداخت» اساس سوال مصداق تناقض است و تناقض جوابى ندارد؛ زيرا غلط و صرفاً «فرض محال» است.
8️⃣ بايد اذعان كرد در اينجا چيزى در ذهن انسان هست كه آن را با هر تعبيرى بيان كند غلط و مصداق تناقض خواهد بود و هرگز نخواهد توانست اين نكته ذهنى را در قالب الفاظ درآورد بنابراين هرگز پاسخ آن را نيز نخواهد شنيد.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 اصول منطق و اصول فلسفه اهلبيت عليهم السلام
📖 بخش دوم
7 – تعقل ذات خداوند
🔸 از ديدگاه مكتب اهلبيتعليهم السلام عقل مخلوق خدا و محدود است و توان درك خالق و نامحدود را ندارد.
قال الحسينعليه السلام: احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار.
8 – مسأله روح
🔹 در مكتب اهلبيتعليهم السلام روح «جسم لطيف» – مشمول زمان و مكان – است، روح جسم لطيف است كه بقايش نيز همواره در سير مدارج كمال در بساطت و لطافت است. در بينش اهلبيتعليهم السلام هيچ چيزى غير از خداوند فارغ از زمان و مكان نيست.
9 – جامعه و فرد
🔸 مكتب اهلبيتعليهم السلام هم به شخصيت فرد ارج مینهد و هم به شخصيت جامعه قائل است و مىگويد: نه اصالة الفرد و نه اصالة الجامعه بل امر بين الامرين.
10 – اراده خدا و انسان
🔹 فلسفه قرآن و اهلبيتعليهم السلام اعلام مىدارد كه «اراده خدا عين فعل اوست»؛ اراده و اختيار انسان نيز مخلوق اراده خداوند است. خداوند اراده كرده است كه انسان در افعالش داراى اراده باشد و وقتى كه يك فرد با ارادهاى كه خداوند به او داده يك عمل را انتخاب مىكند با «تفويض» و اراده محض و تام خود انجام نمىدهد.
پس اولاً انسان اراده و توان و انتخابش را از خداوند گرفته است.
ثانياً وقتى كه اراده و انتخاب مىكند باز هم به طور مطلق و كاملاً سرخود و بالاستقلال (استقلال فلسفى) نيست تا مصداق تفويض شود بل امر بين الامرين.
افراد اعمال خودشان را بر اساس امر بين الامرين انجام مىدهند و بر اساس امر بين الامرين نيز مجازات مىشوند.
اصل «لا جبر ولا تفويض بل امرٌ بين الامرين» علاوه بر اين كه نداى پرآوازه شيعه است يك ويژگى مشخص انديشه شيعى و يكى از پايههاى مهم منطق و فلسفه اهلبيتعليهم السلام است.
11 – كلام و فلسفه اهلبيت
🔸 اهلبيت يك كلام و يك فلسفه جداى از هم ندارند بل فلسفه و كلام آنان يكى است مگر مىشود قرآن بدون تعهد به قرآن سخن بگويد مگر ممكن است اهلبيتعليهم السلام بدون تعهد به خودش حرف بزند. كلام اهلبيت همان فلسفه اهلبيت و فلسفه اهلبيتعليهم السلام همان كلام اهلبيتعليهم السلام است فلسفه اسلامى با كلام اسلامى فرقى ندارد. عين كلامش در بطن فلسفهاش هست.
12 – توحيد و فلسفه اهلبيتعليهم السلام
🔹 فلسفه اهلبيتعليهم السلام مىگويد: خدا هيچ آميزهاى ندارد در عين حال صرف الوجود و مفهوم ذهنى هم نيست. مىپرسى چگونه هم آميزه ندارد و هم صرف الوجود نيست بل موجود است؟ مىگويد: اين حقيقت و واقعيت را هرگز درك نخواهى كرد عقل از اين درك عاجز است؛ زيرا عقل مخلوق است و بنا است كه در عالم مخلوقات به تحليل بپردازد و نبايد از قلمرو خود خارج شود.
خداوند موجود است و در عين حال مشوب هم نيست.
سوال: چگونه ممكن است هم موجود باشد و هم غير مشوب؟
جواب: اين كه هر چيزى يا مشوب است و يا صرفاً و تنها وجود ذهنى مىشود، يك قانون از قوانين طبيعت است، ناموسى از نواميس كائنات است اين قانون و اين ناموس شامل خداى كائنات نمىشود. كيف يجرى عليه ما هو اجراه؟
ذات خداوند قابل تصور نيست هر چه درباره خدا تصور كنى، هر تصورى كه از خداوند داشته باشى آن خدا نيست بل مخلوق ذهن جناب عالى است.
13 – هويت خداوند
🔸 حقيقت اين است كه ماهيت به هر معنى و مفهوم از خداوند سلب و نفى مىشود و همينطور هويت؛ ليكن به هر معنى و به هر مفهوم كه ما انسانها تصور كنيم، وگرنه خداوند هويت دارد هويتى كه نه به تصور ما مىآيد و نه در ذهن ما مفهوم مىشود.
قل هو اللَّه احد وصدها «هو» كه در قرآن و حديث آمده است.
امّا انسانهاى عاقل هرگز اين هويت را درك نخواهند كرد؛ زيرا اين هويت غير از هويتهايى است كه قابل تصور ذهن و قابل فهم ذهن انسانها باشد.
خدا هويت دارد اما محدود نيست و حقيقت اين هويت چيست؟ نمىدانم اينقدر مىدانم كه هويتى است غير از هويتها «شىء لا كالاشياء» و «له هوية لا كالهويات».
14 – عشق و خدا شناسى
🔹 مطابق مكتب و فلسفه قرآن و اهلبيتعليهم السلام عشق نيز مخلوق خداست و ناتوانتر از عقل و محدودتر از آن است و چون چهار چوب معينى ندارد حد و مرز حقايق و موهومات را هرگز نمىتواند بشناسد.
15 – علم خداوند
🔸 قرآن و اهلبيتعليهم السلام مىفرمايند: عقل مخلوق خداست و خداوند نه عقل است و نه عاقل و نه ذاتش قابل تعقل، او خالق عقل، خالق عقلها و خالق تعقل است در هيچ جايى از قرآن و حديث خداوند «عاقل» خوانده نشده است.
خداوند عالم است نه بوسيله عقل، عالم است نه به وسيله تعقل. عالمى كه عقل و عاقل و تعقل را آفريده است.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 اصول منطق و اصول فلسفه اهلبيت عليهم السلام
📖 بخش سوم
16 – شيوه بحث از واقعيات
🔸 فلسفه قرآن و اهلبيت عليهمالسلام هنگام بحث از واقعيات نه كارى با وجود فارغ از ماهيت و هويت دارد – زيرا چنين وجودى را تنها مفهوم ذهنى و مخلوق ذهن مىداند – و نه كارى با ماهيت و هويت فارغ از وجود، دارد؛ زيرا ماهيت فارغ از وجود نيز غير از يك انتزاع ذهنى، نمىباشند.
17 – اطلاق شى بر خداوند
🔹 فلسفه قرآن و اهلبيت عليهمالسلام مىگويد: خدا شى است (نه حقيقة الوجود محضاً) ليكن مشمول قوانين اشياء نمىشود. شىءٌ لا كالاشياء.
18 – تشخص خداوند
🔸 فلسفه اهلبيت عليهمالسلام مىگويد: له تشخص لا كالتشخصات.
19 – خداوند و صفت كمال
🔹 فلسفه اهلبيت عليهمالسلام مىگويد: خداوند كمال كل شى نيست بل كمال دهنده به كل شى است خودش كامل و ايجاد كننده كمال و خالق كمال براى مخلوقات است.
خداوند نه قوه است و نه فعل بل خالق قوه و فعل است.
20 – شناخت و اثبات ذات خدا
🔸 فلسفه اهلبيت(ع)مىگويد: وجود مخلوقات براى اثبات وجود خدا برهان است؛ امّا براى عرفان ذات خدا و تحليل ذات خدا هيچ برهانى وجود ندارد نه از مخلوقات و نه از ذات خداوند.
21 – حقيقة الوجود
🔹 فلسفه اهلبيت(ع) ميگويد: خداوند حقيقة الوجود اشياء نيست بل موجد و خالق حقيقة الوجود اشياء است.
22 – اتحاد عاقل و معقول
🔸 فلسفه اهل بيت(ع) اتحاد عاقل و معقول را اولا: در قالبي كه ارسطوئيان ارايه ميدهند و لازمه آن تناقض رياضي «وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت» است، نميپذيرد.
ثانياً: اين اتحاد ـ يا نقطه تماس عين و ذهن ـ را يكي از قوانين خلقت ميداند و اين قانون را بر خداوند شمول نميدهد ـ كيف يجري عليه ما هو اجراه.
23 – خداوند و صفت تامّ بودن
🔹 در بينش اهلبيت(ع) اولاً خداوند تام الحقيقه نيست بل «تام الحقيقه و الواقعية» است.
ثانياً: خداوند از جهتي و با معنايي «تام» نيست بل «موجد و خالق هر تمام و تماميت» است.
فلسفه قرآن و اهلبيت عليهم السلام تضايف و حتي كمال و تماميت به معني تضايفي را مخلوق خداوند ميداند نه صفتي از صفات خداوند. خداوند مفهوماً و واقعاً تام و كامل است؛ ليكن نه به معنياي كه در حكمت متعاليه يا فلسفه ارسطويي ذكر ميشود.
24 – قوه و فعليت
🔸 فلسفه اهلبيت عليهم السلام خدا را موجِد و خالق قوه و فعليت ميداند.
و ميگويد: خداوند قوي است بر ايجاد موجودات و خلق كائنات و آفرينش هر شي.
فلسفه اهلبيت عليهم السلام خدا را بدين گونه قوي نميداند كه مانند چراغ قوهاي كه هرگز قوهاش تمام نميشود دايماً از وجودش مخلوقات به فعليت برسند. خداوند چيزي از وجود خودش خرج نميكند. اين قوت نيست اين ضعف است كه از وجودش خرج كند.
و نيز در ذات خداوند جريان قوت و فعليت متصور نيست و اين جريان خود مخلوق خداوند است.
25 – خداوند و كمالات مخلوقات
🔹 فلسفه اهلبيت عليهم السلام همان طور كه همه ويژگيهاي مخلوق را از خدا سلب ميكند كمالات و خيرات مخلوقات را نيز از او سلب ميكند و چنين ميشود «له كمال لا كالكمالات، هو خيرٌ لا كالخيرات» و اين است توحيد.
26 – رابطه خلق و خالق
🔸 فلسفه اهلبيت عليهم السلام ميگويد: رابطه خدا با خلقش رابطه «منشأ و ناشي» نيست بل رابطه «موجِد و موجَد» و «مُنشيء و مُنشأ» است خداوند مخلوق را «انشاء» و «ايجاد» كرده است.
همچنين رابطه خدا با موجودات كائنات رابطه «مَرْشح و راشح» نيست رابطه «مَلمع و لامع» نيست بل رابطه «خالق و مخلوق» و «ربّ و مربوب» است.
27 – خداوند فعال است
🔹 از بينش فلسفه اهلبيت عليهم السلام خداوند فعال است. براي هر عاقلي، هر اهل علم و اهل دانشي روشن است كه خداي قرآن و اهلبيت عليهم السلام يك خداي فعال، خلاّق، جبّار، قهّار و… است نه تماشاگر محض.
28 – جهل ايجادي
🔸 فلسفه قرآن و اهلبيت عليهم السلام از «جهل ايجادي» منزّه است و به همين دليل امامان عليهم السلام به برخي از شاگردان صميميشان پرخاش ميكردند كه طوري عمل نكنند مسير علميشان به «ايجاد جهل» بيانجامد.
توضيح:
در ضمن برخي از اين اصول اصلهاي ديگري نيزآمده از قبيل:
1️⃣ خداوند «علة العلل» نيست بل خالق علت و معلول، و خالق اين قانون است.
2️⃣ خداوند «مَصدر» نيست و حتي «مُصدر» و صادر كنندهي چيزي از وجود خودش، نيست.
3️⃣ خداوند ميتواند و ميتوانست بدون مخلوق باشد (خدا موجب نيست). كان و لم يكن معه شيء.
4️⃣ حدوث عين حركت است و حركت عين زمان است پس هيچ حادثي فارغ از زمان و مكان وجود ندارد عنوان «مجردات» فقط يك توهم است.
5️⃣ قوانين كائنات و مخلوقات، را به خداوند شمول ندهيد اين قوانين، همه مخلوق خدا هستند و شامل خدا نميشوند، كيف يجري عليه ما هو اجراه؟
و… چندين اصل و اصول ديگر.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ چهار دوره برنامه کابالیسم در صدر اسلام
📌 دوره اول
🔸 فعالیت جریان کابالیسم دربارۀ پیامبر(ص) و امت، از روز مبعث به بعد در چهار دوره قابل بررسی است. و این چهار دوره تا پیدایش تصوف توسط حسن بصری در میان امت است.
دورۀ اول
🔹 از مبعث تا سال سوم هجری: در این دوره هنوز افرادی که از آغاز در کنار پیامبر کاشته شده بودند فعال نشده بودند و با تجربه آموزی منتظر آینده بودند. خود ابلیس ناچار بود به طور مجسّم به مبارزه با اسلام بپردازد و در جلسات مشورتی بزرگان قریش حاضر میشد و برنامههای خود را در قالب پیشنهاد به آنان میداد.
🔸 در مباحث گذشته اشاره شد که قبایل عرب عدنانی و در آن میان قریش، بدون دولت و قدرت مرکزی با مدیریت بزرگان اداره میشدند. آنان بزرگان شان را با لقب «غلباء»
میخواندند. جزری لغتشناس معروف و کهن، میگوید: غلباء یعنی گردن کلفتِ گردن دراز.
🔹 شما بگوئید: گردن کلفتِ گردن فراز، آن هم گردن کلفتِ گردن فراز در برابر حق و در برابر خدا و نبوت، که دو خصیصۀ اولیۀ افراد کابالیست است که تکبرشان را از ابلیس گرفتهاند.
🔸 در میان مردمان عرب عدنانی که همگی بتپرست بودند، قبیلۀ قریش از احترام خاص برخوردار بود به دلیل:
1️⃣ عربها قریش را اولاد اسماعیل و ذریّه ابراهیم میدانستند و به نوعی تقدیس آمیز به آنان مینگریستند.
2️⃣ قریش خادم کعبه و مدیر خانه خدا بود، خانه ای که همیشه محترم بود حتی در نظر بتپرستان، و زمان مدیدی نیز هر قبیلهای یک کپی از بت خود را در کعبه گذاشته بود و کعبه را شبیه مجلس سنای بتها نیز میشناختند که در مباحث پیشین اشاره شد.
3️⃣ قریش شهرنشین و سمبل تمدن عرب عدنانی بود.
4️⃣ به قول خودشان، قریش گردن کلفتهائی داشت که تاجر و سرمایه داران بزرگ عرب عدنانی بودند و به همین دلیل بازارهای سالانۀ بزرگ مانند «عکاظ» در سرزمین آنان برگزار می شد.
5️⃣ عربها در تفاخرها و رقابت های شدیدی که داشتند، پذیرفته بودند که قریش «سید العرب» یعنی آقامنشترین قبیله است.
🔹 بنابراین قریش آقای قبایل دیگر بود (گرچه برخی قبایل با آن ها جنگیده بودند) و سران قریش نیز آقای قریش بودند. این سران مجلس سنا داشتند به نام «دارالنّدوه» و تصمیمات مهم، و نیز مربوط میان تیرههای خود، و بین القبایل را در آن جا میگرفتند.
🔸 دارالندوه نه تنها یک نهاد قوی به عنوان تصمیم گیرنده و اداره کنندۀ برترین قبیلۀ عرب عدنانی، با رسول خدا(ص) مبارزه میکرد، بل در این مبارزه از همۀ قبایل (اعم از عدنانی و قحطانی) را نمایندگی میکرد، و از پشتیبانی همۀ آنها برخوردار بود.
🔹 نمونههائی از توطئههای ابلیس و دارالنّدوه:
1️⃣ سیوطی در درّالمنثور (ذیل آیه115، انعام) و مجلسی در بحار (ج60 ص282 و283) و دیگران در متون دیگر، آوردهاند: شیاطین با مشعل فروزان آمدند تا پیامبر(ص) را بسوزانند.
2️⃣ طبری در مجمع البیان و سیوطی در درّالمنثور و دیگران، در ذیل آیه30 سورۀ انفال، آوردهاند: سران قریش در دارالنّدوه جلسۀ مشورتی تشکیل دادند، ابلیس نیز به طور مجسم در قیافه «شیخ جلیل= بزرگ جلیل القدر» حاضر شد و پیشنهاد ابلیس به تصویب رسید و تصمیم گرفتند که رسول خدا(ص) را بکشند.
پیشنهاد ابلیس: از هر تیره ای از قریش یک نفر با شمشیر حاضر شوند و در قتل او شریک باشند تا بنی هاشم در برابر همۀ قریش قرار گیرد و نتواند ادعای قصاص یا خونخواهی از یک تیره کنند(علاوه بر منابع اهل سنت، مجلسی نیز در بحار، ج19 ص47 -46، آن را از بیان علی(ع) آورده است.)
3️⃣ ابلیس در میدان جنگ بدر: زمانی که سران قریش عازم جنگ بدر شدند نگران بودند که قبیلۀ «بنی مدلج» در غیاب شان به مکه حمله کنند. زیرا میان قریش و آنان بر سر خونخواهی، نزاع شدیدی بوده است. سیوطی در درّالمنثور ذیل آیه48 سورۀ انفال، و مجلسی در بحار، ج66 ص233 و 282، آورده اند: ابلیس در قیافۀ «سراقه بن مالک بن جثعم» رئیس قبیلۀ مدلج برای رفع نگرانی قریش، با گروهی از شیاطین مجسم، آمد و آنان را به جنگ با رسول خدا(ص) تشویق می کرد، وقتی که جبرئیل را مشاهده کرد فرار کرده و گروهش را با خودش برد.
🔸 این بود نمونههائی از مجسم شدن ابلیس و اقدامات مستقیم او بر علیه اسلام. جنگ بدر در رمضان سال دوم هجری که سه ماه و اندی به آغاز سال سوم هجری مانده بود رخ داده است.
🔹 زمانی دوست داشتیم این قبیل حدیثها را تاویل کنیم اما با بر افتادن پرده از راز کابالا میبینیم که عین واقعیت بودهاند و هرگز نباید تاویل شوند.
📖 مطالعه و دانلود
#برشی_از_یک_کتاب
#کابالا_و_پایان_تاریخش
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ چهار دوره برنامه کابالیسم در صدر اسلام
📌 دورۀ دوم (بخش اول)
🔸 از اواخر سال دوم از همان روز جنگ بدر تا رحلت پیامبر(ص):
در این دوره که حدود 9 سال میباشد، کسانی جریان را مدیریت میکنند و خود شیطان اقدام مستقیم نمیکند زیرا جبرئیل را در برابر خود میدید. شگفت است دقیقاً چند ساعت پس از فرار ابلیس و پایان نبرد، مقابلۀ عملی ابوبکر و عمر با پیامبر(ص) و دخالت عملیشان در مدیریت امت نوپا، شروع میشود. هر چه در متون تاریخی و حدیثی میگردیم پیش از آن چنین رفتاری را از این دو شخص نمییابیم.
🔹 اسیران بدر: رزمندگان اسلام برخی از سران قریش و عدهای از مردم قریش را کشتند و عدهای را اسیر کردند، بقیه نیز فرار کرده به مکه رفتند. ابوبکر و عمر بدون این که منتظر تصمیم و رفتار پیامبر(ص) شوند به ایجاد مسئله پرداختند: با این اسیران چه باید کرد؟
🔸 این اولین بار بود که کسانی از اصحاب به خود اجازه دادند و برای خود حق ابراز نظر قائل شدند و خود را در عرض پیامبر(ص) قرار داده و عملاً به مسلمانان نشان دادند که رسول خدا(ص) باید در کارها رای آنان را در نظر بگیرد. و این اولین گام بود که «عدم کفایت نبوت و وحی» به ناخود آگاه مردم القاء میشد و چند اصل کابالی بنیان نهاده شد:
🔹 الف: رسول خدا نیز مانند ما یک بشر است اگر به تنهائی تصمیم بگیرد ممکن است اشتباه کند.
دقیقاً مصداق همان گفته ها که کافران پیشین دربارۀ انبیاء پیشین گفته بودند، به مردم امت نوپا القاء شد:
1️⃣ فقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُم-24 مومنون.
2️⃣ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْه-33 مومنون.
3️⃣ و لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ-34 مومنون.
4️⃣ فقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا-27 هود.
5️⃣ قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا-10، ابراهیم.
6️⃣ فقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا-47 مومنون.
7️⃣ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا-154 شعراء.
8️⃣ و ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا-186 شعراء.
9️⃣ قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا-15 یس.
🔸 ب: با زبان و عمل به افراد امت نوپا القاء کردند که علم پیامبر(ص) تنها به مواقعی منحصر است که با وحی تماس بگیرد، نه همواره و همیشه. پس باید برای سخنان ما نیز جائی در تصمیماتش قرار دهد.
🔹 امروز نیز کابالیستهای نفوذی و جریان شیعۀ وصایتی (که غیر ولایتی هستند و از نو به جنبش آمدهاند، حتی در حوزۀ مقدسۀ قم) به ما میگویند: خود قرآن به پیامبر(ص) دستور داده که بگو: من نیستم مگر بشری مثل شما، و برایمان آیه «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم» را میخوانند.
اولاً: توجه ندارند که میفرماید من بشری هستم مثل شما و نمیفرماید: شما نیز بشری هستید مثل من.
ثانیاً: این آیه در دو سوره از قرآن آمده است: آیه110 سورۀ کهف و آیه6 سورۀ فصّلت. اینان در هر دو مورد ادامۀ آیه را نمیخوانند که میفرماید: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ…». میگوید من مثل شما هستم با این فرق که به من وحی میشود.
🔸 حتی وقتی که همین جمله را نیز برایشان بخوانید میگویند: پس فرقش همین است که به او وحی میشود و هر وقت با وحی تماس نداشته باشد مثل ما میشود.
🔹 اولاً: اینان توجه ندارند مراد این دو آیه این است که: مانند بنی اسرائیل از پیامبرتان نخواهید که همۀ کارها حتی جهاد را نیز خودش با معجزه انجام دهد. یا شما در خانه بخوابید نیازهای اقتصادیتان را با معجزه بر آورده کند، با معجزه قصرها و باغ و ویلاها برایتان درست کند و… این آیهها در مقام محدود کردن فهم و دانش پیامبر(ص) به تماس با وحی نیستند. بل قرآن می گوید:
1️⃣ لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِه-1، حجرات.
2️⃣ و إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا-54 نور.
3️⃣ و أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا-92 مائده.
4️⃣ و در حدود40 مورد از قرآن امر به اطاعت از پیامبر(ص) شده است.
🔸اگر کسی یا کسانی نبودند که پیش از رسول خدا تصمیم می گرفتند پس معنای «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ» چیست و این آیه برای چه آمده است؟؟! که در مباحث آینده به طور مشروح بحث خواهد شد.
و اگر کسانی نبودند که خود سری کنند، این همه آیههای چهلگانه برای چه آمدهاند؟!
📖 مطالعه و دانلود
#برشی_از_یک_کتاب
#کابالا_و_پایان_تاریخش
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
50.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مستند
🌍 مستند داستان تمدن قسمت اول (حضرت آدم در بَکه نخستین دهکده)
این مستند برداشت و اقتباسی است از آثار و تالیفات آیت الله مرتضی رضوی
کاری از: مسعود مهدی
گوینده: رضا هدایت فر
تولید: ۱۳۹۴
ویرایش: ۱۴۰۳
حجم: 48 MB
دانلود با کیفیت 1080P
#مستند
#داستان_تمدن
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ چهار دوره برنامه کابالیسم در صدر اسلام
📌 دورۀ دوم (بخش دوم)
🔸 ثانیاً: اگر پیامبر(ص) در غیر از موارد تماس با وحی با آنان مساوی است، پس چرا این وحی بر خود آنان نازل نمی شد؟ پس لابد پیامبر در ساعاتی که با وحی تماس نداشت نیز امتیازاتی داشته است و این امتیاز غیر از علم و دانش چیست؟
🔹 این موضوع را در کتاب «مکتب در فرایند تهاجمات تاریخی» که در پاسخ به «کتاب مکتب در فرایند تکامل» نوشتۀ آقای مدرسی نوشته ام توضیح دادهام و با آیه و حدیث و نیز ادلّۀ عقلی روشن کرده ام که علامه طباطبائی نیز در این باره در اشتباه است. و در این جا تکرار نمیکنم.
🔸ثالثاً: پیامبر(ص) هادی است و امت مهتدی است، مهتدی حق ندارد هادی را هدایت کند. و اگر دمکراسی در جائی صحیح باشد در حضور پیامبران نه تنها جایز نیست بل ناقض غرضِ ارسال رسل است.
🔹 رابعاً: درست است اگر پیامبر(ص) از اصحابش نظر خواست میتوانند ابراز نظر کنند. نه این که خودشان اقدام به ابراز نظر و ایجاد مسئله کنند.
🔸 خامساً: چرا همیشه دو نفر از اصحاب را میبینیم که در مواقعی که باید نام آن ها را «فرصت» گذاشت فرصت طلبانه خودشان را مطرح می کنند، چرا علی(ع)، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و دیگر اصحاب از این گونه اقدامات خودداری می کنند. چه شده است که این دو فرد بی سواد شتر چران این قدر مهم شده اند و خودشان را برتر از دیگران می دانند که باید در نبوت و رهبری شریک باشند، چه امتیازی دارند غیر از تماس مداوم با کاهنان و یهودیان کابالیست، و هر هوشمندی ای که از خود نشان داده اند همگی بر گرفته از آنان است.
🔹 ماهیت پیشنهادشان: بدیهی و روشن بود هم برای آن دو نفر و هم برای همگان، که پیامبر(ص)- و یا هر کس دیگر در چنین شرایطی- یکی از دو تصمیم را می گرفت یا دستور اعدام اسیران را صادر می کرد، یا آنان را آزاد می کرد. و راه سومی وجود نداشت. و برده کردن آنان امکان نداشت؛ چه کسی عباس و عقیل را بردۀ خود کند و همین طور دیگر مردان قریش را، اساساً آنان نمی توانستند اسرای قریش را مانند غلام به خدمت بگیرند زیرا اولاً اکثر آنان کسانی بودند که نمی توانستند کار یدی و فیزیکی مفید انجام دهند، اگر در آن روز به مدینه آورده میشدند غیر از افساد و آلوده کردن ذهن مسلمانان، فایدهای نداشتند. همۀ مهاجرین با آنان فامیل و قوم خویش بودند.
🔸 ابوبکر و عمر میدانستند که رسول خدا(ص) یا آنان را در مقابل فدیه آزاد خواهد کرد و یا دستور اعدامشان را صادر خواهد کرد، دو طرف قضیه را میان خود تقسیم کردند پیش پیامبر(ص) آمدند هر کدام یک طرف مسئله را پیشنهاد دادند و نتیجه هر چه بود مقصود آن دو را برآورده میکرد و میگفتند: پیامبر به پیشنهاد ما عمل کرده و بر ذهن مسلمانان القاء می کردند که ما در تصمیمات رسول(ص) شرکت داریم. و این برنامۀ مداوم آنان بود تا رحلت پیامبر(ص) که شرحش خواهد آمد. و با این روش زمینۀ ذهنی امت را برای حاکمیت خود آماده میکردند و کردند و در برنامه شان موفق شدند.
🔹 ابوبکر گفت: از اسیران فدیه بگیریم و آزادشان کنیم و با پول فدیه دولت جدید التأسیس مان را تقویت کنیم.
عمر گفت: همۀ اسیران را بکشیم.
آیه آمد و گفت اساساً چه کسی به شما گفته بود که اسیر بگیرید و برای پیامبر و اسلام ایجاد مشکل کنید، پیامبر «اسیر کش» نیست. و از آن روز به بعد اسیر گیری ممنوع گشت: «ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُريدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيم»: هیچ پیامبری را سزاوار نیست که اسیرانی داشته باشد تا وقتی که آئین او ریشه دار و استوار گردد، شما در صدد مال دنیا هستید و خداوند آخرت شما را اراده می کند و خداوند غالب و حکیم است.
🔸 آیه، اصل اسیر گیری را محکوم می کند حتی اسیر گیری برای فدیه و پول را، تا چه رسد به «اسیر کشی»، اما ببینید جریان کابالیسم چه کاری کرد و چه حدیث هائی ساختند!؟! گفتند: آیه آمد نظر پیامبر را محکوم کرد و نظر عمر را تأیید کرد؛ در کجای این آیه یا ما قبل و ما بعد آن، اسیر کشی تأیید شده است؟
پیامبری که عقل، تشخیص، فکر و تدبیر عمر بهتر از او باشد، به چه دردی می خورد؟ البته برای این نیز حدیث ساختند که: اگر من مبعوث نمیشدم حتماً عمر مبعوث می شد. عمر که شرح کارها و برنامه هایش خواهد آمد.
🔹 حتی نمی گویند: آیه آمد نظر مشترک پیامبر(ص) و ابوبکر را محکوم کرد. بل از هر دو طرف قضیه بهرهبرداری کردند و گفتند: رسول خدا(ص) مطابق رای ابوبکر عمل کرد. و این زمینه بود برای مهم جلوه دادن ابوبکر. سپس گفتند: نظر عمر تأیید شد. و این هم بزرگ و مهم کردن عمر.
📖 مطالعه و دانلود
#برشی_از_یک_کتاب
#کابالا_و_پایان_تاریخش
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ چهار دوره برنامه کابالیسم در صدر اسلام
📌 دورۀ دوم (تتمه)
🔸 مطالعۀ سورۀ انفال: اما اگر شما سورۀ انفال را که به محور جنگ بدر سخن
میگوید مطالعه کنید موضوعهای زیر را مشاهده میکنید:
1️⃣ آیه اول:… أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين.
2️⃣ آیه6- يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّن.
3️⃣ آیه20- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُون.
4️⃣ آیه21- وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ.
5️⃣ آیه27- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُول.
6️⃣ آیه46- وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا.
❓ چه کسانی میخواستند رابطۀ اطاعتی امت از پیامبر را تضعیف کنند که این آیهها آمدند؟
❓ چه کسانی خشت اول مجادله بویژه مجادله با پیامبر(ص) را بنا نهادند؟
❓ چه کسانی در ظاهر سخنان رسول خدا(ص) را میشنیدند در حالی که گوش شنوا نداشتند و به سخنان او بیاعتنا بودند؟
❓ چه کسانی مانند کسانی (از امت های پیشین) بودند که می گفتند شنیدیم امّا عمل نمیکردند؟
❓ چه کسانی از اصحاب خیانت میکردند که آیه میگوید خیانت نکنید؟
❓ چه کسانی منازعه می کردند یا ایجاد منازعه می کردند که آیۀ اخیر از آن نهی میکند؟
🔹 بلی: یک بدبختی بود به نام «عبدالله بن ابیّ» منافق بی پرده و عریان و صریح، که همۀ این قبیل آیه های قرآن را بر سر آن نگون بخت ریختند. یک منافق صریح و عریان و مطرود امت که حتی پسرانش نیز از او دوری میکردند، چه قدر مهم بود که این همه آیات در سورههای مختلف قرآن دربارۀ او سخن بگویند؟!
🔸 البته اگر سورۀ انفال را از اول تا آخر مطالعه کنید به روشنی میبینید که این سوره در مقام خنثی کردن یک سری برنامه ها و القائات است که جدیداً در میان امت نوپا القاء شدهاند. در زمینۀ فکر اجتماعی امت خدشهها و حفرههائی پیدا شده که سورۀ انفال در مقام و در صدد ترمیم آنهاست و مسئله خیلی روشن است.
📖 مطالعه و دانلود
#برشی_از_یک_کتاب
#کابالا_و_پایان_تاریخش
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📦 حضور آیت الله مرتضی رضوی در پای صندوق رای
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
50.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مستند
🌍 مستند داستان تمدن قسمت دوم (حضرت نوح در مدیترانه)
این مستند برداشت و اقتباسی است از آثار و تالیفات آیت الله مرتضی رضوی
کاری از: مسعود مهدی
گوینده: رضا هدایت فر
تولید: ۱۳۹۴
ویرایش: ۱۴۰۳
حجم: 48 MB
دانلود با کیفیت 1080P
#مستند
#داستان_تمدن
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔺قابل توجه اعضای محترم کانال بینشنو🔺
🔶 اخیرا بر اساس برخی پیامها و ایمیلهای دریافتی متوجه شدیم تشابه اسمی فردی که در قم اشتهار به دعانویسی و استخاره دارد با استاد که فعالیتشان کاملا علمی بوده و نگارش آثار علمی متعدد را در کارنامه خود دارند، موجب بروز شبهاتی در تضاد نظرات استاد و فعالیتهای فرد مزبور شده است.
🔹 لذا از این طریق اعلام مینماییم که فرد مذکور هیچ ارتباطی با استاد و سایت و کانال بینشنو ندارد.
با تشکر و آرزوی توفیق
🖌 مقالات
🏴 جامعهشناسی کربلا 🏴
📎 بخش اول
🔸 دستكم شصت خيمه در زمين كربلا و در كنار تپههاى باستانى كه آثارى از شهر قديمى «نينوا» بود، برافراشته[1] و نشان از شصت خانواده داشت كه هر كدام در يكى از آنها سكونت داشتند، گرچه برخى از آنها تنها به يك مرد و برخى به دو مرد تعلق داشت.
🔹 چند چادرك كوچك نيز براى استحمام و نظافت در كنار آنها قرار داشت، يك خيمه بزرگ كه محلى براى اجتماع و مشورت بود، در وسط آنها خودنمائى میكرد.
🔸 از يك نگاه میتوان خيمهگاه كربلا را يك «مجموعه چادرهاى مسافرتى» ناميد كه مسافران بين راهى آنها را بر پاداشتهاند و به هر صورت بيش از چند روز در آن جا درنگ نخواهند كرد.
🔹 از نگاه ديگر بايد گفت: اين خيمهگاه به هيچ وجه به چادرهاى مسافرتى شباهت نداشت زيرا خصوصيات ماهوى آن داراى عنصرى از «چادر نشينى عرب» – كه خيمه او خانه او و مجتمع خيام درست به مثابه روستا، شهرك و گاهى شهر او تلقى میگشت – بود، ويژگى انسانى آن مجتمع، از نظر سنّ افراد، جنسيتشان، موقعيتهاى مختلف اجتماعیشان و جایگاه شخصيتى تك تكشان كه يك نظام اجتماعى را نشان میداد، آنان را از «نظام صرفا قراردادى موقتِ كاروان سفرى» متمايز میكرد، به ويژه ماهيت مديريت و سلسله مديريتى آن، اين تمايز را بيشتر فراز میكرد و به يك «مجتمع زيست عشيرهاى» شبيهتر مینمود.
🔸 حضور خانوادهها با اعضاى اصلى و فرعى – صغير، جوان، كبير، همراه با «عضوهاى متعلق»: خادم، خادمه، دايه، مولى و مجاور[2]، ماهيت اين جامعه را از يك اردوى صرفا نظامى نيز متمايز میكرد.
🔹 اگر پيشنهاد ابنعباس و همگنانش (به هنگام خروج اين جامعه از مكه) پذيرفته میشد اينك در دشت كربلا يك «اردوى نظامى محض» با يك روابط خاص نظامى ميان فردى و ميان جمعی، حضور داشت نه يك جامعه با روابط اجتماعى كامل[3].
🔸 كسى كه آن روز از كنار آن خيمهگاه میگذشت يك مجتمع مسكونى صحرائى عربى را با تمام ابعاد لازمهاش، مشاهده میكرد با دو فرق:
الف: حضور لشكر اموى و نيز نبود گله و دام و ابزار و آلات دامدارى در حدى كه براى يك مجتمع شصت خيمهاى لازم است، نشان میداد كه اين موضوع يك پديده ديگر است.
ب: عامل و عنصر جامع جامعه عشيرهاى – عنصرى كه عامل جمع كننده آنان در يك مجتمع چادرى است – نژاد و همتبارى افرادش بود كه «وحدت تبار» موجب وحدت در محل سكونت و قرار گرفتن در زير چتر يك نظام واحد، میگشت. اما در خيمهگاه حسين(ع) عامل جمع كننده صد درصد «مدنى» بود در حدّى كه بالاتر از آن و مدنیتر از آن، در سرتاسر تاريخ يافت نمیشود. زيرا گذشته از عدم عامل نژادى عامل اقتصادى نيز در روابط و باصطلاح در بافت اين جامعه عامليت نداشت. براى دريافت روشن اين حقيقت و واقعيت يك نگاه به شعر رجزى مرد شماره دوى اين جامعه كوچك، كافى است:
و اللّه ان قطعتموا يمينى: به خدا سوگند اينك كه دست راستم را قطع كرديد
انّى احامی ابدا عن دينى: من تا جان دارم از دين خودم دفاع خواهم كرد
و عن امامٍ صادق اليقينِ: و حمايت خواهم كرد از امام «صادق اليقين».
دفاع از دين نه از برادر، نه از خواهر و نه از عشيره، تنها دفاع از مكتب و ايدئولوژى و امام مكتب[4].
🔹 از ديدگاه يك جامعهشناس، كربلا يك پديده شگفت و استثنائى و منحصر به فرد است. پديدهاى كه مانند آن هيچ وقت در تاريخ زيست بشرى يافت نمیشود.
🔸 در سال 61هجرى يعنى در هشتاد و چهارمين سال بعثت كه اقدام نظرى پيامبر (ص) در نفى «تعرب» و قبيلهگرائى و نژادپرستى، و در هفتادويكمين سال اقدام عملى او در حذف عنصر همخونى و تبارگرائى از بافت نظام اجتماعى میگذشت ولى هنوز چهارچوبههاى اين گرايش از هم نگسسته بود[5]. محلههاى شهر بزرگ كوفه براساس عنصر نژاد شكل گرفته بود محلهاى ويژه بنى فلان و محله ديگر مخصوص بنى فلان ديگر بود گوئى چندين عشيره نژادگرا با هويت تام عشيرهاى از صحرا برداشته و در جائى كه كوفه (كوپه: فارسى[6]) ناميده میشد. كنار هم و بدون اختلاط، گذاشتهاند كه هر از گاهى درگيرى ميان قبيلهاى نيز رخ میدهد.
🔹 ورود فردى از يك قبيله به منطقه ديگر دقيقا زير نظر گرفته میشد كه براى چه كارى آمده است اين زير نظر گرفتن در حدى بود كه تحصيل گذرنامه و ويزاى امروزى به مراتب گواراتر و دلچسبتر از آن است.
📖 مطالعه و دانلود
#مقالات
#جامعهشناسی_کربلا
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📌 پاورقیها
1️⃣ نینوا پایتخت آشوریان دربخش شمالى عراق قرار داشت. آشوریان براى استراحت زمستانى شاهانشان شهر دیگرى در بخش جنوبى عراق تأسیس كردند و آن را نینواى كوچك نامیدند این شهر مدت زیادى بقا نداشت در اثر طغیان فرات – و گفته شده بوسیله زلزله – ویران گشت. آشوریان این حادثه ویرانگر را «كربد اِله» یعنى غضب خدا، نامیدند.
گفته میشود زمین كربلا دستكم سه بار توسط اكدیان و آشوریان به شكل شهر در آمده امّا به هیچكدام از این سه تمدن تمكین نکرده تا روزى كه تمدن حسینى در آن قرار گرفت. در زمان سیطره هخامنشیان پارسى و نیز دو سلسله اشكانیان پارتى و ساسانیان پارسى، از آن «كار بالا» به معنى «نهر بالا» تعبیر میشد. نهرهاى بزرگ و متعدد از فرات جدا میشدند. نخلستانها و مزارع را آبیارى میكردند. نهرى كه امروز در ادبیات ما «نهر علقم» نامیده میشود. همان كاربالا بوده است.
2️⃣ مجاور یا مولى – وابسته – به كسى گفته میشد كه از قبیله خود جدا شده یا به دلیل فقدان قبیله به عضویت قبیله دیگر در آمده باشد، كاربرد دو اصطلاح فوق به شرح زیر است:
الف: مولى: برده
ب: مولى: وابسته آزاد كه به عضویت یك قبیله در آمده بدون رابطه نژادى با آن، صرفا بر اساس «قرارداد محض».
ج: مولى: بردهاى آزاد میشد او را به نام آزاد كنندهاش میگفتند: مولاى فلانى، كه گاهى پس از آزاد شدن وابستگى عضویتى را با آزاد كنندهاش برقرار میكرد و میتوانست این وابستگى را برقرار نكند.
د: مجاور: برده آزاد شدهاى كه وابستگى را میپذیرفت، و یا فرد آزادى كه از قبیله خود جدا شده و به عضویت قبیله دیگر (به عنوان شهروند درجه دوم) در میآمد. هر كدام از عنوانهاى فوق داراى حوزه حقوقى خاص خود بود.
3️⃣ كسانى مانند ابن عباس اصرار داشتند كه امام حسین (ع) كودكان و بانوان را در مكه گذاشته و به همراه نبرد.
4️⃣ در برگهاى بعدى سخن از «انسان تك بعدى» خواهد آمد. در شعر دیگرى احساسات خود را نسبت به برادر بزرگوارش نیز بیان كرده است آن چه در متن آمده نیرومندى عنصر مكتب و مدنیت در جامعه كربلا را نشان میدهد.
5️⃣ البته با حفظ مؤكّد اصلى به نام «صله رحم» تا انسانها از این جهت نیز دچار فونكوسیونالیسم نشوند.
6️⃣ كوپه: در اصطلاح ایرانیان حاكم بر عراق به معنى «تپه»: زمین فراز.
📖 مطالعه و دانلود
#مقالات
#جامعهشناسی_کربلا
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🖌 مقالات
🏴 جامعهشناسی کربلا 🏴
📎 بخش دوم
🔸 در جنگ و لشكرگاهها نیز جایگاه هر قبیله با فرماندهى درون قبیلهاى خود، مجزا و كاملا مشخص بود اگر چه همه فرماندهیها به یك شخص معین منجر میشد. امّا سازمان فرماندهى آن سالها را نه میتوان «استوانهاى» نامید و نه «هرمى». در غزوهها و سریههاى پیامبر(ص) یك سازمان كاملا هرمی حاكم بود. در زمان ابوبكر و عمر این سازمان به تدریج به سیستم استوانهاى میگرائید.
🔹 در جنگ جمل (به دلیل ماهیت ویژه آن كه اشاره خواهد شد) از نو به سیستم هرمیتمام عیار گرائید و همین طور در جنگ نهروان. اما در جنگ صفین و دورههاى پس از آن (باستثناى نهروان[1]) سازمان استوانهاى كامل،حكمفرما گشت. گوئى جمل و نهروان دو حادثه استثنائى در جریان استوانهاى گرائى كه از عصر ابوبكر شروع شده بود و به تكامل میرفت، بودهاند و هیچ تأثیرى در این «جریان روبه توسعه» نداشتهاند.
🔸 در كوفه آن روز، على رغم قبیلهگرائى چیزى به نام «دادگاه» وجود داشت كه بنا بود بر اساس مدنیت و بىاعتنا به نژاد، داورى كند و كسى در این «بنا» تردید نداشت، عنوان نژاد از سازمان حقوقى اجتماعى حذف شده بود و تمسك به آن اصلى از حقوق محسوب نمیگشت، مسئله در قضاوت یا تخلف در اجرا، چیز دیگر بود.
🔹 كوفه را مثال زدم زیرا مدنیترین شهر مسلمانان بود تا چه رسد به شهرهاى دیگر. كوفه شهرى نو پدید و فاقد ساكنان بومى بود و لذا بیش از هر شهرى میتوانست و – بر اساس جبرهاى اجتماعى – میبایست بیش از هر شهرى داراى عناصر مدنى در ساختار اجتماعیاش باشد. گرچه بصره نیز این ویژگى را داشت لیكن حضور مردمان ایران نژاد «ابلّه» در كنار بصره نو پدید بر اساس اصل «تضاد» و «تعارض منافع»، عرب را عربیتر میكرد. و نیز بصره از نظر توسعه در حد كوفه نبود و بالاخره بصریان متعصبتر از كوفیان و در مقایسه با آنان «درون گرا» و «شخصیت پرست» بودند.
🔸 جامعه كوفه در مقایسه با بصره از «سستى بافت اجتماعى» برخوردار بود. شاید از نظر قومیتگرائى هر دو به یك شکل بودهاند لیكن در اصطلاح امروزى باید بصریان را ناسیونالیستتر نامید كه بیشتر در اندیشه منافع خود در سرزمین خود بودند تا پرداختن به امور امپراطورى بزرگ اسلامى.
🔹 در یكى از نوشتههایم علل انتخاب كربلا براى شهادت و خروج از مدینه و صرف نظر كردن از آن همه حامیان، فامیل و قبیله و كشانیدن جهاد به سرزمین مجهول – به طورى كه یاران امام و نیز افراد اردوى حرّ به سختى نام آن دشت را به یاد آوردند ظاهرا تنها یكى، دو نفر در آن میان بودند كه نام آن جا را میدانستند – را توضیح دادهام و گفتهام امام(ع) پس از ملاقات با نیروى نظامى حرّ از جاده اصلى خارج و مسیرى را در پیش گرفت كه نه به مدینه میرفت و نه به كوفه جهت حركت به سمت شمال بود و كسى نمیدانست هدف كجاست.
🔸 در این جا دو اصل را اضافه میكنم: دورى گزینى از وطن، ایل و قبیله، جامعه كوچك كربلا را به یك مدنیت ناب، رسانید و انتخاب سرزمین بىنام و نشان، ماهیت این جامعه مدنى را نابتر كرد كه یك نمونه و نماد «آرمان مدنى» اسلام را به نمایش بگذارد.
🔹 اهل و اهالى مجتمع خیمهگاه كربلا از نژادهاى مختلف بودند: عرب سامى، فارس آریائى، ترك منچورى، افریقائى حامی، یعنى از كل نژاد بشر. و نیز در میان قبایل عدنانى و قحطانى: خندقى، قریش، ثقفى، اسدى، ازدى، جملى، بجلى، سعدى، شنامى شامى و …
🔸 در این جامعه كوچك (به علاوه شهداى كوفه مانند حضرت مسلم (ع) هانى، قیس بن مسهر و دو فرزند حضرت مسلم) از هر صنف و قشر اجتماعى حضور داشتند: كشاورز، دامدار، تاجر، بازارى خردهپا، كارگر، استاد كجاوه و تعمیرگر آن، نظامى، آموزگار، برده و آزاد، گوئى هر قشرى از جامعه نماینده خود را انتخاب و به آن مجمع اعزام كرده است.
🔹 همینطور از نظر سنّى و جنسى: دختر شیرخوار، دختركوچك، دختر دمبخت، دخترنامزد، زن، مادر، مادربزرگ، خاله، عمه، و زنبیوه. پسر شیرخوار، نوجوان، جوان، پسرنامزد[2]، مرد میان سال وپیرمرد[3].
🔸 نیز: كسى كه مسلمان زاده است، كسى كه از بدریون بوده و معلوم است كه بتپرست مسلمان شده، بوده است، مسیحى تازه مسلمان شده، وابسته امویان كه اینك حسینگرا شده و نیز افسرى از افسران دشمن كه سمبل توبهكاران گشته و به حسین(ع) پیوسته است.
🔹 مدافعان: سرباز شیرخوار، سرباز نوجوان، سرباز جوان، سرباز میانسال، افسر نظامى نسبتا حرفهاى، سرباز پیر، نظامى بازنشسته دوباره به میدان برگشته.
📖 مطالعه و دانلود
#مقالات
#جامعهشناسی_کربلا
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
...ادامه
🔸 عابد دانشمند، دانشمند عابد، مجاهد سابقهدار، قارى قرآن، صحابه پیامبر(ص) تابعى معروف، فرد مردّد كه به تردیدش غالب آمده است، گنه كار توبهكارى كه هم گناهش سخت بزرگ بوده و هم توبهاش بس بزرگتر و …
🔹 شهیدانش: از علىاصغر شش ماهه تا پیرمرد (حدود) 90ساله بدرى كه در میانشان زن شهید نیز حضور دارد.
🔸 بالاخره سمبلهایش: سمبل رهبرى، سمبل دین، سمبل دانش، سمبل عزت، سمبل تعصب نسبت به حق، سمبل شرف خاندان، سمبل بىخانمان، سمبل بىخاندانى كه در شرف دینى و مروت به اوج اعلا رسیده است، سمبل عطوفت و دلسوزى، سمبل بردگى به سوى آزادگى، سمبل آزادىخواهى انسانى و …
🔹 جامعهاى كه افراد و اعضاى آن غربال شده و از صافیها گذشتهاند، حتى هاشمیان حاضر در آن گزینش شدهاند. معیار گزینش چگونگى تكوّن شخصیتى و نوع اندیشه بود كه مبادا فردى ناهمگون به عضویت این جامعه سمبل، درآید.
🔸 گویند از عبداللّه ابن جعفر اَبر سخاوتمند عرب پرسیدند: بخشى از خانواده و فرزندانت به كربلا رفتند خودت نرفتى (؟). گفت: آن72نفر كسانى بودند كه نامشان در لوح محفوظ تعیین شده بود نام ما سزاوارى قرار گرفتن در آن لیست را نداشت. ابن عباس نیز در پاسخ این سؤال گفته است: اسامى آنان را پیشتر میدانستیم و براى ما روشن بود كه راهى به آن دایره نداریم.
🔹 امام(ع) در مكه – صحراى عرفات – سخنرانى میكند: مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى: هر كس در راه مكتب ما از جان بگذرد با ما بیاید كه من فردا (به سوى عراق) حركت خواهم كرد، ان شاء اللّه.
🔸 این نداى دعوت به شهادت و فراخوانى به مرگ هدفدار است چه كسى به این ندا پاسخ مثبت میدهد غیر از نخبهگانى كه بلنداى شخصیتشان در اوج اعلاى انسانیت است. دعوت این چنینى در فراخوانهاى رسول خدا(ص) و على(ع) نیز نبود بل آن قسمت از آیات قرآن و كلام خدا كه به جنگ و جهاد مربوط است با وعدههاى پیروزى ظاهرى نیز قرین است. نداى حسین(ع) در دشت عرفات یك آواى منحصر به فرد و استثنائى بود با محتواى استثنائى.
🔹 پس از حركت از عرفات برخى از اعضاى این جامعه كوچك جایشان خالى بود كه آنها را در بین راه دانه به دانه پیدا كرد و هر كدام را در این تابلوى زیباى هستى در جاى خود بگذاشت زهیر بن قین از اینهاست. برخى دیگر نیز مقدر بود با صد مشكل از خلال دیدهبانان اموى از دروازه كوفه برون آمده و از بىراههها خود را به جامعه حسین(ع) برسانند تنها در صبح عاشورا بود كه خورشید بر این جامعه تابید و آن را از هر حیث كامل یافت. یكى از علل مهلت خواهى یك شبى، نیز همین بوده است.
📌 پاورقی:
1️⃣ جنگ نهروان یك جنگ كاملا عقیدتى بود. جنگ جمل نیز در عین این كه عنصر انگیزاننده اصلى آن منافع شخصى چند نفر بود لیكن عاملى كه بدنه لشكر بصره را جمع كرده بود «تعصب مبتنى بر عقیده» بود نه تعصب عشیرهاى. سازمان هر دو سازمان هرمى بود.
2️⃣ مرحوم محدث نورى (و دیگرانى به پیروى از او) مسئله نامزدى حضرت قاسم با دختر امام حسین (ع) را رد كرده است و تنها دلیل شان این است كه امام دخترى به نام فاطمه داشت كه مسلم است همسر جناب قاسم نبوده.
باید گفت: اولا همه دختران امام، فاطمه بوده است كه هر كدام با پسوندى مشخص گشته بود: فاطمه كبرى، فاطمه صغرى، فاطمه سكینه، فاطمه رقیه. همان طور كه نام همه پسرانش على بود. ثانیا رسم عرب بر این بود كه هر نام «مصغّر» وقتى انتخاب میشد كه «مكبّر» آن پیشتر براى فرزند بزرگتر انتخاب شده باشد مانند حسین كه نشان میدهد قبلا حسن در آن خانواده بوده است. سُكینه حاكى از وجود سَكینه و رُقیه حاكى از وجود رَقیه است.
وقتى فرمایش محقق نورى درست است كه ایشان تعداد دختران امام را با ادلّه قطعى محدود كنند كه در مورد اولاد امام حسین(ع) چنین ادلهاى در دست نیست. و اصل شایع و رایج «نامزدى» در حد درایت است بالاتر از روایت.
3️⃣ در میان یاران امام شخصى بود كه در سال دوم هجرى در میدان بدر رزمیده بود. وقتى كه در كربلا آماده نبرد میشد موى ابروهاى او را (كه به دلیل كهولت سن دراز شده و روى چشمان میافتاد) با نوارى به پیشانیش بستند تا مزاحم دید او نشود. ظاهرا او نمیخواسته موى ابروهایش را كه یادگار بدر بوده، با قیچى كوتاه كند.
📖 مطالعه و دانلود
#مقالات
#جامعهشناسی_کربلا
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🖌 مقالات
🏴 قیام مختار؛ نهضتی که باید از نو شناخت 🏴
بخش اول
پاسخ تحلیلی به یک پرسش همگانی
❓میپرسند: چرا ابراهیم بن مالک اشتر به یاری مختار نیامد؟
🔸 تاریخ بشر پر است از حرکتها، قیامها، نهضتها و احیاناً انقلابها؛ بر اساس ادعاها، خاندان گرائیها، توارثها، قبیلهگرائیها، مالکیتها، وطن خواهیها، مکتب گرائیها و هر از گاهی عدالت خواهیها و دین گرائیها. قیام مختار بن ابو عبیدۀ ثقفی و نهضتی که به محوریت او پدید آمد نیز یکی از آنهاست. اما ماهیّت این قیام یک ویژگی دارد که آن را از همۀ قیامها و نهضتها جدا میکند.
🔹 مختار نه شاه زاده بود و نه خلیفه زاده و نه مدعی این گونه سمتها، سمت او فقط از یک «بیعت» ناشی میشد. برای شرح ویژگی عجیب این نهضت باید سیر تحوّل ماهیت بیعت در تاریخ زندگی مردمان عرب در عصر جاهلی و در عصر اسلام، بررسی شود، یعنی لازم است برای تشریح این موضوع به محور بحث ما، نگاهی جامعه شناسانه و «پدیده شناسانه» به تاریخ تحول ماهیت «بیعت» داشته باشیم و مسئله را از پیش از سال 11 هجری و حتی قبل از مبعث پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، پیگیری کنیم:
🔸 ماهیت بیعت در پیش از مبعث: تا جائی که دست تاریخ میرسد چیزی بنام بیعت در زیست اجتماعی عرب بوده است؛ اما بیعت در عصر جاهلی خصوصیاتی داشته که از جهاتی با هر پیمان و «عهد نامۀ» دیگر مردمان متفاوت بوده است از قبیل:
1️⃣ بیعت در مواقع ضروری بعنوان «تأکید» بر اریستوکراسی درون قبیلهای عملی میگشت؛ به این معنی: رئیس قبیله، یا شورای رئیسان قبیله برای مدیریت آن، همیشه مشخص و معین بودند و چیز جدیدی بوسیله بیعت در نظام مدیریت قبیله حاصل نمیشد، هیچ عنصری از انتخاب یا شمّهای از دموکراسی در ماهیت آن نبود.
🔹 گاهی قبیله با موضوع خطیری روبه رو میگشت؛ مثال بارز آن تهدید حیات قبیله از طرف قبیلۀ قدرتمند بود که قبیلۀ ضعیف غیر از «شدت مقاومت» و از جان گذشتگی راهی نداشت. در این صورت رئیس یا شورای مدیریت قبیله، از افراد قبیله بیعت میگرفت که تاپای جان مقاومت کنند.
🔹 این گونه بیعتها از نظر عناصر و مؤلفههای «موضوع بیعت» متفاوت بودند؛ گاهی آن را «پیروزی نهائی» و گاهی بطور مطلق، تعیین میکردند و گاهی با قید یا قیدهائی مقید میکردند مثلاً میگفتند «تا وقتی که دشمن از مراتع ما خارج شود» یا «تا آن فردی را که دشمن از ما اسیر کرده آزاد کنیم» یا «تا انتقام خون فلانی را که کشتهاند بگیریم» و…
2️⃣ دردوران جاهلی، برای بیعت- باصطلاح خودشان- «صیغه» هم میخواندند؛ هر بیعت کننده دستش را در دست شخص بیعت شونده میگذاشت و آن صیغه را که در واقع تعریف مشخصی از موضوع بیعت بود، به زبان جاری میکرد.
3️⃣ هر تعاهد، یا قرارداد، که مطابق نظام اریستوکراسی نبود و ماهیتی خارج از آن داشت، بیعت نامیده نمیشد؛ اگر چند کس یا کسانی خارج از نظام اریستوکراسی قبیله (یا قبایل) با همدیگر به محور یک موضوع همپیمان میشدند «حلف» نامیده میشد خواه هدف شان یک اقدام مثبت بود و خواه یک اقدام منفی، در هر دو صورت حلف یک نوع خودسری محسوب میگشت زیرا شئونات اریستوکراسی را نادیده میگرفت.
🔸 از نمونههای حلف به محور موضوع مثبت «حلف الفضول» است که پیش از مبعث منعقد گشت و حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز عضو آن بود که در تاریخ معروف است.
🔹 چون اصل و اساس حلف همیشه با نادیده گرفتن رسم و رسوم مردم همراه بود، لذا در تاریخ عرب حلف مثبت خیلی نادر است و صدالبته مصداق حلف منفی بیشتر بوده است که افراد یاغی از یک قبیله و گاهی از قبایل مختلف همپیمان میشدند که اقدامی را بکنند؛ از این قبیل است گروه های راهزن.
توجه به اصطلاح «حلف» و معنی و مفهوم آن، ماهیت بیعت را بیشتر روشن میکند زیرا «الاشیاء تعرف با ضدادها».
🔸 ماهیت بیعت پس از بعثت: اولین بیعت که با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) انجام یافت «بیعت عقبه» بود. این بیعت دارای یک عنصر ذاتی قوی بود که ماهیت آن را با همۀ بیعتهای درون قبیلهای و بین القبایلی عرب، ذاتاً متفاوت میکرد و دارای کاربردهای زیر بود:
الف: اصل و پایۀ آن بر نقض اصل و اساس اریستوکراسی رایج بود، گرچه کاملاً خالی از آن نبود زیرا آنان که با آن حضرت در عقبه بیعت کردند سران مردم مدینه بودند.
ب: در این بیعت عنصر «انتخاب» بدون هرگونه عنصر ناسیونالیستی قبیلهای بل با انتخاب یک شخص از قبیله دیگر بنام قریش، انجام یافت.
ج: خواهیم دید که این بیعت «ماهیت بینابین» و یک مرحلۀ گذار است از ماهیت پیش از بعثت به ماهیت بیعت پس از هجرت. و توجه به این واقعیت در این بحث خیلی تعیین کننده است.
...ادامه دارد
📖 مطالعه و دانلود
#مقالات
#قیام_مختار
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🖌 مقالات
🏴 قیام مختار؛ نهضتی که باید از نو شناخت 🏴
بخش دوم
پاسخ تحلیلی به یک پرسش همگانی
❓میپرسند: چرا ابراهیم بن مالک اشتر به یاری مختار نیامد؟
🔸 ماهیت بیعت پس از هجرت: ماهیت بیعت پس از هجرت نیز بر اساس «تأکید» است و چیزجدیدی احداث نمیکرد؛ در پیش از مبعث «تأکید بر اریستوکراسی» بود، در پس از هجرت «تأکید بر نبوت پیامبر». کاربرد این بیعتها که مردم مدینه بطور اخص یا «امت» بطور اعم- شامل مهاجران و مردمان دیگر قبایل- با پیامبر (صلی الله علیه و آله) میکردند، کاربرد «اَشهد» را داشت؛ همان معنی را که «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» در لفظ و بیان شفاهی داشت، بیعت همان معنی را در قالب عملی داشت.
🔹 همان طور که خداوند هست خواه همۀ مردم جهان «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگویند و خواه هیچ کسی آن را نگوید و به آن معتقد نباشد. شهادتین نه سمت الوهیّت را به خدا اعطا میکند و نه سمت نبوت را به پیامبر، بل صرفاً یک «اعلام فهم، اعلام شناخت» است؛ گوینده میگوید فهمیدم و شناختم که تو رسول خدا هستی و بیعت تأکید بر این شناخت بود.
🔸 پس: بیعت پس از هجرت معطی سمت نبود؛ یعنی هیچ چیزی را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نمیداد؛ او خود رسالت و نبوت و مقام «واجب الاطاعه» را داشت.
🔹 اما در بیعت عقبه مولّفههائی را در ماهیت بیعت مشاهده میکنیم که عناصری هستند و دلالت میکنند که بیعت کنندگان بوسیلۀ بیعت شان چیزهائی را به پیامبر (صلی الله علیه و آله) میدهند. و متعهد میشوند که از آن حضرت و خانواده و یارانش مانند خودشان و فرزندانشان، حمایت و دفاع کنند و از هیچ ایثاری دریغ نکنند. اما پس از هجرت دیگر هیچ جائی برای این گونه «اِعطاء بوسیله بیعت» نمانده بود. اطاعت از او در هر مورد و موضوعی واجب و حمایت از او و امّتش نیز واجب بود.
🔸 این است که گفته شد «بیعت عقبه» یک «ماهیت گذر» داشت که هم با بیعتهای پیش از مبعث فرق ماهوی داشت و هم با بیعتهای پس از هجرت.
بیعت در سقیفه: این بیعت که ابوبکر را به خلافت رسانید، «معطی سمت» بود که سمت خلافت را به او داد؛ در واقع یک برگشت بود به بیعت پیش از مبعث با این تفاوت که عنصر «ناسیونالیسم قبیلهای» بصورتی که در بیعتهای عصر جاهلی بود در آن نبود؛ آن اریستوکراسی مبتنی بر ناسیونالیسم قبیلهای بود و این اریستوکراسی مبتنی بر «ناسیونالیسم جامعه»؛ جامعهای که «امّت» نامیده میشد.
🔹 چون بیعت سقیفه معطی سمت بود برخی از بزرگان صحابه مانند سلمان، ابوذر، مقداد و عمار زیر بار آن نرفتند و باصطلاح معتقد بودند که «فاقد شیئ، معطی شیئ نمیشود»؛ هیچ فردی از مردم دارای «امامت» نبودند که آن را به ابوبکر بدهند.
🔸 اینان معتقد بودند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) دو سِمت داشت: نبوت و امامت= نبوت و ولایت. با رحلت آن حضرت نبوت ختم گشته اما امامت و ولایت ختم نگشته است و ولایت سمتی نیست که مردم آن را به کسی اعطا کنند. و گفتند: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ»: علی از جانب خدا ولی است او «حجت مِن عند الله» است. و برای این سخن شان به نصوص و تأکیدات پیامبر (صلی الله علیه و آله) بویژه به ماجرای غدیر تکیه میکردند.
🔹 بیعت برای خلافت علی علیه السلام: در این بیعت که خلافت را به علی علیه السلام میداد، اکثریت بیعت کنندگان بیعت خود را «معطی سمت» میدانستند، و عدهای- نه چندان اندک لیکن در مقایسه با آنان در اقلیت بودند کاربرد بیعت شان را کاربرد «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ» و دقیقاً با ماهیتی که با پیامبر (ص) بیعت کرده بودند، میدانستند.
🔸 ولایت: «ولایت من عند الله» بحدی در آموزههای قرآن و آموزههای سنت شفاهی و سنت عملی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ریشهدار بود که با آنهمه بیعتهای اریستوکراسی- از سال 11 هجری تا سال 656و سقوط خلافت- از بین نرفت و از ذهن امت زدوده نشد. و همین ریشهدار بودن عنوان ولایت در دین اسلام بود که سران صوفیه هر کدام خود را «ولیّ الله» دانستند و سمت خلافت فقط به اجرائیات محدود گشت در حدی که هیچ خلیفهای خود را مسؤل علم و ارشاد امت نمیدانست و هر نادانی میتوانست خلیفه شود.
🔹 در سرگذشت عینی جامعه و امت اسلام، نبوت با رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) ختم گشت، و امامت آن حضرت تجزیه شد بخش اجرائی آن به خلفا و بخش ارشادی آن به صوفیان داده شد؛ علما و علمشان نیز هم در خدمت قدرت اجرائی و هم در خدمت صوفیان صرف شد.
🔸 استعفا از امامت و ولایت: امامت و ولایت استعفا پذیر نیست، هیچ پیامبری نیز حق استعفا یا رها کردن سمت امامت و ولایت خود را ندارد که ماجرای حضرت یونس در قرآن فقط برای همین اصل آمده است که نه استعفا بل بنوعی از سمت ولائی خود کنار کشیده بود.
📖 مطالعه و دانلود
#مقالات
#قیام_مختار
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🖌 مقالات
🏴 قیام مختار؛ نهضتی که باید از نو شناخت 🏴
بخش سوم
پاسخ تحلیلی به یک پرسش همگانی
❓میپرسند: چرا ابراهیم بن مالک اشتر به یاری مختار نیامد؟
🔸 امیرالمؤمنین دربارۀ خلافت خود- بلی دربارۀ خلافت خود نه ولایت خود- میگوید: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا»، این کنار انداختن خلافت به خاطر آن است که بیعتِ اکثر بیعت کنندگان ماهیت «معطی سمت» داشت و میگفتند خلافت را به علی دادیم.
🔹 همچنین است استعفای امام حسن(ع) که استعفا از «خلافت اعطائی» بود نه استعفا از امامت و ولایت مِن عند الله. همانطور که تا آخر عمر مقدسش خود را امام و ولی میدانست.
🔸 شخصی که امام و «حجة مِن عند الله» است میتواند بیعت اعطائی را بپذیرد و یا از آن استعفا بدهد.
🔹 بیعت با امام حسین(ع): میبینیم که امام حسین(ع) در شب عاشورا اصحابش را جمع کرده و میگوید «من بیعتم را از شما برداشتم در این تاریکی شب هر کجا که میخواهید بروید».
🔸 این کدام بیعت است؟ در هیچ منبع حدیثی و منبع تاریخی نیامده که اصحاب آن حضرت یک به یک دست در دست او بگذارند و بیعت کنند. پس مراد امام علیه السلام از بیعت چیست؟ مرادش همان بیعتی است که از اعتقادات اصولی و اساسی شیعه است «امام، امام و ولیّ الله» است این حقیقت الهی است و حق امام است بر عهده هر مسلمان، بیعت واقعی همین است که بیعت ظاهری فقط «تأکید» است که به شرح رفت. امامت «اِعطاء الله» است نه «اعطاء الناس».
🔹 از اینجا به هوش، استعداد، دین شناسی و ولایت شناسی اصحاب آن حضرت پی میبریم که خودشان را بیعت کردۀ امام میدانستند بدون آن که دست در دست او بگذارند و «بیعت تأکیدی» کنند، معتقد بودند که بیعت امام بر گردنشان هست.
🔸 مراد از این سخن امام(ع) که میفرماید «من بیعتم را از شما برداشتم» این نیست که من آن بیعت که بعنوان یک «حقیقت الهی» و «حق الله» است از شما برداشتم. میفرماید تا جائی که به شخص من مربوط است برداشتم، یعنی به آنان تذکر میدهد که شهید شدنتان بطور خالص «لله» باشد نه «للحسین» یا مخلوطی از این دو. و الاّ امام مدافع و حامی «حقیقت» است نه از بین برندۀ آن. همه چیز بخاطر خدا حتی حبّ حسین نیز بخاطر خدا.
🔹 نیز یک اعلامیّۀ رسا برای تاریخ است که: اصحاب من نه بر اساس حبّ و بغض شخصی و نه بر اساس احساسات، بل بر اساس عقلانیت و شناخت اصول مکتب در کنار من شهید شدهاند.
🔸 همین برتری در شناخت و دانش است که اصحاب حسین(ع) را در کل تاریخ بشر ممتاز کرده که:
1️⃣ بایقین کامل به شهادت، در راه مستقیم ایستادند.
2️⃣ در این شناخت، برتر از همۀ شهدائی هستند که در رکاب پیامبر (ص) شهید شدند.
🔹 این است که نه حادثه کربلا با هیچ حادثه تاریخ بشری قابل مقایسه است و نه شهدایش با دیگر شهدا.
🔸 در این جای بحث نمیتوانم از بیان یک نکته بل یک اصل، خودداری کنم: امام در آغاز همین سخنرانیش خطاب به اصحابش میفرماید «من اصحابی وفادارتر از اصحابم نمیشناسم». این سخن یک امام، یک ولیّ الله، یک حجة الله است پس همۀ اصحاب آن حضرت وفادارترین انسانها بودند.
🔹 متأسفانه برخیها نوشتهاند در اثر این سخنرانی امام(ع) افراد کثیری از اطراف آن حضرت پراکنده شدهاند. این سخن فاسد، مفاسد بسیاری دارد که شرح آنها در این مختصر نمیگنجد.
🔸 بیعت با مختار: بدیهی است ماهیت بیعت مختار با ماهیت هیچکدام از بیعتها- از عصر جاهلی تا آن روز- سنخیت ندارد؛ موضوع این بیعت نه از سنخ بیعت با پیامبر(ص) و نه از سنخ بیعت با ابوبکر و نه از سنخ بیعت با امیرالمؤمنین(ع)، نه از سنخ بیعت با معاویه که بر مبنای همان بیعت سقیفه بود، و نه از سنخ بیعت با امام حسن(ع) و نه از سنخ بیعت با امام حسین(ع) و نه از سنخ بیعت با عبدالله ابن زبیر که همسنخ و همماهیت با بیعت معاویه بود، است.
🔹 همگان میدانند و مسلّم است که مختار مدعی خلافت نبود این واقعیت بحدی مسلّم است که دربارهای خلافت نیز نتوانستند آن را مخدوش کنند.
🔸 زمینۀ ذهنی ما: امثال ما که ذهنمان پر از تاریخ جنگ و جدل شاهان است، هرگز در صدد شناخت ماهیت بیعت مختار برنیامدهایم و با همان برداشت که از قیامهای تاریخ داریم به قیام مختار نگریسته و آن را حادثهای در کنار حوادث و قیامهای اوباشانی مانند طغرل و یا در ردیف جنگ مثلاً آقا محمدخان قاجار با لطفعلی خان زند قرار میدهیم.
📖 مطالعه و دانلود
#مقالات
#قیام_مختار
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی