📙 برشی از یک کتاب
✅ بحثی میان فخررازی و علامه طباطبائی دربارۀ خدای ارسطوئیان
🔺 بحارالانوار، ج4 ص98 🔺
🔹 آیه مورد بحث: آیه 64 سوره مائده: «وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» یهودان گفتند: دست خدا بسته است.
🔸 متن سخن فخررازی: رازی در تفسیر این آیه پنج وجه آورده است و در وجه چهارم می گوید: الرابع لعله كان فيهم من كان على مذهب الفلسفة و هو أن الله تعالى موجَب لذاته و أنّ حدوث الحوادث عنه لا يمكن إلاّ على نهج واحد و سنن واحد و أنه تعالى غير قادر على إحداث الحوادث غير الوجوه التي عليها يقع فعبّروا عن عدم الاقتدار على التغيير و التبديل بغلّ اليد.
🔹 متن سخن علامه طباطبائی(ره): هذا من النسب التى يتبرء منها أهل الفلسفة و انما هى ناشئة من سوء الفهم في المقاصد البرهانية.
🔸 ترجمۀ سخن فخررازی: چهارم: ممکن است در میان یهودان کسانی در مذهب فلسفه (مراد فلسفه ارسطوئی است) بوده اند و در نتیجه معتقد بودند که:
1️⃣ خداوند ذاتاً موجَب است.
2️⃣ حدوث حوادث از خدا، امکان ندارد مگر بر نهج واحد و سنّت های واحد.
3️⃣ خداوند قادرنیست حوادث را در وجهی غیر از وجوهی که بر آن ها واقع می شوند، احداث کند.
🔹 یهودان مورد نظر، از این عدم قدرت خدا بر تغییر و تبدیل، با «بسته بودن دست» تعبیر کرده اند.
🔸 ترجمه سخن علامه طباطبائی(ره): این (سخنان رازی) از نسبت هائی است که اهل فلسفه از آن برائت می جویند. و این نسبت ناشی از بدفهمی مقاصد برهانی است.
بررسی:
1️⃣ در مباحث گذشته به طور مستدل، گذشت که خدای ارسطوئیان، موجَب است یعنی بی اراده، بدون قدرت انتخاب و بی اختیار است.
2️⃣ برائت جوئی محض، بدون استدلال، کافی نیست. و این اصل اساسی ارسطوئیان است که از زمان ارسطو تا به امروز، کوس آن بر بام علم و دانش و اندیشه جهان، کوبیده شده و میشود. و اولین نوازنده این کوس خود ارسطو است که نو افلاطونیون وارث آن شده و اعلام کرده اند. فخررازی و امثالش از نوازندگان بعدی این طبل هستند، و ارنست رنان و نیز ویل دورانت در قرن بیست بر آن کوبیده اند که: بیچاره خدای ارسطو لمیده بر سریر خود و تنها به صدور اشیاء از وجود خود نظاره می کند.
3️⃣ مقاصد برهانیه، یعنی چه؟ هر برهان مقدمات دارد و یک نتیجه. بدیهی است مراد از مقاصد، یا نحوه و جهت تنظیم و جریان برهان است و یا خود نتیجه. و آن کدام برهان است که ویل دورانت لائیک، ارنست رنان مسیحی، فخررازی سنّی، و هشام بن حکم و این همه دانشمندان شیعی پیرو اهل بیت(ع)، و همۀ دانشمندان و اندیشمندان دنیا در طول 2300 سال آن را ندیده اند-؟ نه تنها مقاصد، بل مبانی برهانهای ارسطوئیان بر اصل علیّت خدا مبتنی است و هیچ علت تامه ای نمی تواند از پدید آوردن معلول معین، خود داری کند. یا راه دیگری را اختیار کند. هم خود خدای ارسطوئیان و هم کار او، دقیقاً و کاملاً لوله کشی شده است و نمی تواند از آن خارج شود. مگر این بدیهی، قابل انکار است؟
🔹 اما فخررازی: رازی در این سخنش اصل و اصول ارسطوئیان را رد می کند. و از جانب دیگر اصل «بداء» را که از اصول تشیع است رد می کند. اما معلوم نیست با این وضع، چه اراده و چه اختیاری برای خدایش میماند.
🔸 مطابق بینش اشعری او، کارهای خدا نه قانون دارد و نه قاعده حتی (نعوذ بالله) به اندازه یک انسان نیز وقارِ کاری، و نظام فعلی، و اصول رفتاری ندارد.
🔹 ارسطوئیان، قانون علت و معلول (که خدا آن را پدید آورده است) را بر خود خدا حاکم می کنند و باصطلاح به حدّی قانونمند میاندیشند که خدا را مشمول قوانین و محکوم به قواعدی میکنند که خود خدا آن ها را به وجود آورده است.
🔸 رازی و هممسلکهایش، به حدّی به بی قانونی و بیبرنامگی و بیوقاری معتقدند که حتی سزاوار یک انسان عاقل نیست تا چه رسد به خداوند متعال.
🔹 ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً. و خدائی که آن همه در قرآن مردم را به عقل و تعقل، به نظم و نظام، به وقار و متانت، دعوت میکند، خودش (نعوذ بالله) هیچ کاری با برنامه و قانون، ندارد.
🔸 آنان از آن طرف دیوار و اینان از این طرف، سقوط می کنند.
📖 مطالعه و دانلود
#نقدهای_علامه_طباطبائی_بر_علامه_مجلسی
#برشی_از_یک_کتاب
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ معنی ذنب و منظور از استغفار معصومین(ع)
🔸 استغفار فقط از گناه نیست، از هر ذنبی باید استغفار کرد.
🔻 در این دیدگاه ذنب بر سه نوع است:
1️⃣ ذنب شرعی: رفتار خلاف شریعت بطور عامدانه.
2️⃣ ذنب نقصی: مخلوق هرگز از نقص بریئ نیست، حتی معصومین، زیرا کمال مطلق تنها مقام خداوند است. و این ذنب گناه نیست.
3️⃣ ذنب رفتاری خطائی: که ذنب شرعی (گناه) نیست بدلیل حدیث رفع. و اثری از ذنب نقصی است.
🔹 با بیان دیگر: ذنب رفتاری خطائی، بارزترین نشان نقص هر مخلوق است.
🔸 توضیح: معصومین (انبیا و ائمه علیهم السلام) از هر دو ذنب شرعی و رفتاری، معصوم هستند. پس استغفار آنان تنها از ذنب نقصی غیر رفتاری است. و معنی «انى لاستغفر الله كل يوم سبعين مرة» همین است. و همچنین معنی آیۀ «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ».
🔹 در دعای روز اول شوّال به ما یاد داده اند که از هر سه ذنب استغفار کنیم؛ بحار، ج 95 ص 206.
🔸 ذنب حضرت آدم (در خوردن از آن درخت) ذنب نقصی است زیرا او در آن وقت هنوز در مراحل خلقت بود و خلقتش تکمیل نشده بود و هیچ شریعتی برایش نیامده بود بدلیل «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون» در این آیه تصریح دارد که شرع، هدایت و تکلیف پس از خروج خواهد آمد. و استغفارهای انبیا و ائمّه همگی از ذنب نقصی است.
🔹 و از همین محور است نیاز به جنس مخالف، و…
هر نیاز انسان یک «نقص» است و هر نقصی منشأ آثار منفی است.
🔸 نقص در توانائی: انسان در برابر بسیاری از حوادث ناتوان است از قبیل سیل، زلزله و….، که همین نقص منشأ آثار و تبعات و پیامدهای منفی است؛ یعنی منشأ «ذنب» است.
🔹 همانطور که گفته شد، ذنب یعنی «پیامد منفی» و «ذنوب» یعنی تبعات و پی آمدهای منفی.
🔸 با بیان دیگر: ذنب نقصی یعنی پیامدهائی که از «نیازها» و «نداشتهها»ی انسان ناشی می شوند.
🔹 ذنب نقصی که منشأ آن صرفاً نقص وجودی و نقص توانمندی انسان است، گناه نیست.
🔸 استغفار از ذنب نقصی: پوزش خواستن و بخشش خواهی از ذنب نقصی، در میان مردم رایج، متداول، و ستوده است. مثلاً کسی که مأمور انجام کاری بود. و بدون تقصیر نتوانسته از عهدۀ آن بر آید معذرت و پوزش خواسته و عدم توانائی خود را دلیل عدم انجام مأموریت
می داند. و عذرش نیز موجه است و عقل به بخشوده شدن او حکم می کند.
📖 مطالعه و دانلود
#انسان_و_علوم_انسانی_در_صحیفه_سجادیه_جلد5
#برشی_از_یک_کتاب
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ پدیدهای به نام «مبال»
🔻 کنیف – توالت
❓چرا کاربرد لفظ صلوة زودتر و در همان اوایل از حقیقت لغوی به حقیقت شرعی متحول گشت، اما کاربرد لفظ وضو با این همه تاخیر؟ – ؟ که به بعد از سال هشتم هجری منجر گشت.
🔹 تاریخ زندگی بشر و نیز دانش جامعه شناسی (در فاز شناخت پدیدههای اجتماعی) به ما نشان میدهد که مردمان جهان اعم از مدنی و بدوی، شهری و بادیه نشین، چیزی به نام مستراح (مبال – توالت) نداشتند. سپس برای اولین بار در برخی از کاخهای حاکمان بزرگ، تاسیس شد آن گاه قرنها طول کشیده که مردم جامعهها نیز به ساختن آن اقدام کنند. هنوز هم در نقاط زیادی از دنیا مردمان روستائی هستند که فاقد توالت هستند تا چه رسد به بادیه نشینان که اساسا توجهی به آن نمیکنند.
🔸 ما تاریخ دقیق پیدایش مبال در کاخها را نمیدانیم (یا من نمیدانم)، و همین طور پیدایش این پدیده در میان مردم و بدنه جامعهها، و نیز معلوم نیست که مردم کدام جامعه پیش از جوامع دیگر این رسم را بنا نهاده است. گمان میکنم اولین جامعهای که مردم آن به این کار اقدام کرده است مردم مدینه است.
🔹 امّا پیدایش حمام برای تن شوئی؛ روشن است که اروپائیان پیش از جنگهای صلیبی با حمام آشنائی نداشتند (اگر از دروغهای ویل دورانت صرف نظر شود)، کاخ ورسای که به بزرگی یک شهر است همه چیز دارد غیر از حمام. اما تاریخ پیدایش توالت در زندگی بدنه مردم جامعهها به این حد روشن نیست.
🔸 در مدینه نیز تاریخ «اخذ الکنُف» به طور دقیق روشن نیست، این قدر مسلّم است که تا اواخر سال پنجم هجری که ماجرای «بنی المصطلق» و به قول عایشه ماجرای «افک» رخ داد، در مدینه مستراحی وجود نداشته است. عایشه از ماجرای افک سخن میگوید و در ضمن آن میگوید در آن زمان (سال پنجم) هنوز کنیفها ساخته نشده بودند: خرجت مع امّ مسطح قبل المصانع و هو متبرّزنا و لا نخرج الاّ لیلا و ذلک قبل ان نتّخذ الکنف قریبا من بیوتنا و امرنا امر العرب الاول فی التترة، و کنّا نتأذّی بالکنف ان نتّخذها عند بیوتنا فانطلقت و امّ مسطح… (صحیح مسلم، ج 8، ص 114، هشت جلدی طبع دار الجیل لبنان).
میگوید:… به همراه امّ مسطح به سوی «مصانع» – حوضهای آب برای تطهیر بوده – که محل قضای حاجت ما بود میرفتیم، و (ما زنان) برای این کار همیشه شبها می رفتیم، و این پیش از آن بود که کنیفها را در کنار خانههایمان بسازیم، و روال ما برای رفع این نیاز همان روال عربهای پیشین در بادیه بود، از این که در خانهمان کنیف قرار دهیم احساس ناراحتی میکردیم…
🔹 پس از ساخته شدن توالتها، مردم شهرنشین، مردم بادیه نشین را که مبال نداشتند، تحقیر میکردند و «اعرابی یبول علی عقبیه» – بادیه نشین است که به پاشنه پاهایش ادرار میکند – مثل شده بود.
🔸 بدیهی است وقتی که کنیف (مبال و توالت) نباشد و انسان بر زمین مسطح ادرار کند، قطرات و ذرات بول به پاهایش پاشیده میشود. و چون علاوه بر اصل نظافت، طاهر بودن برای صحت نماز شرط است لازم بود روزانه چند بار پاها شسته شوند. و اگر شخص از آن افرادی است که برای نظافت و بهداشت کمتر اهمیت میدهند، دستکم برای نماز پاهایش را بشوید.
🔹 در این شستن هم شرط صحت نماز حاصل میشد و هم امر نظافت و بهداشت، لذا لفظ وضو به همان معنی لغوی و شستن عرفی به کار میرفت، زیرا تبدیل آن به حقیقت شرعیه تا حدودی امکان نداشت. برای این که اگر به حقیقت شرعیه تبدیل میشد میبایست مردم اول قطرات ادرار را از پاهایشان بشویند و سپس پاها را با پارچهای خشک کنند و آن گاه مسح بکشند. و این عمل در آن روز یک عمل شاق بود که با سهولت و سماحت اسلام نمی ساخت.
🔸 امّا وقتی که پیش از نزول آیه، کنیفها ساخته شدند، پاشیدن قطرات ادرار به پاها به ندرت اتفاق میافتاد لذا کل اعمال وضو در معنی دوم (حقیقت شرعیه) تنظیم گشت.
🔹 گزارشهای حدیثی اعلام میکنند که رسول خدا در همان دوره پیش از کنیفها نیز هر از گاهی پاهایش را نمیشست تنها مسح میکشید، میفرمود: پاهایم طاهر و پاک هستند. برخی از این حدیثها در مبحث «شستن پاها» و برخی نیز در مبحث «تیمم» خواهد آمد.
🔸 نبودِ کنیفها یکی از عوامل تاخیر تحوّل وضو از حقیقت لغوی به حقیقت شرعی است. نه همه عوامل، چیزهای دیگر از این قبیل (یعنی عوامل اجتماعی) را نیز میتوان ذکر کرد و دربارهشان به شرح پرداخت: از آن جمله «فقر جامعه» که با «فقر فردی» تفاوت زیاد دارد. که از شرح و توضیح این قبیل عوامل صرف نظر میشود. در یک عبارت کلی باید گفت: اکثر احکام اساسی اسلام به ویژه آنهائی که ماهیت «حقیقت شرعیه» به خود میگرفتند، به تدریج تشریع میشدند در این میان وضو بیش از دیگر احکام در بوته تدریج قرار گرفته است.
📖 مطالعه و دانلود
#سير_تحول_وضو_در_ميان_امت
#برشی_از_یک_کتاب
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ انسان و زیست مدنی
🔹 تمدن و مدنیت همیشه ضد زیست طبیعی است، زندگی طبیعی برای طبیعت حیوان است. وقتی که انسان را آفریدند قرار بود که زندگی اجتماعی و مدنی را برگزیند. اما بزرگ ترین پرسش این است: آیا انسان از آغاز پیدایشش یک موجود مدنی آفریده شده یا اول ماهیت حیوانی داشته و زندگی طبیعی در نهاد او اصالت دارد سپس به تدریج به یک موجود اجتماعی تحوّل یافته است؟!
🔸 پاسخ این پرسش بزرگ به دانش «انسان شناسی» برمی گردد: اگر انسان ماهیتاً حیوان است و از حیوان تکامل یافته است پس اصالت با زندگی حیوانی است که در اثر تکامل انسان، زندگی مدنی نیز به تدریج پیدایش یافته است. و این نظریه ترنسفورمیسم است.
🔹 بر اساس این بینش چیزهائی به نام «جامعه»، «تاریخ» و «خانواده»، پدیده های مصنوعی می شوند؛ یعنی همگی مولود «خود آگاهی» و اندیشۀ تعقلی بشر هستند: انسان ها نشستند و اندیشیدند نتیجه گرفتند که زندگی اجتماعی بهتر است.
🔸 نگاهی سطحی به سرگذشت انسان این نظریه را تایید می کند. زیرا مشاهده می کنیم که هر چه به تدریج بر اندیشه انسان افزوده شده زیست اجتماعی نیز به همان میزان جان گرفته است.
🔹 اما نگاه عمیق به سرگذشت انسان نشان میدهد که در گرایش به اجتماع، همیشه یک نیروی قهری انسان را به سوی تشکیل جامعه سوق داده است؛ نیروی قهری که توانسته بر قبیله گرائی، طایفه گرائی و تعصبات خونی و فامیلی فایق آید و انسان را به پدید آوردن «جامعه» مجبور کند و کرده است. پدیده ای به نام جامعه، بر علیه همه غرائز انسان است.
🔸 امیل دورکیم از بنیان گذاران جامعه شناسی در عین حال که مبانی اندیشه اش بر نظریه ترنسفورمیسم مبتنی است معتقد است انسان همۀ غرایز خود را محدود و گاهی محکوم می کند تا به مواهب زندگی اجتماعی برسد[5] او با این همه تصریح میکند که جامعه یک پدیده مصنوعی نیست. یعنی مولود اندیشه و گزینش آگاهانه انسان نیست، بل مقتضای ذاتی بشر است.
🔹 بینش دوم: تورات امروزی، معتقد است که آدم و حوّا به صورت مجسمه ای از گل ساخته شدند و به طور «خلق الساعه» جان دار و زنده شدند، نسل بشر از آن دو به وجود آمد.
🔸 بینش سوم: متون زردشتی می گوید: مشی و مشیانه، از گیاه ریواس به وجود آمده اند و نسل انسان از آن دو به وجود آمده است.[6]
🔹 بینش چهارم: اسلام می گوید: کره زمین پس از آن که عمر طولانیای را طی کرده و دارای انواع و اقسام گیاه بود، دچار یک بحران حیاتی دیگر گشت که در بخش های گرم و باتلاقی آن، موجودات و جنبندگان ریزی با حیات حَیَوانی پیدایش یافتند که زاد و ولد و تولید مثل آن ها از طریق مذکر و مونّث نبوده (باکتری) کمرشان باریک می شد و یک جنبنده به دو جنبنده تبدیل می شد که علی (ع) این موجودات ریز را «جنبنده» می نامد[7]. این موجودات ریز منشأ پیدایش انواع مختلف حیوان، است.
🔸 اسلام تا این جا با بینش ترنسفورمیسم موافق است. یعنی کرۀ زمین دوبار دچار بحران حیات شده بار اول منجر به پیدایش گیاهان اولیه که منشأ گیاهان مختلف شده است. بار دوم منجر به پیدایش جنبندگان که منشأ انواع حیوانات هستند، شده است.
🔹 از این جا به بعد؛ اسلام به بحران سوم حیات معتقد است که در بخشی از جهان در میان جنگلی، در باتلاق گرم و متعفّن بد بو، بحران سوم حیات رخ داده و از نوعی گیاه خاص دو شیئ گیاهی پدید شدند، سپس به موجود با روح حیوانی تبدیل شدند که «سخت پوست» بودند.
🔸 این دو موجود سخت پوست دارای دو روح گیاهی و حیوانی (غریزی) بودند که روح سوم را دریافت کردند و چون از درختی خوردند پوست سخت شان فروریخت، که آدم و حوّا نامیده میشوند[8].
🔺 (این مسائل را در اینجا شرح نمی دهم به کتاب های «تبیین جهان و انسان» و «جامعه شناسی شناخت» در سایت بینش نو ارجاع می دهم) 🔺
🔹 مطابق این بینش، جامعه یک پدیده مصنوعی و محصول تعقل و آگاهی بشر نیست بل که محصول انگیزش های درونی و مولود آن روح سوم است که اسلام به آن «روح فطرت» میگوید. و روح فطرت غیر از روح غریزه است؛ غریزه بر علیه جامعه است اما فطرت خواستار آن می باشد.
🔸 انسان از آغاز پیدایشش قرار بود زیست اجتماعی داشته باشد، درگیری روح غریزی با روح فطری، زیست اجتماعی را به یک چالش مداوم کشانیده و موجب مسائل زیادی شده است.
——————————————————————
[6] اگر گفته شود مراد از گیاه ریواس در متون زردشتی، غیر از آن است که امروز نام یک گیاه کوهستانی است، در این صورت با نظر اسلام موافق می شود.
[7] بحار، ج54 ص223- و در منابع متعدد دیگر.
[8] رجوع کنید: تبیین جهان و انسان، بخش انسان شناسی.
📖 مطالعه و دانلود
#جامعه_شناسی_کعبه
#برشی_از_یک_کتاب
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ فاران و تحریف یهود(1)
🔹 یهودیان حجاز و بر اساس گزارشات آنان، یهودیان جهان، اسلام را رد کردند و بر علیه آن در حمله نظامی مشرکین بتپرست عرب، همکاری کردهاند و جنگهائی مانند جنگ بنی قریضه، و خیبر پیش آمده، با پیشگوئیهائی که در متون دینی خودشان دربارۀ پیامبر مکی حتی دربارۀ جزئیات نسب، محل تولد، هجرت او، و… آمده چه کار کنند؟ راهی نداشتند غیر از تحریف متون.
🔸 این بار مسئله سخت بزرگ و سنگین بود، ماجرای عیسی(ع) یک ماجرای درونیهودی و یک واقعه بود که در میان خودشان و از محل زندگی خودشان و از نژاد خودشان، رخ داده بود. پیشگوئیها درباره عیسی ابعاد متعدد نداشت با یک شعار «این آن موعود نیست و ما منتظر آن موعود هستیم» با چند تحریف در متون، مسئله تمام میشد.
🔹 این بار با پیشگوئیهای فرا نژادی، با تعیین جغرافیای دوردست، با مرکزیت فاران و مکه و با قداست کعبه که همگی در متون شان آمده و به کودکان شان نیز آموخته بودند، رو به رو بودند. مجبور بودند دست به تحریفات دامنهداری بزنند و مسلّمات بزرگ تاریخی را (که همه مردم خاورمیانه در آن زمان به مسلم بودن آن ها معتقد بودند همان طور که امروز هم علی رغم خواسته یهودیان همه دنیا آن ها را مسلّم می دانند) انکار کنند.
🔸 اولین تحریف: فاران کجاست و ذبیح کیست؟ برای این که از اسلام انتقام بگیرند، مدعی شدند آن پسر ابراهیم که در منطقه فاران و مکه به دست ابراهیم قربانی میشد و خداوند برای ارج نهادن، او را از ذبح شدن معاف داشت، اسحاق بود نه اسماعیل. و مراد از فاران آن ناحیه است که در کنار کوه سینا است نه مکّه.
🔹 این تحریف خیلی سنگین بود و هزینه زیادی میطلبید. زیرا ابراهیم یک فرد بی سر و صدا و مجهولی نبود تا بتوان در اصول زندگی او دست به تحریفات بزرگ زد او شخصی بود که در میان سومر و آکد آن انقلاب بزرگ را ایجاد کرده، از آتش بزرگ سالم بیرون آمده، از بینالنهرین تبعید شده، به فلسطین رفته باز قدرتمندان امکان سکونت به او ندادهاند، به مصر رفته با حکومت آنجا درگیر شده سپس برگشته در فلسطین ساکن شده کعبه را ساخته که مردمان ایران، هند و چین با آن آشنا هستند همان طور که خود او را میشناسند، پیش از ساختن کعبه پسرش را در کوههای مکه به قربانگاه برده که مردمان مختلف علاوه بر کعبه به زیارت آن قربانگاه هم میروند.
🔸 فاران کجاست؟ در این جا لازم است اندکی در سرگذشت واژه «فاران» و شخص و جائی که به آن نامیده شدهاند، درنگ کنیم:
🔹 مطابق تورات، پس از آن که ابراهیم از بین النهرین اخراج میشود همراه همسرش سارا به مصر می رسد (حوالی 1850 قبل از میلاد) با پادشاه عرب و دولت عرب عمالقه مواجه میگردد که تورات از آن شاه با عنوان «ابی ملک» تعبیر میکند نه فرعون. در آن زمان عرب عمالقه مصر شرقی (فاصله میان رودخانه نیل و دریای سرخ) را از دست مصریان خارج کرده و بر آن مسلط بودند. عمالقه از حوالی 2213 سال پیش از میلاد، به تدریج در مصر شرقی جمع شده بودند و تا سال 1703 در آن سرزمین ماندهاند، در آن سال مصریان بومی توانستند آنان را از سرزمینشان بیرون کنند.[82]
🔸 یوسف نبیرۀ ابراهیم در حوالی 400 سال پیش از حضرت موسی توسط کاروانی به مصر رسید و به عنوان برده به وزیر دارائی دولت عمالقه فروخته شد سپس پدرش یعقوب و نیز برادرانش به او ملحق شدند، حضرت یوسف در زمان حکومت ریّان یاسیان[83] بن ولید بن هروان بن آراشه بن فاران، به مصر رسیده و در زمان حکومت قابوس بن مصعب بن معاویه بن سلوان بن فاران، وفات کرده است.[84] قرآن نیز (که از پادشاهان مصر با عنوان فرعون یاد می کند) در ماجرای یوسف عنوان «ملک» را به کار میبرد تا به عرب بودن آن دولت توجه داده باشد.[85]
پس مشاهده می کنیم که واژه «فاران» یک واژه عربی عملقی است.
ادامه دارد.....
———————————————————-
[82] دائره المعارف فرید وجدی ذیل واژه عرب.
[83] «پرستید» در تاریخ خود او را «خیان» مینامد، و پیدا است که دو کلمه خیان و سیان بسیار به هم نزدیک هستند (قصص بلاغی، بخش فرهنگ).
[84] ابن اثیر «الکامل فی التاریخ» ج1 ص145 و147.
[85] قرآن از سه فرعون یاد کرده است: فرعونی که حضرت موسی در خانه او بزرگ شد، فرعونی که حضرت موسی پس از برگشت از مدین با او درگیر شد و فرعون ذی الاوتاد یعنی بزرگ بنیان گذار اهرام مصر. که مفسران دربار خلافت هر سه را با هم یکی کرده اند و حتی گاهی ملک عمالقی معاصر حضرت یوسف را نیز فرعون نامیدهاند.
📖 مطالعه و دانلود
#جامعه_شناسی_کعبه
#برشی_از_یک_کتاب
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ فاران و تحریف یهود(2)
🔸 عرب عمالقه از شبه جزیره عرب حرکت کرده ابتدا بخشی از جنوب فلسطین و سینا را تصرف می کنند سپس به مصر نفوذ کردهاند. آنان نام دو مکان را «فاران» گذاشتهاند: ناحیه مکه و سپس محلی در کنار کوه سینا و مرز فلسطین.[86] که در زمان ابراهیم هم در بخشی از مصر و هم در هر دو فاران ساکن بودند.
🔹 پس از آن که مصریان در 1703 پیش از میلاد عمالقه را از مصر بیرون راندند آنان به فلسطین و نیز به صورت قبایل به طرف عربستان عقب نشستند[87] (یعنی باز هم در هر دو فاران ساکن بودند) و در دیگر بخشهای جزیره العرب، از قبیل یمن نیز قدرتی به هم زدند.[88] یاقوت حموی در معجم البلدان دچار یک اشتباه لغوی شده است او میگوید: فاران یک واژه عبرانی است.
این سخن او چندین اشکال دارد:
1️⃣ زبان عبرانی پس از ابراهیم(ع) پیدایش یافته و زبان اولاد یعقوب (بنی اسرائیل) است در حالی که فاران از شخصیت های پیش از ابراهیم است. ریّان بن ولید بن هروان بن آراشه بن فاران. و یوسف بن اسحاق بن ابراهیم، معاصر هم هستند. فاران پدر پنجم ریّان است و ابراهیم پدر سوم یوسف. و نیز: تشکّل و تکوّن یک زبان، نیازمند زمان های طولانی است و حتی در زمان یوسف زبان شناخته شده ای به نام «زبان عبرانی» سخت مشکل است.
2️⃣ واژه فاران ریشه عربی مشخص دارد: فأرالشیئَ: دفنه و خبأه: شیئ را دفن کرد و پوشش داد. وبه معنی مخفی کرد، مخفی شد نیز آمده است.
🔸 فأران (بر وزن فعلان، مانند سکران و امثالش، صیغۀ صفة مشبهه است) به معنی پوشش دهنده، شامل شونده. و دربارۀ شخصیتها به معنی جمع کننده، همه را به زیر سایه یا قدرت خود در آورنده، می باشد. که در قرنهای بعدی در تورات بدون همزه آمده و معلوم است که یک واژه مهاجر در زبان دوم دچار تغییر میشود.
🔹 دکتر معین تحت تأثیر این تحریف در ذیل واژه فاران، هم فاران را فقط نام ناحیه مذکور در سینا می داند و هم می گوید: مطابق روایات تورات، ابراهیم و اسحاق در برخی از سفرهای خود در این دشت، غربت اختیار کردند.
🔸 یهودیان این «غربت ابراهیم و اسحاق» را ساختند و جای گزین غربت هاجر و اسماعیل که هر از گاهی ابراهیم نیز به آنها سر میزد، کردند. در حالی که چنین غربتی در تاریخ عمر ابراهیم در فاران سینا نبوده است و جز تحریفات یهودیان هیچ گواهی از تاریخ برای آن وجود ندارد. اما غربت هاجر و اسماعیل در فاران مکّه و ساختن کعبه در پایان آن غربت توسط ابراهیم و اسماعیل، از مسلّمات علمی مردمان خاورمیانه و حتی فراتر از آن، بود و هست.
🔹 قاموس کتاب مقدس (مجمع الکنائس الشرقیه) ص74 می گوید:
اسماعیل 16 ساله بود که اسحاق را مسخره کرد و سارا از ابراهیم خواست هاجر و پسرش اسماعیل را طرد کند. پس او هم آن دو را طرد کرد. مادر و پسر در صحرای بئرسبع[89] در جنوب فلسطین از تشنگی در معرض هلاک بودند. خداوند هاجر را به چاه آبی رهنمون شد و دوباره به او وعده داد که پسرش اسماعیل منشأ یک امت عظیم خواهد بود. و از آن زمان اسماعیل در صحرای فاران در جنوب فلسطین در مرز جزیره سینا ساکن شد و در به کارگیری نیروی جسمی خود ماهر گشت. مادرش از مردم خودش از مصر همسری برای او گرفت و دوازده پسر برای اسماعیل متولد شد که پدران قبایل عرب شدند.
نقد:
1️⃣ کافی است تنها عبارت «در جنوب فلسطین» و «در جنوب فلسطین در مرز جزیره سینا» را از متن این سخن بردارید آن گاه متن را دوباره بخوانید، سیمای تحریف کاملاً خودش را نشان می دهد و آنگاه به متن تورات مراجعه کنید میبینید که اثری از دو عبارت مذکور در آن نیست و از جعلیات قاموس است.
2️⃣ از متن تورات معلوم است که آن محل که هاجر و اسماعیل در آن جا بوده اند یک صحرای بی آب و علف بوده و آبی که از زیر پای کودک نوزاد (اسماعیل) در آمده به حدی اهمیت داشت که موضوع یک پیمان میان ابراهیم و رئیس عمالقه میشود، این ویژگی با شرایط بی آب و علف مکه سازگار است، نه با فاران سینا.
3️⃣ جالب این که در متن تورات سخن از 16 سالگی اسماعیل به میان نیامده و حتی عنوان «طفل» و «کودک» آمده است طفلی که مادرش مسؤل تهیه آب برای او است و یک جوان 16 ساله باید مسؤل تهیه آب برای مادر باشد. و نیز تورات تصریح می کند: از طرف خدا به هاجر گفته شد هم اینک از زیر پای کودک آب در آمده و هاجر رفت کودک را سیراب کرد.
ادامه دارد....
———————————————————-
[86] یاقوت در «معجم البلدان» ذیل فاران به هر دو موضع اشاره کرده است.
[87] دائره المعارف فرید وجدی، ذیل واژۀ عرب.
[88] المنجد، اعلام، ذیل واژۀ عمالیق.
[89] در متن تورات از جمله تورات ترکی چاپ 1891 لیپسق، و تورات فارسی چاپ «انجمن پخش کتب مقدسه در میان ملل» 1986، لفظ «بئر شبع» با حرف «ش» آمده است.
📖 مطالعه و دانلود
#جامعه_شناسی_کعبه
#برشی_از_یک_کتاب
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ فاران و تحریف یهود(3)
4️⃣ هنوز هم در توراتها هست که هاجر کودک را (و در تعبیر دیگر: پسر را) در زیر یک بوته قرار داد. آیا پسر 16 ساله را زیر بوته قرار می دهند؟!
5️⃣ هم اکنون دو نسخه از تورات روی میز پیش چشم من است: یکی تورات به زبان ترکی چاپ لیپسق 1891 میلادی، و در آن واژه «اوشاق» که به معنی طفل و کودک است آمده.
🔸و دیگری تورات به زبان فارسی چاپ «انجمن پخش کتب مقدس در میان ملل» تاریخ ترجمه به فارسی 1904 و تاریخ چاپ 1986 میلادی، که در آن کلمه «پسر» آمده روشن است در فاصله چاپ دو تورات مذکور، جریان تحریف همچنان ادامه داشته ابتدا طفل به پسر تحریف می شود سپس همان پسر 16 ساله تلقی می گردد و تحریف در تحریف می گردد. و ظاهراً هنوز هم ادامه دارد.
🔹اما متون تاریخی می گویند: وقتی که آب زمزم از زیر پای اسماعیل جاری شد، مردمی از عمالقه که در نزدیکی کعبه ساکن بودند خبردار شدند که چشمه آبی در نزدیکی کعبه پدید آمده به آن جا رفتند و با هاجر پیمان بستند که در کنار آن آب با هم زندگی کنند. اما تورات تحریفی می گوید ابراهیم و «ابی ملک»- شاه عمالقه- همان شاهی که ابراهیم هنگام سفر به مصر با او مواجه گشت، این پیمان را بسته اند.
6️⃣ یهودیان نتوانسته اند خواسته سارا را که به ظاهر خیلی خشونت آمیز و سنگدلانه است، توجیه کنند، عبارت «اسماعیل اسحاق را مسخره کرد» را آورده اند. در حالی که مسئله از نظر متخصصین «کلام اسلامی» کاملاً حل شده است و فرشته وحی هم نظر سارا را تایید کرده که باید هاجر و اسماعیل به صحرای بی آب و علف فاران در کنار کعبه، برده شوند و ابراهیم به فرمان خدا عمل کرده است و حکمت مسئله نیز تشکیل همان امت عظیم است.
🔸 یهودیان به هر پیامبری خطاهائی را نسبت می دهند که افراد معمولی مرتکب آن گونه خطاها نمی شوند و متون شان پر است از این قبیل افتراها تا چه رسد به سارا. و تعدادی از انبیاء را نیز کشتهاند.
🔹 و جالب این که در منازعات و مناظرات متعدد و فراوان که میان پیامبر اسلام(ص) و یهودیان حجاز، و گروههای یهودی که از سرزمینهای دور برای بررسی و مطالعه دین جدید میآمدند، همه چیز مطرح شده و موارد اختلاف به بحث و مناظره گذاشته شده اما در آن میان هیچ بحثی و نزاعی و مناظره ای درباره تبعید هاجر و اسماعیل به فاران مکه، به میان نیامده و از نظر طرفین یک امر مسلّم و کاملاً مورد قبول بوده است. این شما و این هم تاریخ زندگی پیامبر(ص) و مناظرات او با یهود و یا مناظرات اصحاب او با یهودان. و نیز مناظرات امام رضا(ع) با یهودیان.
7️⃣ یهودیان هیچ وقت نامی از آن «دوازده سرور» که خدا وعده داده از اسماعیل به وجود خواهند آمد، ذکر نمی کنند تا معلوم شود این پسران چه نامی داشته اند. تنها گفته اند که هر کدام از آنان پدر یک قبیله در میان عرب خواهند شد، به ویژه خداوند آن دوازده نفر را «سرور» نامیده، چگونه پسران اسماعیل سرور نامیده می شوند که حتی نام روشنی هم در تاریخ ندارند؟ و خبری از سروری شان نیست. معلوم است که مراد دوازده امام است. شاید پرسیده شود: چرا در این سخن تورات عنوان دوازده امام آمده اما یادی از پیامبر اسلام(ص) نشده؟
🔸 اولاً: دیدیم که در تورات وجود پیامبر اسلام(ص) و مبعث او پیش گوئی شده است.
🔹 ثانیاً: معلوم نیست که در همین مورد نیز یادی از پیامبر(ص) نشده باشد. زیرا ممکن است تحریف فوراً به سراغش رفته و چون هنوز اطلاعی از وجود ائمه(ع) نداشته اند، برای مدتی آن را سالم گذاشته اند. در زمان های بعد که با آن شخصیت ها آشنا شده اند با عنوان پدران 12 قبیله تحریف کرده اند...
🔸 در قرون اخیر نیز در یک تضاد گرفتار شده اند: از طرفی می خواهند کعبه محترم بماند و از جانب دیگر مشاهده می کنند کعبه عامل قوام مسلمانان است. صهیونیستها که تنها معیارشان نژاد است نه دین، در شعار «از نیل تا فرات» کعبه را مال ابراهیم و سندی برای خودشان می دانند و از جانب دیگر آن را عامل مقاومت در برابر خود می بینند.
8️⃣ شاهد تحریف در خود تحریف هست: اگر هاجر و اسماعیل در فاران جنوب فلسطین به آب و خاکی دست یافته بودند، پس چگونه سال ها پس از آن ابراهیم به همراه اسحاق در همان جا مدت زمانی را غریبانه به سر برده اند؟! بر فرض هاجر با انگیزه هووگری و دشمنی با فرزند سارا، و اسماعیل به دلیل دشمنی با سارا و اسحاق- که متون یهودی از نسبت دادن این گونه اتهامات به برگزیدگان خدا ابائی ندارند- روی خوش به اسحاق نشان نداده اند، اما ابراهیم را چرا باید در دیار غربت غریبانه رها کنند؟! آیا هاجر که مخاطب بشارت الهی می شود و اسماعیل که به عنوان پدر امت عظیم برگزیده می شود، این قدر از اصول اخلاقی دور بودند-؟!
📖 مطالعه و دانلود
#جامعه_شناسی_کعبه
#برشی_از_یک_کتاب
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ افول مكتب دقولى و سقوط شهر تسخيرناپذير بذ
🔸 نهضت فكرى ـ اعتقادى بذ بيش از سى سال در منطقه آذربايجان مقاومت كرده است. سير تحول و تداوم اين نهضت نشان مى دهد كه تقريباً از تأسيس بذ تا بيست سال، فكر مكتبى سير صعودى داشته است. تحكيم اصول اعتقادى و رشد ايدئولوژيك، كيفيت و توسعه قلمرو حاكميت از نظر كمى، سرعت چشمگيرى داشته است.
🔹 جاويدان در تسخير افكار و نفوذ در قلب ها، سخت توانمند و از نوابغ نادر تاريخ ايران زمين بوده است. تحرك و شتابى كه او به انديشه دقولى داده بوده تا اواسط رهبرى بابك نيز نيرومندانه پيش مى رفته است. با آغار دهه دوم رهبرى بابك، اين شتاب فروكش كرد و شعاع نهضت، هم از نظر كمى و هم از نظر كيفى رو به افول گذاشت و در نهايت پس از ده سال، نهضتى كه زمانى تا همدان پيش مى رفت و بغداد را تهديد مى كرد، اينك در حدفاصل ارس و ارتفاعات ارسباران و در گستره اى از سبلان تا نزديكى مرند ـ محصور گشته است.
🔸 شكى نيست كه فرق فاحشى ميان شخصيت جاويدان و بابك بوده است. جاويدان يك شخصيت فكرى و به اصطلاح ايدئولوگ قوى و با شامه مردم شناسى و مديريت استثنايى كه نيرو و توان نظامى را از خصوصيت جامعه اى كه با فكر خودش مى ساخت، بيرون مى كشيد.
🔹 اين مدعا از بطن متون تاريخى برجاى مانده، به روشنى به چشم مىخورد كه جاويدان اصل را بر تعليمات و جامعه سازى گذاشته بوده و قدرت نظامى را فرع نشئت يافته از عقايد و روح جامعه مى دانسته و براساس اين باور، آن گونه عمل مىكرده است.
🔸 وقتى كه نوبت به بابك مى رسد، سيماى رهبرى نهضت عوض مى شود. تكيه بر نيروى رزمى و نظامى اصل اول تلقى مى شود. سران نهضت به اشتباه بزرگى دچار مى شوند و وجود و پيشرفت نهضت را بيشتر مرهون وضع جغرافيايى منطقه بذ پنداشته و عامل اصلى را در پيشرفت جاويدان، كوه هاى سر به فلك كشيده بذستان مى دانند.
🔹 بذ را كنام شيران و خود را پلنگان جنگل هاى سرسبز و كوه هاى پرنعمت بذستان دانسته و همه وقت و همّت خويش را در تربيت نيروى نظامى مصروف مى دارند و از اين رو، طبيعى است كه هر گروهى در بعضى تحليلهايشان اشتباه كنند. زيرا هنگامى كه قيام تا همدان و نزديكى هاى اصفهان رسيد و با اولين برخورد نظامى از سوى خليفه باز به منطقه بذ، محدود گشت، سران نهضت بر اين باور شدند كه تنها ضعف آنان نيروى نظامى آموزش ديده است والاّ از حيث توسعه عقيده كمتر با مشكل روبه رو هستند و مردم رنج ديده و معتقد به اسلام با آغاز اولين جرقههاى قيام، به قيام مىپيوندند، پس تنها مشكل نهضت را نبودِ نيروى نظامى كارآمد پنداشتند كه همين تحليل، آنان را به درون مرزهاى بذ واپس كشاند.
🔸 البته سقوط بذ عوامل متعددى دارد كه عامل بالا، يعنى اكتفا كردن به نيروى نظامى را بايد تعيين كننده دانست. به نظر مىرسد يك عامل مؤثر ديگر، ارثيه اى بوده كه از خود جاويدان به جاى مانده بود.
🔹 علائم و شواهد نشان مىدهد كه جاويدان در تعليماتش به مردم، وعده معجّل مى داده و آنان را چشم به راه ظهور امامى كه حتماً در عرض ده بيست سال ظهور خواهد كرد، مى گذاشته است.
🔸 هنگامى كه بيست سال سپرى مىشود، سستى مأيوس كنندهاى بر جان مكتب مستولى مىگردد و بابك از نظر انديشه و تئورى نه تنها به پاى جاويدان نمىرسد، بلكه از تأويل و توجيه وعده كوتاه مدت و شتابزده جاويدان عاجز بوده است، كارى كه اگر خود جاويدان هم زنده مى ماند، برايش دشوارى هاى زيادى ايجاد مى كرد. از متون تاريخى به وضوح چنين برمى آيد كه نهضت تا دهه دوم رهبرى بابك، حالت تهاجمى (هم در عرصه عقيده و هم در عرصه پيكار) دارد و از آن به بعد (در هر دو جبهه) حالت تدافعى پيدا مى كند. خواستها و اقتضاهاى روح فردى، مانند خوره اى بر جان روح اجتماعى و مكتب مىافتد و بذر رفاهگرايى و انديشههاى فردى نشو و نما مىكند و بر روح ايثار و فداكارى چيره مىگردد.
🔹 حكام مناطق اطراف مانند فرمانداران شيروان و ارمنستان در آن سوى ارس و محمدبن بعيث حاكم مرند، قلعه جزيره شاهى و قلعه تبريز (تربذ) به ضعف درونى نهضت پى مى برند و به تدريج روابط خود را با دربار خلافت مستحكم نموده و به مبادله تعهدنامه ها و قرارها و توطئه ها مى پردازند. نهضت كاملا در محاصره قرار مى گيرد.
📖 مطالعه و دانلود
#بابک_و_نقد_تاریخنگاری
#برشی_از_یک_کتاب
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ انسان شناسی
🔸 ارسطوئیان ما، صدرائیان و صوفیان، معتقدند که انسان تنها یک روح دارد که از نظر سلامت و عدم سلامت و نیز رشد و عدم رشد، مدرّج میشود: نفس امّاره، نفس لوّامه، نفس مرضیّه.
🔹 این جاست که دچار بزرگترین خطا در اصل اساسی انسان شناسی میشوند. همان طور که دست اندرکاران علوم انسانی غرب نیز بزرگترین اشتباهشان همین است که در نتیجه آن همه رهآوردهای مهم و فراوان که در علوم انسانی به دست آوردهاند، دردی را علاج نمیکند و امروز مدیریت جهان در مضطرب ترین حالت خود است.
🔸 امور جهان نه با بینش عوامانه مدیریت میشود (که قرنهای پیش چنین بود) و نه با این علوم انسانی مدیریت میشود و به شدت در میان تضادها و تناقضات گرفتار شده است تناقضاتی که با وجود این همه امکانات رفاهی، زندگی را برای بشر (در حیطۀ فردی، خانوادگی، ملّی و بین المللی) تلختر از هر تلخ کرده است.
🔹 از نظر قرآن و اهل بیت(ع) انسان دارای سه روح است: روح نباتی و گیاهی، روح غریزه و حیوانی، روح فطرت و انسانی. به وسیله روح نباتی و گیاهی رشد و نمو می کند، با روح غریزی حیوانی هم قدرت انتقال در مکان دارد و هم غرایز دارد و با روح فطرت اقتضاهای انسانی را دارد. این موضوع را در نوشته های دیگر از جمله «دو دست خدا» شرح داده و ادلّه قرآنی و حدیثی آن را آورده ام و در این جا تکرار
نمی کنم.
🔸 سلامت شخصیتی و روانی انسان به تعادل و تعامل صحیح میان این سه روح، وابسته است. قرآن از این تعامل و تعادل با «تسویه» تعبیر می کند: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها» سوگند به شخصیت انسان و آن چه آن را تسویه کرد.
🔹 آن گاه به اراده و کار انسان درباره حفظ سلامت شخصیت توجه کرده و این حفاظت را تزکیه می نامد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»: رستگار شد کسی که تزکیه کرد آن را.
لغت: تَزَكَّى الشَّيْء: نما و زاد: نمو کرد و افزود.
زَكِيَّةً: ما کان نا میاً طیّباً: چیزی که رشد کند و بی عیب باشد.
زکّیا: صلح: سالم شد.
تزکيه: مصدر زکّی: تزکیه مصدر زکّی است.
🔸 بنابراین تزکیه یعنی رشد دادن، نمودادن. نه کشتن نفس.
در اسلام نفس کشی نیست؛ نفس کشی یا مبارزه با نفس به این معنی اصلی از اصول بودائی است. همان طور که زجرکِشی و تحمل زجر یکی از اصول رهبانیت مسیحی است و نتیجۀ هر دو کهانت است که کاهن در اسلام کافر است گرچه از غیب هم خبر دهد. اتفاقاً همین خبر دادن از غیب است که نشان می دهد شخص کاهن به درجه شیطانی و اهریمنی رسیده است. اخبار از غیب تنها در انحصار پیامبران و معصومین است و هر غیب گوی دیگر کاهن است.
🔹 سپس به طور نصّ، نفس کشی را محکوم می کند: «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» و به تحقیق مغبون (و: زار) گشت کسی که آن را از رشد و نمو بازداشت.
🔸 دسَّاها از «دَسیَ» است نه از «دَسَّ» که افراد بسیاری مسئلۀ به این روشنی را اشتباه می کنند.
لغت: دَسیَ دسیاً: نقیض نما و زکا: به معنی نقیض نمو کرد و رشد یافت.
دسّیا: اَفسَدَ و اَغویا: فاسد کرد و از مسیر درست خارج کرد.
فاسد کرد: فساد هر چیز با به هم خوردن مؤلّفه های تعادل آن حاصل می شود. اگر تعامل میان مؤلفه های یک چیز، متعادل نباشد آن چیز فاسد می شود.
🔹 بنابراین، تزکیه بدون علم و دانش- دانش انسان شناسی و روح شناسی اسلامی- امکان ندارد و تزکیه یک کار علمی است نه چلّه نشینی جاهلانه که صوفیان علم را محکوم می کنند. مصداق اتم بیمار شخصیتی و دسایت نفس هستند با این همه مدعی مقام عرفان هستند.
🔸 آن همه آیات انسان شناسی، روان شناسی، روان شناسی اجتماعی، جامعه شناسی، تحلیل تاریخ که نزدیک به 50% قرآن می شود، همه را به اخلاق موعظه ای غیر علمی، تفسیر کردند. همان طور که نگذاشتند پیرامون آیات هستی شناسی و کیهان شناسی قرآن، کار علمی شود و همین رفتار را با احادیث اهل بیت(ع) کردند که صد البته کم تر به حدیث ها توجه کردند و احادیث در خلال متون، گرد و غبار گرفته اند. کاری کردند که به اسلام با همان دید نگریسته می شود که به بودائیت و مسیحیتِ فاقد تبیین های علمی. در نتیجه هنوز هم در زبان ها و قلم ها گاهی حتی در حوزه علمیه هم، دین و دانش در تقابل هم و دستکم با نوعی تباین، تلقّی می شوند.
🔹 اسلام علم است و تعقل، عین علم است، صحیح ترین علم، مشروط بر این که ما در هر مسئله ای با آن برخورد علمی داشته باشیم.
📖 مطالعه و دانلود
#آفریدگار_و_آفرینش
#برشی_از_یک_کتاب
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ حکمت متعالیه
🔸 ملاصدرا مسلک خود را «حکمت متعالیه» نامیده است و همۀ آثار او جمله به جمله مطالبی هستند که هیچ کدام از آنها را پیامبر(ص) بر امت خود یاد نداده است اگر آموزههای او حکمت است پس پیامبر(ص)- نعوذ بالله- هیچ چیزی از حکمت به امت حتی به برگزیدگان امت یاد نداده و به رسالت خود عمل نکرده است که جناب ملّا کمر همت بسته وظیفه انجام نشدۀ رسول خدا(ص) را انجام
میدهد، رسالتی که احیای مجدد رسالت محی الدین بن عربی بود که نتیجۀ این نیز سقوط ایران بزرگ به دست افاغنه بود.
🔹 اگر یک جامعه شناس، سقوط ایران توسط افاغنه را موضوع کار خود قرار دهد و به محور آن به تحقیق عالمانه بپردازد عناصر زمینه ساز این سقوط را به شرح زیر خواهد یافت:
1️⃣ صفویان در آغاز صوفی بودند و خانقاه اردبیل بود که آن خاندان را به حکومت رسانیده بود.
2️⃣ قاعده کلی تاریخ است که «عامل هر پیروزی» الگو می شود؛ دیگران نیز می کوشند آن عامل را به دست آورند تا مانند آن، به پیروزی دست یابند. لذا خانقاههای متعدد با عنوان های متعدد رونق گرفتند از قبیل: نقطویه، ذهبیه، بکتاشیّه و…
3️⃣ گرچه حکومت صفوی به سرعت از تصوف به تشیع گرایش
می یافت و علمای شیعه این گرایش را شدت میبخشیدند، لیکن همیشه عنصری از تصوف در آن خاندان باقی بود و به اصطلاح گاهی فیلشان یاد اردبیل می کرد و با نوعی بلاتکلیفی به سر می بردند، بلاتکلیفی ای که به عرصۀ عمومی جامعه سرایت کرده و همه گیر شده بود.
4️⃣ مسلک ملاصدرا با ادعای آمیزه ای از عقل و تصوف، نه تنها زمینۀ مساعد یافت، بلکه عطش این بلاتکلیفی اجتماعی را با آب کاذب سیراب می کرد.
🔸 (درست مانند مسلک محی الدین که در زمینۀ مساعد کاشته شد: اکثریت مسلمانان (سنیان) حدود پانصد سال به جرّ و بحث کلامی معتزلیان و اشعریان پرداخته بودند، تکرار مکررات پنج قرنی بینتیجه و عقیم که به «قیل و قال مدرسه» ملقب شده بود، محی الدین آمد و از عطش جامعه سوء استفاده کرد و جامعه اسلامی را نابود ساخت).
🔹 حوزۀ اصفهان که آن روز بزرگترین حوزه علمیه بود، در تضاد شدید گرفتار آمده بود؛ از طرفی ارسطوئیات در قالب تصوف ملاصدرا و از طرف دیگر اخباریان نو پدید با هم درگیر بودند که هر دو محصول خود حوزه اصفهان بودند. اخباریان عقل را محکوم می کردند، پیش از آن صوفیان نیز عقل رامحکوم کرده بودند، اینک ملّا آمده صوفیان را در مقام ادّعا به عقل نیز مجهز کرده است.
5️⃣ بنابراین در این جا به عنصر پنجم عامل سقوط، میرسیم که عبارت است از شعار اتحاد عقل گرائی و تصوف بر علیه اخباری گری، که خود اخباری گری عنصر دیگرِ عامل سقوط است.
6️⃣ بدیهی است اسلام بدون عقل، محکوم به شکست است و سستی بنیان اخباریگری عامل پیروزی جبهه مخالف گردید که میشود عامل ششم.
7️⃣ سرتاسر جامعه از درون دربار تا دورترین روستاها دچار تصوف ملاصدرا شدند. تصوف خمودی آفرین، از بین برندۀ غیرت دینی، غیرت وطن خواهی و هر غیرت دیگر. که نیروی 12000 یا 24000 نفری افغانی از قندهار که بخشی از خود ایران بود حرکت کرده و تا اصفهان پیش تاخت و در طول این مسافت بس طولانی کسی پیدا نشد که مختصر مقاومتی در برابر آنها نشان دهد، نیروی کوچک مهاجم همه جا با آذوقه و تعلیف مردم سر راه، پیش رفت و اصفهان با کمینه 500/000جمعیتی را محاصره کرد، شهر را گشود و تاج را برگرفت و محمود افغان شاهنشاه ایران گشت. مورخین عوام همۀ تقصیرات را به گردن شاه سلطان حسین میگذارند. اما یک جامعه شناس به خوبی میداند که کل جامعه به شدت بیمار بوده، بیماری اندیشهای که روان اجتماعی را به شدت زمینگیر کرده بود.
🔸 افکار محی الدین و دسیسههای او، جامعه بزرگ اسلامی از سیحون تا مغرب و اندلس را بیمار کرد و افکار ملاصدرا و حکمت متعالیه اش(!!!) جامعه شیعی ایران را، و شد آن چه که شد.
🔹 همان طور که جامعه بزرگ اسلامی در زمان محی الدین، و جامعه ایرانِ صدرائی، نمیدانستند که با چه غذای مسمومی تغذیه میشوند (تغذیهای که دشمن برایشان دلچسب کرده بود) امروز نیز محافل علمی و مردمی جامعه ما هیچ توجه نمیکنند دارند ساندویچی را میخورند که محتوای آن دسیسههای محی الدین و تخیلات بی اساس ملاصدرا است که دشمن به وسیله هانری کربنها از نو آن را لوله کرده و به خورد دانشگاهی و حوزوی ما میدهد و با شوق و شعف و لذت آن را میبلعیم.
🔸 تاریخ گواه عینی این واقعیت است که هر وقت جامعه امت یا جامعه تشیع، به محور حکمت پیامبر(ص) و قرآن نزدیک شده، پیروز گشته است و هر زمان به سراغ حکمتهای مدعی، رفته خوار و زبون و ذلیل شده است.
📖 مطالعه و دانلود
#آفریدگار_و_آفرینش
#برشی_از_یک_کتاب
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ منطق ذهن
🔹 منطق ارسطويي، منطق «مفاهيم» است، منطق «ذهن» است نه منطق «عين». در «مفهوم شناسي» و «ذهن شناسي»، هر منطقي غير از منطق ارسطوئي ناتوان بل نادرست است. منطق ارسطوئي منطق منحصر به فرد ذهن شناسي است و اشتباه از ماست كه اين ابزار زيبا را در «عين شناسي» به كار ميگيريم كه اساس كارمان غلط ميشود تا چه رسد به اصول و فروع فلسفهاي عيني كه بر اين منطق بنا ميكنيم.
🔸 به كارگيري «منطق ذهن شناسي» در «عين شناسي» قبل از هر چيز ستم است بر اين منطق؛ ستمي مداوم و دو هزار ساله. منطق ارسطويي آنگاه كه با فلسفه تماس پيدا ميكند اين پايه را تاسيس ميكند: هر «شيی» يك «وجود» دارد و يك «ماهيت» . ذهن انسان از يك درخت دو چيز را درك ميكند. يك «بود» و هستي از آن درك ميكند و يك «درختيت».
🔹 آنگاه تصريح ميكند كه اين دوئيت و دوگانگي فقط در ذهن است و بوسيله ذهن انتزاع ميشود و در خارج از ذهن آنچه وجود دارد فقط يك چيز است: درخت.
🔸 سپس اين حكم ذهني در عرصه ذهن شناسي پيگيری میشود: آيا وجود اصيل است يا ماهيت و به تعبير ديگر، وجود اعتباري است يا ماهيت؟؟ در پايان به اين نتيجه میرسد كه: وجود اصيل است و ماهيت اعتباری.
🔹 اين نتيجه در عالم مفهوم شناسي، ذهن شناسي و شناختِ «وجودهاي ذهني» كاملاً صحيح است. وجود ذهني درخت، اصيل و ماهيت ذهني درخت، اعتباري است. امّا سرايت دادن اين حكم و داوري به درختِ خارجي كه در عينيت خارج وجود دارد، اشتباه است و منشأ همه شبهات، اختلافات و خطاها در همين «سرايت دادن» نهفته است.
🔸 منطقی كه قلمروی مشخص و وظيفهای معين دارد اگر در خارج از آن به كار گرفته شود (با اين كه در قلمرو خود صحيحترين، زيباترين و منحصر به فردترين ابزار است) ناصحيحترين و نازيباترين منطق خواهد بود و فرآيند چنين كاري انكار حقايق عيني و واقعيات خارجي خواهد بود و هست.
مثال اول:
به عنوان مثال سخن فيلسوف بزرگ و انديشمند والای اسلامی ملاصدرا را در نظر بگيريم كه ميگويد: «خداوند همه اشياء است». اين سخن كه وی آن را به عنوان يك اصل اعلام ميدارد و براي آن نيز برهان ميآورد و آن را در چندين فصل و ضمن فصلهاي ديگر تكرار ميكند، درست و صحيح است به شرط اين كه مراد از خدا «خدای ذهنی» باشد. اگر خداوند تنها وجود ذهني داشت و وجود خارجي نداشت، اصل اعلام شده صدرا كاملاً صحيح ميبود؛ اما در مورد خدايي كه در خارج ذهن، وجود حقيقي و واقعي دارد، نادرست است.
تقرير صدر المتألهين:
صدر المتألهين برهان اصل فوق را بدين گونه تنظيم ميكند:
اگر بگوييم خداوند هست اما او درخت نيست، سنگ نيست، انسان نيست و… در اين صورت خداوند را از جنبههاي «هست» و «نيست» برخوردار ميكنيم و اين يعني تركيب خداوند از مفاهيم متعدد و در نتيجه خداوند مركب ميشود، پس براي رهايي از اين تركيب بايد بگوييم خداوند همه اشياء است.
🔹 خيلي بديهی و روشن است كه صدرا با اين برهان خدای ذهني را از تركيب ذهنی نجات ميدهد امّا خدای حقيقی و واقعی و خارجي را همه مركبّات ميداند. آيا مركب بودن خداي ذهني خطرناك و نادرست است يا مركب بودن خداي واقعي؟!
موضوع آنقدر بديهي است و خطاء بودن تسري منطق ارسطويي بر عالم عين آنقدر روشن است كه گاهي بحث در مورد آن به توضيح واضحات ميماند.
🔸 ليكن هميشه اين سوال مطرح است كه چرا بزرگاني مانند ابنسينا و ملاصدرا به اين حقيقت و به اين امر بديهی توجه نكردهاند؟
مثال دوم:
اصطلاح «وحدت وجود» را به عنوان مثال دوم براي اين مطلب ميآورم. مرادم از «وحدت وجود» به مفهومي است كه مقتضاي «حكمت متعاليه» است نه آن وحدت وجود كه عرفاء و صوفيان صرفاً با ابزار دل و راه عشق و كشف و شهود به آن ميرسند، مراد آن وحدت وجود است كه يك فيلسوف مانند اسپينوزا و يا ملا صدرا از راه برهان به آن ميرسد.
🔹 وقتي كه در مشي فلسفه ارسطويي به نقطهاي ميرسيم كه «وجود» و «ماهيت» يك شي را از هم تفكيك ميكنيم و به اعتباري بودن ماهيت حكم ميدهيم در همان نقطه به وحدت وجود حكم كردهايم و نيازي به مراحل بعدي فلسفه و طرح ابواب ويژه ديگر، نميماند.
🔸 خورشيديت خورشيد، اصيل نيست. درختيت درخت، اصيل نيست. انسانيت انسان، اصيل نيست. سنگيت سنگ، اصيل نيست و…
🔸 من نيز به «وحدت مفهوم وجود» معتقدم و گمان ميكنم براي هيچ كسي غير از اين راهي نيست. من نيز به اصالت وجود و اعتباريت ماهيت معتقدم و گمان ميكنم براي هيچ كس غير از اين راهي نيست؛ امّا اين دو اصل در دانش «مفهوم شناسی» و «ذهن شناسي»، صحيح و مسلم است نه در «واقع شناسی» و «عين شناسی».
📖 مطالعه و دانلود
🛒 سفارش کتاب
#نقد_مبانی_حکمت_متعالیه
#برشی_از_یک_کتاب
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
📙 برشی از یک کتاب
✅ گسترش جهان
🔸 کسی که قرآن را مطالعه می کند باید توجه داشته باشد دقیقاً در کلاسی نشسته است که معلم آن خداوند است خدای عظیم، خدائی که نه تنها کار عبث نمی کند، کار کوچک و بی اهمیت نیز نمی کند، پس باید در کلاس این معلم عظیم، مغز و ذهن و روح و عقل خود را آزاد گذاشته و برای مسائل عظیم آماده کند؛ کوچک بین و خرده نگر نباشد و با مغز و اندیشه کوچک به مسائل گوش ندهد. همچنین کسی که در احادیث اهل بیت(ع) به ویژه احادیث هستی شناسی مطالعه می کند باید توجه داشته باشد که در کلاس اشرف مخلوقات و اعلم انبیاء و اعلم اوصیاء نشسته است. با همت کوچک و آمادگی روحی محدود و با روح افسرده نمیتوان به سخنان چنین اساتیدی گوش داد. اندیشۀ باز و فراخ، همت و حوصله بزرگ میطلبد.
🔹 الله اعظم: خدا عظیمتر است. و جهانی که آفریده نیز عظیم است و بحث جهانشناسی نیز یک بحث عظیم است، بحث در عرصهای که کرۀ زمین در آن میان به حدی کوچک و ناچیز است که حتی قریب به صفر میشود.
🔸 جهانی که مکتب قرآن و اهل بیت(ع) ارائه میدهد به حدی عظیم است که جهان مورد نظر کیهان شناسان غربی در مقایسه با آن، بس کوچک است.
🔹 پس از پایان دفتر «قرآن و نظام رشته ای جهان»، توجه خوانندگان محترم را به یک مسئله مهم در هستی شناسی و کیهان شناسی قرآن و اهل بیت(ع) جلب می کنم که پس از تدوین کتاب «تبیین جهان و انسان» به عنوان یک پرسش دربارۀ «قانون گسترش جهان» بارها مطرح شده است.
🔸 پرسش: شما میگوئید و مطابق استدلالهایتان تاکید میکنید که گسترش جهان انبساطی نیست بلکه جهان میخورد و بزرگ میشود و این بزرگ شدن الی الابد ادامه خواهد داشت.
اما آیۀ 104 سورۀ انبیاء می فرماید: يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلينَ.
یعنی: آن روز آسمان را چون طوماری در هم میپیچیدم همان گونه که در آغاز آفرینش بود باز می گردانیم، وعدهای است بر ما و حتماً آن را انجام خواهیم داد.
این آیه میگوید: در پایان انبساط جهان، انقباض آن شروع خواهد شد. بنابراین گسترش جهان انبساطی است (همان طور که دانشمندان غربی گفتهاند) و ابدی نخواهد بود و روزی منقبض خواهد شد همان طور که یکی از نظریههای احتمالی کیهان شناسان غربی همین است.
🔹 پاسخ: در این آیه لفظ «سماء» آمده نه «سماوات»، یعنی سماء (فقط یک آسمان) در هم پیچیده خواهد شد نه همه آسمان های هفتگانه. بنابراین پیام این آیه تنها به یک آسمان مربوط است.
🔸 از نظر قرآن و اهل بیت(ع)، کائنات دارای هفت آسمان است و آن طرف آسمان هفتم، پایان جهان است. جهانی که گسترش یافته و به آن سرعت بزرگ می شود بدیهی است که قهراً باید همه آسمانهایش بزرگ شود و اگر بنا است منقبض شود باید همه آسمان های آن منقبض شود نه فقط یکی.
🔹 اشکال: آیه 47 سوره ذاریات که اساسی ترین دلیل بر قانون گسترش جهان است، نیز لفظ «سماء» را آورده که می فرماید: «وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ». پس خارج از دو صورت نیست:
1️⃣ یا باید بگوئیم: تنها یک آسمان و محتوای آن است که گسترش مییابد و همان نیز منقبض خواهد شد.
2️⃣ و یا باید بگوئیم: لفظ «سماء» مطلق است و شامل هر هفت آسمان می شود. یعنی همه کائنات با هفت آسمانش در حال انبساط است و آن روز همگی منقبض خواهند شد.
🔸 جواب: دربارۀ آیه ذاریات، هم معنی اول درست است و هم معنی دوم زیرا وقتی که آسمان اول (که محتوای آن عبارت است از همه کهکشان ها و اقیانوس عظیم انرژی در خلال و اطراف آن ها) بزرگ می شود قهراً آسمان های دیگر نیز بزرگ میشوند و الی الابد نیز چنین خواهد بود.
♦️ اما دربارۀ آیه سوره انبیاء چنین نیست، به دو دلیل:
1️⃣ انقباض آسمان اول با انقباض دیگر آسمانها ملازمۀ قهری ندارد؛ یعنی اثبات چنین ملازمه ای نیازمند دلیل است.
2️⃣ در صورت پذیرش انقباض همه کائنات، با مشکلهای اساسی مواجه میشویم. لطفاً به شرح این مشکلها در مقدمههای زیر بیش تر دقت کنید...
📖 مطالعه و دانلود
🛒 سفارش کتاب
#قرآن_و_نظام_رشتهای_جهان
#برشی_از_یک_کتاب
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی