🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 1
🔺 اصول اساسی در شناخت فلسفهها(بخش اول)
🔹 فلسفه یک واژه یونانی است در برابر «سفسطه»؛ فلسفه یعنی هستی شناسی براساس باور به «واقعیت هستی» که جهان واقعیت دارد و خیال نیست.
🔸 اولین نکته این است که آیا «واقعیت داشتن جهان هستی»، بوسیله فلسفه اثبات میشود یا یک پیشفرض است؟ اینجاست که دکارت از «من هستم» شروع میکند که هیچ نیازی به اینگونه شروع کردن نیست؛ اینکه یک سوفیست سفسطه میکند، یا یک شکاک شک میکند، یا یک «لا ادری» لا ادری میگوید، خود دلیل واقعیت جهان و هستی و وجود خود او است.
🔹 میگویند: با عبور از سفسطۀ سوفیستها، و شک شکاکین و لا ادری لاادریها، و رسیدن و اذعان به فلسفه، تعریف فلسفه چیست؟ ادعا شده که تعریف دقیق برای فلسفه، دشوار است.
🔸 اگر مراد از این «دشوار است» آن مفهوم عام است که شامل همه چیز است؛ یعنی انسان نمی تواند برای هیچ چیزی تعریف دقیق بگوید از آن جمله فلسفه، این درست است.
🔹 اما اگر مراد این است که یک خصوصیتی برای فلسفه قائل شویم و بگوییم که برای هر شییء می توان تعریف دقیق ارائه داد اما دربارۀ فلسفه دشوار است، به نظر بندۀ حقیر این سخن درست نیست؛ همان طور که برای هر چیز (علی طاقة البشریه) تعریف می آوریم برای فلسفه نیز می توان تعریف گفت:
➖فلسفه: اندیشه در هستی و چیستی هستها و چرائیشان در دایرۀ «هست و نیست» است.
➖فلسفۀ مضاف: اندیشه در بخشی از هستی و چیستی آن و چرائیش (مثلا «فلسفۀ علم» یعنی اندیشه در هستی علم و چیستی آن و چرائیش).
➖موضوع و روش: موضوع فلسفه «هستی» است و روش اندیشه در آن به محور «هست و نیست و چگونگی هستی» و «چرائی هستی» است.
➖موضوع فلسفۀ مضاف: «بخشی از هستی» است و روش اندیشه در آن همان روش فلسفه مطلق است.
➖نتیجه: شناخت هستها از نیستها، و شناخت جایگاه هستها در جهان هستی.
➖علم: اندیشه و شناخت یک «هست مسلّم» و چیستی آن و چگونگی و چرائیش.
➖موضوع و روش: موضوع علم یک «شیئ مسلّم، معین و جزئی خارجی» است در دایرۀ خود آن شیئ. و روش اندیشه در آن به محور «درون شناسی آن شیئ» و چرائی های درون آن است.
➖علم العلوم: پس از شناخت درون هر شیء، شناخت رابطۀ آن شناخته شده ها با هم دیگر تأثیر و تأثرشان نسبت به همدیگر، «علم العلوم» است.
➖موضوع علم العلوم: شناخت رابطۀ تأثیر و تأثری اشیاء با همدیگر.
فلسفه بر دو نوع است: فلسفۀ مقدم و فلسفۀ مؤخر.
🔸 فلسفۀ مقدم: فلسفۀ مقدم همان است که تعریفش در بالا بیان شد. این فلسفه «مادر علوم» است و قرار است که علوم از آن زائیده شوند؛ «علم کلّی» است که علوم جزئیات آن هستند.
🔹 لازمۀ فلسفۀ مقدم: فلسفۀ مقدم لازم گرفته که علوم از آن پیروی کنند و از اصول و فروع آن خارج نشوند.
🔸 ویژگی فلسفۀ مقدم: فلسفۀ مقدم به هر صورت و در هر قالب، بر پایه ذهن گرائی استوار است، فرق فلسفه های مقدم با همدیگر در نسبت ذهن گرائی شان است.(از باب مثال: ارسطو ذهنگرائی محض را برگزیده و کانت از عرصۀ واقعیت نیز بهره میبرد)
🔹 فلسفۀ مؤخر: فلسفه مؤخر همان «علم العلوم» است که بتواند یک نظام کلی از هستی ترسیم کند. این فلسفه «فرزند و زادۀ علوم» است.(در مقام مثال: فلسفه ای که از بینش علمی انیشتین و امثالش زاده می شود و او را در حد فیلسوف قرار می دهد.)
🔸 ملازمۀ فلسفۀ مؤخر: فلسفۀ مؤخر، ملازم است با «ارتقای علوم» تا حدی که بتواند (علی طاقة البشریّة) ترسیم کلی از هستی بدهد. این فلسفه پیرو و نتیجۀ علوم است.
🔹 ویژگی فلسفۀ مؤخر: فلسفه مؤخر به هر صورت و در هر قالبی، واقعیتگرا است، و فرق فلسفه های مؤخّر در نسبت واقعیتگرائی شان است. یک فلسفۀ مؤخر انسان را تسلیم واقعیت ها می کند، و یک فلسفۀ مؤخر انسان را مسلط بر واقعیت ها می کند. و یک فلسفۀ مؤخر دیگر در مسیر «امر بین امرین» است که انسان را در برابر برخی واقعیت ها تسلیم می کند، و در برابر برخی دیگر انسان را مسلط
می کند.
🔸 موضوع: فلسفۀ مقدم و فلسفۀ مؤخر، هر دو طبیعیات و هم اجتماعیات را موضوع خود می دانند.
🔹 فلسفۀ قرآن و اهل بیت: فلسفۀ قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) «فلسفۀ مؤخّرِ امر بین امرینی» است؛ از جزئیات به سوی کلیات حرکت میکند: از فروع به اصول میرسد؛ از شناخت تک تک اشیاء به کل کائنات میرسد. و حتی از شناخت خلق به شناخت خالق میرسد؛ از «شتر شناسی» شروع میکند: «أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ».(17غاشیه)
و هستی شناسیاش از «اشیاء شناسی» و فلسفهاش از علم بر جزئیات، ناشی میشود.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 1
🔺 اصول اساسی در شناخت فلسفهها(بخش دوم)
🔹 حقیقت در ترازوی هستی: حقیقت آن است که واقعیت داشته باشد، و غیر حقیقت آن است که موهوم باشد.
🔸 حقیقت در ترازوی انسانیت: حقیقت و حقایق آن واقعیاتی هستند که باید انسان در برابر آن ها تسلیم شود. و «نا حقیقت» آن واقعیاتی هستند که باید انسان بر آنها مسلط گردد و در برابرشان تسلیم نشود.
🔹 در این ترازو، واقعیتها بر دو نوع هستند:
1️⃣ واقعیاتی که حقیقت هم هستند= حق.
2️⃣ واقعیاتی که مطابق حقیقت نیستند= ناحق.
غرایز انسانی همگی واقعیت هستند اما تسلیم شدن مطلق و بی قید و شرط در برابر غرایز، خلاف حقیقت است.
🔸 فطریات انسانی همگی واقعیت هستند، و حرکت مطابق آن ها، حقیقت است لیکن در حدی که غرایز را ریشه کن یا سرکوب نکند بل روح فطرت روح غریزه را مدیریت کند.
🔹 یک اصطلاح نادرست: اصطلاحی که متأسفانه در محدودۀ نظر نمانده و در قلمرو عمل نیز رواج یافته و در تاریخ اندیشه و علم، چالش ها و لطمات بزرگی را ایجاد کرده است؛ این اصطلاح عبارت است از «عقل گرائی» و «تجربه گرائی» که این دو را در تقابل هم قرار می دهد و موجب شده که سرگذشت تاریخی اندیشه و علم روزی به تجربه پشت کند و روز دیگر از عقل صرفنظر کند که هر دو صورت آن نادرست است و لطمات شدیدی بر روند ارتقای فکری بشر زده است.
🔸 اساساً میان عقل و تجربه هیچ تقابلی وجود ندارد، بل تفکیک و حتی ایجاد فاصله (ولو اندک) در میان این دو، امکان ندارد و اگر کسانی یا جریانهای فکریای عملاً چنین تفکیک یا فاصلهای را ایجاد کردهاند، اندیشه را دچار لنگی و شناخت را گرفتار آفت بزرگ کردهاند خواه تجربه گرا باشند و خواه عقلگرا.
🔹 عقل منهای تجربه مساوی استعداد راکد. و تجربه منهای عقل مساوی بازی جنون آمیز- و دستکم بازی بیهوده- با هستی و پدیده های هستی.
🔸 تجربه ابزاری است در اختیار عقل، و عقل نیروئی است نیازمند تجربه و بدون تجربه تعطیل می شود. پس آنچه هست، تعاطی و تعامل میان این دو است نه «تقابل»، حتی نه «تقابل نسبی» تا گفته شود که مراد از عقل گرائی ترجیح تعقل بر تجربه و مراد از تجربه گرائی ترجیح تجربه بر تعقل است.
🔹 اگر تجربه بر عقل ترجیح داده شود در واقع تجربه بر تجربه ترجیح داده شده. و اگر عقل بر تجربه ترجیح داده شود در واقع عقل بر عقل ترجیح داده شده. و نادرستی هر دو بدیهی است.
🔸 بنابراین، مشکل بزرگ در شروع و خشت اول فلسفهها است. و خشت اول که کج نهاده شد تا ثریای تفکر کج خواهد رفت.
🔹 انسان شناسی: ابتدا باید انسان شناخته شود تا عقل شناخته شود؛ عقل چیست؟ آنگاه که چیستی عقل شناخته شد، باید بررسی شود که آن نیروئی که عقل ابزار دست اوست چیست؟ آن چه نیروئی است که پشت نیروی عقل قرار دارد و آن را به کار می گیرد؟
🔸 آیا عقل مستقل است؛ یعنی ابزار نیروی دیگری نیست؟ خودش هم عامل است و هم ابزار خود است؟ هیچ چیزی در پشت آن قرار ندارد؟
🔹 این مشکل دربارۀ تجربه وجود ندارد، زیرا هیچ کسی نمیتواند انکار کند که در پشت تجربه تعقل قرار دارد و تجربه بدون تعقل محال است.
🔸 فرق میان تفکر و تعقل چیست؟ آیا عقل و فکر دو نام مترادف هستند؟ تفکر و تعقل یک ماهیت واحد دارند؟
🔹 لنگی فلسفهها در این است که هنوز تعریفی برای عقل نگفته؛ ابزار بودن یا مستقل بودن آن را تعیین نکرده، و شناختی از تفکر ارائه نکرده، به فلسفه بافی پرداختهاند؛ در صدد ارائۀ راه برای انسان هستند در حالی که گامی در شناخت همین انسان بر نداشته اند و نتوانستهاند بردارند. و این است خلاء بزرگ و مغاک وحشتناک، در جریان تاریخی فلسفه.
🔸 این همه زحمت، کوشش و حتی تناظر و مناظراتی که اهل اندیشه و دانش دارند، لابد انگیزه ای برای آن دارند، ممکن است چیستی این انگیزه ها معلوم باشد اما منشأ این انگیزه ها چیست؟
🔹 این همه پرسشها را بیپاسخ گذاشته به تعقل، تفکر و تجربه پرداخته اند، بدیهی است که چنین پیمایشی سهم بزرگی از «کورکورانه بودن» دارد و به جائی نمیرسد و تا کنون نرسیده و همیشه دچار افراط و تفریط شده و میشود.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 1
🔺 اصول اساسی در شناخت فلسفهها(بخش سوم)
🔹 تعدد فلسفهها و «ایسم»ها خود دلیل تاریکی این راه است (و لیبرالیسم یک تعارف دلخوشی و خود فریبی است؛ محال است فلسفه های متعدد و مختلف همدیگر را تحمل کنند)؛ راهی که می بایست تاریکی ها را بردارد خود دچار تاریکی هاست؛ جهل بشر یک واقعیت است اما چرا فلسفه و اندیشه که «جهل زدائی» است خود دچار جهل است و مصداق قوز بالای قوز و جهل بالای جهل شده است؟
🔸 این جهل دوم آن جهل طبیعی بشری نیست که در فاز نسبیت میان جهل و علم باشد، بل «جهل ایجادی» است که بشر آن را ایجاد کرده و می کند. و به همین جهت هیچ رابطه ای با علم حتی در فاز نسبیت ندارد، بل جهلی است که نه تنها هیچوقت از بین نمی رود بل تضعیف هم نمی شود. جهل طبیعی بشر روز به روز به سوی علم میگراید، اما این جهل دوم همچنان پابرجاست بل روز به روز تقویت هم می شود، و همین است که جنگ میان فلسفه ها در طول تاریخ شدیدتر و گسترده تر شده است.
🔹 اگر برای عموم مردم روشن نباشد، برای اندیشمندان ژرف اندیش روشن است که هیچ جنگی و خون ریزی ای رخ نمیدهد مگر در واقع جنگ و خون ریزی میان فلسفه ها است حتی جنگ میان دو فرد بر اساس «برداشت هر کدام از آن دو فرد از هستی و هستی شناسی» است. هر کسی مطابق درک خود از هستی و حقایق و واقعیات هستی، خود را محق میداند، تا چه رسد به جامعه ها که هر جامعهای مطابق فلسفۀ خود، خود را ذیحق میداند.
🔸 از ترس مرگ، خودکشی کردن: فلسفه ها و «ایسمها» پس از هزاران سال کشمکش، درگیری و حتی جنگ، به گودال یأس رسیدند، یأس از رسیدن به یک فلسفۀ واحد. در اثر این یأس، انسان را محکوم کردند که: ای انسان به جائی نخواهی رسید مجبور و محکوم هستی که پلورئالیسم و حتی هرمنوتیسم را بپذیری. معنی این اعلامیه یعنی: ای انسان همیشه باید بکشی و کشته شوی. زیرا محال است که جامعۀ انسانی دارای فلسفه های متعدد باشد در عین حال جنگ نداشته باشد.
🔹 بدین سان جریان اندیشه، تعقل، تفکر و تجربه، به خودکشی رسیده و خودش را کشت و دیگر از این مرده، کاری برای نجات انسان ساخته نیست، پوپر تیر خلاصی به این مرده زد و آن را «نعش کشی» هم کرد که: انسان در هیچ چیزی به یقین نمیرسد و نخواهد رسید؛ اما قرآن در حدود 29 مورد سخن از یقین آورده است. درست است انسان هرگز به علم مطلق نخواهد رسید و «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً»(آیۀ 85 سورۀ اسراء). و اگر پیشرفته ترین انسان ها در پایان تاریخ بشر قرآن را باز کنند خواهند دید که می گوید «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً».
🔸 اگر اندیشه و علم آغاز حرکتش را از «انسان شناسی» شروع کند نه به بن بست می رسد و نه خودکشی می کند و نه دچار تعدد فلسفه ها می گردد. انسان چیست؟ و انگیزش هایش چیست؟ آیا انگیزه و انگیزشهای انسان تنها یک منشأ دارد یا در کانون وجودش دارای منشأهای متعدد برای آن هست؟-؟
🔹 صحیفه سجادیه: صحیفۀ سجادیه در مقام پاسخ به این «چیستها» است؛ با منطق واقعگرا، منطق تبیین، منطق ابطال خواه، به این پرسش های بشر که بی پاسخ ماندهاند، پاسخ می دهد. و اولین خشت های این بینش و فلسفه به شرح زیر است:
🔸 انسان: موجودی است دارای روح غریزه و روح فطرت. روح غریزه اقتضاهائی دارد و انگیزشهائی. و روح فطرت نیز اقتضاهائی دارد و انگیزشهائی.
🔹 ابزار: ابزار کار غریزه «هوی= هوس» است و ابزار کار فطرت «عقل» است.
🔸 شخصیت سالم: شخصیت سالم آن است که غرایزش تحت مدیریت روح فطرت باشد. و شخصیت ناسالم آن است که روح غریزه اش بر فطرتش مسلط باشد.
🔹 کانون شخصیت: سینۀ انسان (قلب) کانون شخصیت انسان است.
🔸 مغز: مغز انسان کانون فکر است که راه رسیدن به خواستۀ شخصیت را نشان می دهد؛ برای شخصیت سالم راه سالم و برای شخصیت ناسالم راه ناسالم. مغز شبیه گارسون رستوران است هر چه شخصیت بخواهد همان را می آورد؛ مغز ابزار محض است.
🔹 فکر: هم می تواند ابزار عقل باشد و هم می تواند ابزار هوی باشد. تفکر کار مغز است هر چه را که شخصیت بخواهد همان را پخته و به حضورش می آورد؛ اگر شخصیت، شخصیت هوسی باشد راه رسیدن به آن هوس را به او نشان می دهد، و اگر شخصیت، شخصیت عقلانی باشد راه رسیدن به آن خواستۀ عقلانی را به او نشان می دهد.
🔸 مغز و فکر برای یک سارق جزئیات و دقایق یک سرقت را تنظیم می کند و برای یک فرد نوع دوست جزئیات و دقایق نوع دوستی را تنظیم می کند.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 1
🔺 اصول اساسی در شناخت فلسفهها(بخش چهارم- پایانی)
🔹 فلسفه، اندیشه، علم و تجربه (خواه در علوم موسوم به تجربی و خواه در علوم انسانی) وقتی سالم، صحیح و انسانی می شود که شروع آن و خشت اولش عقلانی باشد، در این صورت دچار «جهل دوم» نخواهد شد، حتی اگر بدلایلی فوایدش اندک باشد دستکم جهل دوم را ایجاد نخواهد کرد، و به هر نسبتی که پیشرفت کند به همان نسبت از جنگ و خون ریزی نیز خواهد کاست.
🔸 در تاریخ بشر، جنگ و خون ریزی دو منشأ داشته است:
1️⃣ جهل طبیعی بشر.
2️⃣ جهل دوم که در اثر بیماری و لنگی فلسفه ها ایجاد شده و می شود.
🔹 فلسفه و اندیشۀ عقلانی اگر نتواند منشأ اول را از بین ببرد، دستکم منشأ دوم را ایجاد نمی کند و این فلسفه و اندیشۀ عقلانی در قالب «فلسفۀ مقدم» امکان ندارد، و به دست نمی آید مگر در قالب «فلسفۀ موخّر» به شرحی که گذشت.
🔸 این فلسفۀ عقلانی مؤخر، با این چند سطر قابل معرفی نیست، شرح کافی این موضوع در مجلدات «انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه»هست آنهم اگر پیری و درماندگی مهلت به پایان بردن آن را بدهد.
🔹 آیا فلسفه، طرز تفکر را می دهد؟ یا برعکس؟ در فلسفۀ مقدم، فلسفه طرز تفکر را می دهد و در فلسفۀ مؤخر طرز تفکر فلسفه را می دهد.
🔸 در فلسفه های مقدم، این فلسفه است که تکلیفِ چگونگی فکر را مشخص و معین می کند و هر چه تقدم فلسفه شدیدتر باشد لوله کشی شدن تفکر شدیدتر است؛ مانند فلسفۀ ارسطو. و به هر نسبتی که از علوم بهره بگیرد یعنی خصلت تقدمی آن ضعیف باشد، به همان نسبت از شدت لوله کشی فکر کاسته میشود مانند مارکسیسم، دکارتیسم و کانتیانیسم و…
🔹 در فلسفه های مؤخّر، این طرز تفکر است که تکالیف فلسفه را تعیین میکند مانند (مثلاً) فلسفهای که انیشتین از راه علم به آن رسید، و یا (فرضاً) فلسفهای که استیفان هاوکینگ به آن میرسد. اینگونه فلسفهها نیز به همان نسبت که تأخرشان شدید باشد محدودتر شده و در تنگنا قرار دارند که محدودترینشان فلسفهای است که از داروینیسم برمیخیزد.
🔸 در مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام پیش از دو مرحلۀ مذکور، مرحله ای وجود دارد که عبارت است از «چگونگی شخصیت»؛ چگونگی شخصیت طرز تفکر را می دهد، و طرز تفکر فلسفه را می دهد. یعنی شروع و آغاز آن نه از طرز تفکر است و نه از فلسفه، بل از چگونگی شخصیت است. دیگر فلسفههای مؤخر این پایه را ندارند و لذا به سر و سامان کامل نمیرسند.
🔹 آیا در اندیشه، تفکر، تعقل، و فلسفه، اصالت با ذهن است یا با عین؟-؟ فلسفههای مقدم «اصالة الذّهن»ی هستند؛ یا صد درصد، مانند ارسطوئیسم؛ و یا با درصد زیادی، مانند دکارتیسم،کانتیانیسم و مارکسیسم، اینکه مارکسیسم به عین گرائی معروف است، اشتباهی است که از «مادهگرائی» آن، در اذهان جای گرفته است؛ مادهگرائی لزوماً با عینگرائی فلسفی همراه نیست و فلسفههای مؤخر «اصالة العین»ی هستند و بنسبتی که از ذهن بهره می برند بازتر میشوند.
🔸 مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام نه «اصالة الذهن»ی است و نه «اصالة العین»ی است؛ میگوید: نه این و نه آن بل امر بین امرین. اساساً اینجا جای «اصالت» نیست، میان عین و ذهن تعاطی و تعامل هست؛ از طرفی عین به ذهن چاشنی می دهد؛ عین به موتور ذهن استارت می زند و آن را به حرکت می آورد و داشته های ذهن را فعال می کند.
🔹 از طرف دیگر ذهن که فعال شد عین را تحلیل کرده و عرصه را بازتر می کند و این تعامل تصاعدی، تداوم دارد. و برای اینکه این روند سلسله وار شبیه «دور» نباشد و در تنگنا قرار نگیرد عامل سومّی وارد این جریان سلسله ای، می گردد بنام «نبوت». نبوت نمیگذارد این دو (عین و ذهن) به دور همدیگر بچرخند بل یک جریان طولی به کار آن دو می دهد.
🔸 در این مسئله همیشه یک «خلط موضوع» رخ می دهد؛ اگر موضوع بحث وجود انسان (اعم از جسم و جان) بود، اصالة العین درست است. زیرا این وجود انسان یک عین از اعیان است. و اگر موضوع بحث استعداد و نیروی ذهنی انسان است، در این صور اصالت با ذهن است.
🔹 اما موضوع بحث «علم»- علم به معنای عام شامل فلسفه- است، در اینصورت هر دو مساویاند و هیچ کدام نسبت به دیگری اصالت ندارد. و جان مسئله امر بین امرین است.
🔺 شرح بیشتر دربارۀ این مسئله در کتاب «جامعه شناسی شناخت» انتشارات کیهان.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 2
🔺 فلسفه علم (بخش اول)
🔹 در جزوۀ شماره 1 در تعریف فلسفه گفته شد: فلسفه عبارت است از: اندیشه در هستی و چیستی هست ها و چرائی شان در دایرۀ «هست و نیست».
فلسفۀ مضاف عبارت است از: اندیشه در بخشی از هستی و چیستی آن و چرائیش.
🔸 و از میان فلسفه های مضاف، از «فلسفۀ علم» بعنوان مثال نام برده شد. اینک در این جلسه بحثی دربارۀ فلسفۀ علم داشته باشیم؛ موضوعی که امروز دلمشغولی شخصیت های نامدار گشته و براستی غوغائی به پا کرده است.
🔹 این موضوع را با سبک، روش و منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) بررسی می کنیم؛ زیرا مقصود ما شناخت و بیان فلسفۀ قرآن و اهل بیت است، ببینیم قرآن و اهل بیت در این موضوع چه می گویند.
🔸 گفته شد این منطق بر سه اصل مبتنی است:
1️⃣ واقعیتگرا است.
2️⃣ منطق تبیین است.
3️⃣ ابطال خواه است.(شرح بیشتر در کتاب «انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه»، ج1، ص62-72.)
🔹 این منطق بر پایۀ انسان شناسی ویژۀ این مکتب استوار است؛ کانون شخصیت انسان را سینه (قلب) میداند. سینهای که دو روح (روح غریزه و روح فطرت) در آن، در تعامل، تعاطی و نیز در کشمکش هستند. اگر غریزه بر فطرت مسلط شود، شخصیت، یک شخصیت غریزی می شود. و اگر فطرت غریزه را مدیریت کند، شخصیت، یک شخصیت فطری و سالم است.
🔸 فرآیند شناخت و علم، با خواسته یا با فرماندهی قلب شروع میشود، فرمان به مغز (فکر) می رسد، مغز نیز به حواس پنجگانه فرمان میدهد، حس فعال شده و نتیجۀ کار خود را به مغز میدهد، مغز آن را تحلیل کرده و گزارش نهائی را به قلب میدهد.
رفت: فرمان (یا خواسته): قلب _ مغز (فکر) _ حواس.
برگشت: حواس _ مغز (فکر) _ قلب.
🔹 چگونگی این رفت و برگشت، به چگونگی شخصیت و قلب وابسته است؛ اگر قلب غریزه گرا باشد، مغز و حس نیز در خدمت غرایز کار خواهند کرد. و اگر فطرت گرا باشد، مغز و حس نیز در خدمت فطرت کار خواهند کرد. با درصدی در این میان و مدرّج بودن این گرایش، کار مغز و حس نیز، مدرّج خواهد بود.
🔸 ارزش و کاربرد حس: ارسطوئیان، ارزشی به حس نمی دهند، می گویند حس خطاکار است و دچار اشتباه می شود. و همۀ فلسفه های مقدم(در جزوۀ شماره 1 به شرح رفت)نیز هر کدام به نسبتی دچار این بینش (یعنی تحقیر حس) هستند حتی دکارت که بر علیه منطق ارسطوئی بشدت می شورد و آن را بیهوده می داند، چندان تکیه و اطمینانی به حس نمی کند. و همین طور کانت و دیگر کسانی که در «شناخت شناسی» و «فلسفۀ علم» کار کرده اند.
🔹 یعنی اینان با اینکه بر علیه ارسطو شوریده اند باز در خم زلف ارسطوئیات گرفتارند.
🔸 استقراء: ارسطوئیان به استقراء نیز ارزش «اطمینان آوری» قائل نیستند؛ می گویند: استقراء کامل و تمام، امکان ندارد، و استقراء ناقص نیز حجت نیست.
🔹 در این مسئله نیز همۀ فلاسفۀ غرب که در فلسفۀ علم سخن گفته اند (و همگی فلسفۀ شان فلسفۀ مقدم است) نمی توانند از این تار و کمند ارسطوئیان خارج شوند، بطوری که نهایت کمال اندیشه شان به پوپر می رسد و به «انکار یقین» منجر می گردد. (در جزوۀ شماره 1 گفته شد که قرآن در حدود 29 آیه سخن از «یقین» و مشتقات آن آورده است)
🔸 در این میان دکارت که بیش از همه به ارسطوئیات تاخته، در این مسئله بیش از دیگران اسیر ارسطوئیسم شده است؛ او که مبنای اصلی اش را بر ریاضیات نهاده است توقع دارد همۀ گزاره های علمی و یافته های شناخت، ریاضی گونه باشد. و هر گزاره ای که چنین نباشد، فی الجمله با «نقص» همراه است.
🔹 مکتب ما: اما مطابق مکتب ما اولاً: باید گزاره های ریاضی را از دیگر قضایای علمی جدا کرد. در گزاره های ریاضی تنها «درک مفهوم عدد» کافی است؛ مثلاً قضیۀ «4=2×2» یک گزاره عقلی محض است. و همچنین پیچیده ترین قضایای ریاضی.
🔸 پس حساب ریاضیات در مبحث «فلسفۀ علم» جدا است و هرگز نباید آن را در این مبحث با غیر ریاضیات خلط کرد. «یقین ریاضی» یک یقین ویژه است و یقین در علوم دیگر یک یقین ویژۀ دیگر است.
🔹 اگر این دو را- که هیچ سنخیتی در حصول علم، با همدیگر ندارند- با همدیگر مخلوط نکنیم دچار بینش «تحقیر علم» نمی شویم. پس ما در اینجا کاری با ریاضیات نداریم و توقع نداریم که حصول یقین در همۀ علوم مانند حصول یقین در ریاضی باشد. زیرا راه این «حصول» در هر کدام از این دو، متفاوت و جدا از یکدیگر است. چرا می کوشیم دو راه کاملاً متفاوت که تفاوت ماهوی دارند، را به اجبار به یک راه واحد مبدل کنیم؟! این کوشش که نادرستی آن بدیهی است اولین دامی است که همۀ فلاسفۀ غیر ارسطوئی اما مقدم، را در دام ارسطوئیات گرفتار می کند.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 2
🔺 فلسفه علم (بخش دوم)
🔹مکتب ما که خود را «مکتب امّی» = مردمی= انسانیِ طبیعی، با روش تبیینی (نه اثباتی) معرفی می کند به صورت زیر شروع می کند:
1️⃣ انسان هزاران (بل میلیونها) گزارۀ قطعی و یقینی دارد از قبیل: انسان نیازمند غذا است، انسان محتاج اکسیژن است، گیاه تغذیه و تنفس دارد، گرگ گوشتخوار است، آتش میسوزاند، گلوله آدم را میکشد، و… و… و…
2️⃣ در دایرۀ هست و نیست، که اصل و اساس موضوع فلسفه است، میگوید: علم هست، علم واقعیت و حقیقت دارد، علم خیال نیست، علم سفسطه نیست.
3️⃣ علم یقینی هست، راه یقین نه بسته است و نه غیر ممکن؛ شاهدش این میلیونها گزارۀ یقینی است.
4️⃣ آنان که در وجود «علم یقین» شک دارند، و یا از ارزش آن می کاهند، خود بنوعی دچار سفسطه هستند خواه فلان فرد وسواس عامی باشد و خواه فلان متفکر نامدار.
5️⃣ علم یقینی و قطعی، نقطهای است در عرصۀ بس گسترده و پهناور جهل، اما این نقطه در حال گسترش است و بر قطر و شعاع خود می افزاید و پیش می رود. دایرۀ علم گسترش می یابد، و پیشاپیش آن یک جریان «هاله»ای هست، همانطور که در اطراف ماه هاله ای هست، دایرۀ در حال گسترش علم را نیز هاله ای از فرض ها، فرضیه ها، مردّدها، و مشکوک ها در بر گرفته است همواره بخشی از این هاله به علم یقین مبدل می شود در عین حال بر دایرۀ هاله نیز افزوده می شود.
🔸 جهل ها به مشکوکات مبدل شده و مشکوکات به قطعیات مبدل میگردند. اشتباه از ماست که میان قرص علم و هالۀ مشکوکات خلط میکنیم آنگاه ویژگی مشکوکات را بر معلومات سرایت داده و از ارزش علم می کاهیم و به پوپریسم میرسیم.
🔹 درست است: انسان گاهی (در موارد زیادی) یک اشتباه دیگر دارد که غیر از اشتباه خلط مذکور است؛ گاهی در موردی که باید آن را از مشکوکات یا فرضیات بداند، آن را از معلومات تصور می کند.
🔸 میان این دو اشتباه فرق اساسی است؛ اشتباه اول از آنِ متفکران است و اشتباه دوم از طبع طبیعی بشر است.
🔹 متأسفانه «اشتباه خلط میان قرص و هاله» که اشتباه متفکران است به حساب طبع طبیعت بشر گذاشته می شود. در حالی که موضوع فلسفۀ علم «علم در طبع طبیعت بشر» است نه «اشتباه درکار علمی»؛ کار تخصصی علمی در آن دایرۀ فرض ها و فرضیه ها و مشکوکات شروع می شود که اگر موفق شود در دایره قرص قرار می گیرد.
🔸 فلسفۀ علم بحثی است در هستی علم، و چیستی علم و چرائی علم، آقایان به جای این در هستی جهل، چیستی جهل و چرائی جهل بحث میکنند و لذا جهل شناسی بر علم شناسی سرایت کرده و حدود مرزها مخلوط می گردد.
🔹 قیاس ارسطوئی و رابطۀ آن با حس و استقراء: آنچه برای انسان حجت است، حس و استقراء است. بر خلاف نظر ارسطوئیان که فلاسفۀ امروز غرب نیز در آن گرفتار آمده اند.
🔸 ارسطوئیان حس و استقراء را (همانطور که گفته شد) فاقد ارزش میدانند و «قیاس پرست» شدهاند در حالی که قیاس یا ذهن گرائی محض و بریده از واقعیات هستی است و یا غیر از حس و استقراء هیچ پشتوانه ای ندارد. اینک به درست ترین قیاس ارسطوئی توجه کنید:
صغری: عالم متغیر است.
کبری: و هر متغیر حادث است.
نتیجه: پس عالم حادث است.
🔹 بررسی صغری: از کجا فهمیدی که عالم متغیر است-؟ مگر منشأی برای این گزاره غیر از حس و استقراء هست؟
بررسی کبری: از کجا فهمیدی که «هر متغیر حادث است» این گزاره غیر از حس و استقراء منشأی دارد؟
🔸 این سخن فقط در گزاره های عقلی محض که گزاره های ریاضی محض هستند درست است که گزارۀ «4=2×2» تنها نیازمند فهم مفهوم عدد است، اما متغیر بودن عالم، و حادث بودن هر متغیر، خود نیازمند صغری و کبرای دیگر است که غیر از حس و استقراء منشأی ندارد.
🔹 چون هر کدام از صغری و کبری قبلاً بوسیلۀ حس، تجربه و استقراء روشن شده، دکارت می گوید قیاس ارسطوئی هیچ مجهولی را معلوم نمی کند زیرا نتیجه در همان صغری و کبری هست و چیز جدیدی نیست.
🔸 با اینهمه خود دکارت و هر فیلسوف فلسفۀ مقدم، نتوانستهاند از تحقیری که ارسطوئیان بر حس و استقراء وارد کرده اند، خود را رها کنند و از این رهگذر هیچکدام از فلسفه های مقدم نتوانسته دچار «ذهن گرائی» نشود؛ هر کدام با نسبتی و با درصدی دچار چشم پوشی از «عین» و واقعیات گشته اند حتی بیکنیسم و مارکسیسم.
🔹 اساساً از این دیدگاه، همۀ فلسفه های مقدم فرزندان ارسطوئیسم هستند لیکن فرزندان عاصی و عاق مادر. لذا هیچ سودی برای بشر نداشته اند. از باب مثال: اگر کاروان علم سودی از افکار بیکن برده، از افکار علمی و علم گرائی او برده است نه از فلسفۀ او.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 2
🔺 فلسفه علم (بخش سوم)
🔹 هیچ فلسفهای که بشر تا به امروز آورده است، درست نیست و این واقعیت را خودشان و فلسفۀ شان تأیید می کند. اگر بناست انسان به فلسفه ای برسد، آن «فلسفۀ مؤخّر» است.
🔸 یعنی آن فلسفۀ ناقص که از کار علمی (مثلاً) انیشتین بر میخیزد، یا از کیهان شناسی (مثلاً) استیفان هاوکینگ بر میخیزد، برای بشر مفیدتر از همۀ فلسفه های مقدم است. و اینکه دکتر شریعتی گفته است: فلاسفه پو...های تاریخ هستند، دربارۀ فلاسفۀ مقدم و از همین دیدگاه است.
🔹 منطق اثباتی و منطق تبیین: روش، سبک و منطق فلسفههای مقدم، نمیتواند منطق تبیین باشد، حتی بیکن علم گرا و واقعیتگرا در مقام فلسفه، نمیتواند علمگرا باشد. او در این مقام یک ذهنی اندیش، و کناره گیر از «عین» میشود.
🔸 همچنین (مثلاً) مارکس مادیاندیش، که ظاهراً گوی واقعیت گرائی و عین گرائی را از همگان ربوده است؛ اصالت کمون او چه پشتوانه علمی دارد؟ و «کمونیسم عالی» او غیر از ذهن گرائی و «آرمان شهر صرفاً ذهنی» چه معنائی دارد؛ همۀ واقعیات بشری را زیر پا گذاشته و فدای ذهن گرائی خود میکند. لذاست که عرض میکنم: همۀ فلسفههای شناخته شدۀ امروز (که همگی مقدم هستند) بنوعی زائیچۀ ارسطوئیسم بوده و همگی بطور ندانسته دچار اصالت ذهن هستند(از دیدگاه «شناخت شناسی» در مکتب ما نه اصالت ذهن درست است و نه اصالت عین، بل امر بین امرین است. شرح بیشتر در کتاب «جامعه شناسی شناخت»).
🔹 اما اگر فلسفههای مقدم (خواه بصورت افسانههای یونان پیش از سقراط، و خواه به صورت مُثُل (بت)های افلاطون، و خواه ارسطوئیسم و خواه ابوجهلیسم و خواه دیگر فلسفههای مقدم) اجازه میدادند، نبوتها بویژه اسلام، جامعۀ انسانی را به «فلسفۀ مؤخر» میرسانید.
🔸 غیر از علم چیزی برای بشر نیست، فلسفهای که از علم بر نخیزد، ضررش بیش از سودش خواهد بود، علم، علم و باز هم علم. خواه علوم تجربی و خواه علوم انسانی. و اساساً تفکیک علوم تجربی از علوم انسانی، از روی ناچاری است و الاّ «العلم نقطة کثّرها الجاهلون» که شرح این مطلب را در آغاز کتاب «نقد مبانی حکمت متعالیه» تحت عنوان هندسۀ شناخت آوردهام.
🔹 فلسفۀ مؤخر اولاً هیچ نیازی به «اثبات» ندارد. و ثانیاً هرگز در مقام اثبات نمیآید و فقط واقعیت و واقعیتها را تبیین میکند آنگاه ابطال خواهی میکند. حتی قرآن هرگز در مقام اثبات وجود خدا نیز نیامده است. زیرا با اندکی دقت میبینیم که منطق اثبات گرائی (در غیر ریاضیات) چارهای ندارد مگر ذهنگرائی و اصالت دادن به ذهن و فاصله گرفتن از واقعیات، گرچه در آغاز شروعش از واقعیات شروع کند (البته اینکه هر علمی بنوعی نیازمند ریاضی است، بحث دیگری است که به «رابطۀ علوم با همدیگر» مربوط است).
🔸 اگر ریاضیات را با علوم خلط نکنیم و حسابش را جداگانه نگه داریم، میبینیم که منطق اثباتی هرگز نمیتواند یک «غیر مسلّم» را مسلّم کند. سرآمد منطق های اثباتی منطق ارسطوئی است که حجّت را منحصر به «قیاس» میکند در حالی که قیاس ارسطوئی در استنتاج، عقیم ترین منطق است. زیرا نتیجۀ آن یا در مقدماتش هست و چیز جدیدی را نمیدهد و یا نتیجۀ آن در محکوم کردن مخاطب و خفه کردن طرف مقابل کارآئی دارد بدون اینکه نتیجهاش در نظر مخاطب و طرف مقابل به صفت «مسلّم» برسد. مخاطب محکوم می گردد اما در عین حال چیزی از تردیدش کاسته نشده است.
🔹 لذا خود ارسطو فلسفهاش را بر این منطقش مبتنی نکرده است و اصول آن از قبیل: صدور، صادر اول، عقول عشره، تطبیق 9 عقل به 9 فلک عاقل و مدبّر، و… با هیچ قیاسی از قیاسات ارسطوئی مستدل نشده است و همگی صرفاً فرضیههائی هستند.
🔸 دیگر فلسفههای مقدم نیز از این سترونی برخوردار هستند؛ هر کدام بنسبتی.
🔹 فلسفۀ ارسطوئی، فلسفۀ اسلام نیست، حتی «اسلامی شده» هم نیست، بل طرفداران آن واقعاً اسلام را تحریف میکنند، همانطور که دکارتیسم، کانتیانیسم، بیکنیسم، مارکسیسم و…، نه اسلامی هستند و نه اسلامی شده، و نه میتوانند چنین باشند.
🔸 کلام: همانطور که مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) فلسفۀ ارسطوئی- و هر فلسفۀ مقدم- را بر نمیتابد (چرا که تنها ماهیت «تقدم»ی آنها برای نادرست بودن شان کافی است) همانطور آنچه را که اصطلاحاً «کلام» نامیده شده است را نمیپذیرد و کاملاً با آن اجنبی است، زیرا که این کلام نیز، هم «مقدم» است و هم بر منطق اثباتی مبتنی است نه بر منطق تبیین.
🔹 آنهمه احادیث در مذمت کلام و نهی از پرداختن به آن داریم باز برخیها میکوشند اینهمه مذمت و نهی را بر «تخصصی بودن» آن حمل کنند که: آری این نهیها متوجه غیر متخصصها است اگر کسانی مانند هشام بن حکم یا مؤمن الطاق باشند پرداختن شان به کلام اشکالی ندارد.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 2
🔺 فلسفه علم (بخش چهارم)
🔹 آشنائی مختصر با قرآن و حدیث، بخوبی نشان میدهد که این توجیه واقعاً یک نظر تحمیلی است که بر قرآن و حدیث تحمیل می شود. اگر به افرادی مثل هشام و مؤمن الطاق اذن داده شده که وارد مناظرات کلامی شوند از باب «واجب کفائی» است که باید در هر علم یا شبه علم افرادی داشته باشیم تا در برابر اهل آن فن، مقابله کنند، نه از باب تخصص و عدم تخصص.
🔸 حدیث: در نامهای از امام کاظم (علیه السلام) پرسیده شد: «أَنَّهُ رُوِيَ عَنْ آبَائِكَ (عَلَيْهِ السَّلَام) أَنَّهُمْ نَهَوْا عَنِ الْكَلَامِ فِي الدِّينِ فَتَأَوَّلَ مَوَالِيكَ الْمُتَكَلِّمُونَ بِأَنَّهُ إِنَّمَا نَهَى مَنْ لَا يُحْسِنُ أَنْ يَتَكَلَّمَ فِيهِ فَأَمَّا مَنْ يُحْسِنُ أَنْ يَتَكَلَّمَ فَلَمْ يَنْهَهُ فَهَلْ ذَلِكَ كَمَا تَأَوَّلُوا أَمْ لَا فَكَتَبَ (عَلَيْهِ السَّلَام)الْمُحْسِنُ وَ غَيْرُ الْمُحْسِنِ لَا يَتَكَلَّمْ فِيهِ فَإِنَّ إِثْمَهُ أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِ»: از پدران شما روایت شده که آنان از کلام نهی کرده اند، اما عدّه ای از دوستداران شما این نهی را تأویل می کنند؛ می گویند: کسانی از کلام نهی شده اند که تخصص و توان آن را ندارند، اما افرادی که تخصص و توان دارند نهی نشده اند (وسائل الشیعه، کتاب الامر بالمعروف والنهی عن المنکر، باب 23 حدیث26).
🔹 آیا حقیقت اینگونه است که آنان تأویل کردهاند یا نه؟-؟ امام (علیه السلام) در پاسخ نوشت: متخصص و غیر متخصص نباید در دین به کلام بپردازد، زیرا گناهش بیش از سودش است.
🔸 مرحوم عاملی در وسائل، کتاب الامر بالمعروف والنهی عن المنکر، 32 حدیث به محور واژۀ «کلام» آوده است؛ این حدیث ها را باید به چهار نوع تقسیم کرد:
1️⃣ کلام به معنی لغوی؛ یعنی گفتگو و مباحثۀ علمی: تعدادی از آن حدیث ها می گویند: در همه چیز بحث، فحص و تحقیق و تفکر کنید مگر دربارۀ «ذات خدا». زیرا که فکر و عقل مخلوق خدا هستند و نمی توانند در چیستی خدا عمل کنند؛ «كَيْفَ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا هُوَ أَجْرَاه»:چگونه آنچه که خدا آن را به کار انداخته می تواند در خود خدا عمل کند(بحار، ج 4 ص 230).
این دسته از حدیث ها ربطی به «کلام مصطلح» ندارند بل می گویند در همان مسیر قرآنی و اهل بیتی نیز وقتی که فکر و بحث به ذات خدا رسید، ترمز کنید، اینجا خط قرمز است.
2️⃣ حدیث هائی که به محور «کلام مصطلح» هستند: این حدیث ها اصل و اساس این کلام را رد می کنند و آن را بشدت نکوهش می کنند. و می گویند: در خلق خدا تفکر و تعقل کنید. یعنی از علم و علوم و از «مخلوق شناسی» شروع کنید؛ همانطور که قرآن از خاک شناسی و زمین شناسی، از شتر شناسی و کیهان شناسی، از انسان شناسی و روح غریزه و روح فطرت شناسی، از روان شناسی و جامعه شناسی، از تاریخ تحلیلی و تاریخ علمی، شروع کرده است.یعنی آنچه اهل کلام آن را بر علوم مقدم می دارند شما آن را نتیجۀ علوم قرار دهید.
3️⃣ حدیث هائی که بعنوان «واجب کفائی» اذن مناظرۀ کلامی مصطلح را داده اند: مانند حدیث یونس بن یعقوب که شرحش خواهد آمد.
4️⃣ حدیث هائی که به محور واژۀ «خصومت» هستند و از آن نهی می کنند: مراد از خصومت در این ادبیات، کینه و دشمنی نیست، بل مراد همان است که ما امروز «مناظره» مینامیم و در ادبیات حوزوی «لو قال الخصم کذا، قلت کذا» رایج است.
این نوع حدیث ها بشدت و کاملاً جدّی از مناظره نهی می کنند و این موضوع بس مهم است که باید دربارۀ آن اندکی درنگ کنیم:
🔹 از طرفی می بینیم که خود پیامبر اکرم(ص) و نیز ائمّۀ طاهرین با پیروان ادیان دیگر و حتی با زندیق ها به مناظره پرداخته اند که نمونۀ آن، کتاب «احتجاج» مرحوم طبرسی است.
🔸 از جانب دیگر این حدیثها را مشاهده میکنیم که همان ائمّه(ع) از مناظره نهی میکنند.
🔹 میان این دو گروه از حدیث، چگونه جمع می شود؟ آیا می توان گفت که احتجاجات معصومین علیهم السلام نیز فقط در همان دایرۀ «واجب کفائی» بوده است؟ بی تردید پاسخ منفی است. زیرا این واجب کفائی فقط برای «دفع» و «دفاع» است نه برای هدایت به دین حق. و دفع باطل گاهی بوسیلۀ باطل نیز می شود همانطور که در حدیث یونس بن یعقوب خواهد آمد که امام به مؤمن الطاق فرمود: «تَكْسِرُ بَاطِلًا بِبَاطِل»: باطل را با باطل درهم می شکنی. و نعوذ بالله از اینکه بگوئیم امام معصوم باطل را با باطل درهم می شکند.
🔸 با مراجعه به متن احتجاجات میبینیم که حضرات معصومین هرگز وارد شیوۀ ذهن گرائی بینش ها و فلسفه های مقدم، نشده اند بل با همان منطق ویژۀ خودشان- که منطق واقعیت گرا، منطق تبیین، منطق ابطال خواه است- به مناظره پرداخته اند. و پیروان شان نیز باید با همین منطق به مناظره بپردازند.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 2
🔺 فلسفه علم (بخش پنجم)
🔹 با مراجعه به متن احتجاجات می بینیم که حضرات معصومین هرگز وارد شیوۀ ذهن گرائی بینش ها و فلسفه های مقدم، نشدهاند بل با همان منطق ویژۀ خودشان- که منطق واقعیت گرا، منطق تبیین، منطق ابطال خواه است- به مناظره پرداختهاند. و پیروانشان نیز باید با همین منطق به مناظره بپردازند.
🔸 پس معلوم میشود آن حدیثها که از مناظره نهی میکنند؛ مناظراتی را در نظر دارند که از بستر منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) خارج شود، و از بررسی این دو گروه از حدیثها که ظاهراً متعارض همدیگر هستند، کاملاً آشکار میشود که محور مسئله، شیوه و منطق است؛ و حدیثهائی که نهی میکنند، ما را از «دین شناسی» ای که برمنطقهای مقدم مبتنی باشد، نهی میکنند.
🔹 به داستان زیر که یونس بن یعقوب آن را نقل میکند، توجه کنید؛ در این ماجرا سه مطلب را خواهید دید:
🔸 نمونهای از شیوۀ مناظرۀ امام صادق(ع) که در مقام دفع و دفاع است اما باطل را بوسیلۀ حق دفع میکند و این در اول داستان است. سپس مناظرۀ پنج نفر از اصحاب آن حضرت با مرد شامی است که در خلال مناظره شان حتی عنصر «دفع باطل با باطل» نیز دیده میشود، در عین حال اصل و اساس شیوه و منطقشان، همان منطق قرآن و اهل بیت است.
🔹 امام پس از مختصر مناظرهای با مرد شامی میبیند که او را باید با منطق خود او متقاعد کرد و لذا خودش به بحث ادامه نمیدهد و مناظره را به آن پنج نفر واگذار میکند تا آنان تا حدودی با سبک و شیوۀ خود آن مرد شامی مناظره کنند که این فقط در مقام «لزوم کفائی» است داستان را بطور مختصر
می آورم:
🔸 احتجاج طبرسی باب احتجاجات امام صادق(ع)، و نیز بحار، ج 23 ص 9 تا آخر 13: یونس بن یعقوب میگوید: در حضور امام صادق علیه السلام بودم که یک مرد شامی وارد شد و گفت: من اهل کلام، فقه و فرائض هستم آمده ام با اصحاب تو مناظره کنم.
🔹 امام: این کلام تو از کلام رسول خدا (ص) است یا از پیش خودت است؟-؟
شامی گفت: برخی از آن از کلام رسول خدا است و برخی دیگر از خودم.
امام: پس در اینصورت تو شریک پیامبر هستی؟
شامی: نه.
امام: پس وحیی از خداوند دریافت کردهای؟
شامی: نه.
امام: پس اطاعت از تو واجب است همانطور که اطاعت از پیامبر واجب است؟
شامی: نه.
یونس بن یعقوب میگوید: امام روی به من کرد و گفت: این مرد مخالف خودش است پیش از آن که به کلام بپردازد. و فرمود: ای یونس اگر در کلام ورزیدهای با این مرد به مناظرۀ کلامی بپرداز.
🔸 یونس: فدایت شوم از خودت شنیدم که از کلام نهی کردهای و فرمودهای: وای بر اهل کلام که میگویند این قابل قبول است و آن قابل قبول نیست، این به مطلوب میرساند و آن نمیرساند، این را تعقل میکنیم و آن را تعقّل نمیکنیم(این گفتارها، و گزاره ها، همین امروز ورد زبان دست اندرکاران «فلسفۀ علم» در غرب است و رایجترین اصطلاحاتشان است)
🔹 امام: من گفته ام وای بر آنان که قول (سبک و سیاق) من را ترک کرده و به کلام پرداختهاند و به سوی آنچه خواستهاند میروند. سپس به من فرمود: برو ببین در بیرون از خانه کسی از متکلّمین هست بیاورش.
🔸 رفتم حمران بن اعین را که در کلام وارد بود، و محمد بن نعمان احول (مؤمن الطاق) که متکلم بود، و هشام بن سالم و قیص ماصر که این دو نیز متکلم بودند، یافتم….
سپس هشام بن حکم نیز به این چهار نفر میپیوندد، آنگاه حضرات یک به یک با مرد شامی مناظره میکنند، در نتیجه شامی هدایت میشود به مکتب امام (برای شرح این مناظرات، رجوع کنید، بحار، ج 23 ص 9 تا 13).
🔹 سپس امام عمل و روش هر کدام از این پنج نفر را بشرح زیر بررسی می کند:
🔸 به حمران فرمود: ای حمران سخن را در یک جریان پیگیری میکنی و نتیجه میگیری.
🔹 به هشام ابن سالم فرمود: میکوشی سخن را پیگیری کنی لیکن توانائی کافی نداری.
🔸 به مؤمن الطاق فرمود: «قیّاس و خدّاع»= بشدت قیاس گرا هستی و خدعه گرا؛ باطل را با باطل در هم میشکنی لیکن باطل تو (از باطل طرف مقابل) پیروز شوندهتر است.
🔹 به قیس ماصر فرمود: مناظره میکنی اما نزدیکترین بیانت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دور کننده ترین از آن حضرت است؛ حق را با باطل در هم میریزی در حالی که اندکی از حق، از باطل فراوان، بینیاز میکند. تو و مومن الطاق، لغزانندگان توانمند هستید (= طرف را از موضعش میلغزانید).
🔸 به هشام بن حکم فرمود: نمی نشینی- یا: زمین نمی خوری، یا: فرود نمی آئی- هر وقت بخواهی پاهایت را بر زمین محکم کرده و پرواز میکنی، مثل تو باید با «ناس»(در ادبیات اهل بیت علیهم السلام، مراد از «ناس» و «عامّه» مسلمانانی هستند که پیرو ائمّه(ع) نیستند)مناظره کند. از لغزش بر حذر باش و بدان که شفاعت پشتوانهات است.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 2
🔺 فلسفه علم (بخش ششم)
🔹 بررسی:
1️⃣ امام میفرماید: «من گفتهام وای بر قومی که قول من را ترک کرده و به کلام می پردازند». امام با این بیان بطور نص و دقیق روشن میکند که راه او غیر از راه کلام است.
2️⃣ آنان که راه امام را ترک نکرده اند در عین حال در برابر «متکلّمینِ ناس» به مناظرۀ کلامی می پردازند، کارشان لازم است. این «لزوم» در هر رشته ای وجود دارد و واجب است که افرادی باشند تا در برابر دیگران بایستند تا اهل مکتب به نادانی متهم نشود.
3️⃣ اظهار نظر امام در برابر تک تک این پنج نفر و ایرادهای اساسی که به شیوه و محتوای رفتارشان می گیرد صرفاً جنبۀ راهنمائی یا انتقاد استاد از شاگردانش، نیست بل کاملاً پیداست که در مقام «دفع باطل» است؛ یعنی اهل باطل را با شیوه و سبک خودشان شکست دادن و اخذ طرف مقابل مطابق باورهای خودش. در این قبیل امور «دفع باطل با باطل» جایز و در مواردی لازم است که به مؤمن الطاق می فرماید: «تَكْسِرُ بَاطِلًا بِبَاطِل»= باطل را با باطل در هم می شکنی.
🔸 در پایان که به شیوۀ هشام بن حکم توجه دارد می فرماید: دقّت کن که نلغزی، یعنی سعی کن حتی آن عنصر «دفع باطل با باطل» نیز در مناظره ات نباشد و اگر بطور ندانسته اشتباه کنی عفو خدا و شفاعت ما آن را جبران می کند. یعنی امام می خواهد که مناظرات اصحابش نیز دچار ذهن گرائی روش ها و بینش ها و منطق های مقدم، نگردد گرچه در مواقع «واجب کفائی»، اخذ طرف با باورهای خودش، اشکالی ندارد که می شود همان دیالوگ سقراطی.
🔸 لازم است یادآوری کنم: بنده در کتاب «دو دست خدا» هرگز و به هیچوجه از منطق ارسطوئی یا هر منطق مقدم دیگری، استفاده نکرده ام بحمدالله تنها به تفسیر آیه و حدیث پرداخته ام آنهم با شیوه و منطق مؤخر، گرچه با آوردن نام مؤمن الطّاق از راهرو واجب کفائی نیز استفاده کردهام.
🔹 کلام مصطلح، دقیقاً مانند فلسفۀ ارسطوئی یک روش و بینش وارداتی است که هر دو ابتدا در زمان بنی امیه به درون جامعۀ مسلمین وارد شدهاند و وارد کنندۀ اصلی شان خالد بن یزید اموی است.
🔸 در زمان بنی امیّه کلام مصطلح که از مسیحیت وارد شده بود، بیشتر رواج یافت و در عصر بنی عباس فلسفۀ ارسطوئی- که به فرمان مأمون متون یونانی و فنیقی ترجمه شدند- بیشتر رونق یافت. ائمه طاهرین(ع) و پیروانشان از هر دو اجتناب میکردند، در قرن هفتم، دین شناسی شیعه، روی ریل منطق ارسطوئی قرار گرفت که کار خواجه نصیر(ره) بود که بیتردید آن مرحوم این کار را در دایرۀ «واجب کفائی» کرده است که متأسفانه بعدها جایگزین شیوه و منطق قرآن و اهل بیت(ع) گشت و شد آنچه نباید میشد.
🔹 مایلم مجدداً در اینجا تکرار کنم: پوپریسم که محصول نهائی فلسفۀ علم در غرب است چیز تازه ای نیست، قرن ها پیش ابوالعلای معرّی (نابینا) گفته است:
اما الیقین فلا یقین اِنّما
اقصی اجتهادی اَن اَظنّ و اَحدسا
: اما یقین، پس هیچ یقینی برای بشر نیست نهایت سعی من (انسان) این است که به ظن برسم یا به حدس.
🔸 گوئی محتوای کتاب «حدس ها و ابطال ها»ی پوپر را در یک بیت شعر خلاصه کرده است.
🔹 ابوالعلا خودش را نه سوفسطائی می داند و نه از شکاکان و نه از لا ادری ها، او دقیقاً مانند پوپر به «علم» و واقعیت آن باور دارد، تنها «یقین علمی» را انکار می کند. باید از او پرسید: «به این نظریّۀ خودت که در این بیت می گوئی، یقین داری؟». اگر جواب مثبت است، پس یقین علمی هم حقیقت دارد و هم واقعیت. و اگر جواب منفی است، پس این عین سفسطه و انکار حقیقت و واقعیت، و انکار همۀ حقایق و واقعیت ها است.
🔸 لاکاتوش جانشین پوپر در مدرسه اقتصاد لندن، و نیز همگان و خود پوپر، نظریه او را در این دو گزاره خلاصه کرده اند: «فعالیت علمی چیزی نیست جز طرح نظریه و تلاش برای ابطال آن».
🔹 اما خود همین دو گزاره یک «نظریّه» است که پوپر آن را «طرح» می کند. آیا او به این نظریه اش یقین دارد؟ اگر جواب مثبت است، پس همین جواب ناقض اصل و اساس بینش اوست. و اگر منفی است، پس خود او به بینش خودش اطمینان لازم را ندارد و با دو گزارۀ حدسی، بشر و علم بشر را به بازی گرفته است.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 2
🔺 فلسفه علم (بخش هفتم- پایانی)
🔹 پوپر- که آخرین وارث فلسفه های مقدم از بیکن تا ماکس وبر است- به همان دلیل «تقدم اندیشی» نسبت به حس و استقراء نامهربانی میکند، در عین حال هر چه دارد و هر چه اعلام میکند منشأ استقرائی دارد؛ او که می گوید: «فعالیت علمی چیزی نیست جز طرح نظریه و تلاش برای ابطال آن». این خود یک نظریه است؛ آیا او این نظریه اش را از وحی به دست آورده؟ یا از جنّ و پری گرفته؟ یا از آنچه که کانت «معلومات قبل از تجربه» می نامد به دست آورده؟ مگر غیر از این است که او نظریه اش را با استقرائی که در تاریخ علم از طرح ها و نظریه ها، و نقض و ابرام آن ها، رد و قبول آن ها، تأیید و ابطال آنها، به دست آورده است-؟
🔹 اما معلومات پیش از تجربه: کانت در این ادعا سخت دچار اشتباه است؛ انسان قبل از تجربه هیچ علمی و معلوماتی ندارد، آنچه او نامش را «معلومات پیش از تجربه» گذاشته نه علم هستند و نه معلوم، بل «استعداد محض» هستند که آفرینش در اختیارشان گذاشته است، دلیل این سخن این است که «علم» یعنی «آگاهی». در حالی که آن «داشته های بشر پیش از تجربه» همگی ماهیت «ناخودآگاه» و واقعیت «ناآگاهانه» دارند. و هیچ رفتار یا «داشته»ی ناآگاه، مصداق علم نمی شود. گویا کانت در تعریف علم به بی راهه رفته است.
🔸 اینجاست که قرآن (78 نحل)میفرماید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»: و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج کرد در حالی که هیچ علمی نداشتید و برای شما گوش، چشم و «قلب انگیزاننده» داد تا شما (علم به دست آورید و) شکر خدا را به جای آورید.
🔹 در این آیه «فؤاد» را به «قلب انگیزاننده» معنی کردم. اهل لغت فؤاد را به «قلب» معنی کرده اند لیکن هر جا این لفظ به کار رفته مراد قلب گوشتی صنوبری نیست، بل مراد «قلب خواهنده» است که در فارسی می گویند «دلم فلان چیز را می خواهد». و نکتۀ دیگر در این آیه این است منشأ علم را گوش و بصر (حس)، معرفی می کند. و همچنین است آیه های دیگر در این باره.
🔸 امیرالمومنین در خطبه ای- معرف به «خطبۀ غرّاء»- خطاب به انسان میگوید: «أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ وَ الْمَنْشَأُ الْمَرْعِيُّ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ الْأَسْتَارِ. بُدِئْتَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ وَ وُضِعْتَ فِي قَرَارٍ مَكِينٍ إِلَى قَدَرٍ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لَا تُحِيرُ دُعَاءً وَ لَا تَسْمَعُ نِدَاءً ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا فَمَنْ هَدَاكَ لِاجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ؟»:ای مخلوق مستوی الخلقة (بی کم و کاست، بی نقص و کمبود) و ای پدید آورده شده و تحت پرورش قرار گرفته در تاریکی رَحِمها و پردههای روی هم کشیده شده(جنین در رحم مادر در پشت چندین پرده قرار دارد) از سلالۀ گِل شروع گشتهای، و در جایگاه مناسب (رحم) گذاشته شدی تا گذشت قَدَرهای معین، و زمانی که قسمت شده، در آن شکم مادر جنبش داشتی در حالی که جنین بودی، نه سخنی را می توانستی پاسخ دهی و نه آوازی را میشنیدی، سپس از آن قرارگاه بیرون آورده شدی به سوی جهانی که نه آن را مشاهده کرده بودی و نه راههای سودش را شناخته بودی، پس چه کسی تو را به مکیدن شیر از پستان مادرت هدایت کرد؟ و چه کسی تو را هنگام نیاز به آنچه در خواست داری، آشنا کرد؟ (نهج البلاغه، فیض، خ 162).
نکات:
1️⃣ حضرت در مقام درس خدا شناسی از مسیر «خلق شناسی» است.
2️⃣ به «سمع» که یکی از حواس پنجگانه است اصالت می دهد. همچنین به مشاهده و دیدن.
3️⃣ می گوید: بمحض تولد و پیش از هر تجربه ای به مکیدن از پستان مادر توانمند بودی و خداوند این توان را به تو داده است.
یعنی این یک «هدایت تکوینی» است نه «هدایت تعلیمی» که «علم» باشد؛ استعداد طبیعی است که بطور «نا آگاه» کار می کند، نه بطور دانسته و علم.
4️⃣ جریان سخن دقیقاً در نفی علم، و در مقام تبیین استعدادهای محض آفرینشی است.
🔸 انسان هیچ علمی قبل از تجربه ندارد همانطور که در بیان آیه آمده. اما این بدان معنی نیست که در«فلسفۀ شناخت» به اصالت حس و تجربه معتقد باشیم. و «ذهن» را غیر اصیل بدانیم. زیرا همانطور که ذهن بدون عین، راکد می ماند همانطور هم حس و تجربه (عین) بدون ذهن امکان ندارد، پس نه اصالت العین و نه اصالت الذهن، بل امر بین امرین.
علم انسان محصول تعامل عین و ذهن است؛ تعامل و تعاطی بالسّویّه از جهت اصالت.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 3
🔺 فلسفۀ فلسفه(بخش اول)
🔹 گفته شد: فلسفۀ مضاف عبارت است از اندیشه در بخشی از هستی و چیستی آن و چرائیاش.
🔸 فلسفههای مضاف به تعدادی که بتوان «هستها» را از همدیگر جدا کرد و موضوع اندیشه قرار داد، متعدد هستند مانند: فلسفۀ اقتصاد، فلسفۀ سیاست و مدیریت، فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ علم و….
🔹 در این میان یک فلسفۀ مضاف، همیشه مورد غفلت قرار گرفته و مسکوت میماند و مانده است و آن «فلسفۀ فلسفه» است که هرگز در هستی آن بحث نمیشود.
🔸 این مسئله تا حدودی نیازمند دقت بیشتر است: خود معنی فلسفه را پذیرفتهایم یعنی جهان کائنات، حقیقت و واقعیت دارد. نه خیال است و نه موهوم: جهانِ کائنات حقیقتاً و واقعاً وجود دارد و جائی برای سفسطه نیست.
🔹 این حکم در عرصۀ نظری درست است و یک حکم عقلی است که در ذهن جای میگیرد. اما پرسش این است: آیا همانطور که علم عینیت یافته و واقعیت دارد، فلسفههای مقدم نیز همانطور عینیت و واقعیت دارند یا نه؟-؟
🔸 در فلسفۀ علم میگوئیم: علم در عرصۀ واقعیت وجود دارد؛ علم یکی از «هستها» است، سپس روی آن بحث میکنیم که علم چیست؟ آیا اجازه نداریم دربارۀ فلسفه نیز بحث کنیم و بگوئیم فلسفه در عرصۀ واقعیت زیست بشر هست؟ یا نیست؟ آیا همانطور که میگوئیم علم در زیست بشر هست، میتوانیم بگوئیم فلسفه نیز در عرصه واقعیت زیست بشر هست-؟
🔹 وقتی که بگوئید بشر علم دارد، حتی بشرهای (باصطلاح) کمونهای اولیه علم داشتهاند گرچه علمشان نسبت به بشر امروزی محدود بوده است، این سخن شما را همگان میپذیرند.
آیا فلسفه نیز مانند علم، همیشه با انسان بوده؟ یا از پدیدههای مصنوعی مانند «پرواز انسان در هوا به وسیلۀ هواپیما» که امروز حقیقتاً و واقعاً وجود دارد، لیکن در پیشینۀ بشر نبوده است میباشد-؟
🔸 پاسخ به این پرسش است که تکلیف فلسفهها را مشخص میکند؛ فلسفه هست؛ اینهمه فلسفههای مشهور و بنام هستند اما همگی از سنخ همان پدیدۀ «فکری- اجتماعی مصنوعی» هستند؛ هیچکدام از این فلسفهها در زندگی بشر نبودند، سپس توسط افرادی ایجاد و پدید شدند.
پس باید جایگاه، نقش، و چیستی و چرائی خود این فلسفهها، شناخته شود؛ آری این فلسفهها امروز هستند اما قبلاً نبودهاند.
🔹 اکنون میرسیم به پرسش دوم: آیا قبل از پیدایش این فلسفههای شناخته شده و نامدار، انسان فاقد فلسفه بود؟ در این صورت دچار یک «دور» میشویم: فلسفه نبود ما آن را ایجاد کردیم سپس بوسیلۀ همین ایجادِ خودمان، ثابت کردیم که کائنات واقعیت دارد و سفسطه نیست. یک سوفسطائی میتواند بگوید: شما مصادره بمطلوب میکنید همین فلسفۀ شما نیز یک خیال است. یا یک «لاادری» میتواند بگوید: همین فلسفۀ شما نیز مشمول لاادری من است.
🔸 پس فلسفه با اینهمه هیاهویش، با اینهمه ژست بادکردۀ بوقلمونیش، در همان گام اول مانده است تنها یک چرخش کرده و به نقطۀ اولیه برگشته است، هیچ سوفسطائی مبنای «من هستمِ» دکارت را نمیپذیرد زیرا دقیقاً مصادره بمطلوب است تا چه رسد به کانتیانیسم که حتی همین مبنا را نیز ندارد.
🔹 اگر کاری با سوفسطائیان و لا ادریان نداریم، پس اینهمه فلسفه سازی برای چه بوده و چیست؟ و اگر با آنان کاری داریم یقیناً پایگاه محکمی برای حرفمان در برابرشان نداریم.
🔸 اما اگر در پاسخ پرسش فوق، حرفمان این باشد که: همان طور که بشر از آغاز علم داشته (گرچه محدود و ناقص و توسعه نیافته) همانطور هم از آغاز دارای فلسفه بوده گرچه ناقص و توسعه نیافته. نتیجه میگیریم که انسان همانطور که در علم غلطها داشته، در فلسفه نیز غلطهائی داشته است، لیکن بشر هرگز بی فلسفه نبوده است.
🔹 فلسفه یعنی باور به حقیقت و واقعیت کائنات. مگر پیش از پیدایش این فلسفههای نامدار و آرم دار، انسانها به حقیقت و واقعیت کائنات باور نداشتند؟
🔸 بدیهی است وقتی که به حقیقت و واقعیت کائنات باور داشتهاند، قهراً و جبراً، لزوماً و الزاماً، دربارۀ چگونگی، چیستی و چرائی آن میاندیشیدند و لذا هر جا که از پاسخ آن باز میماندند با «افسانه» آن را جبران کرده و یک تصویر از چیستی و چرائی کائنات برای خودشان ترسیم و تشریح میکردند.
🔹 مثال: یونانیان قبل از پیدایش فلسفههای مقدم، هستیشناسی خود را با افسانۀ خدایان (الهههای) متعدد و فراوان که با همدیگر ازدواج میکردند و گاهی هم یکدیگر را میکشتند، تصویر و تصور میکردند. اینک براستی فاصلۀ هستیشناسی آنان با هستیشناسی افلاطون که «فلسفه» نامیده شد، چقدر است؟ مُثُل افلاطون افسانه نبودند؟ حد فاصل این فلسفه و آن افسانه، چیست؟ و چقدر است؟
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 3
🔺 فلسفۀ فلسفه(بخش دوم)
🔹 فلسفۀ علم روی این ریل حرکت میکند: انسان از اول علم داشته و همان علم در حال گسترش و استحکام پیش میرود. فلسفه نیز باید همینطور پیش میرفت.
🔶 اما این فلسفههای آرمدار، از اول نبودهاند تا روی ریل واحدی که وجود داشته، حرکت کنند؛ خودشان پدید شدند و ریل خودشان را نیز خودشان ساختند. این نیز سر از یک نوع «دور» در میآورد.
🔹 نتیجه: فلسفه های مقدم بدلیل همین «پدیدۀ مصنوعی» بودن شان و دچار شدن شان به «دور ماهوی»، فلسفه نیستند و غیر از یک «تحمیل» به روح و جان و فکر بشر، چیزی نیستند. و این است که هرگز به درد بشر نخورده اند و تنها مشغولیتی میان خود فلاسفه بوده اند، در حالی که علم در محافل علمی و عملی پخته شده و به درد همۀ جامعه انسانی می خورد.
🔶 واقعیت این است: انسان هرگز بی فلسفه نبوده است، همانطور که هرگز بی علم نبوده است و امروز: آیا آن پیرزن بی سواد 85 ساله در دورترین و عقب مانده ترین روستا، فاقد فلسفه است؟! آیا او جهان را سفسطه می داند؟! یا به واقعیت هستی باور دارد و برای آن (به هر صورت) یک تصور فکری و تصویر ذهنی دارد؟ بلی که دارد.
🔹 در اینجا به پرسش دیگری می رسیم: چرا نگذاشتند فلسفه بشر نیز همانند علم بشر روی ریل خود پیش رود و تکامل یابد و روز به روز بخشی از «هاله»ی(مثال قرص ماه و هالۀ اطرافش که در جزوۀ شماره 2 گذشت) افسانهها را پالایش کرده و بر قرص بیفزاید-؟
🔶 فلسفههای مقدم (هر کدام بنسبتی) نه فقط علم را محکوم میکردند که باید در لولهای که آن ها تعیین میکنند حرکت کند، بلکه فکر فلسفی بشر را نیز از ریل اصلی و آفرینشی خود، خارج کرده و آن را بشدت مسدود کردند. فلسفههای مقدم جهت و مسیر علم را از طبع طبیعی آن خارج کردهاند و اساساً روح و روند فلسفههای مقدم، اعدام فکر فلسفی بشر است گرچه در این روند موفق نشده و در چهار دیواره حلقات خود فلاسفه محبوس مانده و مردم جهان اهمیتی به بگو مگوی آنان ندادهاند.
🔹 فلسفۀ مؤخّر: انسان از آغاز زندگی اش تا به امروز، و تا هر زمانی که کرۀ زمینش عمر خواهد داشت، با فلسفۀ مؤخّر زیسته و با فلسفۀ مؤخّر خواهد زیست، و نق زدن های فلاسفۀ مقدم تنها برای دلمشغولی خودشان و برای مکرهای سیاستمداران کارآئی دارد. حتی براستی زندگی افلاطون، ارسطو، کانت و دکارت و… مطابق فلسفۀ خودشان بوده؟ اینان همگی، خودشان با فلسفه مؤخّر عملاً زندگی کردند و فلسفۀ مقدمشان در کانون و هستۀ زندگی شان، حضور نداشت؛ عمل شان بر اساس فکر فلسفی شان نبود. وقتی که این فلسفه های مقدم به درد خودشان نخورده و نمی خورد، چه کارآئی دربارۀ جامعه بشری دارد.
🔶 درست است: هر فکری، هر اندیشهای، در جامعه بشری بی تأثیر نیست؛ فلسفههای مقدم نیز مؤثر بوده اند. اما اگر منصفانه بنگریم و بنای بحث بر سر «تأثیر» باشد آیا پدیده سفسطۀ سوفسطائیان و لا ادری لا ادری ها و شک شکاکان، تأثیر بیشتری داشته یا فلسفه های مقدم؟-؟ اگر محور سخن «تحریک فکر بشر» یا «شتاب دادن به فکر» بشر است، پس آن تکانی که سوفسطائیان و آن تحرّکی که لا ادری ها و شکاکان به فکر بشر دادند، بیش از این فلسفهها بوده است که اگر آن ها نبودند حتی این فلسفهها به وجود نمی آمدند و یا دست بالا به صورت و ماهیت امروزی نبودند.
🔹 فلسفههای مقدم به فکر و اندیشۀ بشر شتابی یا شتابکی داده اند، و تا حدودی در ورزیدگی ذهن بشر تأثیر داشته اند، اما همانطور که در حدیث امام کاظم علیه السلام دیدیم «اِثم شان از خیرشان بیشتر است».
🔶 در اینجا سخن آقا نجفی قوچانی (ره) به یاد می آید که در کتاب «سیاحت شرق»، دربارۀ علم «اصول فقه» میگوید: این علم بی پدر و مادر.
🔹 او از شاگردان آخوند خراسانی (صاحب کفایة الاصول) است؛ هم اصولی است و هم به مرحوم آخوند ارادت دارد، دربارۀ افراط در اصول فقه، میگوید اصول فقه با این شکل و شمایل و با این ماهیت بادکرده، ربطی به اسلام ندارد و یک علم «من در آوردی» و بی پدر و مادر است. براستی بشرحی که گذشت علم بشر از آغاز بوده و همچنین بشر از آغاز فلسفه گرا بوده، اما فلسفه های مقدم بقول آن مرحوم «فلسفه بی پدر و مادر» هستند، شبیه فرزندی هستند که زن بیوه از شوهر دیگر به خانواده دوم آورده است. برخلاف علم که فرزند اصیل خانواده است و همگان حتی عوام بی سواد نیز آن را خودی و از خود میدانند.
🔶 افلاطون فیلسوف، ایده آلیست است، و مارکس رئالیست (بشدت رئالیست) دچار ایده آلیسم میشود و آن نسخۀ خیالی را برای بشر مینویسد. تا چه رسد به دیگر مدعیان رئالیسم.
🔹 واکنش این کنش نادرست، وبریسم می شود که: علم نباید برای آینده بشر چاره و راهی ارائه دهد. و پرورش این بینش ماکس وبر به پوپریسم میانجامد که علم از علمیت میافتد.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 3
🔺 فلسفۀ فلسفه(بخش سوم)
🔹 آنچه بشر در فکر و عملاً، و حقیقتاً و واقعاً در زندگی خود خواسته و می خواهد، فلسفۀ مؤخر است که از علوم بر می خیزد، نه فلسفۀ مقدم. و این هم یک حقیقت بزرگ اساسی است و هم یک واقعیت سترگ در طول تاریخ بشر حتی در زندگی خود فلاسفۀ مقدم.
🔸 اگر ارسطو با تارهای ابریشمین خیال لولههائی را میبافت و علم را محکوم میکرد که از آن لوله ها خارج نشوند، بیکن با خشونت تمام یک افسار زنجیری بر سر علم زد و بر آن سوار شد و مجبورش کرد که در مسیر غرایز و روح غریزه برود، او روح غریزه را بر روح فطرت مسلط کرد.
🔹 غریزه علاوه بر ابزارِ «هویا= هوس» که دارد، عقل را نیز از دست فطرت مصادره کرد و در خدمت خود گرفت، و هر فلسفۀ دیگری که آمد بر خشونت این افسار آهنین افزود و افرادی مانند کانت، اسپینوزا و بالاخره ولتر به خشونت آن رنگ نرمی زدند و بدین سان کار به جائی رسید که ماکیاول ندای «هدف وسیله را توجیه می کند» سر داد و همشهری اش پاراتو رسماً اعلام کرد که «رفتار عقلانی آن است که فقط برای نفع خود فرد باشد».
🔸 دربارۀ بینش پاراتو و تعریف او از رفتار عقلانی، سخن ها گفته اند اما اگر از بینش مکتب ما و انسان شناسی ما نگریسته شود، براحتی روشن می شود که مطابق نظر او هر رفتار غریزی عقلانی است و هر رفتار فطری غیر عقلانی است.
🔹 چه گرفتاری و چه مصیبتی فراتر و سترگ تر از این ممکن بود بر سر علم، اندیشه و فلسفه بیاید!؟! و نتیجۀ این روند فلسفههای مقدم و این رئالیسمها که تنها پس از طی چند گام به ایدئالیسم سقوط کردهاند، این شد که حقایق و واقعیات فطری بشر را زیر پا گذاشته و انسانی دیگر ساختند؛ انسانی که بر ضد آفرینش انسان است. و چنین انسانی علاوه بر اینکه بر علیه «خودیت خود» است جهان را برای گیاهان، و حیوان نیز معکوس می کند؛ اینهمه سلاح های کشتار جمعی و بمب های اتمی که آنچه امروز در انبارها موجود است برای از بین بردن کرۀ زمین کافی است، و نیز تبدیل محیط زیست به محیط مرگ، همگی شاهدی بر این مدعاست. گوئی رسالت اندیشه و علم تبدیل «حیات طیّبۀ آفرینش» به «حیات خبیثۀ ابلیسی» در کوتاه مدت، و براندازی اصل حیات در دراز مدت و از بین بردن کرۀ زمین است.
🔸 این است مدرنیته که محصول این فلسفههای مقدم است که لذایذ فطری را از انسان سلب کرده؛ کیفیت ها فدای کمیت شده، هنر که جایگاه آفرینشی اش «کیفیت» است به خدمت کمیت در آمده است. آن عده از هنرمندان که گمان می کنند در خدمت زیبائی ها و کیفیت ها هستند، خود فریب ترین افراد این روزگارند که اگر کودن نباشند دستکم با القائات و تلقینات نفسانی، خودشان را فریب می دهند. با صرفنظر از اینکه بطور دانسته یا ندانسته ابزار دست مراکز سیاسی کابالیسم هستند و کارشان بزک زدن بر سیمای دیو و چسباندن نشان «زیبا خواهی» بر پیشانی اهریمن شده است(بویژه آنان که (باصطلاح) نهضت رئالیسم افراطی را در تاریخ هنر به وجود آوردند که هنر را به خدمت انحصاری شهوت در آوردند).
🔹 مدرنیته- علاوه بر همۀ فجایع اش- خانواده را بشدت متزلزل کرده، متأسفانه هنر در این فاجعه، اولین و براندازترین عامل گشته است بطوری که تقریباً هیچ محصول هنری نیست که در این جرم نقشی (گرچه اندک) نداشته باشد.
🔸 مدرنیته با پیش فرض «انسان حیوان است» و با غفلت از «روح فطرت»، اخلاق را که ریشه در کانون فطرت دارد، صرفاً اعتباری و قراردادی محض، کرده است. پیش فرضی منجمد که هرگز مجال نیافته تا بعنوان یک موضوع علمی و اندیشه ای، بررسی شود؛ واقعیت روح فطرت و واقعیات ناشی از آن با همۀ وضوح و روشنی شان، زیر چکمه های فلسفههای مقدم کوبیده شده و «صرفاً غریزی بودن انسان» ارسال مسلّم گشته است. اندیشه و علم، در حضور اندیشه و علم سرافکنده شده است اما بشر چنان در غریزه پرستی بشتاب میتازد که نالۀ اندیشه و علم و زوزۀ فلسفههای مقدم را در زیر نعلهای سمندش نمیشنود.
🔹 یکی از آشنایان- که خداوند توفیق روز افزونش دهد- در نارسائی ها و خسارت های مدرنیته فکر کرده و به این نتیجه رسیده انسان باید به اصل خود بازگردد. اما این بازگشت را با «ارتجاع به دوران پیش از صنعت» اشتباه کرده و حدیث هائی را نیز شاهد آورده که در جامعۀ واحد جهانی مهدوی (عجّل الله فرجه) انسان به الاغ سواری و گاری کشی برخواهد گشت. توجه نکرده که آن حدیث ها نه تنها دعوت به ارتجاع نمی کنند، بل کل اسلام (قرآن و حدیث) دعوت به علم و صنعت می کند، ویژگی این حدیث ها در جهت رد فلسفههای مقدم است نه در جهت مذمّت صنعت. می گویند صنعت آری اما صنعت زیست ساز، نه صنعتی که مخرب زیست باشد.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 3
🔺 فلسفۀ فلسفه(بخش چهارم)
🔹 فلسفه های مقدم بصورت یک پیش فرض مسلّم، واقعیت و حقیقت انسان را به غریزه منحصر کردند و نصف دیگر انسان را که فطرت است دور انداختند. و هنوز هم که هنوز است علوم انسانی غربی از واقعیت روح فطرت، غافل است و عامل این غفلت بس بزرگ، فلسفههای مقدم هستند.
یعنی فلسفهای که بر علوم مقدم باشد و فیلسوفش پیش از آنکه در علم «انسان شناسی» بیندیشد و انسان را شناخت کند، به فلسفه بافی اقدام کند، به چنین مغاک غلطی فرو می افتد. و این مسئله یکی از بزرگترین و اساسی ترین معیارها است که نشان می دهد تقدم فلسفه بر علم چقدر منحرف کننده است.
🔸 فلسفۀ درست آن است که مؤخر باشد و از علوم برخیزد.
در جزوۀ دوم گفته شد: اگر کاروان فکر بشر سودی از بیکن برده از علم اوست نه از فلسفۀ او، و همچنین است دربارۀ دیگران.
🔹 مثلاً دکارت که بت ارسطوئیسم را شکست (بتی که در عصر اسکولاستیک مسیحیت را نیز تملک کرده و در آغوش گرفته بود، و کلیسا و ارسطوئیسم به وحدت رسیده بودند) کارش یک اِقدام علمی بود نه فلسفی. او گفت: «قیاس ارسطوئی هیچ مجهولی را معلوم نمی کند، زیرا نتیجۀ آن یا در صغرای قیاس هست و یا در کبرایش». این سخن او یک گزارش از سنخ گزاره های علمی است یا یک گزارۀ فلسفی است؟-؟ بدیهی است که علمی است نه فلسفی. علم شان در رهانیدن علم از تار و پود تخیلات ذهنی ارسطوئی، مفید افتاد، اما فلسفۀشان بر سمند اندیشه و علم افسار آهنینی زد.
🔸 اینان در تخریب بنای خیالی و ناهنجار ارسطوئیسم، با بینش علمی موفق بودند، اما در مقام ساختن یک بنای انسانی بر ویرانه های آن به صورت و ماهیت یک فلسفه، خود دچار ناهنجاری دیگر شدند.
🔹 آیا انسان روی ریل فلسفۀ مؤخر به یک فلسفۀ کامل می تواند برسد؟ یا می توانست برسد؟: در پاسخ این پرسش، آنان که به رئالیست و واقعگرا بودن خود متبخترانه میبالند، خواهند گفت: واقعیت تاریخ بشر نشان داده که انسان همین راه را طی کرده و به مدرنیته رسیده است، این واقعیت تاریخی نشان می دهد که بشر غیر از این راهی نداشته است و راه دیگری برایش ممکن نبوده است.
🔸 اینان توجه ندارند که اگر سلف پیشین شان این «تاریخ پرستی» را درست می دانستند بر علیه ارسطوئیسم نمیشوریدند و می گفتند واقعیت تاریخ این است که برای بشر راهی غیر از ارسطوئیسم نبوده و نیست.
🔹 اما پاسخ پرسش بالا: این پرسش با این شکل و شمایل، از اصل و اساس درست نیست، بل دچار یک نوع «اطلاق انگاری» و «اطلاق خواهی» است. و نشان از پر توقّعی پرسش کننده است.
🔸 مراد از «فلسفۀ کامل» چیست؟ اگر مراد «کمال مطلق» است، پس باید گفت کمال مطلق فقط از آنِ خداوند است و انسان هرگز در علم و فلسفه به آن نخواهد رسید، همانطور که قبلاً اشاره شد اگر پس از هزاران سال و در پایان عمر بشر در روی کرۀ زمین قرآن را باز کنید خواهد گفت: «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً» آیۀ 85 سورۀ اسراء.
🔹 پس آنچه برای بشر هست و مأموریت بشر نیز در جهت آن است، «علم و فلسفه ای است که سزاوار و شایان انسانیت انسان است». نه کامل مطلق. و آنچه برای انسان مهم است، سبک، شیوه، منطق و راه است. و لذا قرآن به درستی منطق، و استواری راه تأکید دارد.
🔸 منطق صحیح، راه استوار در قرآن: قرآن هرگز نگفته است انسان می تواند به کمال مطلق برسد و یا خواهد رسید، حتی رسالت بشر را رسیدن به آن نمی داند و اساساً چنین چیزی را از شأن انسان نمی داند. آنچه قرآن رسالت و مأموریت انسان می داند، فقط «راه» است راه درست، راه راست، راه مستقیم، صراط مستقیم.
🔹قرآن: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ» :این قرآن به استوارترین راه هدایت می کند؛ آیۀ 9 سورۀ اسراء.
اولین خواستۀ بشر از خدا را «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» قرار داده است. و حتی قبل از خواستن صراط مستقیم، «هدایت» را می خواهد.
🔸 انسان «موجود رهرو» است، مانند حیوان «موجود ایستا» نیست. پس اولین نیاز انسانی انسان «هدایت» است؛ هدایت به راه درست اندیشه و علم، تا برسد به هستی شناسی قویم در حد «طاقة البشریه»، یا در حد «استحقاق البشریة»، که می شود فلسفه اش.
🔹 و آیه های دیگر از آنجمله: «وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقيماً». آیۀ 126 سورۀ انعام.
«كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ». آیۀ1 سورۀ ابراهیم.
🔸 نکته: در این آیه هدف از نبوت و ارسال قرآن را، خروج انسان از راه ظلمانی به راه نورانی، می داند سپس این راه را معرفی می کند که راه عزیز (راه پیروز و رسا، نه راه سترون و به بن بست خورده). و راه حمید (راه شایسته و ستودۀ انسانی) است.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 3
🔺 فلسفۀ فلسفه(بخش پنجم-پایانی)
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَميد». آیۀ 24 سورۀ حج.
🔹 نکته: متأسفانه کلمۀ «القول» را در این آیه به اخلاقیات معنی کرده اند که هیچ سازگاری با عبارت «صراط الحمید» ندارد. مراد از قول، منطق است؛ منطق طیّب؛ منطق ناب و بی آلایش. و مراد از «صراط حمید» در این آیه شیوه و بستر آن منطق است. و گفته شد که این منطق بر سه اصل اساسی استوار است:
1️⃣ منطق واقعیتگرا است؛ به سمع، بصر، و حواس تکیه دارد، آنگاه به فکر و اندیشه (مغز) و در پایان به نتیجه ای که به قلب سلیم می رسد، ختم می شود. به آنهمه آیه های سمع و بصر و مشتقات این واژه ها مراجعه کنید.
2️⃣ منطق تبیین است، نه منطق اثباتی. بشرحی که در جزوه های قبلی گذشت.
3️⃣ منطق ابطال خواه است. بشرحی که گذشت و به مجلد اول «انسان و علوم انسانی در صحیفۀ سجادیه» حواله شد.
🔸 حتی اگر «قول طیّب» را به معنی اخلاقی تفسیر کنیم باز شامل منطق مکتب نیز می شود. زیرا چنین نیست که قرآن در همه جا به قول طیّب هدایت کند اما دربارۀ منطق مکتب به قول طیب هدایت نکند.
🔹 «وَ يَرَى الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدي إِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميد». آیۀ 6 سورۀ سبأ.
🔸 پرسش: آیه می گوید: «آنان که علم برای شان داده شده می بینند (بوضوح) که همین است حق، و هدایت می کند به راه پیروزمند و رسا و شایسته». پس چرا اینهمه بزرگان اندیشه و علم که نام شان در این جزوه ها آمد، این حق را نمی بینند؟
پاسخ: اگر با علم شان و روی ریل علم شان کار می کردند این حق و حقیقت را می دیدند، آنچه مانع دیدشان شده فلسفۀشان است نه علم شان. همان موضوعی که این جزوه ها در صدد بیان آن است، و آیه شاهد بزرگی است بر ادعای ما دربارۀ فلسفههای مقدم.
🔹 «وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ- صِراطِ اللَّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ». دو آیۀ آخر سورۀ شوری. و ده ها آیۀ دیگر.
🔸 همچنین آیه هائی که به محور «هدایت به سبیل درست» آمده اند. و نیز آیه هائی که به محور «هدایت به طریق درست» آمدهاند.
🔹 هدایت: آنچه وظیفۀ انسان است انتخاب راه درست است و کار قرآن (و همۀ نبوت ها) هدایت به این انتخاب است. در این باره نیز رجوع کنید به واژۀ هدایت و مشتقات آن در قرآن.
رشد: آنچه این راه می دهد «رشد» است؛ انسان را همیشه و پیوسته در مدارج رشد پیش میبرد، نه رسانیدن به «دانستۀ مطلق» یا فلسفه مطلق، آنچه در پیش روی انسان قرار داده شده، رشد مداوم است و بس.
🔸 «فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً- يَهْدي إِلَى الرُّشْدِ». آیه های 1 و 2 سورۀ جنّ.
«إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً». آیۀ 10 سورۀ کهف.
«يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبيلَ الرَّشادِ». آیۀ 38 سورۀ غافر.
«مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً». آیۀ 17 سورۀ کهف.
🔹 نکته: راه هدایت فقط راه خدا و نبوت هاست، و فیلسوفان فلسفۀ مقدم نمی توانند مرشد بشر باشند و می بینیم که نتوانستند بشوند.
🔸 نتیجه: آنچه وظیفه بشر و راه انسانی انسان، و شیوۀ درست انسان است، سه مرحله است:
1️⃣ هدایتجوئی و یافتن صراط درست.
2️⃣ حرکت در این راه درست.
3️⃣ هدف تنها «رشد» است، نه رسیدن به کمال مطلق. زیرا مطلق فقط از آنِ خدا است.
🔹 این صوفیان هستند که در صدد رسیدن به کمال مطلق؛ رسیدن به خدا؛ رسیدن به وصل و وصال، هستند که لقب «عارف» به خودشان داده اند. این عرفان مصطلح- نه عرفان حقیقی و معرفت درست که در این جزوهها به شرح رفت - غیر از موهومات و خیالات کاذب که نشاط کاذب نیز می آورد، نیست. عرفان مصطلح، ارثیۀ دو معبد بودائی «نوبهار» و «بهارستان» است که در حوالی بلخ بودند و توسط ایرانیان ناراضی از اسلام، به اسلام نفوذ داده شد و به دیگر سرزمین های اسلامی سرایت کرد.
🔸 تقسیم این عرفان مصطلح، به عرفان صادق و عرفان کاذب، شبیه تقسیم تروریسم به تروریسم خوب و تروریسم بد در بیان آمریکائی های کابالیست است.
🔹 معیار، عبارت است از منطق قرآن و اهل بیت علیهم السلام.
فلسفۀ قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) فلسفۀ مؤخر؛ فلسفۀ رشد است، نه فلسفۀ مطلق، و نه محدود به غریزه و منجمد.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 اصول منطق و اصول فلسفه اهلبيت عليهمالسلام
📖 بخش اول
🔴 معرفی بيست و هشت اصل، براى يك فلسفه، کم نیست بهويژه اگر آنچه در كتاب «جامعه شناسى شناخت» در مورد بينش اهلبيت عليهم السلام در مسأله «عين و ذهن» آوردهام و برخى از اصولى كه در كتاب «تبيين جهان و انسان» آمده و در اين دفتر ذكر نشدهاند، به اين بيست و هشت اصل افزوده شوند، میتوان ادعّا كرد كه (غير از اصول مربوط به جبر و اختيار و جبرهاى اجتماعى كه در مقدمه توضيح دادم) مبانى اين فلسفه كاملاً معرفى شده است.
🔺 اصول مذكور عبارتند از:
1- اصالت ذهن يا اصالت عين؟
🔹 در اين مبحث، مكتب اهلبيت عليهمالسلام نه به اصالت ذهن قائل است و نه به اصالت عين «بل امرٌ بين الامرين». يعنى يك تعاطى و داد و ستد و ديالكتيك ميان ذهن و عين برقرار است و پديدههاى اجتماعى محصول اين تعاطى دو جانبه هستند و در نتيجه پديدههاى اجتماعى (در اصل و بنيهشان) پديدههاى مصنوعى نيستند بل طبيعى هستند.
2- تطابق عين و ذهن
🔸 مكتب اهلبيت عليهمالسلام نه به پيروى مطلق عين از ذهن عقيده دارد نه به پيروى مطلق ذهن از عين در نتيجه نه اصالة العينى است نه اصالة الذهنى بل آن چه صحيح است «امر بين الامرين» است اين مسأله در كتاب «جامعه شناسى شناخت» كه موضوعش همين مسأله است توضيح داده شده است.
🔺 فلسفه اهلبيت عليهمالسلام عين را از ذهن جدا و جراحى نمیكند بنابراين منطقش منطق ارسطويى نيست {و منطق ارسطوئى بعنوان عنصرى – البتّه عنصرى مهم – در آن اخذ شده است}.
3- تعريف انسان از ديدگاه اهلبيتعليهم السلام
🔹 مطابق تبيين اهلبيت عليهمالسلام درست است كه انسان از نظر جسمى داراى همان اندامها و جهازهايى است كه حيوان دارد؛ ليكن انسان حيوان نيست. گياه داراى يك روح است، حيوان داراى دو روح و انسان داراى سه روح و پيدايش انسان نه بر اساس فيكسيسم است و نه بر اساس ترانسفورميسم مطلق، بل گونهاى سوم است كه با دو باور فوق تفاوتهاى اساسى دارد.
رجوع كنيد به «تبيين جهان و انسان» بخش انسان شناسى.
4- صفات خداوند
🔸 فلسفه اهلبيت عليهمالسلام عقيده دارد كه صفات خداوند عين ذات خداوند است بنابراين عقل نمىتواند و نبايد در صفات خدا نيز به داورى {تحليل} بنشيند يا حكم و قضيه صادر كند.
🔹 از ديدگاه مكتب اهلبيت عليهمالسلام خداوند عاقل نيست بل خالق عقل است و در قرآن و لسان اهلبيت هرگز به خداوند عاقل گفته نشده و در نتيجه ذات خداوند «معقول» هم نيست.
🔸 همينطور هم خداوند «علت» نيست، «علّة العلل» هم نيست بل موجد و خالق قانون «علت و معلول» است كه در عينيت كائنات در جريان است.
5- خداوند آن موجود اوليه را از چه چيز خلق كرد؟
🔹 اهلبيت عليهم السلام در پاسخ سوال بزرگ «خداوند آن موجود اوليه را از چه چيز خلق كرد؟» اعلام مىدارد كه اساس سوال غلط و سالبه به انتفاى موضوع است. اساساً خداوند آن موجود اوليه را خلق نكرده است بل «ايجاد» كرده است. خداوند وجودى است كه وجودهاى ديگر را ايجاد كرده است او موجودى است كه موجودهاى ديگر را ايجاد كرده است.
6- مجرادت قديم و موجَب بودن خدا:
1️⃣ كان اللَّه ولم يكن معه شىء.
اين حديث با عبارت «نكره در سياق نفى» مىگويد: خدا بود ولى هيچ چيزى، بلى هيچ چيزى همراه او وجود نداشت. نه مجردى نه غير مجردى.
2️⃣ خداوند «مريد»، «مختار»، «فعال مايشاء» و… است نه «فعل محض»، نه تماشاگر محض.
3️⃣ خداوند «مصدر» نيست «موجِد» است.
4️⃣ اول ايجاد كرده سپس در بستر علت و معلول، جريان «خلق» را به راه انداخته است.
5️⃣ هميشه در مقام اختيار، اراده، گزينش، ايجاد و خلق كردن است.
6️⃣ حتى قانون علت و معلول را كه به راه انداخته به سر خود رها نكرده در آن نيز دخل و تصرف مىكند «كل يوم هو فى شأن» و «القدرية مجوس امتى».
7️⃣ در پاسخ به سوال «خداوند قبل از آفرينش كائنات به چه كارى مىپرداخت» مىگويد سوالت غلط است به لفظ «قبل» كه در اين پرسش به كاربردى توجه كن «قبل» از مقولههاى زمان است خود زمان پديده است مخلوق خدا است قبل و مفهوم و مصداقى كه اين لفظ دارد، پديدهاند و مخلوق خدا هستند در حقيقت تو مىگويى «خداوند قبل از قبل به چه كارى مشغول بود» يا «خداوند زمانى كه زمان نبود به چه كارى مىپرداخت» اساس سوال مصداق تناقض است و تناقض جوابى ندارد؛ زيرا غلط و صرفاً «فرض محال» است.
8️⃣ بايد اذعان كرد در اينجا چيزى در ذهن انسان هست كه آن را با هر تعبيرى بيان كند غلط و مصداق تناقض خواهد بود و هرگز نخواهد توانست اين نكته ذهنى را در قالب الفاظ درآورد بنابراين هرگز پاسخ آن را نيز نخواهد شنيد.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 اصول منطق و اصول فلسفه اهلبيت عليهم السلام
📖 بخش دوم
7 – تعقل ذات خداوند
🔸 از ديدگاه مكتب اهلبيتعليهم السلام عقل مخلوق خدا و محدود است و توان درك خالق و نامحدود را ندارد.
قال الحسينعليه السلام: احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار.
8 – مسأله روح
🔹 در مكتب اهلبيتعليهم السلام روح «جسم لطيف» – مشمول زمان و مكان – است، روح جسم لطيف است كه بقايش نيز همواره در سير مدارج كمال در بساطت و لطافت است. در بينش اهلبيتعليهم السلام هيچ چيزى غير از خداوند فارغ از زمان و مكان نيست.
9 – جامعه و فرد
🔸 مكتب اهلبيتعليهم السلام هم به شخصيت فرد ارج مینهد و هم به شخصيت جامعه قائل است و مىگويد: نه اصالة الفرد و نه اصالة الجامعه بل امر بين الامرين.
10 – اراده خدا و انسان
🔹 فلسفه قرآن و اهلبيتعليهم السلام اعلام مىدارد كه «اراده خدا عين فعل اوست»؛ اراده و اختيار انسان نيز مخلوق اراده خداوند است. خداوند اراده كرده است كه انسان در افعالش داراى اراده باشد و وقتى كه يك فرد با ارادهاى كه خداوند به او داده يك عمل را انتخاب مىكند با «تفويض» و اراده محض و تام خود انجام نمىدهد.
پس اولاً انسان اراده و توان و انتخابش را از خداوند گرفته است.
ثانياً وقتى كه اراده و انتخاب مىكند باز هم به طور مطلق و كاملاً سرخود و بالاستقلال (استقلال فلسفى) نيست تا مصداق تفويض شود بل امر بين الامرين.
افراد اعمال خودشان را بر اساس امر بين الامرين انجام مىدهند و بر اساس امر بين الامرين نيز مجازات مىشوند.
اصل «لا جبر ولا تفويض بل امرٌ بين الامرين» علاوه بر اين كه نداى پرآوازه شيعه است يك ويژگى مشخص انديشه شيعى و يكى از پايههاى مهم منطق و فلسفه اهلبيتعليهم السلام است.
11 – كلام و فلسفه اهلبيت
🔸 اهلبيت يك كلام و يك فلسفه جداى از هم ندارند بل فلسفه و كلام آنان يكى است مگر مىشود قرآن بدون تعهد به قرآن سخن بگويد مگر ممكن است اهلبيتعليهم السلام بدون تعهد به خودش حرف بزند. كلام اهلبيت همان فلسفه اهلبيت و فلسفه اهلبيتعليهم السلام همان كلام اهلبيتعليهم السلام است فلسفه اسلامى با كلام اسلامى فرقى ندارد. عين كلامش در بطن فلسفهاش هست.
12 – توحيد و فلسفه اهلبيتعليهم السلام
🔹 فلسفه اهلبيتعليهم السلام مىگويد: خدا هيچ آميزهاى ندارد در عين حال صرف الوجود و مفهوم ذهنى هم نيست. مىپرسى چگونه هم آميزه ندارد و هم صرف الوجود نيست بل موجود است؟ مىگويد: اين حقيقت و واقعيت را هرگز درك نخواهى كرد عقل از اين درك عاجز است؛ زيرا عقل مخلوق است و بنا است كه در عالم مخلوقات به تحليل بپردازد و نبايد از قلمرو خود خارج شود.
خداوند موجود است و در عين حال مشوب هم نيست.
سوال: چگونه ممكن است هم موجود باشد و هم غير مشوب؟
جواب: اين كه هر چيزى يا مشوب است و يا صرفاً و تنها وجود ذهنى مىشود، يك قانون از قوانين طبيعت است، ناموسى از نواميس كائنات است اين قانون و اين ناموس شامل خداى كائنات نمىشود. كيف يجرى عليه ما هو اجراه؟
ذات خداوند قابل تصور نيست هر چه درباره خدا تصور كنى، هر تصورى كه از خداوند داشته باشى آن خدا نيست بل مخلوق ذهن جناب عالى است.
13 – هويت خداوند
🔸 حقيقت اين است كه ماهيت به هر معنى و مفهوم از خداوند سلب و نفى مىشود و همينطور هويت؛ ليكن به هر معنى و به هر مفهوم كه ما انسانها تصور كنيم، وگرنه خداوند هويت دارد هويتى كه نه به تصور ما مىآيد و نه در ذهن ما مفهوم مىشود.
قل هو اللَّه احد وصدها «هو» كه در قرآن و حديث آمده است.
امّا انسانهاى عاقل هرگز اين هويت را درك نخواهند كرد؛ زيرا اين هويت غير از هويتهايى است كه قابل تصور ذهن و قابل فهم ذهن انسانها باشد.
خدا هويت دارد اما محدود نيست و حقيقت اين هويت چيست؟ نمىدانم اينقدر مىدانم كه هويتى است غير از هويتها «شىء لا كالاشياء» و «له هوية لا كالهويات».
14 – عشق و خدا شناسى
🔹 مطابق مكتب و فلسفه قرآن و اهلبيتعليهم السلام عشق نيز مخلوق خداست و ناتوانتر از عقل و محدودتر از آن است و چون چهار چوب معينى ندارد حد و مرز حقايق و موهومات را هرگز نمىتواند بشناسد.
15 – علم خداوند
🔸 قرآن و اهلبيتعليهم السلام مىفرمايند: عقل مخلوق خداست و خداوند نه عقل است و نه عاقل و نه ذاتش قابل تعقل، او خالق عقل، خالق عقلها و خالق تعقل است در هيچ جايى از قرآن و حديث خداوند «عاقل» خوانده نشده است.
خداوند عالم است نه بوسيله عقل، عالم است نه به وسيله تعقل. عالمى كه عقل و عاقل و تعقل را آفريده است.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 اصول منطق و اصول فلسفه اهلبيت عليهم السلام
📖 بخش سوم
16 – شيوه بحث از واقعيات
🔸 فلسفه قرآن و اهلبيت عليهمالسلام هنگام بحث از واقعيات نه كارى با وجود فارغ از ماهيت و هويت دارد – زيرا چنين وجودى را تنها مفهوم ذهنى و مخلوق ذهن مىداند – و نه كارى با ماهيت و هويت فارغ از وجود، دارد؛ زيرا ماهيت فارغ از وجود نيز غير از يك انتزاع ذهنى، نمىباشند.
17 – اطلاق شى بر خداوند
🔹 فلسفه قرآن و اهلبيت عليهمالسلام مىگويد: خدا شى است (نه حقيقة الوجود محضاً) ليكن مشمول قوانين اشياء نمىشود. شىءٌ لا كالاشياء.
18 – تشخص خداوند
🔸 فلسفه اهلبيت عليهمالسلام مىگويد: له تشخص لا كالتشخصات.
19 – خداوند و صفت كمال
🔹 فلسفه اهلبيت عليهمالسلام مىگويد: خداوند كمال كل شى نيست بل كمال دهنده به كل شى است خودش كامل و ايجاد كننده كمال و خالق كمال براى مخلوقات است.
خداوند نه قوه است و نه فعل بل خالق قوه و فعل است.
20 – شناخت و اثبات ذات خدا
🔸 فلسفه اهلبيت(ع)مىگويد: وجود مخلوقات براى اثبات وجود خدا برهان است؛ امّا براى عرفان ذات خدا و تحليل ذات خدا هيچ برهانى وجود ندارد نه از مخلوقات و نه از ذات خداوند.
21 – حقيقة الوجود
🔹 فلسفه اهلبيت(ع) ميگويد: خداوند حقيقة الوجود اشياء نيست بل موجد و خالق حقيقة الوجود اشياء است.
22 – اتحاد عاقل و معقول
🔸 فلسفه اهل بيت(ع) اتحاد عاقل و معقول را اولا: در قالبي كه ارسطوئيان ارايه ميدهند و لازمه آن تناقض رياضي «وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت» است، نميپذيرد.
ثانياً: اين اتحاد ـ يا نقطه تماس عين و ذهن ـ را يكي از قوانين خلقت ميداند و اين قانون را بر خداوند شمول نميدهد ـ كيف يجري عليه ما هو اجراه.
23 – خداوند و صفت تامّ بودن
🔹 در بينش اهلبيت(ع) اولاً خداوند تام الحقيقه نيست بل «تام الحقيقه و الواقعية» است.
ثانياً: خداوند از جهتي و با معنايي «تام» نيست بل «موجد و خالق هر تمام و تماميت» است.
فلسفه قرآن و اهلبيت عليهم السلام تضايف و حتي كمال و تماميت به معني تضايفي را مخلوق خداوند ميداند نه صفتي از صفات خداوند. خداوند مفهوماً و واقعاً تام و كامل است؛ ليكن نه به معنياي كه در حكمت متعاليه يا فلسفه ارسطويي ذكر ميشود.
24 – قوه و فعليت
🔸 فلسفه اهلبيت عليهم السلام خدا را موجِد و خالق قوه و فعليت ميداند.
و ميگويد: خداوند قوي است بر ايجاد موجودات و خلق كائنات و آفرينش هر شي.
فلسفه اهلبيت عليهم السلام خدا را بدين گونه قوي نميداند كه مانند چراغ قوهاي كه هرگز قوهاش تمام نميشود دايماً از وجودش مخلوقات به فعليت برسند. خداوند چيزي از وجود خودش خرج نميكند. اين قوت نيست اين ضعف است كه از وجودش خرج كند.
و نيز در ذات خداوند جريان قوت و فعليت متصور نيست و اين جريان خود مخلوق خداوند است.
25 – خداوند و كمالات مخلوقات
🔹 فلسفه اهلبيت عليهم السلام همان طور كه همه ويژگيهاي مخلوق را از خدا سلب ميكند كمالات و خيرات مخلوقات را نيز از او سلب ميكند و چنين ميشود «له كمال لا كالكمالات، هو خيرٌ لا كالخيرات» و اين است توحيد.
26 – رابطه خلق و خالق
🔸 فلسفه اهلبيت عليهم السلام ميگويد: رابطه خدا با خلقش رابطه «منشأ و ناشي» نيست بل رابطه «موجِد و موجَد» و «مُنشيء و مُنشأ» است خداوند مخلوق را «انشاء» و «ايجاد» كرده است.
همچنين رابطه خدا با موجودات كائنات رابطه «مَرْشح و راشح» نيست رابطه «مَلمع و لامع» نيست بل رابطه «خالق و مخلوق» و «ربّ و مربوب» است.
27 – خداوند فعال است
🔹 از بينش فلسفه اهلبيت عليهم السلام خداوند فعال است. براي هر عاقلي، هر اهل علم و اهل دانشي روشن است كه خداي قرآن و اهلبيت عليهم السلام يك خداي فعال، خلاّق، جبّار، قهّار و… است نه تماشاگر محض.
28 – جهل ايجادي
🔸 فلسفه قرآن و اهلبيت عليهم السلام از «جهل ايجادي» منزّه است و به همين دليل امامان عليهم السلام به برخي از شاگردان صميميشان پرخاش ميكردند كه طوري عمل نكنند مسير علميشان به «ايجاد جهل» بيانجامد.
توضيح:
در ضمن برخي از اين اصول اصلهاي ديگري نيزآمده از قبيل:
1️⃣ خداوند «علة العلل» نيست بل خالق علت و معلول، و خالق اين قانون است.
2️⃣ خداوند «مَصدر» نيست و حتي «مُصدر» و صادر كنندهي چيزي از وجود خودش، نيست.
3️⃣ خداوند ميتواند و ميتوانست بدون مخلوق باشد (خدا موجب نيست). كان و لم يكن معه شيء.
4️⃣ حدوث عين حركت است و حركت عين زمان است پس هيچ حادثي فارغ از زمان و مكان وجود ندارد عنوان «مجردات» فقط يك توهم است.
5️⃣ قوانين كائنات و مخلوقات، را به خداوند شمول ندهيد اين قوانين، همه مخلوق خدا هستند و شامل خدا نميشوند، كيف يجري عليه ما هو اجراه؟
و… چندين اصل و اصول ديگر.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی