🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 1
🔺 اصول اساسی در شناخت فلسفهها(بخش چهارم- پایانی)
🔹 فلسفه، اندیشه، علم و تجربه (خواه در علوم موسوم به تجربی و خواه در علوم انسانی) وقتی سالم، صحیح و انسانی می شود که شروع آن و خشت اولش عقلانی باشد، در این صورت دچار «جهل دوم» نخواهد شد، حتی اگر بدلایلی فوایدش اندک باشد دستکم جهل دوم را ایجاد نخواهد کرد، و به هر نسبتی که پیشرفت کند به همان نسبت از جنگ و خون ریزی نیز خواهد کاست.
🔸 در تاریخ بشر، جنگ و خون ریزی دو منشأ داشته است:
1️⃣ جهل طبیعی بشر.
2️⃣ جهل دوم که در اثر بیماری و لنگی فلسفه ها ایجاد شده و می شود.
🔹 فلسفه و اندیشۀ عقلانی اگر نتواند منشأ اول را از بین ببرد، دستکم منشأ دوم را ایجاد نمی کند و این فلسفه و اندیشۀ عقلانی در قالب «فلسفۀ مقدم» امکان ندارد، و به دست نمی آید مگر در قالب «فلسفۀ موخّر» به شرحی که گذشت.
🔸 این فلسفۀ عقلانی مؤخر، با این چند سطر قابل معرفی نیست، شرح کافی این موضوع در مجلدات «انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه»هست آنهم اگر پیری و درماندگی مهلت به پایان بردن آن را بدهد.
🔹 آیا فلسفه، طرز تفکر را می دهد؟ یا برعکس؟ در فلسفۀ مقدم، فلسفه طرز تفکر را می دهد و در فلسفۀ مؤخر طرز تفکر فلسفه را می دهد.
🔸 در فلسفه های مقدم، این فلسفه است که تکلیفِ چگونگی فکر را مشخص و معین می کند و هر چه تقدم فلسفه شدیدتر باشد لوله کشی شدن تفکر شدیدتر است؛ مانند فلسفۀ ارسطو. و به هر نسبتی که از علوم بهره بگیرد یعنی خصلت تقدمی آن ضعیف باشد، به همان نسبت از شدت لوله کشی فکر کاسته میشود مانند مارکسیسم، دکارتیسم و کانتیانیسم و…
🔹 در فلسفه های مؤخّر، این طرز تفکر است که تکالیف فلسفه را تعیین میکند مانند (مثلاً) فلسفهای که انیشتین از راه علم به آن رسید، و یا (فرضاً) فلسفهای که استیفان هاوکینگ به آن میرسد. اینگونه فلسفهها نیز به همان نسبت که تأخرشان شدید باشد محدودتر شده و در تنگنا قرار دارند که محدودترینشان فلسفهای است که از داروینیسم برمیخیزد.
🔸 در مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام پیش از دو مرحلۀ مذکور، مرحله ای وجود دارد که عبارت است از «چگونگی شخصیت»؛ چگونگی شخصیت طرز تفکر را می دهد، و طرز تفکر فلسفه را می دهد. یعنی شروع و آغاز آن نه از طرز تفکر است و نه از فلسفه، بل از چگونگی شخصیت است. دیگر فلسفههای مؤخر این پایه را ندارند و لذا به سر و سامان کامل نمیرسند.
🔹 آیا در اندیشه، تفکر، تعقل، و فلسفه، اصالت با ذهن است یا با عین؟-؟ فلسفههای مقدم «اصالة الذّهن»ی هستند؛ یا صد درصد، مانند ارسطوئیسم؛ و یا با درصد زیادی، مانند دکارتیسم،کانتیانیسم و مارکسیسم، اینکه مارکسیسم به عین گرائی معروف است، اشتباهی است که از «مادهگرائی» آن، در اذهان جای گرفته است؛ مادهگرائی لزوماً با عینگرائی فلسفی همراه نیست و فلسفههای مؤخر «اصالة العین»ی هستند و بنسبتی که از ذهن بهره می برند بازتر میشوند.
🔸 مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام نه «اصالة الذهن»ی است و نه «اصالة العین»ی است؛ میگوید: نه این و نه آن بل امر بین امرین. اساساً اینجا جای «اصالت» نیست، میان عین و ذهن تعاطی و تعامل هست؛ از طرفی عین به ذهن چاشنی می دهد؛ عین به موتور ذهن استارت می زند و آن را به حرکت می آورد و داشته های ذهن را فعال می کند.
🔹 از طرف دیگر ذهن که فعال شد عین را تحلیل کرده و عرصه را بازتر می کند و این تعامل تصاعدی، تداوم دارد. و برای اینکه این روند سلسله وار شبیه «دور» نباشد و در تنگنا قرار نگیرد عامل سومّی وارد این جریان سلسله ای، می گردد بنام «نبوت». نبوت نمیگذارد این دو (عین و ذهن) به دور همدیگر بچرخند بل یک جریان طولی به کار آن دو می دهد.
🔸 در این مسئله همیشه یک «خلط موضوع» رخ می دهد؛ اگر موضوع بحث وجود انسان (اعم از جسم و جان) بود، اصالة العین درست است. زیرا این وجود انسان یک عین از اعیان است. و اگر موضوع بحث استعداد و نیروی ذهنی انسان است، در این صور اصالت با ذهن است.
🔹 اما موضوع بحث «علم»- علم به معنای عام شامل فلسفه- است، در اینصورت هر دو مساویاند و هیچ کدام نسبت به دیگری اصالت ندارد. و جان مسئله امر بین امرین است.
🔺 شرح بیشتر دربارۀ این مسئله در کتاب «جامعه شناسی شناخت» انتشارات کیهان.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 2
🔺 فلسفه علم (بخش اول)
🔹 در جزوۀ شماره 1 در تعریف فلسفه گفته شد: فلسفه عبارت است از: اندیشه در هستی و چیستی هست ها و چرائی شان در دایرۀ «هست و نیست».
فلسفۀ مضاف عبارت است از: اندیشه در بخشی از هستی و چیستی آن و چرائیش.
🔸 و از میان فلسفه های مضاف، از «فلسفۀ علم» بعنوان مثال نام برده شد. اینک در این جلسه بحثی دربارۀ فلسفۀ علم داشته باشیم؛ موضوعی که امروز دلمشغولی شخصیت های نامدار گشته و براستی غوغائی به پا کرده است.
🔹 این موضوع را با سبک، روش و منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) بررسی می کنیم؛ زیرا مقصود ما شناخت و بیان فلسفۀ قرآن و اهل بیت است، ببینیم قرآن و اهل بیت در این موضوع چه می گویند.
🔸 گفته شد این منطق بر سه اصل مبتنی است:
1️⃣ واقعیتگرا است.
2️⃣ منطق تبیین است.
3️⃣ ابطال خواه است.(شرح بیشتر در کتاب «انسان و علوم انسانی در صحیفه سجادیه»، ج1، ص62-72.)
🔹 این منطق بر پایۀ انسان شناسی ویژۀ این مکتب استوار است؛ کانون شخصیت انسان را سینه (قلب) میداند. سینهای که دو روح (روح غریزه و روح فطرت) در آن، در تعامل، تعاطی و نیز در کشمکش هستند. اگر غریزه بر فطرت مسلط شود، شخصیت، یک شخصیت غریزی می شود. و اگر فطرت غریزه را مدیریت کند، شخصیت، یک شخصیت فطری و سالم است.
🔸 فرآیند شناخت و علم، با خواسته یا با فرماندهی قلب شروع میشود، فرمان به مغز (فکر) می رسد، مغز نیز به حواس پنجگانه فرمان میدهد، حس فعال شده و نتیجۀ کار خود را به مغز میدهد، مغز آن را تحلیل کرده و گزارش نهائی را به قلب میدهد.
رفت: فرمان (یا خواسته): قلب _ مغز (فکر) _ حواس.
برگشت: حواس _ مغز (فکر) _ قلب.
🔹 چگونگی این رفت و برگشت، به چگونگی شخصیت و قلب وابسته است؛ اگر قلب غریزه گرا باشد، مغز و حس نیز در خدمت غرایز کار خواهند کرد. و اگر فطرت گرا باشد، مغز و حس نیز در خدمت فطرت کار خواهند کرد. با درصدی در این میان و مدرّج بودن این گرایش، کار مغز و حس نیز، مدرّج خواهد بود.
🔸 ارزش و کاربرد حس: ارسطوئیان، ارزشی به حس نمی دهند، می گویند حس خطاکار است و دچار اشتباه می شود. و همۀ فلسفه های مقدم(در جزوۀ شماره 1 به شرح رفت)نیز هر کدام به نسبتی دچار این بینش (یعنی تحقیر حس) هستند حتی دکارت که بر علیه منطق ارسطوئی بشدت می شورد و آن را بیهوده می داند، چندان تکیه و اطمینانی به حس نمی کند. و همین طور کانت و دیگر کسانی که در «شناخت شناسی» و «فلسفۀ علم» کار کرده اند.
🔹 یعنی اینان با اینکه بر علیه ارسطو شوریده اند باز در خم زلف ارسطوئیات گرفتارند.
🔸 استقراء: ارسطوئیان به استقراء نیز ارزش «اطمینان آوری» قائل نیستند؛ می گویند: استقراء کامل و تمام، امکان ندارد، و استقراء ناقص نیز حجت نیست.
🔹 در این مسئله نیز همۀ فلاسفۀ غرب که در فلسفۀ علم سخن گفته اند (و همگی فلسفۀ شان فلسفۀ مقدم است) نمی توانند از این تار و کمند ارسطوئیان خارج شوند، بطوری که نهایت کمال اندیشه شان به پوپر می رسد و به «انکار یقین» منجر می گردد. (در جزوۀ شماره 1 گفته شد که قرآن در حدود 29 آیه سخن از «یقین» و مشتقات آن آورده است)
🔸 در این میان دکارت که بیش از همه به ارسطوئیات تاخته، در این مسئله بیش از دیگران اسیر ارسطوئیسم شده است؛ او که مبنای اصلی اش را بر ریاضیات نهاده است توقع دارد همۀ گزاره های علمی و یافته های شناخت، ریاضی گونه باشد. و هر گزاره ای که چنین نباشد، فی الجمله با «نقص» همراه است.
🔹 مکتب ما: اما مطابق مکتب ما اولاً: باید گزاره های ریاضی را از دیگر قضایای علمی جدا کرد. در گزاره های ریاضی تنها «درک مفهوم عدد» کافی است؛ مثلاً قضیۀ «4=2×2» یک گزاره عقلی محض است. و همچنین پیچیده ترین قضایای ریاضی.
🔸 پس حساب ریاضیات در مبحث «فلسفۀ علم» جدا است و هرگز نباید آن را در این مبحث با غیر ریاضیات خلط کرد. «یقین ریاضی» یک یقین ویژه است و یقین در علوم دیگر یک یقین ویژۀ دیگر است.
🔹 اگر این دو را- که هیچ سنخیتی در حصول علم، با همدیگر ندارند- با همدیگر مخلوط نکنیم دچار بینش «تحقیر علم» نمی شویم. پس ما در اینجا کاری با ریاضیات نداریم و توقع نداریم که حصول یقین در همۀ علوم مانند حصول یقین در ریاضی باشد. زیرا راه این «حصول» در هر کدام از این دو، متفاوت و جدا از یکدیگر است. چرا می کوشیم دو راه کاملاً متفاوت که تفاوت ماهوی دارند، را به اجبار به یک راه واحد مبدل کنیم؟! این کوشش که نادرستی آن بدیهی است اولین دامی است که همۀ فلاسفۀ غیر ارسطوئی اما مقدم، را در دام ارسطوئیات گرفتار می کند.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 2
🔺 فلسفه علم (بخش دوم)
🔹مکتب ما که خود را «مکتب امّی» = مردمی= انسانیِ طبیعی، با روش تبیینی (نه اثباتی) معرفی می کند به صورت زیر شروع می کند:
1️⃣ انسان هزاران (بل میلیونها) گزارۀ قطعی و یقینی دارد از قبیل: انسان نیازمند غذا است، انسان محتاج اکسیژن است، گیاه تغذیه و تنفس دارد، گرگ گوشتخوار است، آتش میسوزاند، گلوله آدم را میکشد، و… و… و…
2️⃣ در دایرۀ هست و نیست، که اصل و اساس موضوع فلسفه است، میگوید: علم هست، علم واقعیت و حقیقت دارد، علم خیال نیست، علم سفسطه نیست.
3️⃣ علم یقینی هست، راه یقین نه بسته است و نه غیر ممکن؛ شاهدش این میلیونها گزارۀ یقینی است.
4️⃣ آنان که در وجود «علم یقین» شک دارند، و یا از ارزش آن می کاهند، خود بنوعی دچار سفسطه هستند خواه فلان فرد وسواس عامی باشد و خواه فلان متفکر نامدار.
5️⃣ علم یقینی و قطعی، نقطهای است در عرصۀ بس گسترده و پهناور جهل، اما این نقطه در حال گسترش است و بر قطر و شعاع خود می افزاید و پیش می رود. دایرۀ علم گسترش می یابد، و پیشاپیش آن یک جریان «هاله»ای هست، همانطور که در اطراف ماه هاله ای هست، دایرۀ در حال گسترش علم را نیز هاله ای از فرض ها، فرضیه ها، مردّدها، و مشکوک ها در بر گرفته است همواره بخشی از این هاله به علم یقین مبدل می شود در عین حال بر دایرۀ هاله نیز افزوده می شود.
🔸 جهل ها به مشکوکات مبدل شده و مشکوکات به قطعیات مبدل میگردند. اشتباه از ماست که میان قرص علم و هالۀ مشکوکات خلط میکنیم آنگاه ویژگی مشکوکات را بر معلومات سرایت داده و از ارزش علم می کاهیم و به پوپریسم میرسیم.
🔹 درست است: انسان گاهی (در موارد زیادی) یک اشتباه دیگر دارد که غیر از اشتباه خلط مذکور است؛ گاهی در موردی که باید آن را از مشکوکات یا فرضیات بداند، آن را از معلومات تصور می کند.
🔸 میان این دو اشتباه فرق اساسی است؛ اشتباه اول از آنِ متفکران است و اشتباه دوم از طبع طبیعی بشر است.
🔹 متأسفانه «اشتباه خلط میان قرص و هاله» که اشتباه متفکران است به حساب طبع طبیعت بشر گذاشته می شود. در حالی که موضوع فلسفۀ علم «علم در طبع طبیعت بشر» است نه «اشتباه درکار علمی»؛ کار تخصصی علمی در آن دایرۀ فرض ها و فرضیه ها و مشکوکات شروع می شود که اگر موفق شود در دایره قرص قرار می گیرد.
🔸 فلسفۀ علم بحثی است در هستی علم، و چیستی علم و چرائی علم، آقایان به جای این در هستی جهل، چیستی جهل و چرائی جهل بحث میکنند و لذا جهل شناسی بر علم شناسی سرایت کرده و حدود مرزها مخلوط می گردد.
🔹 قیاس ارسطوئی و رابطۀ آن با حس و استقراء: آنچه برای انسان حجت است، حس و استقراء است. بر خلاف نظر ارسطوئیان که فلاسفۀ امروز غرب نیز در آن گرفتار آمده اند.
🔸 ارسطوئیان حس و استقراء را (همانطور که گفته شد) فاقد ارزش میدانند و «قیاس پرست» شدهاند در حالی که قیاس یا ذهن گرائی محض و بریده از واقعیات هستی است و یا غیر از حس و استقراء هیچ پشتوانه ای ندارد. اینک به درست ترین قیاس ارسطوئی توجه کنید:
صغری: عالم متغیر است.
کبری: و هر متغیر حادث است.
نتیجه: پس عالم حادث است.
🔹 بررسی صغری: از کجا فهمیدی که عالم متغیر است-؟ مگر منشأی برای این گزاره غیر از حس و استقراء هست؟
بررسی کبری: از کجا فهمیدی که «هر متغیر حادث است» این گزاره غیر از حس و استقراء منشأی دارد؟
🔸 این سخن فقط در گزاره های عقلی محض که گزاره های ریاضی محض هستند درست است که گزارۀ «4=2×2» تنها نیازمند فهم مفهوم عدد است، اما متغیر بودن عالم، و حادث بودن هر متغیر، خود نیازمند صغری و کبرای دیگر است که غیر از حس و استقراء منشأی ندارد.
🔹 چون هر کدام از صغری و کبری قبلاً بوسیلۀ حس، تجربه و استقراء روشن شده، دکارت می گوید قیاس ارسطوئی هیچ مجهولی را معلوم نمی کند زیرا نتیجه در همان صغری و کبری هست و چیز جدیدی نیست.
🔸 با اینهمه خود دکارت و هر فیلسوف فلسفۀ مقدم، نتوانستهاند از تحقیری که ارسطوئیان بر حس و استقراء وارد کرده اند، خود را رها کنند و از این رهگذر هیچکدام از فلسفه های مقدم نتوانسته دچار «ذهن گرائی» نشود؛ هر کدام با نسبتی و با درصدی دچار چشم پوشی از «عین» و واقعیات گشته اند حتی بیکنیسم و مارکسیسم.
🔹 اساساً از این دیدگاه، همۀ فلسفه های مقدم فرزندان ارسطوئیسم هستند لیکن فرزندان عاصی و عاق مادر. لذا هیچ سودی برای بشر نداشته اند. از باب مثال: اگر کاروان علم سودی از افکار بیکن برده، از افکار علمی و علم گرائی او برده است نه از فلسفۀ او.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 2
🔺 فلسفه علم (بخش سوم)
🔹 هیچ فلسفهای که بشر تا به امروز آورده است، درست نیست و این واقعیت را خودشان و فلسفۀ شان تأیید می کند. اگر بناست انسان به فلسفه ای برسد، آن «فلسفۀ مؤخّر» است.
🔸 یعنی آن فلسفۀ ناقص که از کار علمی (مثلاً) انیشتین بر میخیزد، یا از کیهان شناسی (مثلاً) استیفان هاوکینگ بر میخیزد، برای بشر مفیدتر از همۀ فلسفه های مقدم است. و اینکه دکتر شریعتی گفته است: فلاسفه پو...های تاریخ هستند، دربارۀ فلاسفۀ مقدم و از همین دیدگاه است.
🔹 منطق اثباتی و منطق تبیین: روش، سبک و منطق فلسفههای مقدم، نمیتواند منطق تبیین باشد، حتی بیکن علم گرا و واقعیتگرا در مقام فلسفه، نمیتواند علمگرا باشد. او در این مقام یک ذهنی اندیش، و کناره گیر از «عین» میشود.
🔸 همچنین (مثلاً) مارکس مادیاندیش، که ظاهراً گوی واقعیت گرائی و عین گرائی را از همگان ربوده است؛ اصالت کمون او چه پشتوانه علمی دارد؟ و «کمونیسم عالی» او غیر از ذهن گرائی و «آرمان شهر صرفاً ذهنی» چه معنائی دارد؛ همۀ واقعیات بشری را زیر پا گذاشته و فدای ذهن گرائی خود میکند. لذاست که عرض میکنم: همۀ فلسفههای شناخته شدۀ امروز (که همگی مقدم هستند) بنوعی زائیچۀ ارسطوئیسم بوده و همگی بطور ندانسته دچار اصالت ذهن هستند(از دیدگاه «شناخت شناسی» در مکتب ما نه اصالت ذهن درست است و نه اصالت عین، بل امر بین امرین است. شرح بیشتر در کتاب «جامعه شناسی شناخت»).
🔹 اما اگر فلسفههای مقدم (خواه بصورت افسانههای یونان پیش از سقراط، و خواه به صورت مُثُل (بت)های افلاطون، و خواه ارسطوئیسم و خواه ابوجهلیسم و خواه دیگر فلسفههای مقدم) اجازه میدادند، نبوتها بویژه اسلام، جامعۀ انسانی را به «فلسفۀ مؤخر» میرسانید.
🔸 غیر از علم چیزی برای بشر نیست، فلسفهای که از علم بر نخیزد، ضررش بیش از سودش خواهد بود، علم، علم و باز هم علم. خواه علوم تجربی و خواه علوم انسانی. و اساساً تفکیک علوم تجربی از علوم انسانی، از روی ناچاری است و الاّ «العلم نقطة کثّرها الجاهلون» که شرح این مطلب را در آغاز کتاب «نقد مبانی حکمت متعالیه» تحت عنوان هندسۀ شناخت آوردهام.
🔹 فلسفۀ مؤخر اولاً هیچ نیازی به «اثبات» ندارد. و ثانیاً هرگز در مقام اثبات نمیآید و فقط واقعیت و واقعیتها را تبیین میکند آنگاه ابطال خواهی میکند. حتی قرآن هرگز در مقام اثبات وجود خدا نیز نیامده است. زیرا با اندکی دقت میبینیم که منطق اثبات گرائی (در غیر ریاضیات) چارهای ندارد مگر ذهنگرائی و اصالت دادن به ذهن و فاصله گرفتن از واقعیات، گرچه در آغاز شروعش از واقعیات شروع کند (البته اینکه هر علمی بنوعی نیازمند ریاضی است، بحث دیگری است که به «رابطۀ علوم با همدیگر» مربوط است).
🔸 اگر ریاضیات را با علوم خلط نکنیم و حسابش را جداگانه نگه داریم، میبینیم که منطق اثباتی هرگز نمیتواند یک «غیر مسلّم» را مسلّم کند. سرآمد منطق های اثباتی منطق ارسطوئی است که حجّت را منحصر به «قیاس» میکند در حالی که قیاس ارسطوئی در استنتاج، عقیم ترین منطق است. زیرا نتیجۀ آن یا در مقدماتش هست و چیز جدیدی را نمیدهد و یا نتیجۀ آن در محکوم کردن مخاطب و خفه کردن طرف مقابل کارآئی دارد بدون اینکه نتیجهاش در نظر مخاطب و طرف مقابل به صفت «مسلّم» برسد. مخاطب محکوم می گردد اما در عین حال چیزی از تردیدش کاسته نشده است.
🔹 لذا خود ارسطو فلسفهاش را بر این منطقش مبتنی نکرده است و اصول آن از قبیل: صدور، صادر اول، عقول عشره، تطبیق 9 عقل به 9 فلک عاقل و مدبّر، و… با هیچ قیاسی از قیاسات ارسطوئی مستدل نشده است و همگی صرفاً فرضیههائی هستند.
🔸 دیگر فلسفههای مقدم نیز از این سترونی برخوردار هستند؛ هر کدام بنسبتی.
🔹 فلسفۀ ارسطوئی، فلسفۀ اسلام نیست، حتی «اسلامی شده» هم نیست، بل طرفداران آن واقعاً اسلام را تحریف میکنند، همانطور که دکارتیسم، کانتیانیسم، بیکنیسم، مارکسیسم و…، نه اسلامی هستند و نه اسلامی شده، و نه میتوانند چنین باشند.
🔸 کلام: همانطور که مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) فلسفۀ ارسطوئی- و هر فلسفۀ مقدم- را بر نمیتابد (چرا که تنها ماهیت «تقدم»ی آنها برای نادرست بودن شان کافی است) همانطور آنچه را که اصطلاحاً «کلام» نامیده شده است را نمیپذیرد و کاملاً با آن اجنبی است، زیرا که این کلام نیز، هم «مقدم» است و هم بر منطق اثباتی مبتنی است نه بر منطق تبیین.
🔹 آنهمه احادیث در مذمت کلام و نهی از پرداختن به آن داریم باز برخیها میکوشند اینهمه مذمت و نهی را بر «تخصصی بودن» آن حمل کنند که: آری این نهیها متوجه غیر متخصصها است اگر کسانی مانند هشام بن حکم یا مؤمن الطاق باشند پرداختن شان به کلام اشکالی ندارد.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 2
🔺 فلسفه علم (بخش چهارم)
🔹 آشنائی مختصر با قرآن و حدیث، بخوبی نشان میدهد که این توجیه واقعاً یک نظر تحمیلی است که بر قرآن و حدیث تحمیل می شود. اگر به افرادی مثل هشام و مؤمن الطاق اذن داده شده که وارد مناظرات کلامی شوند از باب «واجب کفائی» است که باید در هر علم یا شبه علم افرادی داشته باشیم تا در برابر اهل آن فن، مقابله کنند، نه از باب تخصص و عدم تخصص.
🔸 حدیث: در نامهای از امام کاظم (علیه السلام) پرسیده شد: «أَنَّهُ رُوِيَ عَنْ آبَائِكَ (عَلَيْهِ السَّلَام) أَنَّهُمْ نَهَوْا عَنِ الْكَلَامِ فِي الدِّينِ فَتَأَوَّلَ مَوَالِيكَ الْمُتَكَلِّمُونَ بِأَنَّهُ إِنَّمَا نَهَى مَنْ لَا يُحْسِنُ أَنْ يَتَكَلَّمَ فِيهِ فَأَمَّا مَنْ يُحْسِنُ أَنْ يَتَكَلَّمَ فَلَمْ يَنْهَهُ فَهَلْ ذَلِكَ كَمَا تَأَوَّلُوا أَمْ لَا فَكَتَبَ (عَلَيْهِ السَّلَام)الْمُحْسِنُ وَ غَيْرُ الْمُحْسِنِ لَا يَتَكَلَّمْ فِيهِ فَإِنَّ إِثْمَهُ أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِ»: از پدران شما روایت شده که آنان از کلام نهی کرده اند، اما عدّه ای از دوستداران شما این نهی را تأویل می کنند؛ می گویند: کسانی از کلام نهی شده اند که تخصص و توان آن را ندارند، اما افرادی که تخصص و توان دارند نهی نشده اند (وسائل الشیعه، کتاب الامر بالمعروف والنهی عن المنکر، باب 23 حدیث26).
🔹 آیا حقیقت اینگونه است که آنان تأویل کردهاند یا نه؟-؟ امام (علیه السلام) در پاسخ نوشت: متخصص و غیر متخصص نباید در دین به کلام بپردازد، زیرا گناهش بیش از سودش است.
🔸 مرحوم عاملی در وسائل، کتاب الامر بالمعروف والنهی عن المنکر، 32 حدیث به محور واژۀ «کلام» آوده است؛ این حدیث ها را باید به چهار نوع تقسیم کرد:
1️⃣ کلام به معنی لغوی؛ یعنی گفتگو و مباحثۀ علمی: تعدادی از آن حدیث ها می گویند: در همه چیز بحث، فحص و تحقیق و تفکر کنید مگر دربارۀ «ذات خدا». زیرا که فکر و عقل مخلوق خدا هستند و نمی توانند در چیستی خدا عمل کنند؛ «كَيْفَ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا هُوَ أَجْرَاه»:چگونه آنچه که خدا آن را به کار انداخته می تواند در خود خدا عمل کند(بحار، ج 4 ص 230).
این دسته از حدیث ها ربطی به «کلام مصطلح» ندارند بل می گویند در همان مسیر قرآنی و اهل بیتی نیز وقتی که فکر و بحث به ذات خدا رسید، ترمز کنید، اینجا خط قرمز است.
2️⃣ حدیث هائی که به محور «کلام مصطلح» هستند: این حدیث ها اصل و اساس این کلام را رد می کنند و آن را بشدت نکوهش می کنند. و می گویند: در خلق خدا تفکر و تعقل کنید. یعنی از علم و علوم و از «مخلوق شناسی» شروع کنید؛ همانطور که قرآن از خاک شناسی و زمین شناسی، از شتر شناسی و کیهان شناسی، از انسان شناسی و روح غریزه و روح فطرت شناسی، از روان شناسی و جامعه شناسی، از تاریخ تحلیلی و تاریخ علمی، شروع کرده است.یعنی آنچه اهل کلام آن را بر علوم مقدم می دارند شما آن را نتیجۀ علوم قرار دهید.
3️⃣ حدیث هائی که بعنوان «واجب کفائی» اذن مناظرۀ کلامی مصطلح را داده اند: مانند حدیث یونس بن یعقوب که شرحش خواهد آمد.
4️⃣ حدیث هائی که به محور واژۀ «خصومت» هستند و از آن نهی می کنند: مراد از خصومت در این ادبیات، کینه و دشمنی نیست، بل مراد همان است که ما امروز «مناظره» مینامیم و در ادبیات حوزوی «لو قال الخصم کذا، قلت کذا» رایج است.
این نوع حدیث ها بشدت و کاملاً جدّی از مناظره نهی می کنند و این موضوع بس مهم است که باید دربارۀ آن اندکی درنگ کنیم:
🔹 از طرفی می بینیم که خود پیامبر اکرم(ص) و نیز ائمّۀ طاهرین با پیروان ادیان دیگر و حتی با زندیق ها به مناظره پرداخته اند که نمونۀ آن، کتاب «احتجاج» مرحوم طبرسی است.
🔸 از جانب دیگر این حدیثها را مشاهده میکنیم که همان ائمّه(ع) از مناظره نهی میکنند.
🔹 میان این دو گروه از حدیث، چگونه جمع می شود؟ آیا می توان گفت که احتجاجات معصومین علیهم السلام نیز فقط در همان دایرۀ «واجب کفائی» بوده است؟ بی تردید پاسخ منفی است. زیرا این واجب کفائی فقط برای «دفع» و «دفاع» است نه برای هدایت به دین حق. و دفع باطل گاهی بوسیلۀ باطل نیز می شود همانطور که در حدیث یونس بن یعقوب خواهد آمد که امام به مؤمن الطاق فرمود: «تَكْسِرُ بَاطِلًا بِبَاطِل»: باطل را با باطل درهم می شکنی. و نعوذ بالله از اینکه بگوئیم امام معصوم باطل را با باطل درهم می شکند.
🔸 با مراجعه به متن احتجاجات میبینیم که حضرات معصومین هرگز وارد شیوۀ ذهن گرائی بینش ها و فلسفه های مقدم، نشده اند بل با همان منطق ویژۀ خودشان- که منطق واقعیت گرا، منطق تبیین، منطق ابطال خواه است- به مناظره پرداخته اند. و پیروان شان نیز باید با همین منطق به مناظره بپردازند.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 2
🔺 فلسفه علم (بخش پنجم)
🔹 با مراجعه به متن احتجاجات می بینیم که حضرات معصومین هرگز وارد شیوۀ ذهن گرائی بینش ها و فلسفه های مقدم، نشدهاند بل با همان منطق ویژۀ خودشان- که منطق واقعیت گرا، منطق تبیین، منطق ابطال خواه است- به مناظره پرداختهاند. و پیروانشان نیز باید با همین منطق به مناظره بپردازند.
🔸 پس معلوم میشود آن حدیثها که از مناظره نهی میکنند؛ مناظراتی را در نظر دارند که از بستر منطق قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) خارج شود، و از بررسی این دو گروه از حدیثها که ظاهراً متعارض همدیگر هستند، کاملاً آشکار میشود که محور مسئله، شیوه و منطق است؛ و حدیثهائی که نهی میکنند، ما را از «دین شناسی» ای که برمنطقهای مقدم مبتنی باشد، نهی میکنند.
🔹 به داستان زیر که یونس بن یعقوب آن را نقل میکند، توجه کنید؛ در این ماجرا سه مطلب را خواهید دید:
🔸 نمونهای از شیوۀ مناظرۀ امام صادق(ع) که در مقام دفع و دفاع است اما باطل را بوسیلۀ حق دفع میکند و این در اول داستان است. سپس مناظرۀ پنج نفر از اصحاب آن حضرت با مرد شامی است که در خلال مناظره شان حتی عنصر «دفع باطل با باطل» نیز دیده میشود، در عین حال اصل و اساس شیوه و منطقشان، همان منطق قرآن و اهل بیت است.
🔹 امام پس از مختصر مناظرهای با مرد شامی میبیند که او را باید با منطق خود او متقاعد کرد و لذا خودش به بحث ادامه نمیدهد و مناظره را به آن پنج نفر واگذار میکند تا آنان تا حدودی با سبک و شیوۀ خود آن مرد شامی مناظره کنند که این فقط در مقام «لزوم کفائی» است داستان را بطور مختصر
می آورم:
🔸 احتجاج طبرسی باب احتجاجات امام صادق(ع)، و نیز بحار، ج 23 ص 9 تا آخر 13: یونس بن یعقوب میگوید: در حضور امام صادق علیه السلام بودم که یک مرد شامی وارد شد و گفت: من اهل کلام، فقه و فرائض هستم آمده ام با اصحاب تو مناظره کنم.
🔹 امام: این کلام تو از کلام رسول خدا (ص) است یا از پیش خودت است؟-؟
شامی گفت: برخی از آن از کلام رسول خدا است و برخی دیگر از خودم.
امام: پس در اینصورت تو شریک پیامبر هستی؟
شامی: نه.
امام: پس وحیی از خداوند دریافت کردهای؟
شامی: نه.
امام: پس اطاعت از تو واجب است همانطور که اطاعت از پیامبر واجب است؟
شامی: نه.
یونس بن یعقوب میگوید: امام روی به من کرد و گفت: این مرد مخالف خودش است پیش از آن که به کلام بپردازد. و فرمود: ای یونس اگر در کلام ورزیدهای با این مرد به مناظرۀ کلامی بپرداز.
🔸 یونس: فدایت شوم از خودت شنیدم که از کلام نهی کردهای و فرمودهای: وای بر اهل کلام که میگویند این قابل قبول است و آن قابل قبول نیست، این به مطلوب میرساند و آن نمیرساند، این را تعقل میکنیم و آن را تعقّل نمیکنیم(این گفتارها، و گزاره ها، همین امروز ورد زبان دست اندرکاران «فلسفۀ علم» در غرب است و رایجترین اصطلاحاتشان است)
🔹 امام: من گفته ام وای بر آنان که قول (سبک و سیاق) من را ترک کرده و به کلام پرداختهاند و به سوی آنچه خواستهاند میروند. سپس به من فرمود: برو ببین در بیرون از خانه کسی از متکلّمین هست بیاورش.
🔸 رفتم حمران بن اعین را که در کلام وارد بود، و محمد بن نعمان احول (مؤمن الطاق) که متکلم بود، و هشام بن سالم و قیص ماصر که این دو نیز متکلم بودند، یافتم….
سپس هشام بن حکم نیز به این چهار نفر میپیوندد، آنگاه حضرات یک به یک با مرد شامی مناظره میکنند، در نتیجه شامی هدایت میشود به مکتب امام (برای شرح این مناظرات، رجوع کنید، بحار، ج 23 ص 9 تا 13).
🔹 سپس امام عمل و روش هر کدام از این پنج نفر را بشرح زیر بررسی می کند:
🔸 به حمران فرمود: ای حمران سخن را در یک جریان پیگیری میکنی و نتیجه میگیری.
🔹 به هشام ابن سالم فرمود: میکوشی سخن را پیگیری کنی لیکن توانائی کافی نداری.
🔸 به مؤمن الطاق فرمود: «قیّاس و خدّاع»= بشدت قیاس گرا هستی و خدعه گرا؛ باطل را با باطل در هم میشکنی لیکن باطل تو (از باطل طرف مقابل) پیروز شوندهتر است.
🔹 به قیس ماصر فرمود: مناظره میکنی اما نزدیکترین بیانت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دور کننده ترین از آن حضرت است؛ حق را با باطل در هم میریزی در حالی که اندکی از حق، از باطل فراوان، بینیاز میکند. تو و مومن الطاق، لغزانندگان توانمند هستید (= طرف را از موضعش میلغزانید).
🔸 به هشام بن حکم فرمود: نمی نشینی- یا: زمین نمی خوری، یا: فرود نمی آئی- هر وقت بخواهی پاهایت را بر زمین محکم کرده و پرواز میکنی، مثل تو باید با «ناس»(در ادبیات اهل بیت علیهم السلام، مراد از «ناس» و «عامّه» مسلمانانی هستند که پیرو ائمّه(ع) نیستند)مناظره کند. از لغزش بر حذر باش و بدان که شفاعت پشتوانهات است.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ
از خداوند متعال برای رئیس جمهور محترم و همراهانشان سلامتی مسالت می نماییم.
♨️ شیعیان صبور
🔆 قالَ الصّادِقُ عليه السلام:
🔷 نحْنُ صُبَّرٌ وَ شيعَتُنا اَصْبَرُ مِنّا
🔸قلْتُ: جُعِلْتُ فِداكَ، كَيْفَ صارَ شيعَتُكُمْ اَصْبَرُ مِنْكُمْ؟
🔷 قالَ: لاَِنّا نَصْبِرُ عَلى ما نَعْلَمُ وَ شيعَتُنا يَصْبِرُونَ عَلى ما لايَعْلَمُونَ
📚 (بحارالانوار جلد 80 صفحه 71)
🔆 امام صادق علیه السلام فرمود:
🔷 ما خاندانِ صبر و شكيبایی هستیم اما شيعيان ما، از ما هم شكيباترند!
🔸گفتم: جانم به فدايت، چگونه شيعيان شما از شما شكيباترند؟!
🔷 فرمود: چون صبر ما بر چيزى است كه مى دانيم. امّا شيعيان ما صبر و شكيبائى مى ورزند بر چيزى كه نمى دانند
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 2
🔺 فلسفه علم (بخش ششم)
🔹 بررسی:
1️⃣ امام میفرماید: «من گفتهام وای بر قومی که قول من را ترک کرده و به کلام می پردازند». امام با این بیان بطور نص و دقیق روشن میکند که راه او غیر از راه کلام است.
2️⃣ آنان که راه امام را ترک نکرده اند در عین حال در برابر «متکلّمینِ ناس» به مناظرۀ کلامی می پردازند، کارشان لازم است. این «لزوم» در هر رشته ای وجود دارد و واجب است که افرادی باشند تا در برابر دیگران بایستند تا اهل مکتب به نادانی متهم نشود.
3️⃣ اظهار نظر امام در برابر تک تک این پنج نفر و ایرادهای اساسی که به شیوه و محتوای رفتارشان می گیرد صرفاً جنبۀ راهنمائی یا انتقاد استاد از شاگردانش، نیست بل کاملاً پیداست که در مقام «دفع باطل» است؛ یعنی اهل باطل را با شیوه و سبک خودشان شکست دادن و اخذ طرف مقابل مطابق باورهای خودش. در این قبیل امور «دفع باطل با باطل» جایز و در مواردی لازم است که به مؤمن الطاق می فرماید: «تَكْسِرُ بَاطِلًا بِبَاطِل»= باطل را با باطل در هم می شکنی.
🔸 در پایان که به شیوۀ هشام بن حکم توجه دارد می فرماید: دقّت کن که نلغزی، یعنی سعی کن حتی آن عنصر «دفع باطل با باطل» نیز در مناظره ات نباشد و اگر بطور ندانسته اشتباه کنی عفو خدا و شفاعت ما آن را جبران می کند. یعنی امام می خواهد که مناظرات اصحابش نیز دچار ذهن گرائی روش ها و بینش ها و منطق های مقدم، نگردد گرچه در مواقع «واجب کفائی»، اخذ طرف با باورهای خودش، اشکالی ندارد که می شود همان دیالوگ سقراطی.
🔸 لازم است یادآوری کنم: بنده در کتاب «دو دست خدا» هرگز و به هیچوجه از منطق ارسطوئی یا هر منطق مقدم دیگری، استفاده نکرده ام بحمدالله تنها به تفسیر آیه و حدیث پرداخته ام آنهم با شیوه و منطق مؤخر، گرچه با آوردن نام مؤمن الطّاق از راهرو واجب کفائی نیز استفاده کردهام.
🔹 کلام مصطلح، دقیقاً مانند فلسفۀ ارسطوئی یک روش و بینش وارداتی است که هر دو ابتدا در زمان بنی امیه به درون جامعۀ مسلمین وارد شدهاند و وارد کنندۀ اصلی شان خالد بن یزید اموی است.
🔸 در زمان بنی امیّه کلام مصطلح که از مسیحیت وارد شده بود، بیشتر رواج یافت و در عصر بنی عباس فلسفۀ ارسطوئی- که به فرمان مأمون متون یونانی و فنیقی ترجمه شدند- بیشتر رونق یافت. ائمه طاهرین(ع) و پیروانشان از هر دو اجتناب میکردند، در قرن هفتم، دین شناسی شیعه، روی ریل منطق ارسطوئی قرار گرفت که کار خواجه نصیر(ره) بود که بیتردید آن مرحوم این کار را در دایرۀ «واجب کفائی» کرده است که متأسفانه بعدها جایگزین شیوه و منطق قرآن و اهل بیت(ع) گشت و شد آنچه نباید میشد.
🔹 مایلم مجدداً در اینجا تکرار کنم: پوپریسم که محصول نهائی فلسفۀ علم در غرب است چیز تازه ای نیست، قرن ها پیش ابوالعلای معرّی (نابینا) گفته است:
اما الیقین فلا یقین اِنّما
اقصی اجتهادی اَن اَظنّ و اَحدسا
: اما یقین، پس هیچ یقینی برای بشر نیست نهایت سعی من (انسان) این است که به ظن برسم یا به حدس.
🔸 گوئی محتوای کتاب «حدس ها و ابطال ها»ی پوپر را در یک بیت شعر خلاصه کرده است.
🔹 ابوالعلا خودش را نه سوفسطائی می داند و نه از شکاکان و نه از لا ادری ها، او دقیقاً مانند پوپر به «علم» و واقعیت آن باور دارد، تنها «یقین علمی» را انکار می کند. باید از او پرسید: «به این نظریّۀ خودت که در این بیت می گوئی، یقین داری؟». اگر جواب مثبت است، پس یقین علمی هم حقیقت دارد و هم واقعیت. و اگر جواب منفی است، پس این عین سفسطه و انکار حقیقت و واقعیت، و انکار همۀ حقایق و واقعیت ها است.
🔸 لاکاتوش جانشین پوپر در مدرسه اقتصاد لندن، و نیز همگان و خود پوپر، نظریه او را در این دو گزاره خلاصه کرده اند: «فعالیت علمی چیزی نیست جز طرح نظریه و تلاش برای ابطال آن».
🔹 اما خود همین دو گزاره یک «نظریّه» است که پوپر آن را «طرح» می کند. آیا او به این نظریه اش یقین دارد؟ اگر جواب مثبت است، پس همین جواب ناقض اصل و اساس بینش اوست. و اگر منفی است، پس خود او به بینش خودش اطمینان لازم را ندارد و با دو گزارۀ حدسی، بشر و علم بشر را به بازی گرفته است.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
💠 خدمتگذار مردم، ایمن یافته روز قیامت
🔹 قالَ أَبواَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: "إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً فِي اَلْأَرْضِ يَسْعَوْنَ فِي حَوَائِجِ اَلنَّاسِ هُمُ اَلْآمِنُونَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ".
🔸امام كاظم عليه السلام فرمودند: خداوند در زمين بندگانى دارد كه براى رفع نيازهاى مردم مى كوشند؛ اينان در روز قیامت در امان هستند.
📚 الكافى، ج ۲،ص ۱۹۷
#شهیدان_راه_خدمت
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی
🔘 مبانی
📌 فلسفه ثقلین
📖 جزوۀ شماره 2
🔺 فلسفه علم (بخش هفتم- پایانی)
🔹 پوپر- که آخرین وارث فلسفه های مقدم از بیکن تا ماکس وبر است- به همان دلیل «تقدم اندیشی» نسبت به حس و استقراء نامهربانی میکند، در عین حال هر چه دارد و هر چه اعلام میکند منشأ استقرائی دارد؛ او که می گوید: «فعالیت علمی چیزی نیست جز طرح نظریه و تلاش برای ابطال آن». این خود یک نظریه است؛ آیا او این نظریه اش را از وحی به دست آورده؟ یا از جنّ و پری گرفته؟ یا از آنچه که کانت «معلومات قبل از تجربه» می نامد به دست آورده؟ مگر غیر از این است که او نظریه اش را با استقرائی که در تاریخ علم از طرح ها و نظریه ها، و نقض و ابرام آن ها، رد و قبول آن ها، تأیید و ابطال آنها، به دست آورده است-؟
🔹 اما معلومات پیش از تجربه: کانت در این ادعا سخت دچار اشتباه است؛ انسان قبل از تجربه هیچ علمی و معلوماتی ندارد، آنچه او نامش را «معلومات پیش از تجربه» گذاشته نه علم هستند و نه معلوم، بل «استعداد محض» هستند که آفرینش در اختیارشان گذاشته است، دلیل این سخن این است که «علم» یعنی «آگاهی». در حالی که آن «داشته های بشر پیش از تجربه» همگی ماهیت «ناخودآگاه» و واقعیت «ناآگاهانه» دارند. و هیچ رفتار یا «داشته»ی ناآگاه، مصداق علم نمی شود. گویا کانت در تعریف علم به بی راهه رفته است.
🔸 اینجاست که قرآن (78 نحل)میفرماید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»: و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج کرد در حالی که هیچ علمی نداشتید و برای شما گوش، چشم و «قلب انگیزاننده» داد تا شما (علم به دست آورید و) شکر خدا را به جای آورید.
🔹 در این آیه «فؤاد» را به «قلب انگیزاننده» معنی کردم. اهل لغت فؤاد را به «قلب» معنی کرده اند لیکن هر جا این لفظ به کار رفته مراد قلب گوشتی صنوبری نیست، بل مراد «قلب خواهنده» است که در فارسی می گویند «دلم فلان چیز را می خواهد». و نکتۀ دیگر در این آیه این است منشأ علم را گوش و بصر (حس)، معرفی می کند. و همچنین است آیه های دیگر در این باره.
🔸 امیرالمومنین در خطبه ای- معرف به «خطبۀ غرّاء»- خطاب به انسان میگوید: «أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ وَ الْمَنْشَأُ الْمَرْعِيُّ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ الْأَسْتَارِ. بُدِئْتَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ وَ وُضِعْتَ فِي قَرَارٍ مَكِينٍ إِلَى قَدَرٍ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لَا تُحِيرُ دُعَاءً وَ لَا تَسْمَعُ نِدَاءً ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا فَمَنْ هَدَاكَ لِاجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ؟»:ای مخلوق مستوی الخلقة (بی کم و کاست، بی نقص و کمبود) و ای پدید آورده شده و تحت پرورش قرار گرفته در تاریکی رَحِمها و پردههای روی هم کشیده شده(جنین در رحم مادر در پشت چندین پرده قرار دارد) از سلالۀ گِل شروع گشتهای، و در جایگاه مناسب (رحم) گذاشته شدی تا گذشت قَدَرهای معین، و زمانی که قسمت شده، در آن شکم مادر جنبش داشتی در حالی که جنین بودی، نه سخنی را می توانستی پاسخ دهی و نه آوازی را میشنیدی، سپس از آن قرارگاه بیرون آورده شدی به سوی جهانی که نه آن را مشاهده کرده بودی و نه راههای سودش را شناخته بودی، پس چه کسی تو را به مکیدن شیر از پستان مادرت هدایت کرد؟ و چه کسی تو را هنگام نیاز به آنچه در خواست داری، آشنا کرد؟ (نهج البلاغه، فیض، خ 162).
نکات:
1️⃣ حضرت در مقام درس خدا شناسی از مسیر «خلق شناسی» است.
2️⃣ به «سمع» که یکی از حواس پنجگانه است اصالت می دهد. همچنین به مشاهده و دیدن.
3️⃣ می گوید: بمحض تولد و پیش از هر تجربه ای به مکیدن از پستان مادر توانمند بودی و خداوند این توان را به تو داده است.
یعنی این یک «هدایت تکوینی» است نه «هدایت تعلیمی» که «علم» باشد؛ استعداد طبیعی است که بطور «نا آگاه» کار می کند، نه بطور دانسته و علم.
4️⃣ جریان سخن دقیقاً در نفی علم، و در مقام تبیین استعدادهای محض آفرینشی است.
🔸 انسان هیچ علمی قبل از تجربه ندارد همانطور که در بیان آیه آمده. اما این بدان معنی نیست که در«فلسفۀ شناخت» به اصالت حس و تجربه معتقد باشیم. و «ذهن» را غیر اصیل بدانیم. زیرا همانطور که ذهن بدون عین، راکد می ماند همانطور هم حس و تجربه (عین) بدون ذهن امکان ندارد، پس نه اصالت العین و نه اصالت الذهن، بل امر بین امرین.
علم انسان محصول تعامل عین و ذهن است؛ تعامل و تعاطی بالسّویّه از جهت اصالت.
#مبانی
#فلسفه_ثقلین
🌐 https://binesheno.com
🆔 @binesheno
🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی