eitaa logo
بینش سیاسی عسلویه
113 دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
23.6هزار ویدیو
1.9هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از صدای انقلاب
202030_1100419601.mp3
6.34M
📢 شماره۴۵۶ 🎙داستان 💠وارونه 💠گفتم: «تو مطمئنی؟» نگاهی به اطراف انداخت و آرام گفت: «آخه تو چه سودی می‌بری از این قماش؟ چرا باور نمی‌کنی؟ بچه‌ها همه اونجا بودن، دیدن...» سرم را پایین انداختم و ناامید از این همه هیاهو و جنجال، کیفم را برداشتم و روی سکوی کنار باغچه نشستم. 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖ 📻| https://rubika.ir/sedayeenghelab_ir 📻| https://t.me/sedayeenghelab_ir 📻| eitaa.com/sedayeenghelab_ir 📻| splus.ir/sedayeenghelab_ir
2_144132780467891187.mp3
5.56M
📢 شماره ۵۷۱ 💠داستان 💠به رنگ خدا ✍نفیسه محمدی 🎙میرزا مشغول صحبت با رئیس بانکی بود که به تازگی دخترش را در بیمارستان بستری کرده بود. نان تازه را از دستش گرفتم و گفتم: «بابا تو که کار داشتی واسه چی معطل نونوایی شدی؟ می‌گفتی خودم می‌گرفتم.» مرد شریف و بزرگواری بود و برای همه قابل احترام، دست‌هایش را شست و سر سفره کوچکی که روی میز انداخته بودم، نشست. ـ نه دیگه مرده و قولش.... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeAnghelab-Dastan1084.mp3
7.55M
📢 شماره۶۴۰ 💠داستان 💠عطر ✍نفیسه محمدی 🎙آورده بودیمش برای یک سری آزمایش و عکس! دکتر گفته بود یا پوکی استخوان است یا...! دلم نمی‌خواست حتی اسمش را به زبان بیاورم. می‌ترسیدم که بعد از این همه سال سختی و تنهایی و داغ، مریضی هم اضافه بشود. مادرم با این تن نحیف و رنجور طاقت این بار سنگین را نداشت. 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Dastan1103.mp3
5.64M
📢 شماره۷۸۲ 💠داستان 💠نذری ✍زهرا عبدی 🎙بی‌بی بهار راه می‌رفت و زیر لب گله و شکوه می‌کرد. سنجاقی را زیر روسری آبی‌اش زد، چادرش را دور کمرش بست. ردّ نگاهش کشیده شد به دیگ بزرگ روحی که روی اجاق حیاط بود. خدیجه گفت: «بی‌بی اینقدر حرص نخور. هر سال نذر کردی درست شد.» ـ اما این بار خیلی دیر شده. خدیجه گندم‌ها را توی سینی پاک کرد و آشغال‌هایش را گرفت. دوتا چایی توی استکان کمر باریکی ریخت، به بی‌بی بهار تعارف کرد. بی‌بی بهار، دست خدیجه را پس زد، نگرانی توی چشم‌هایش موج می‌زد‌.... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Dastan1104.mp3
7.17M
📢 شماره۷۸۹ 💠داستان 💠عنایت ✍زهرا عبدی 🎙یاد چندسال پیش افتادم؛ زمانی که از این هیئت به آن هیئت نوحه‌ای می‌خواندم. به روضه امام حسین(ع) و کار شِمر که می‌رسیدم، انگار کسی سیلی روی صورتم نشانده است. تمام بدنم می‌لرزید، به زحمت روضه را به پایان می‌رساندم. حالا یکی دو سالی بود که حاج آقا احمدی مُرشد به سراغم آمده بود تا نقشی را بازی کنم که برایم خیلی سخت بود. مُرشد گفته بود: «مدتیه که بازیگر شِمرمون مریضه و نمی‌تونه بیاد. من شما رو می‌شناسم، می‌دونم که می‌تونی...» 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Dastan1118.mp3
8.05M
📢 شماره۸۹۱ 💠داستان 💠شبی در شعب ✍زهرا اخلاقی 🎙أمل با خودش زمزمه می‌کند: «روزهای سختی تو و هم‌وطنانت به اندازه سختی خاندان بنی‌هاشم و یاران پیامبر(ص) که نیست. باید صبر کنیم! باید مقاومت کنیم.» تصمیم دارد روزها در بزرگ‌ترین چادر با بقیه بازمانده‌ها قرآن بخوانند. زن و مردی گریان خودشان را به چادر أمل می‌رسانند و از پسرشان می‌گویند که به وبا مبتلا شده است. بطری‌های آب را به آنها می‌دهد تا به کودک‌شان بدهند... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖