eitaa logo
بیسیم‌چی
6.4هزار دنبال‌کننده
36.1هزار عکس
23.2هزار ویدیو
156 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
#فرمانده او دشمن را با دیدۀ حقارت می نگریست، اما در برنامه ها و طرح ریزی عملیات، بسیار دقیق، هوشیار و نکته سنج بود... احساس مسئولیتی که نسبت به بچه های بسیجی داشت، باعث شده بود مسیرهای شناسایی شده را خودش شخصاً ببیند و بررسی کند وقتی بچه ها مانع رفتنش در مسیرهای شناسایی می شدند، می گفت: «اگر خطری مرا تهدید کند، بهتر از این است که شب عملیات عده ای از رزمندگان، مجروح یا شهید بشوند» لذا لحظه ای درنگ نمی کرد... در طول عملیات فتح المبین هر جایی از محور دشت عباس که مشکلی پیدا می آمد و یا وقفه ای در عملیات ایجاد می شد، هر چقدر هم که آتش سلاح های دشمن سنگین بود، ضمن حضور در آنجا با درایت و شجاعت، گره از کار عملیات باز می کرد... منبع: کتاب احمد متوسلیان هستم؛ صفحه ۲۰۰ راوی: غلامرضا کاج، از رزمندگان دزفول منبع تصویر: سایت «دفاع پرس» سردار سرلشکر پاسدار #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان #یوسف_مقاومت #لشکر۲۷محمدرسول‌الله @bisimchi10
انتشار برای نخستین بار: دوم فروردین ۱۳۶۱ روز دوم عملیات #فتح‌المبین ارتفاعات علی گره زد ۱۲۳ قبضه توپ عراقی ها پشت این ارتفاعات بود و با اینها منطقۀ رودخانه کرخه و دزفول و اطراف شوش را می زدند و طی حمله شب اول، ما همۀ اینها را سالم گرفتیم... #حاج_احمد_متوسلیان برای بازدید به خط مقدم نبرد آمده است آن کسی هم که با سر توی شکم حاج احمد رفته است، حاج حمیدرضا فرزاد می باشد به محض اینکه حاجی از ماشین پیاده می شود، رزمنده‌ها به سمت ایشان می روند تا با ایشان روبوسی بکنند آقای فرزاد می گوید: «با هجوم شدید بچه ها بنده با سر رفتم تو شکم حاج احمد»... منبع تصویر: آلبوم تصاویر «حاج حمیدرضا فرزاد» #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان #عملیات_فتح‌المبین #لشکر۲۷محمدرسول‌الله @bicimchi1
. 🔹حاج احمد با دوستان  دو نوع برخورد داشت: یکی حین مأموریت و یکی بیرون از منطقه مأموریت. زمان مأموریت و انجام وظیفه ظاهراً خیلی خشن و با ابهّت برخورد می‌کرد؛ به شکلی که نزدیک ترین بچه ها به او، جرئت نمی کردند کوچکترین خنده ای بر لب بیاورند و با او یا با همدیگر شوخی کنند. بچه ها ترس داشتند از اینکه عملیاتی اگر موفق نبود و یا عده زیادی از بچه ها به شهادت می رسیدند، دور و اطراف حاج احمد پیدایشان بشود؛ ولی همین حاج احمد وقتی که از منطقه خارج می شدیم و به مرخصی می آمدیم، آدم دیگری بود. هیچ کس نمی توانست تشخیص بدهد که ایشان همان حاج احمد منطقه است. با بچه ها می گفت و می خندید و شوخی می کرد. از این لحاظ شخصیت عجیبی بود 📚نبرد درالوک @bicimchi1