eitaa logo
بیسیم‌چی
5.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
16.5هزار ویدیو
139 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امشب از پیشِ منِ شیفته‌دل، دور مرو نورِ چشمِ منی، ای چشمِ مرا نور، مرو دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو @bicimchi1
ناله را هر چند میخواهم که پنهان سازمش سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن.... @bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داش مشتی ها و داداش مجید ادای احترام رفقای داش مشتی داداش مجید در مراسم تشییع جنازه داداش مجید @bicimchi1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی دیده نشده از وداع جانسوز #خواهر با برادر شهیدش در معراج الشهدا #شهید_مجید_قربانخانی @bicimchi1
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ″ذره‌ای کم نشود حرمت بانویِ دمشق تا دفاع حرمش دستِ علی‌اکبرهاست...″ 🔹 اشک‌های خالصانه‌ و ملتمسانه‌ی شهید مجید قربانخانی کنار ضریح حضرت زینب (سلام الله علیه) @bisimchi10
11.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتی از فرمانده شهید اگه این هم پاک نشد هم خاک نشد هرچی دوست داشتی بگو ! https://eitaa.com/bisimchi10
🥀 از امام حسین (ع) خواستم که آدمم کند 🥀 هشت روز مانده به اربعین سال 93 ساعت یازده شب بود که مجید سراسیمه آمد خانه: «وسایلم را جمع کنید که عازم کربلا هستم.» گفتم: «زودتر می‌گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می‌دادیم.» عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند. چه رفقایی و چه سفر اربعینی! تا برسند مرز مهران، صدای آهنگ و بگوبخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند. 🥀 مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (ع) کمی تغییر کرد و کم‌حرف شد. هر بار هم که می‌رفت حرم، دیر برمی‌گشت؛ آن هم با چشم‌های قرمز. رفقا مانده بودند که این خود مجید است یا نقش بازی جدیدش. 🥀 پیاده‌روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می‌گفت و نه می‌خندید. پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکر لبش یا حسین یا حسین بود و مشغول اشک و ناله. 🥀 وقتی می‌خواستند برگردند، به صمیمی‌ترین دوستش گفت: «توی این چند روز از امام حسین (ع) خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی‌خواهم.» او حُرّی دیگر شده بود. فاصلهٔ بین توبه و شهادتش 13 ماه بیشتر نبود. 📚 برگرفته از کتاب | زندگی داستانی حُرّ مدافعان حرم @bisimchi10