گوشی #محسن که زنگ می خورد، با دیدن شماره حرم خوشحال میشد اکثر تلاوتهاش هدیه به امام هشتم علیه السلام بود تلاوت و اذان صبحهای چهارشنبه حرم مال محسن بود خودش این روز و ساعت را انتخاب کرده بود و به خودش می بالید که روز زیارتی امام، خادم حضرت شده....
سه شنبه شب ها ساعت یک می رسید خونه آن روزها سربازیش، دانشگاهش، تلاوت ها و تدریس هایش حسابی رمق محسن رو می گرفت سه شنبه شب ها اما نشاط و نیروی دیگری می گرفت مامان تا اون وقت شب بیدار می موند تا محسن رو نمی دید چشمش روی هم نمی رفت همان طور که بساط شام رو پهن می کرد بهش می گفت: از ساعت شش صبح می دوی تا ساعت یک نصفه شب ساعت دو و نیم هم که می ری حرم آخه تو خواب و استراحت لازم نداری؟! اقلا تلاوت صبح چهارشنبه رو بعد از ظهر چهارشنبه می انداختی...
محسن با خنده می گفت: نمی دونید مامان یه روز بلند شین سحر با من بیاین حرم تا بدونید یه لذتی داره سحر از خیابون طوسی بندازی بری حرم، چهارشنبه روز آقاست من این توفیق رو با هیچی عوض نمی کنم...
چند دقیقه به اذان صبح، صدای تلاوت محسن از بلندگو های حرم راه خودش رو می گرفت از راسته خیابان طبرسی می گذشت و می پیچید توی کوچه جوادیه مامان می رفت توی حیاط می نشست چشمش به ستاره های سحر بود و گوشش به صدای محسن...
#شهید_محسن_حاجی_حسنی_کارگر
#شهید_مظلوم_منا
@bicimchi1
همه رفته بودیم مشهد و فقط ابراهیم و ولی الله مانده بودند خانه .
ابراهیم تابستان ها کار میکرد.وقتی برگشتیم انگار نه انگار فقط دوتا پسر خانه داری کرده بودند . سن و سالی هم نداشتند.تازه پول تو جیبی هاشان و حقوقی که ابراهیم از کار تابستان جمع کرده بود روی هم گذاشته بودند و یک اجاق گاز بزرگ برای خانه خریده بودند
راوی:مادرشهید_همت
#سبک_زندگی_شهدا
#شهید_ابراهیم_همت
@bicimchi1
می گفت:
"پاسدار یعنی کسی که کار کنه، بجنگه، خسته نشه...
کسی که نخوابه تا وقتی خود به خود خوابش ببره..."
یه بار توی جلسه فرماندهان داشت روی کالک شرایط منطقه رو توضیح می داد؛ یه دفعه وسط صحبت صداش قطع شد از خستگی خوابش برده بود دلمون نیومد بیدارش کنیم چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد، عذرخواهی کرد؛ گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیده ام...
#سردار_شهید_مهدی_باکری
سوم شعبان روز پاسدار بر سبزپوشان سپاه اسلام مبارک...
#من_هم_سپاهیام
@bicimchi1