eitaa logo
بُعد چهارم
427 دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
74 فایل
بعدی از تحلیل های سیاسی، فرهنگی، سلامت مخصوص آنهایی که همیشه از منظر دیگر مینگرند و همیشه راه سوم را خلق میکنند! #دکتر_زهراسادات_اخلاقی ارتباط با پشتیبان: @tasnimnargess
مشاهده در ایتا
دانلود
نامه‌ای برای عزیز! یکی از کلاس‌دهمی مدرسهٔ فرزانگان کار قشنگی کرده. هر روز سه چهار نامه برای نیروهای انتظامی و یگان ویژه می‌نویسد. یک برگهٔ سفید هم به آنها می‌دهد که در آن فقط یک جمله نوشته: «شما چی یادم می‌دید؟». و منتظر می‌ماند تا آن مأمور، برایش چند خطی بنویسد. چند تا از نامه‌های پلیس‌ها را که والدین این نوجوان فرستاده‌اند در ادامه ببینید. **** جواب نامه اول «مادرت بهت گفت گوشهٔ چادر مرا بگیر تا توی شلوغی‌ها گم نشی. همون چادری که ارثیهٔ حضرت زهراست (س) و رضا خان خواست نابودش کند، اما خدای رضا خان اجازه نداد. دختر گلم، تصدقت شوم، مادر آینده! چادرت را خوب حفظ کن تا دخترت (فرزندت) در شلوغی جامعه (دنیا) گم نشود. من تا آخرین قطرهٔ خونم از چادر تو حفاظت می‌کنم.» ****نامه دوم امروز ۹/۸/۱۴۰۱ هست. من یه پلیس، یه همسر و یه پدر مهربون هستم. هیچ وقت نیروی ویژه هیچ ایرانی را نزد و نکشت. الان که من این یادگاری رو برات می‌نویسم، برات بهترین آرزوها رو می‌کنم. امید یه همسر مهربون و خوب مثل خودت خدا بهت بده که انقدر بااحساس و مهربونی خواهر عزیزم. ****نامه‌ی سوم «می‌نویسم یادگاری تا بماند روزگاری گر نباشد روزگاری این دلنوشته بماند یادگاری امروز مورخ ۹/۸/۱۴۰۱ . خیلی این حرکت‌تو دوست داشتم و سوپرایز شدم و خوشحالم آدمایی مثل تو هستن که ما رو همیشه خوشحال کنن. این حرکتت تیر هوایی داره.» به هر زبانی، تو قهرمانی! زینب ۱۲ساله است. مثل خیلی از بچه‌های امروز به کلاس زبان انگلیسی می‌رود. او تنها دختر آموزشگاه‌شان است. ۴۰ روز در و دیوارهای آموزشگاه را پر از شعارهای مختلف «مرگ» دیده و طاقتش تمام شده. به تازگی اعتراف کرده که از چند روز قبل با خودش الکل می‌برده و قبل و بعد از کلاس، وقتش را به پاک کردن می‌گذرانده. البته هر که از پشت سرش رد می‌شده، ناسزایی نثارش می‌کرده که با سکوت زینب ما مواجه می‌شده. بله... دانش‌آموز اصیل و دلاور ما برای اعتقادش هم دیوار پاک می‌کند، هم فحش می‌شنود. اما لب به ناسزا باز نمی‌کند. این است تفاوت این بچه‌ها با بعضی‌های دیگر. این بچه‌ها دانش‌آموخته‌ی کلاس قهرمانی حاج‌قاسم هستند... القصه... معلم کلاس زبان به بچه‌ها تکلیف داده که انشایی (writing) بنویسند و یک بزرگ را معرفی کنند. زینب که انگار ناسزاها به او کارگر نیفتاده، تصمیم می‌گیرد از آرمان بگوید؛ «آرمان علی‌وردی». او می‌خواهد باز هم در قامت یک انسان فرهیخته و عاقل، اعتقادش را با کلمات بیان کند. مادرش که می‌ترسد در آموزشگاه بلایی سر دخترش بیاورند، مخالفت می‌کند! اما در نهایت راضی می‌شود. زینب می‌نشیند به نوشتن و چه نوشتنی... روضهٔ انگلیسی شنیده‌اید؟ آن هم از زبان یک زینب ۱۲ساله؟... ترجمهٔ انشای زینب را برایتان می‌نویسم: «آرمان علی‌وردی» کیست؟ او متولد ۱۳۸۰ و دانش‌آموز مدرسهٔ (حوزه) مجتهدی بود. وقتی به خانه برمی‌گشت دوستانش گفتند اکباتان شلوغ شده. رفت به اکباتان. و افرادی که آنجا می‌دانستند آرمان بسیجی است، خواستند دنبالش بروند و نزدیکش شوند. یکی که شهیدش کرده بود، می‌گفت حدود ۳۰ نفر او را دوره کرده بودند. آنها از آرمان خواستند به انقلاب و رهبرش اهانت کند. ولی او نپذیرفت. کیفش را باز کردند و متوجه شدند کتاب‌های مربوط به دین و یک عبا دارد. فریاد زدند: «طلبه است! بیشتر بزنیدش!...». او را کشتند، با توهین و ناسزا، و سنگ و چاقو... و سپس بدنش را به گوشه‌ای از پیاده‌رو منتقل کردند. من از یاد گرفتم باید پای اعتقادات و باورهایم بایستم.» زینب می‌داند نوشتن چنین متنی و خواندنش بین کسانی که فقط شعار «آزادی» می‌دهند، یعنی چه. ولی کار خودش را می‌کند. انشایش را سر کلاس می‌خواند و بر خلاف انتظارش، استادش که تفکرات ضدانقلاب دارد در حالی که اشک در چشم‌هایش جمع شده، ایستاده برایش دست می‌زند! @bode4om