#یک_فنجان_تفکر ☕️
۱۷ مهارت ضروری که بچهها باید یاد بگیرند
_مهارت آشپزی
اگر فرزند شما مهارت آشپزی را یاد نگرفته باشد، ناچار است پول زیادی را صرف غذای غیرخانگی کند که احتمال سالم نبودن آن زیاد است.
میتوانید از سنین پایین به کودک اجازه دهید در مخلوط کردن مواد غذایی یا اندازهگیری مواد به شما کمک کند.
زمانی که فرزند شما میخواهد خانه را ترک کند، باید نحوهی استفاده از اجاق گاز و فر را یاد گرفته باشد و از خواندن دستور تهیهی غذاها و اجرای دستورات آنها عاجز نباشد.
_مهارت کار با ماشین لباسشویی
بهترین راه آموزش این مهارتها اینست که از فرزندتان بخواهید در کنار شما و با راهنمایی شما لباسهای خودش را تا کند و در جای خودشان قرار دهد. شستن لباسهای شخصی با ماشینلباسشویی و تا کردن و مرتبسازی آنها را به یک کار عادی برای فرزندتان تبدیل کنید.
_مهارت مالی
برخی بچهها اهل پسانداز و برخی دیگر اهل خرج کردن هستند، این شما هستید که باید تعادل را به آنها بیاموزید.
_مهارت خوش و بش
فرزند شما نیاز دارد نحوهی شروع گفتگو با افراد مختلف را یاد بگیرد تا بتواند روابط دوستانه و اجتماعی خودش را در بزرگسالی گسترش دهد. داشتن این مهارت سبب ایجاد اعتماد به نفس اجتماعی خواهد شد.
_مهارت تایپ
به بچهها از سنین پایین مهارتهای کار با ابزار دیجیتال و تایپ را بیاموزید تا مسیر موفقیتهای شغلی آنها در آینده هموار شود.
_مهارت هدفگذاری
متناسب با سن کودک هدفگذاری کوتاهمدت و بلندمدت را به او آموزش دهید.
_مهارت سالم نگهداشتن بدن
احساس مسئولیت در برابر بدن خودمان لازمهی بقاء ماست.
اگر نتوانیم از بدنمان خوب مراقبت کنیم از زندگی سالم محروم میمانیم.
این وظیفهی ماست که به عنوان والدین عادات غذایی سالم و اهمیت ورزش را به فرزندانمان بیاموزیم. رفتار ما یکی از حیاتیترین روشهاییست که بچهها این آموزهها را الگو قرار میدهند
اطمینان حاصل کنید که مدرسهی فرزند شما به آموزش تربیت بدنی اهمیت میدهد
بچهها را برای بازی و فعالیتهای فیزیکی از خانه بیرون ببرید و با آنها همراهی کنید
هرگز از غذا به عنوان پاداش استفاده نکنید
_مهارت درست لباس پوشیدن
از سنین پایین با راهنمایی فرزندتان در انتخاب پوشش مناسب جلوی اشتباهات بزرگسالی او در حیطهی لباس پوشیدن را بگیرید. نکتهی مهم اینست که به یاد داشته باشید این راهنماییها نباید توام با زور و تحکم باشد.
_مهارت استفاده از ابزار و تعمیرات ابتدایی
وقتی فرزند شما به عنوان یک بزرگسال خانه را ترک میکند بهتر است کار کردن با چکش و میخ، عوض کردن لامپها و نحوهی استفاده از انواع مختلف آچارهای پیچ گوشتی را یاد گرفته باشد
_مهارت مدیریت زمان
_مهارت واکنش به موقعیتهای اضطراری
آیا فرزند شما شماره تلفن مرکز فوریتهای پزشکی یا فوریتهای پلیس را میشناسد؟ آموزش این شماره تلفنها و شمارهگیری آنها به فرزندان معمولاً ابتداییترین مهارتی است که میتوانید در خصوص واکنش به موقعیتهای اضطراری به او بدهید. مهارتهای بعدی کمکهای اولیه و CPR (احیای قلبی ریوی) است.
برای کسب این مهارتها میتوانید از کلاسهای آموزشی مخصوص نوجوانان استفاده کنید.
_مهارت تمیز کردن خانه
اگر برنامهریزی کنید یک روز در هفته بخشی از نظافت خانه را به فرزندتان محول کنید
فرصت بسیار خوبی برای آموزش مسئولیتپذیری ایجاد میشود.
_مهارت بنزین زدن
_مهارت استفاده از وسایل نقلیهی عمومی
_مهارت دفاع از خود
_مهارت کار گروهی
یکی از راههای یادگیری این مهارت اینست که کودکان در ورزشهای تیمی شرکت کنند.
_مهارت رفتار شایسته
آموزش رفتار شایسته شامل احترام به دیگران و استفاده از واژگان مودبانه مانند «سپاسگزارم» و «لطفاً» میشود. احترام به دیگران جزء مهمی از شخصیت یک بزرگسال مسئولیتپذیر است.
منبع: Lifehack
مترجم:فرادید
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
یک بار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذارد، لبخندی زد و گفت:
موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم.
دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را میکردند برداشتم.
دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم.
دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم، سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم.
دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه میکند.
آنگاه شروع کردم به جنگیدن برای: اهدافم، رویاهایم، ایدههایم و سرنوشتم
روزی که جنگهای کوچک را متوقف کردم روزی بود که مسیر موفقیتم آغاز شد.
هر نبردی ارزش زمان و روزهای زندگی ما را ندارد.
نبردهایمان را عاقلانه انتخاب کنیم
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
ﺩﺭ ﻣﻌﺒﺪﯼ ﮔﺮﺑﻪﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕِ ﺭﺍﻫﺐﻫﺎ، ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﯽﺷﺪ! ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻪ ﺑﺎﻍ ﺑﺒﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺒﻨﺪﺩ. ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺍﻝ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺁﻥ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﺪ!
ﺳﺎﻝﻫﺎ ﺑﻌﺪ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ! ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻢ ﻣُﺮﺩ...
ﺭﺍﻫﺒﺎﻥ ﺁﻥ ﻣﻌﺒﺪ ﮔﺮﺑﻪﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﺪ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ! ﺗﺎ ﺍﺻﻮﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ! ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ بعدﯼ، ﺭﺳﺎﻟﻪﺍﯼ ﻧﻮﺷﺖ ﺩﺭ باب ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺑﺴﺘﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ!
خیلی از باورهایی که داریم در گذشته منطق و دلیلی داشته اند. ولی الان جز خرافه و بی منطقی چیز دیگری نیست. مثلا چرا عقد پسرعمو و دخترعمو را در آسمان ها بسته اند! یا چرا 13 عدد نحسی است! و هزاران مثال دیگر...
شاید ما چندین گربه داریم که باید برویم ته باغ و آزادشان کنیم. حداقل برای هواخوری هم که شده سری به ته باغ بزنیم و کمی تامل کنیم
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣صحبت های جالب دکتر انوشه
👈🏻 این چهار تا چیز رو هیچ وقت نخورید!
🔸حسرت گذشته
🔸حسرت زندگی دیگران
🔸حق دیگران
🔸فریب دیگران
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه
میگویند که در ایام قدیم در یکی از پاسگاههای ژاندارمری سابق ژاندارمی خدمت میکرد که مشهور بود به سرجوخه جبّار...
این سرجوخه جبار مانند بسیاری از همگنان و همکاران خودش در آن روزگار سواد درست حسابی نداشت ولی تا بخواهی زبل و کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت او کسی را یارای نفس کشیدن نبود.!
از قضای روزگار، در محدوده خدمت سرجوخه جبار دزدی زندگی میکرد که به راستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه جبار را آشفته گردانیده بود...
سرجوخه جبار با آن کفایت و لیاقتی که داشت بارها دزد را دستگیر کرده، به محکمه فرستاده بود ولی گردانندگان دستگاه، هربار به دلایلی و از آن جمله فقد دلیل برای بزهکاری دزد یاد شده، او را رها کرده بودند به گونهای که گاهی جناب دزد، زودتر از مأموری که او را مجلوبا و مغلولا به مرکز دادگستری برده بود به محل باز میگشت و برای دلسوزانی سرجوخه جبار مخصوصا چندبار هم از جلو پاسگاه رد میشد و خودی نشان میداد یعنی که بعله...
یک روز سرجوخه جبار که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد سیهکار و آزادی او به ستوه آمده بود منشی پاسگاه را فراخواند و به او دستور داد که قانون مجازات را بیاورد و محتویات آن را برای سرجوخه بخواند.
منشی پاسگاه کتاب قانونی را که در پاسگاه بود آورد و از صدر تا ذیل برای سرجوخه جبار خواند.
ماده ۱...ماده ۲...ماده ۳...الیآخر...
سرجوخه جبار که در تمام مدت خوانده شدن متن قانون مجازات خاموش و سراپا گوش بود، همینکه منشی پاسگاه آخرین ماده قانون را خواند و کتاب را بست حیرتزده و آزردهدل به منشی گفت:
اینها که همهاش "ماده" بود آیا این کتاب حتی یک «نر» نداشت؟!
آنگاه سرجوخه جبار به منشی گفت:
ببین در این کتاب صفحه سفید هست؟!!
منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد:
قربان! در صفحه آخر کتاب به اندازه نصف صفحه جای سفید باقیمانده است.
سرجوخه جبار گفت:
قلم را بردار و این مطالب را که میگویم بنویس...
و چنین تقریر کرد:
«نر»سرجوخه جبار؛ هرگاه یک نفر شش بار به گناه دزدی از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل بیاید و کار خودش را از سر بگیرد برابر «نر سرجوخه جبار» محکوم است به اعدام!!
پس از اتمام کار منشی سرجوخه جبار، نخست آن را انگشت زد و مهر کرد و پس از آن دستور داد دزد را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند.
آنگاه او را در برابر جوخه آتش قرار داد و فرمان اعدام را دربارهاش اجرا کرد.
گویا خبر این ماجرا به گوش حاکم وقت رسانده شد و حاکم دستور داد سرجوخه جبار را به حضورش ببرند.
هنگامی که سرجوخه جبار به حضور حاکم رسید، پرخاشکنان از او پرسید چرا چنان کاری کرده است؟!!
سرجوخه جبار پاسخ داد:
قربان! من دیدم در سراسر قانون مجازات هرچه هست ماده است ولی حتی یک «نر» توی آن همه ماده نیست و آنوقت فهمیدم که عیب کار از کجا است و چرا دزدی که یک منطقه را با شرارتهایش جان به سر کرده است هربار که دستگیر میشود بدون آنکه آسیبی دیده باشد به محل باز میگردد.
این بود که لازم دیدم در میان «ماده»های قانون مجازات یک «نر» هم باشد.
این است که خودم آن نر را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون اعدام کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گردانیدم!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست هایت را با لیوانِ چایی ات گرم کن
دلت را با خیالی پنهان
دردها را همه به یادت می آورند
حتی آنانکه بی خبرند
لبخندی را ذخیره کن
حتی شده در عکسی رنگ و رو رفته
روزهایی هست که باید یادت بیاید
میتوانی بخندی و کسی یادش نمی آید...
دست هایت را با لیوانِ چایی ات گرم کن
و دلت را با خیالی پنهان .... و همیشه ،
در کیفت عکسی داشته باش از لبخندِ خودت
برای روزهایی که همه چیز یادت می آید
جز منحنیِ لب هایِ خاموشت...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞فیلمهای سینمایی مشهور؛ قبل و بعد از اضافه کردن جلوههای ویژه👌🏻
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🔴"داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون"
"گوهر شاد" یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود.
"او می خواست در کنار "حرم امام رضا (ع)" مسجدى بنا کند."
به همه کارگران و معماران اعلام کرد؛ دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى "شرطش" این است که؛
فقط با "وضو" کار کنید و در حال کار با یکدیگر "مجادله و بد زبانى" نکنید و با "احترام" رفتار کنید. "اخلاق اسلامى" را رعایت و "خدا" را یاد کنید.
او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآوردند، علاوه بر دستور قبلى گفت؛
سر راه حیوانات "آب و علوفه" قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که "تشنه و گرسنه" بودند آب و علف بخورند.
بر آنها "بار سنگین" نزنید و آنها را "اذیت" نکنید. من "مزد شما را دو برابر مى دهم."
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به "مسجد" میرفت.
روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى "چهره" او را دید.
جوان بیچاره دل از کف داد و "عشق گوهرشاد" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به "مرگ" نزدیک کرد.
چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را "جویا شد."
به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به "عیادت" او رفت.
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "ملکه گوهرشاد" برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست.
او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر "عکس العمل" گوهرشاد بود.
ملکه بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از "ناراحتى یک بنده خدا" "جلوگیرى" کنیم؟
و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "ازدواج" با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد.
یکى اینکه "مهر" من "چهل روز اعتکاف" توست در این مسجد تازه ساز.
اگر "قبول" دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط "نماز و عبادت خدا" را به جاى آور.
و "شرط دیگر" این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم."
"حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن."
جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این "مژده" درمان شد و گفت؛ چهل روز که چیزى نیست اگر "چهل سال" هم بگویى حاضرم.
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به "امید" اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و "وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد" باشد.
"روز چهلم" گوهر شاد "قاصدى" فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد.
قاصد به جوان گفت؛ فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه "منتظر" است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد.
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به "نماز" پرداخته و حالا پس از چهل روز "حلاوت" نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد:
به گوهر شاد خانم بگویید؛
"اولا "از شما ممنونم و "دوم" اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم.
قاصد گفت؛ منظورت چیست؟!
"مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟!"
جوان گفت؛ آنوقت که "عشق گوهرشاد" من را "بیمار و بى تاب" کرد هنوز با "معشوق حقیقى" آشنا نشده بودم، ولى اکنون "دلم به "عشق خدا" مى طپد "و جز او" معشوقى" نمى خواهم.
من با خدا "مانوس" شدم و فقط با او "آرام" میگیرم.
اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند "آشنا" کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم.
و آن جوان شد "اولین پیش نماز" "مسجد گوهر شاد" و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک "فقیه کامل" و او کسی نیست جز؛
"آیت اله شیخ محمد صادق همدانی."
گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد "مشهد" است.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچکس نرمال نیست
🎞انمیشین عروسکی کوتاه و فوقالعاده است از رنجی که همه ما همیشه در طول زندگی میکشیم تا خود واقعیمان را از دیگران پنهان کنیم، چون تصور میکنیم خودِ واقعی اطرافیان ما و دیگران خیلی بهتر از ماست .
اما واقعیت این است که هیچکس نرمال نیست و همه ما با رنج در حال پنهان کردن خود ِواقعی مان از دیگران هستیم .
انیمیشن : کاترین پروز به سفارش انجمن خیریه چالدلاین انگلستان
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺تبلیغی از افتضاح «متروپل»؛ معماری فوق پیشرفته و و ضد زلزله!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
نیایش شبانه ❤️
خدایا🙏
آمدهام برای حال مردم کشورم
تمنا و دعا کنم، برای خاطر دلهای بیقرار
و سینههای داغداری که از تباهی و دردها
گریختهاند و امیدشان به نگاه و دستان
مهربان توست ناامیدشان نکن خدا❣
دلم گرفته از این روزهای سردی که هرثانیه
داریم در آتش اضطراب ناگزیر آن میسوزیم
و گرم نمیشویم، دلم گرفته از شرایطی که هست
از اینکه مردم کشورم را نا آرام و بیقرار میبینم
و کاری از دستم ساخته نیست😔
چقدر نیاز دارم بیایی و کنار گوشم آرام بگویی
نگران نباش، خودم درستش میکنم
خودم مراقب عزیزانت هستم
خودم حواسم به همه چیز هست
نگران نباش
خدایا رهایمان نکن میان اینهمه درد
ما بدون تو کودکان گم شده در دل
شبهای تاریک یک بیابانیم
دستان ما را بگیر که میترسیم از سیاهی
دستان ما را بگیر🤲
آمیـــن یا رَبَّ
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🌸هیچ آغازیی زیباتر از سلام
💕و هیچ آرزویی ارزشمند تر از
🌸سلامتی نیست
💕هر دو تقدیم شما
🌸روز شما بخیر و پر از شادی
#روزتون_بخیر 🌸🍃🌸
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#آیا_می_دانستید 💡
معتصم عباسی با مردی بادیه نشین دوست بود و از مصاحبت و سادگی گفتار او لذت می برد، از سوی خلیفه ندیمی حسود و طماع داشت که از اینکه می دید، خلیفه به شخصی بی سروپا چنین محبت دارد در رنج و عذاب بود و در فکر نقشه ای بود که این عرب بادیه نشین را از چشم خلیفه بیندازد.
روزی ندیم نقشه ای ریخت به این صورت که، بادیه نشین را به طعام دعوت کرده و در غذای او سیر فراوان ریخت. چون قرار بود ساعتی بعد بادیه نشین به نزد خلیفه رود، ظاهری مهربان به خود می گیرد و در مقام نصیحت برمی آید که :"برادر چون سیر خوردی مراقب باشه که در زمان مصاحبت با خلیفه از او دوری جویی و دست بر دهان قرار دهی تا بوی سیر خلیفه را آزرده نکند."
ندیم نابکار بعد از این سخن زودتر به نزد خلیفه رفته و می گوید :"این بدوی در لباس دوستی خود را به شما نشان می دهد، اما در پشت سر شما سخنان بیهوده می گوید مانند اینکه ،" دهان خلیفه بوی ناخوشایندی دارد و برای دوری از این بو باید گاهگاهی در میانه ی صحبت با خلیفه، دست در جلوی دهان خویش بگیرم . "
خلیفه وقتی بادیه نشین به نزدش می آید و می بیند که مرد ساده دل در حین صحبت گاهی جلوی دهان خویش را می گیرد، فکر می کند حق با ندیم بوده است، در نتیجه بدون آنکه سوالی از مرد بیچاره بپرسد و علت این رفتار او را جویا شود،روی کاغذی به یکی از امرای خود می نویسد "به محض رویت این نامه گردن آورنده ی کاغذ را بزن والسلام."بعد با تبسم به بادیه نشین می گوید:" این نامه را به فلان حاکم بده و اگر سریع این کار را انجام دهی به تو خلعتی نیکو می دهم ".
ندیم حیله گر که در بیرون بارگاه خلیفه منتظر بود که ببیند که بر سر بادیه نشین چه می آید؟! وقتی او را راضی و خوشحال با فرمان انجام کاری تازه می بیند، سخت ناراحت شده، اما به روی خود نیاورده و به ساده دل می گوید" : من اسبی راهوارتر دارم و زودتر از تو به نزد حاکم می توان بروم و بعد از بازگشت خلعت را با هم تقسیم می کنیم . "اعرابی قبول می کند و از این پیشنهاد استقبال می کند،پس ندیم عازم می شود و بادیه نشین منتظر بازگشت او می ماند .
بعد از مدتی خبر مرگ ندیم به گوش خلیفه می رسد، خلیفه که از این واقعه سخت شگفت زده شده، فرمان می دهد مرد ساده دل را به نزدش بیاورند و ماجرا را جویا می شود. خلیفه پس از شنیدن کل واقعه می گوید"من حفر بئراً الاخیه، وقع فیه". يعنی هر کس برای برادرش چاه بکند، خود در آن چاه می افتد. که این جمله به صورت مثل در می آید و در نزد ایرانیان به این شکل تغییر کردکه، "چاه کن ته چاه است".
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه
🔸ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ که به تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭفته بود در ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ او ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ سردخانه گیر افتاد. آخر وقت کاری بود.
🔸ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﯿﻎ ﺩﺍﺩ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ.ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. ﺍﻭ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯﻧﺪﻧﺪ.
🔸ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: «ﻣﻦ 35 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ و ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﻮﯼ.
🔸ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ تو ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ.
🔸برای همین ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﯼ ﺑﺰﻧﻢ. ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ.»
🔸ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﻤﺎﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ. ﺳﻌﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺗأﺛﯿﺮ ﻣﺜﺒﺘﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﻤﺎﻥ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎً ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنوز هم شهرمن زیباست ولی مثل من افسُردَس...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باران که شدى مپرس ، این خانهی کیست
سقف حرم و مسجد و خانه یکیست
باران که شدى، پیالهها را نشمار
کاسه و پیمانه یکیست
باران! تو که از پیش خدا مىآیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست
بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 فاضل و نادان
فاضلی به یکی از دوستان نامه ای می نوشت تا راز خود را با او درمیان گذارد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نامه او را می خواند. بر وی دشوار آمد. نوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بود نوشته مرا نمی خواند، همه اسرار خود مینوشتم. آن شخص گفت: به خدا من نامه تو را نمی خواندم.
فاضل گفت: ای نادان پس از کجا دانستی که یاد تو در نامه است.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#یک_فنجان_تفکر ☕️
شطرنج یه جورایی و یه جاهایی عین زندگیه.
اولش فک میکنی همه چی تحت کنترل خودته، صفحه برابر با حریف و هزاران فرصت برای بُردن و تاختن.
میای و میای و میای میرسی به یه جایی که شاه مونده و ۵ تا سرباز.
حرکت اجباری می دونین چیه؟
اخر بازی که خودت موندی و ۵ تا سرباز هر حرکتی کنی یکی از سربازات میمیره، حرکتت به ضررته، تو حرکت می کنی حریف می زنه و تهش می بازی.
اونجاست که یاد اول بازی می افتی، چه حرکتها که نکردی، چه گشایش ها که میشد بکنی و نکردی، چه اشتباه ها کردی که تهش رسیدی به حرکت اجباری.
حرکتی که می دونی به ضررته ولی چاره نداری و باید بکنی.
این تو همه زندگی هست، تو حکومت هست تو سیاست هست، تو اقتصاد هست.
تا دلتون بخواد دوربرمون پر از این حرکت هاست.
مثلا میرسی یه جایی که مجبوری پول نزول کنی، بند بند وجودت می دونن غلطه ولی حرکت اجباریه، راهی نیست مجبوری، مجبور به حرکتی هستی که تهش میبازی.
تو جنگی، می دونی هر حرکتی یعنی باخت ولی مجبوری، اونجاست که یادت میاد که چه وزیرها و فیل ها و اسب ها بود که فدایی دادی، مهره رو درست نچیدی، الکی فدا کردی تا تو ماندی با ۴ تا سرباز که هیچ حرکت بلد نیستن. مجبوری حرکت کنی و ببازی.
شرایط امروزمون خیلی شبیه اون آخرای بازی شطرنج شده با حرکت های اجباری.
محیط زیست رو نابود کردیم الان چاره نداریم جز تعطیلی.
برق و گاز و انرژی رو درست مدیریت نکردیم، درست توسعه ندادیم، درست مصرف نکردیم، الان مجبوریم تابستون برق قطع کنیم، زمستان گاز.
اقتصاد رو درست مدیریت نکردیم الان مجبوریم هر روز یه حرکت اجباری بکنیم، پلیس بزاریم برا نان، برا سیب زمینی، برا ماست.
سیاست رو درست مدیریت نکردیم افتادیم گوشه رینگ.
برا هر موصوع کم هزینه ای چنان وقیحانه دروغ گفتیم که سرمایه اجتماعی مون رسید به صفر.
تو کنترل جمعیت و آموزش تو همه چی...
موقعیت غمگینیه این حرکت اجباری یا زوگزوانگ.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
عمل صالح بدونِ ایمان
پیرمرد ثروتمندی را سردی پا آزار داد. حکیم گفت: باید پایافزاری (کفش)، از پوست شتر سرخ موی به پای خود کنی. پیرمرد را که ثروت زیاد بود دنبال کاروانی میگشت که از یَمن بتواند برای او این کفش را تهیه کند. تاجری ماهر حاضر شد که کیسهای طلا از پیرمرد بگیرد و این کفش را با خود به خراسان آورد. در مسیر شام تا خراسان، راهزنان زیادی بودند که حتی این کفش نفیس اگر در پای مسافری میدیدند از او میگرفتند.
تاجر زرنگ وقتی کفشها را خرید یک لنگه کفش در توشه بار مسافری گذاشت که کاروانشان دو روز زودتر از او به خراسان میرفتند و یک لنگه دیگر کفش در بارِ خود گذاشت. چون در مسیر به راهزنان رسیدند و یک لنگه کفش را راهزنان دیدند هر چه گشتند لنگه دیگر آن را نیافتند پس آن یک لنگه را هم در بارشان رها ساختند و چنین شد که تاجر ماهر توانست کفش نفیس را از یَمن به خراسان به سلامت رساند.
تاجر را شاگردی بود که کار نیک میکرد اما به خدا ایمان نداشت و همواره میگفت: باید کارت نیک باشد که خدا تو را بهشتی کند، ایمان به خدا مهم نیست، کار نیک را به خاطر نیک بودن آن انجام بده نه برای ایمان به خدا. بعد از این داستان تاجر، شاگرد را گفت: ای جوان! دیدی که کفش نفیس را یک لنگهاش به کار کسی نیامد و رهایش ساخت؛ بدان عمل صالح بدونِ ایمان، نماز بدونِ زکات و.. مانند یک لنگه کفش هستند و تو را هرگز سودی نبخشند، هر اندازه هم قوی و نفیس باشند
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#نظر_اجنه_درباره_آیت_الله_بهجت❗️
#خاطره_منتشر_نشده
🍃یک بار بچههای کوچک کتابی خوانده بودند و خیلی از جن وحشت کرده بودند . آیت الله بهجت به بچهها فرمودند : بیایید با شما کار دارم . دیدم آقا به آنها فرمودند: جن ترس ندارد ، آنها کاری به مومن ندارند .
🍃ایشان گفتند:"من خودم وارد منزلی شدم(منزل عمویشان در کربلا) خواستم بروم داخل اتاق، صاحبخانه گفت: آنجا نرو جن دارد. گفتم: باشد به من کاری ندارند. رفتم داخل اتاق دراز کشیدم ، عمامهام را پهلوی خودم گذاشتم و عبایم را روی سرم کشیدم.
🍃پاسی از شب که گذشت ، صدای پای آنها را بیرون در اتاق میشنیدم. یک دفعه احساس کردم که یکی از این پاها به در اتاق نزدیک شد. از پنجره خودش را بالا کشید و داخل اتاق را نگاه کرد. دید که من اینجا خوابیدم و عمامهام کنارم است. رفت به آنها گفت: برویم #این_آدم_لشکر_خداست."
منبع
نشر آثار آیت الله بهجت
به کانال بهلول عاقل بپیوندید 🔽
http://eitaa.com/joinchat/4033871893C0cb7888cc3
─┅═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
کپی پست مجاز نیست🔴❤️
📚#داستــانڪوتاه_پندآمــوز
به بهلول گفتند تقـوا را توصیف کن
گفت:اگر در زمینی که پُــــر از خار و
خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه
می ڪنید؟گفتند:پیوسته مواظب
هستیم و با احتــیاط راه می رویم تا
خــود را حفـظ ڪنیم...
بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید
تقوا همین است از گـناهان کوچک و
بزرگ پرهیز ڪنید و هــــیچ گناهی را
ڪوچڪ مشمارید کوهها با آن عظمت
و بزرگی از سنگهای ڪوچڪ درست
شـــده اند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚قانون جذب
اتفاقات مثبت را به زندگیتان دعوت کنید
هرچیزی که در زندگی ما وجود دارد یا در آینده با آن برخورد می کنیم را خودمان به زندگی خود دعوت می کنیم. چگونه؟ با کلام خود و با باورهایی که داریم. خیلی ها متوجه این موضوع نیستند اصلا به آن توجه نمی کنند، ولی اگر دقت کنیم می بینیم که در طول روز مدام به چیزهای منفی فکر می کنیم یا حتی خیلی از اوقات با خودمان می گوییم: «من آدم کندی هستم، بدشانسم، جذاب نیستم» و در نتیجه این چیزهای منفی را به زندگی مان دعوت می کنیم.
به جای آن بهتر است بگوییم: «من خوشبختم، من قوی ام، سالمم، با استعدادم» وقتی قانون دنیا این شکلی است که خودمان قادر هستیم تا اتفاقات را برای خودمان بسازیم پس چرا با کلام و باورهای خود افکار مثبت را به زندگی مان دعوت نکنیم؟
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚حکایت 3 پند گنجشک
حکایت کرده اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى زیبا، به یک درهم خرید تا به منزل آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و به مرد گفت:« در من سودی براى تو نیست. درصورتی که مرا ازاد کنى، تو را سه پند مى گویم که هر یک، مانند گنجى است. دو پند را وقتى در دست تو اسیرم مى گویم و نصیحت سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مى گویم. مرد با خود اندیشید که سه پند از پرنده اى که همه جا را دیده و همه چیز را از بالا نگریسته است، به یک درهم مى ارزد. پذیرفت و به گنجشک گفت:« پندهایت را بگو.»
گنجشک گفت:« پند نخست آن است که درصورتی که نعمتى را از کف دادى، اندوه مخور و ناراحت مباش برای این که درصورتی که آن نعمت، حقیقتاً و دائماً از آن تو بود، هیچگاه زائل نمى شد. ديگر آن که درصورتی که کسى با تو سخن محال و غیر ممکن گفت به آن سخن اصلاً توجه نکن و از آن درگذر.»
مرد، وقتی این دو موعظه را شنید، گنجشک را ازاد کرد. پرنده کوچک پر کشید و بر درختى نشست. زیرا خود را ازاد و رها مشاهده کرد، خنده اى کرد. مرد گفت:« پند سوم را بگو!»
گنجشک گفت:« پند چیست! ؟ اى مرد ساده، ضرر کردى. در شکم من دو گوهر است که هر یک بیست مثقال وزن دارد. تو را فریفتم تا از دستت آزاد شوم. درصورتی که مى دانستى که چه گوهرهایى پیش من است به هیچگاه مرا آزاد نمى کردى.»
مرد، از شدت غضب و حسرت، نمى دانست که چه کند. دست بر دست مى مالید و گنجشک را فحش مى داد. یک دفعه رو به گنجشک کرد و گفت:« حال که مرا از آن گوهرها محروم کردى، اقلاً آخرین پندت را بگو.»
گنجشک خاطرنشان کرد:« مرد احمق! با تو گفتم که درصورتی که نعمتى را از کف دادى، ناراحتی نشو، ولی اکنون تو غمگینى که چرا مرا از دست داده اى. همچنین گفتم که سخن محال و غیر ممکن را نپذیر ولی تو هم اکنون پذیرفتى که در شکم من گوهرهایى است که چهل مثقال وزن دارد. آخر من خود چند مثقالم که چهل مثقال گوهر با خود حمل کنم! ؟ پس تو سزاوار آن دو موعظه نبودى و نصیحت سوم را هم با تو نمى گویم که قدر آن نخواهى دانست. این را گفت و در هوا ناپدید شد.»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞برشی از فیلمهایی که در حرم رضوی تصویر برداری شده است.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الو سلام ببخشید منزل خداست ؟
منم همون مزاحمی که اتفاقا آشناست
هزار بار دلم گرفته این شماره رو
ولی چرا هنوز پشت خط در انتظار یک صداست
شما که گفتی واجبه جواب سلام هر کسی
چی شد به ما رسید باز حساب بنده ها جداست
اجازه میدی که برات یکم درد و دل کنم
آخه شنیدم که فقط اسم تو مرهم و شفاست
حتی اگه چیزی نگی کلی دلم سبک میشه
چون می دونه که می شنوی
وقتی تو این حال و هواست
الو دوباره قطع و وصل سیم ها شروع شده
خرابی از دل منه یا شاید از این سیم هاست
الو منو ببخش اگه بازم مزاحمت شدم
⚘شبتون در پناه خداوند مهربان⚘
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بیدار شو
💜گلی زیبا باش
🌸بکوش و مهربان باش
💜عشق بورز
🌸امروز دستی را بگیر
🌷صبحتون پراز حس خوب زندگی🌷
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 تکنیک ساندویچ چیست؟
تا به حال برای شما پیش آمده است که بخواهید خبر ناخوشایند یا مطلب ناراحت کننده ای را به کسی بگویید و یا نکتهای منفی را به دوستی متذکر شوید ولی ندانید چگونه موضوع را عنوان کنید که کمتر ناراحت یا دلخور شود؟
متخصصان علوم رفتاری در این زمان تکنیک ساندویچ را پیشنهاد می دهند.
به این طریق که برای کم کردن اثر ناخوشایند یک پیام یا خبر منفی، آن را در میان دو عبارت یا خبر مثبت قرار داده و به مخاطب عرضه کنید.
به این صورت:
«جمله مثبت، جمله منفی، جمله مثبت»
به عنوان مثال:
احمد تو دانش آموز سختکوشی هستی، اگرچه نمره ریاضیت کمتر از سطح انتظاره، ولی در دروس فارسی و علوم نمرات عالی کسب کردی.
مامان، تو خیلی مهربونی، اگرچه گاهی به خاطر تذکرهای زیادت ناراحت میشم، ولی می دونم خیلی دوستم داری.
و...
قرار دادن جمله منفی در بین دو جمله مثبت از شدت اثر تخریبی آن کم کرده و با اشاره به نکات مثبت، فرد احساس می کند فقط نکات منفی دیده نشده، رعایت انصاف شده و به همین دلیل انگیزه بیشتری برای تغییر و بهبود شرایط خواهد داشت.
این نکته مهم را به خاطر بسپارید که برای بیان نکات مثبت لازم نیست اغراق کنید یا به دروغ ویژگی مثبتی را به کسی نسبت دهید، این کار اثر معکوس خواهد گذاشت. هر کسی ویژگی های مثبت فراوانی دارد که با کمی دقت متوجه آن ها خواهید شد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#یک_فنجان_تفکر ☕️
چقد کیفیت زندگیمون اومده پایین و دیگه خیلی چیزا رو حذف کردیم
خیلی اتفاقی یک برگهی دستنویس رو پیدا کردم با دستخط خودم. نمیدونم چرا، اما توی اون برگه ریز هزینههای یک ماه زندگیمون رو نوشته بودم! از پول اجارهی خونه و شارژ ساختمون و قبضها و شارژ اینترنت و موبایل تا مواد غذایی و خریدهای خونه و لباس و تفریح حتی. پول بنزینی که اون ماه استفاده کردیم و کتابهایی که اون ماه خریدیم. عدد و رقمها اونقدر عجیب بودن که واقعا به دستخط خودم شک کردم! عجیبتر وقتی بود که پایین صفحه تاریخ زده بودم بهمن ۹۷!!!
شروع کردم به نوشتن هزینههای ماه قبل، اردیبهشت ۱۴۰۱، پشت همون برگه. خیلی از چیزها به وضوح حذف شده از زندگیمون و خرجهای دیگه بهش اضافه شده.
صفرهایی که اومده جلوی عددها اونقدر عجیب و غیرواقعی هست که بعد از نوشتنش سرم داره میجوشه و گدازههای آتشفشانی از گوشهام خارج میشه!
تفاوت بین نوشتههای پشت و روی اون کاغذ فقط سه سال و چهار ماهه و خب، طفلکی ماها که توی این عمر کوتاهمون چندین و چند «زمان» دیدیم!!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستانی زیبا از یک عروس و داماد
حضرت موسی به عروسی دوجوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت وحجله عروس و داماد دید!!!
از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟
عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس داماد است ماری سمی درمیان بستر این دوجوان خوابیده ومن باید در زمان ورود آنها دراین حجله جان هر دو را به امر پروردگار دراثرنیش مار بگیرم . موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دوجوان نیکوکار و مومن، به میان قومش رفته وصبحگاهان برای برگزاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت اما در کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد را زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا درحال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید!!! از خدا دلیل دادن این وقت وعمر اضافه به ایشان را پرسید؟
جبرییل نازل شدو گفت دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت.
موسی از داماد سوال کرد دیشب، قبل از ورود بحجله چه کردند؟ جوان گفت وقتی همه رفتند، گدایی(سائلی) در زد و گفت من خبر عروسی شمارا در روستای مجاور شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود وهمسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید.
بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم غذای خودرا به آن مرد گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کردو گفت برای همسرم هم غذابدهید اونیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است.
باخجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را بمرد داد و اودرهنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و شگون مصاحبت باپیامبر خدا دراولین روز زندگی مشترکمان را کردو رفت.
وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم مجمعه (سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب مابود گشت، پس ماهردو دیشب را تااکنون بعبادت گذراندیم و العجب شادی ما از اینست که دعای آنمرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید.
جبرییل ع فرمود ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع بلا و طول عمر شده این بر ایشان بیاموز و داستانشان برهمگان باز گو باشد که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و مصاحبت پیامبرانی چون تو در جنت....
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🌸ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
🌸ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﻏﺬﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎﺑﺖ ﺳﻮﺧﺘﮕﯽ ﺗﻪ ﺩﻳﮓ ﻫﺎ
ﺍﺯ ﭘﺪﺭﻡ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ
🌸ﻫﺮﮔﺰ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ : ﻋﺰﯾﺰﻡ! ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻪ ﺩﻳﮕﻬﺎﻱ ﺧﯿﻠﯽ
ﺑﺮﺷﺘﻪ ﻫﺴﺘﻢ ...
🌸ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ، ﮐﻤﯽ ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺗﻪ ﺩﻳﮕﻬﺎﻳﺶ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟
🌸ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﺯ ﺳﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﺑﻌﻼﻭﻩ، ﺗﻪ ﺩﻳﮕﻬﺎ ﻱ ﮐﻤﯽ ﺳﻮﺧﺘﻪ
ﻫﺮﮔﺰ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﺪ!
🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻤﻠﻮ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻧﺎﻗﺺ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮐﻢ ﻭ ﮐﺎﺳﺘﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
🌸ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺣﻞ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺠﺎﺩ
🌸ﺭﻭﺍﺑﻂ ﺳﺎﻟﻢ، ﻣﺪﺍﻭﻡ ﻭ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭ
🌸ﺩﺭﮎ ﻭ ﭘﺬﯾﺮﺵ ﻋﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﻭ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ
🌸 ﺩﻋﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻗﺴﻤﺖ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ، ﺑﺪ ﻭ ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﯾﻢ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel