eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.7هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️شدت جهالت مردم در آخرالزمان ⭕️مسخ شدن مردم ‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel ‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ⭐پروردگارا همان طور که شب ⭐را مایه آرامش قرار دادی ⭐قرار دل‌هاے بیقرار ما باش ⭐فراوانے را در زندگے ماجارے کن ⭐وجودمان را لبریز آرامش کن ⭐و شناختمان را فزونے بخش ⭐شبتون بخیر ، حال دلتون خوب🌙 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود بر تو ای بهترین فرد روی زمین🌹 ✅دریافت انرژی کائنات: پروردگارا رسیدن به تو وضویی ساده میخواهد،و قنوتی ساده تر ، رکوعی سبز میخواهد و سجودی سبز تر. بی گمان آسمان دلهایمان آنچنان تیره و تار نیست که حضور آبی تو را رقم نزند پس با ما بمان همچنان که هستی.الهی آمین جملات تاکیدی(تکرار کنیم): ‏ﻋﺸﻖ ﺣﻖ ﺧﺪﺍﺩﺍﺩﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻃﻠﺐ میکنم ، ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻣﺎ ﻋﺸﻖ میدهم ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ میکنم.پروردگارا سپاسگزارم🙏🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌‌‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
یک روز استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجویان کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت یک دقیقه فرصت دارید بادکنک‌های یکدیگر را بترکانید. هرکس بعد از یک دقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد برنده است. مسابقه شروع و بعداز یک دقیقه من و چهار نفر دیگه با بادکنک سالم برنده شدیم. سپس استاد رو به دانشجویان کرد و گفت: من همین مسابقه را در کلاس دیگری برپا کردم و همه کلاس برنده شدند زیرا هیچکس بادکنک دیگری را نترکاند چرا که قرار بود بعد از یک دقیقه هرکس بادکنکش سالم ماند برنده باشد که اینچنین هم شد. ما انسانها در این جامعه رقیب یکدیگر نیستیم و قرار نیست ما برنده باشیم و دیگران بازنده. قرار نیست خوشبختی خود را با تخریب دیگران تضمین کنیم. می توانیم باهم بخوریم. باهم رانندگی کنیم. باهم شاد باشیم. باهم…باهم… پس چرا بادکنک دیگری را بترکانیم؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡فتنه نامردها وقتی زنان، بازی خورده و عصبی به میدان کشیده می شوند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ گاهی برای خودت هم خط و نشان بکش ... رژیمِ ارزشمندی و غرور بگیر ... به دلت اجازه نده هر کار که دلش خواست بکند و با منتِ هرکس را کشیدن ، تمامِ هویت و ارزشت را لگد مال کند ... خودت را تحمیل نکن ، بگذار انتخابت کنند ! یاد بگیر اگر کسی تو را نادیده گرفت ؛ بی هیچ حرف و سوالی ، مسیرت را جدا کنی ... خودت را از دوست داشتن و احترام هایِ یک طرفه تحریم کن ... آدم هایِ این زمانه ظرفیتِ بیش از حد دوست داشته شدن را ندارند ... آدم هایِ این زمانه ، عجیبند ، هرچقدر متواضع تر باشی ، بیشتر تو را لِه می کنند ! با ارزش باش ... بگذار شبیهِ یک گنجینه ، دنبالت بگردند ، خودت را پشت هیچ ویترینی عرضه نکن ، اگر هم کردی ، لااقل ، گران باش... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از امام زمان و ظهور
اجتماع بزرگ امام رضایی ها در اعتراض به اهانت به ساحت پیامبر اعظم(ص) و امام هشتم(ع) 🔹با حضور اقشار مختلف مردم و هیئات مذهبی تهران 🔹جمعه 20 خرداد 1401 🔹ساعت 17:30 دانشگاه تهران ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
کاروانی عازم مکه بود که در میان کاروان پسر جوانی به نیابت از پدر مرحوم خود برای به جای آوردن اعمال حج به مکه می‌رفت. پسر جوان را عمویش به پیرمردی مؤمن در کاروان سپرده بود که مراقب او باشد تا پسر جوان حج و اعمال آن را کامل به جای آورد و در طول سفر هم عبادت خدا کند و هم این‌که عمر را به بطالت نگذراند. همراه کاروان مرد میانسالی بود که از اجنه آسیب دیده و اندکی شیرین عقل گشته بود و او را برای شفاء به کعبه می‌بردند. در منزلی در کاروانسرایی کاروان حجاج برای ساعاتی اتراق کردند و پیرمرد مؤمن قصد کرد تا زمان ظهر قدری بخوابد. چون از خواب برخاست، دید جمعی با مسخره کردن آن شیرین عقل با او مزاح می‌کنند و این پسر جوان هم چشم پیرمرد از خود دور دیده بود و با آنان در گناه جمع شده بود. پسر چون پیرمرد را دید از جمع باطلان جدا شد و نزد او آمد. پسر جوان چون ناراحتی پیرمرد را دید به او گفت: زیاد سخت نگیر، در طول چهل روزی که منزل‌مان مرکب حیوانات است و در سفریم من هیچ تفریحی نداشته‌ام. ما این همه رنج بر خود داده و عازم خانۀ خدا هستیم، خداوند از یک گناه ما می‌گذرد نباید بر خود سخت بگیریم، مگر چه کردیم؟ یک مزاح و شوخی برای روحیه گرفتن‌مان برای ادامۀ پر شور سفر لازم است. پیرمرد در جواب پسر جوان به نشان نارضایتی فقط سکوت کرد. ساعتی گذشت مردم برای نماز ظهر حاضر شدند. نماز را به جماعت در کاروانسرا خواندند. پیرمرد دید پسر جوان زمان گرفتن وضو که پای خود بر زمین گذاشت خار ریزی بر پای او رفت و پسر نشست تا آن خار از پای خود برکند ولی خار آنقدر ریز بود که میان پوست شکسته و مانده بود. پیرمرد گفت: بلند شو حاجی جوان برویم که نماز جماعت شروع شد. پسر جوان گفت: نمی‌توانم خار در پایم آزارم می‌دهد و توان راه رفتن مرا گرفته است. نمی‌توانم پای بر زمین بگذارم. پیرمرد گفت: از تو این سخن بعید است جوانی به این سرو قامت و ابهت را که همه جای تن او سالم است خاری که به این کوچکی است و دیده نمی‌شود از پای درآورد و نتواند را برود. بلند شو و بر خود سخت نگیر، این خار چیزی نیست که مانع راه رفتن تو شود!!! سخن پیرمرد که اینجا رسید پسر جوان از کنایه بودن کلام او آگاه گشت و از گفتۀ خویش سرش را به پایین انداخت. پیرمرد گفت: پسرم! به یاد داشته باشیم نبی مکرم اسلام (ص) فرمودند: هر کسی گناهی را چون به نیت آن که کوچک است و خدا آن را می‌بخشد مرتکب شود نوعی وهن به مقام قدسی خویش می‌داند و خداوند آن گناه را هرگز نمی‌بخشد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 قدرت کلمات چند قورباغه از جنگلي عبور مي کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند. بقيه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتي فهميدند که گودال چقدر عميق است به دو قورباغه ديگر گفتند که ديگر چاره اي نيست،شما به زودي خواهيد مرد. دو قورباغه ي ديگر اين حرفها را ناديده گرفتند و با تمام توانشان کوشيدند که از گودال بيرون بپرند. اما قورباغه هاي ديگر دايمأ مي گفتند که دست از تلاش برداريد چون نمي توانيد از گودال خارج شويد،به زودي خواهيد مرد. با لاخره يکي از قورباغه ها تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت، او بي درنگ به داخل گودال پرتاپ شد و مرد اما قورباغه ي ديگر با حداکثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش ميکرد. بقيه قورباغه ها فرياد مي زدند دست از تلاش بردار،اما او با توان بيشتري تلاش مي کرد و بالاخره از گودال بيرون آمد وقي از گودال بيرون آمد،بقيه قورباغه ها از او پرسيدند : مگر تو حرفهاي مارا نشنيدي ؟ معلوم شد قرباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر مي کرده که ديگران او را تشويق مي کنند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📕دعای چوپان ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ. ﺍﺯ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏«ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ؟ » ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ‏«ﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؛ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ‏» ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ ﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ‏نماﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ! ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺷﺐ ﻫﻨﮕﺎﻡ، ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺅﯾﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ‏«ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﯼ؟‏» ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ: ‏ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﻋﺎﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ! ﻣﺮﺩ، ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﮤ ﭘﺪﺭﺵ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ‏«ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ: ‏«ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ. ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ. ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟‏» ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ... ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻋﺎﯼ ﯾﮏ ﺩﻝ ﺻﺎﻑ، ﺍﺯ ﺻﺪ ﻧﻤﺎﺯ ﯾﮏ ﺩﻝ ﭘﺮﺁﺷﻮﺏ ﺑﻬﺘﺮ است. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣از هر دستی بدی از همون دست پس میگیری ...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر شبی عشق "تو" ♥️ بر تخت دلمٖ شاهی کند صد هــــزاران ماه آن شب خدمت ماهی ڪند..🌙🌟 شبتون پر از آرامش و یاد خدا⭐🌹 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
بـعدا؟ ♥️ بـعدا وجود نداره♥️ بـعدا چای سرد میشه بـعدا آدم پیر میشه بـعدا زنـدگی تموم میشه ♥️ و آدم حسرت اینو میخوره که کاری و که قبلأ میتونست بکنه انجام نداده ♥️ پس خیابان را با عشق قدم بزنید شمـا هـرگز به سن و سـالِ ♥️ الانتان بـرنمی‌گردید آخرهفته تـون عاشقانه و زیبـا♥️ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
7 اثری که افسردگی روی زندگی میگذارد 1-مشکلات خواب افرادی که افسرده هستند عموما در طول شب نمیتونن خوب بخوابن، پس در طول روز بیشتر اوقات خواب آلوده و خسته هستند. 2-انزوای اجتماعی افسردگی روابط رو محدود و مختل میکنه. گاهی اوقات ارتباط برقرار کردن با دیگران برای فرد افسرده بسیار سخت میشه تا جایی که منزوی میشه 3- عدم لذت و بی علاقگی افسردگی باعث میشه که از چیزهایی که قبلا لذت میبردی دیگر لذت نبری و همین باعث میشه شکایت های فرد از زندگی زیاد بشه و احساس کنه هیچ نکته مثبت و امیدوارانه ای وجود ندارد. 4- کاهش علاقه و امیال افسردگی بشدت انرژی فرد رو کاهش میده که شامل میل جن.سی هم میشه و عموما پارتنر افراد افسرده از این موضوع شکایت میکنند. 5- رفتن به محل کار، مدرسه، دانشگاه سخت میشه افسردگی مثل یک عامل بازدارنده اس که سبب میشه شخص نتونه با انگیزه و انرژی به کارهاش برسه و عملکردش بشدت افت پیدا میکنه 6- افزایش "مِه مغزی" افسردگی روی کارکردهای مغزی تاثیر میزاره، فرد افسرده تمرکز نداره و نسبت به قبل موارد بیشتری رو فراموش میکنه 7- کاهش شدید اعتماد بنفس این افت اعتماد بنفس خصوصا در موقعیت های اجتماعی خودش رو بیشتر نشون میده. فرد تصویر بدی از خودش داره و احساس میکنه هیچ چیز برای ارائه به این دنیا نداره. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان ذوالنون و قضاوت مرد جوانی به نزد “ذوالنون مصری” آمد و شروع کرد به بدگویی از صوفیان. ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورد و به مرد داد و گفت: این انگشتر را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟ مرد انگشتر را به بازار دستفروشان برد ولی هیچ کس حاضر نشد بیشتر از یک سکه نقره برای آن بپردازد. مرد دوباره نزد ذوالنون آمد و جریان را برای او تعریف کرد. ذوالنون در جواب به مرد گفت: حالا انگشتر را به بازار جواهر فروشان ببر و ببین آنجا قیمت آن چقدر است. در بازار جواهر فروشان انگشتر را به قیمت هزار سکه طلا می خریدند! مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و او را از قیمت پیشنهادی بازار جواهرفروشان مطلع ساخت. پس ذوالنون به او گفت: دانش و اطلاعات تو از صوفیان به اندازه اطلاعات فروشندگان بازار دست فروشان از این انگشتر جواهر است. قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری! خدایا چنانم دار که هرگز ناآگاهانه قضاوت نکنم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر؟ مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن. در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ. 📚 کیمیای سعادت ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
می‌نویسم چون باید امروز اینو میخوندی که بعضی‌وقتها یعنی در واقع، اکثر وقت‌ها زمان‌بندی اتفاق‌های زندگی ما اینطوری پیش نمیره که خودمون انتظار داشتیم. خروجی کارها اونی نمیشه که می‌خواستیم. ما آرزوهای بزرگتر داشتیم ولی زندگی اون چیزی رو به ما داد که شرایط و مشکلات باعث شد خیلی کمتر از تصورات ما باشه. می‌نویسم چون باید امروز اینو می‌خوندی که تنها نیستی اگر مدام اون چیزی که میخواستی رو با واقعیت مقایسه می‌کنی و به خودت نگاه می‌کنی می‌بینی چقدر زحمت کشیدی و چقدر تلاش کردی ولی باز هم با چیزی که باید، فاصله داری و چرا اون استاد، اون دانشگاه، اون شرکت و هرچیزی که دنبالش بودی ارزش تورو ندید. می‌نویسم چون باید امروز اینو میخوندی که ممکنه خودت رو توی آینه نگاه کنی و جز زیبایی ظاهر و درون نبینی و با خودت فکر کنی پس چرا علاوه بر تمام توانایی‌هات، آدم‌های اطرافت این زیبایی‌ها رو ندیدن ولی تو خودت ، درونت، میدونی چقدر ارزشمند و بی‌نظیر هستی. می‌نویسم چون باید بدونی و باید یه بار دیگه بگم که این دنیا با تمام آدم‌هاش یه سیستم خیلی پیچیده است که اصلا شبیه انتظارات ما نیست. انقدر عوامل مختلفی روش اثرگذار هستن که هیچ اتفاقی توش به سادگی پیش نمیاد. ولی توی همه این پیچیدگی‌ها با تمام آدم‌های خوب و بدش، تو خوب باش. تو به تلاش کردن ادامه بده و تو اون زیبایی درونیت رو حفظ کن. تو اونی باش که هیچ‌وقت دست از آرزوهاش نمیکشه و اگر یه استاد جواب نداد به ده تا استاد ایمیل میزنه، اگر ده بار توی یه امتحانی نمره نیاورد، بارِ یازدهم امتحان میکنه و اگر بیست تا شرکت نخواستنش، بلند میشه و حضوری به شرکت بیست و یکم میره. تو اونی باش که به خدا توکل میکنه و میدونه که دنیا پیچیده است ولی با یه اشاره خدا و با تلاش مداوم تو، به ساده‌ترین شکل هرچیزی ممکن میشه و هر معجزه‌ای میتونه پیش بیاد و تمام گره‌های زندگیت باز بشه ولی به شرطی که تو به این خوب بودن توی این دنیای پرهیاهو ادامه بدی و بدونی مسیر درست و انسان درست بودن یعنی چی و تو اونی باشی که مردم با تعامل باهاش، ایمانشون به خوب بودنِ این دنیا رو دوباره بدست میارن. تو اونی باش که میدونه با هر طلوع خورشید، هیچ چیزی برای خدا غیرممکن نیست و هر ناممکنی رو ممکن میکنه، پس بلند شو و دوباره تلاش کن. دیشب به صورت رندوم یکی از صفحه های دفترمو باز کردم صفحه هاشو ورق زدم. یه صدایی تو سرم گفت: خوب به خودت نگاه کن؛ ببین چه راهی رو اومدی، از چیا گذشتی، ترسیدی خیلی زیاد. ولی اونی بودی که این طنابو رها نکرد… ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💎یکی از آشناهای قدیمی‌مون یه روز اومد یه مغازه سر کوچه‌شون زد و یه مشت خرت و پرتم ریخت توش! دکوری و زلم زیمبوی خونه و اینا! منتها نرفت دنبالِ سلیقه مردم و اینکه تو بازار چی هست و الان چی مده ! هرچی خودش سلیقش بود یا تهیه کردنش براش راحت بود، میخرید میریخت تو مغازه‌ش! هیچوقتم فروشِ خوبی نداشت! ولی خب اهلِ ریسکم نبود که ایده های جدیدی بخواد پیاده کنه که کارش بگیره! جرأتم نمیکرد چک بکشه یا بره زیر بار قرض که جنسای بهتری بیاره؛ مبادا یه وقت فروش نره و بمونه رو دستش! خلاصه نه دلش گنده بود نه فکرش! برا همین نمیتونست کارای گنده‌ای کنه! همینجوری‌ داشت ادامه میداد و روز‌به‌روز مغازش رنگ و رو رفته تر و شلخته‌تر میشد و کسی‌ام نگاهی به مغازش نمینداخت! این آشنای ما ازون کله شقای روزگار بود که حاضر نبود از کسیم کمک و مشورت بگیره! خلاصه که برعکسِ بقیه هم‌صنفاش که هرروز تصمیمای جدید میگرفتن برا پیشرفتشون این بنده‌خدا روزی ده بار تصمیم میگرفت کرکره مغازشو برا همیشه بکشه پایین! تهشم به جایی نرسید و یه روز مغازه رو با جنساش فروخت به یه کسی که حالا سالهاست هربار از جلوی همون مغازه‌ی دکوریجات رد میشه حسرت میخوره که چرا خودش نیومد چارتا جنسِ خوبِ مشتری‌پسند بیاره تو مغازش؟ چرا خودش برا کاسبیِ خودش کاری نکرد؟ چرا تمامِ شانسشو یکجا فروخت به یکی دیگه و خودش شونه خالی کرد از بارِ مسئولیتِ کسب و کاری که میتونست خوب پیش بره؟ حکایت خیلیامون تو زندگی‌ همینه‌ها! اونقد یه جا وامیستیم و دل به دریا نمیزنیم و یه قدمِ رو به جلو برنمیداریم؛ که کَم‌کَمک موجای دریای زندگی پَسمون میزنه و برمون میگردونه به ساحل! ماام همینجوری وامیستیم تماشا میکنیم تا زندگی عقب بزنتمون و یه‌روز مجبورمون کنه کرکره‌ زندگیو بکشیم پایین و دیگه تا آخر عمر فقط زنده‌مانی کنیم! بشینیم زندگیِ بقیه رو تماشا کنیم و حسرت بخوریم که مگه من چیم کم بود از بقیه که حقِ زندگی کردنو از خودم گرفتم؟ مگه من چم بود که نتونستم آرزوهامو برای خودم برآورده کنم؟ چرا حالا باید بشینم حسرتِ ساده‌ترین چیزا رو بخورم؟ ما روزی صدبار داریم موقعیتایی که داریمو، آدمایی که کنارمونن رو از دست میدیم! بعد که موفقیت آدما رو تو همون موقعیت یا خوشبختیِ همون کسایی که از دستشون دادیمو کنار آدمای دیگه میبینیم، تازه میفهمیم چیو از دست دادیم! درسته! خیلیامون آدمای بدشانسی هستیم؛ چون تمامِ شانس‌های زندگیمونو داریم به ترسمون میبازیم! کاش حالا که هستیم جسارتِ زندگی کردنم داشته باشیم! جرأت کنیم که آرزوهامونو قبل از اینکه دیر بشه، برآورده کنیم! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از امام زمان و ظهور
رئیس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم: توهین به مقدسات در فیلم‌های سینمایی محکوم است و در حوزه هنر و سینما به تربیت نیروی متعهد و متخصص نیازمندیم ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
‌ 📚داستان کوتاه و پندآموز مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند. ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد . پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست!! صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از امام زمان و ظهور
🔺محکومیت شدید توهین به ساحت امام رضا «ع» توسط جامعه مدرسین حوزه علمیه : برخی مدعیان هنرمند و غرق شده درگرداب اندیشه شیطانی غرب پیاده نظام حرکت موریانه وار شده اند/اهانت به باورهای دینی شنیع ترین و سخیف ترین نوع مبارزه است/هنرِ در خدمت دروغ ، اغواگری، فساد و فحشاء، هرزآبی متعفن و شوره زاری لم یزرع است. ➥ @zohur_media | ‌اینڪ آخرالزمان
🔴 پیش از آن که سر برسد برایش آماده شوید!!! اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ حساب مردم به آنان نزديك شده، درحالى‌كه در غفلتند و روى گردانند! 🌕 پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمودند: «وَ آيَاتِ تَتَابَعَ كَنِظَامِ بَالَ قَطَعَ سَلَكَهُ فَتَتَابَعَ» نشانه‌های عذاب همچون دانه‌های گردن بندی که رشته‌اش گسسته شود، یکی پس از دیگری بر شما فرود آید. آخرالزمان جای تفکر و تدبر و تامل است نه غفلت و بی‌خبری‌! غفلت‌ مقابل‌ توجه‌ ‌است‌، مردم‌ هیچ به فکر امام زمان علیه‌السلام و روز قیام و حساب‌ نیستند. پرده غفلت‌ چشم‌ ‌آنها‌ ‌را‌ بسته‌، و پنبه غفلت‌ گوش‌ ‌آنها‌ ‌را‌ کر کرده‌. و از عظمت قیامت و حوادث آن بی‌اطلاع هستند. هر زمان هم چیزی از قرآن و روایات به ایشان میرسد با بیشرمی تمام آن را خرافه و شوخی می‌دانند؛ هرچه قدر خداوند با انواع بلایا آنها را متوجه و متذکر می‌نماید، باز هم هیچ توجهی نمی‌کنند و همچنان در حالت غفلت و بی خبری هستند چون آنطور که باید آن را تصور نمی‌کنند و درکی از روز موعود و رستاخیز ندارند وگرنه دلهایشان متأثر میشد و در صدد توبه و ایمان برمی‌آمدند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺩﻝ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻭ ﺩﺷﺖ ﻭ ﺩﻣﻦ؟ ﯾﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭ ﮔﻞ ﻭ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﻭ ﭼﻤﻦ؟ ﯾﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺧﻠﻮﺕ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﻣﻦ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟ ﭘﯿﺮﻓﺮﺯﺍﻧﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﮑﻮﺳﺖ، ﺩﻝ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ … ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺟﺎﯾﮕﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺗﻮ ﺳﺨﻨﺶ ﺭﺍﻩ ﮔﺸﺎ دلت غرق در آرامش ، شبت بخیر🌙 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨جمعه تون شاد و زیبا ⚪️✨دلتون از غصه ها دور 🌸✨ان شاءالله امروزتان ⚪️✨شیرین تراز عسل 🌸✨زیباتر از گلها ⚪️✨با طراوت تراز باران 🌸✨خوش عطر تراز نسیم ⚪️✨و متبرک به الطاف بیشمار 🌸✨خدا باشـد ⚪️✨ آدینه تون زیبا و 🌸✨گلباران در کنار عزیزانتون ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه "کرامت امام رضا در حق دزد" تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام. رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار. "ابراهیم جیب بر کی بود؟!" از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد! حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!" رئیس کاروان با خودش گفت: خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال! اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم." رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده. بالاخره پیداش کرد! گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟ (ولی جریان خوابو بهش نگفت) ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! " رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم." فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!" ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم. کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن! اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد! رئیس گفت: "ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!" ابراهیم خندید و گفت: وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد! همه "خوشحال" بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت: "ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟" چون "حضرت به من فرمودن،" حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟ ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت: یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟ از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح" کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید." و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت... مشهد... روبروی ایوان طلا... خیره به گنبد طلا... اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي.... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel