📚خارکنى که عشقش دختر پادشاهرو، دوباره زنده کرد
مرد خارکنى از بيابان برمىگشت. ميان راه ديد دخترى مثل پنجه آفتاب از حمام بيرون آمد، تا چشم او به او افتاد غش کرد. مردم او را بههوش آوردند. خارکن پرسيد: اين دخترى که از حمام بيرون آمد و سوار اسب شد که بود؟ گفتند: دختر پادشاه. گفت: آتش عشق او جگرم را سوزاند ديگر حالم را نفهميدم حالا من کجا و دختر پادشاه کجا؟ بلند شد، پشته خار خود را به بازار برد و فروخت.
آتش عشق دختر، خارکن را از خواب و خوراک انداخت. همسايهها جمع شدند و گفتند: اگر تو سه روز به اينحال باشى هلاک مىشوي. بعد يکى از آنها به خارکن گفت: يک دست لباس مثل لباس تاجرها قرض بگير، آنرا بپوش و برو خواستگارى دختر. نگو که خارکني، بگو که تاجر هستي. خارکن پير قبول کرد. رفت حمام لباس عاريه بهتن کرد و رفت قصر پادشاه.
شاه به او احترام گذاشت. براى او چاى آوردند. خارکن دست دراز کرد چاى بردارد، شاه ديد دستهاى او مثل دست تاجرها نيست. دستها پينه بستهاند خيال کرد او جاسوس است، گفت: اين مرد را بگيريد. گرفتند و دستهاى او را بستند. خارکن ديد به بدوضعى افتاده، حقيقت را براى پادشاه تعريف کرد. پادشاه گفت: در اندرونى من دخترى هست زيباتر از دختر خودم، اگر بخواهى او را براى تو عقد مىکنم. خارکن به گريه افتاد و گفت: آتش عشق ديگرى در سينهٔ من است. آنوقت شما مىگوئيد دختر ديگرى را بگيرم. بعد گريبان خود را پاره کرد و گفت: خدايا تو شاهد هستى که سلطان با من چه کرد! بعد از بارگاه بيرون رفت؛ سلطان دلش سوخت. خواست صدايش کند، وزير نگذاشت.
خارکن لباسهاى قرضى را به صاحب ان برگرداند و به خانه رفت. شروع کرد استقاصه به درگاه خدا. هر روز هم صبح و عصر به در خانهٔ شاه مىرفت. روز سوم که به در خانه شاه رفت، ديد شلوغ است گفت: چه خبره؟ گفتند: دختر پادشاه مرده.
وقتى داشتند دختر را دفن مىکردند؛ خارکن چاهى کند و از نجا به قبر دختر نقب زد. پيش خودش گفت: پدر تو زندهات را به من نداد حالا من مردهات ار مىبرم. دختر را از توى قبر درآورد و به خانه برد. بعد برگشت و نقب را پر کرد.
خارکن به خانه آمد، به زن خود گفت: يک دست لباس بياور و به تن مرده بپوشان. زن کفن را درآورد و لباس را به تن دختر کرد. او را توى رختخواب گذاشتند. مرد به زن خود گفت: برو شام بياور که بعد از سه روز مىخواهم غذا بخورم.
موقع اذان سحر، دختر ناگهان عطسه زد و بلند شد و کنيز خود را صدا کرد. خارکن گفت: بله. دختر گفت: آب مىخواهم.
خارکن رفت و کاسهاى آب آورد. دختر ديد کاسه با کاسههاى خودشان فرق دارد، نگاهى به دُروبَر خود انداخت ديد، اتاق هم جاى ديگرى است. پرسيد: من کجا هستم؟ چه شده؟ کمکم خارکن ماجرا را براى او تعريف کرد. دختر باورش نشد، خارکن او را دم خانهٔ پادشاه برد. دختر ديد بله همه عزادار هستند، برگشتند به خانه، دختر قلم و کاغذ خواست. خارکن آرود. دختر همهٔ ماجرا را براى پدر خود نوشت، بعد نامه را به خارکن داد تا برساند به دست شاه.
پادشاه وقتى نامه را خواند ذوقزده شد و دستور داد مجلس عزا را برچينند. بعد به خارکن گفت: اى مرد برو و دختر را بياور، مرد گفت: سلطان با من پيمان ببنديد که دختر را به من بدهيد. چون خدا او را به من داده، شاه خندهاش گرفت و گفت: هرچه باشد از مردن دخترم بهتر است. و قول داد که دختر خود را به او بدهد. خارکن رفت و دختر را آورد. پادشاه دستور داد طبيبها را بياورن. طبيبها گفتند: دختر شما مبتلا به غش هما شده بوده که مثل مردن مىماند. حالا خدا خواسته که او زنده شود. به دستور شاه جشن عروسى راه انداختند و دختر را به خارکن دادند و در بازار براى خارکن دکانى خريدند تا تجارت کند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴فوری / حمله تروریستی در حرم شاهچراغ شیراز
❌جزییات در لینک زیر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4043833365C3d3968f492
#داستانک 📚
کشاورزی تعدادی توله سگ داشت و قصد داشت آنها را بفروشد. اعلامیه ای درست کرد و در حال نصب آن بود که احساس کرد کسی لباس او را می کشد. برگشت دید که یک پسری کوچک است.
پسرک گفت: «آقا، من میخوام یکی از توله سگ های شما را بخرم.»کشاورز گفت: «این توله سگ ها از نژاد خوبی هستند و باید پول خوبی براشون بدی.»
پسرک دستش را کرد تو جیبش و تعدادی سکه داد به کشاورز و گفت: «من 39 سنت دارم. این کافیه؟»کشاورز گفت: «آره، خوبه» و بعد سوتی زد و سگ مزرعه را صدا کرد. سگ از لانه بیرون آمد و به دنبالش چهار تا گوله پشمالو بیرون آمدند. پسر قطار توله سگ ها را دنبال می کرد و چشم هایش برق می زد. در حالی که مشغول تماشای توله ها بود متوجه شد چیزی داخل لانه سگ تکان می خورد.
یک توله ی پشمالوی دیگر نمایان شد که از چهار تای دیگه کوچک تر و ضعیف تر بود. از لبه در لانه پایین افتاد و در حالی که لنگ لنگان قدم بر می داشت سعی می کرد خودش را به بقیه برساند.
پسرک به این آخری اشاره کرد و به کشاورز گفت:«من اونو میخوام.»
کشاورز خم شد و به پسر گفت: «این به درد نمی خوره. اون نمیتونه مثل چهار تا توله دیگه بدوه و با تو بازی کنه.»
پسر با شنیدن این حرف کشاورز، پاچه شلوارش را بالا زد و یک آتل فلزی رو به کشاورز نشان داد که پایش را به یک کفش مخصوص وصل می کرد. پسر به کشاورز نگاه کرد و گفت: «منم نمیتونم خوب بدوم و اون به کسی نیاز داره که درکش کنه.»
#پی_نوشت :دنیا پر از آدم هایی است که نیاز دارند کسی درکشان کند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
تـو وقتی خوب هستی
که اگر گناه کسی را دیدی آنرا
ندیده بگیری و فاش نکنی...
وقتی بزرگواری
که غم دیگران را آرام می کنی...
وقتی زیبـا هستی
که لبخند می زنی و در قلبت
غم بزرگی داری و دیگران را
به لبخندت شـاد می کنی....
چه فرزندانت باشند چه همسر
و چه غیر آنها...
خدایا ما را از کسانی قرار بده
که در دنیا خیر و نیکی می کارند
خـدایا مـا را به کـارهـای خـیر
هرگونه کـه باشد نزدیک کـن.....
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
در زمان یکی از شاهان، شایعه شد که شاه مرده.
شاه به عواملش دستور پیگیری داد که کسی که شایعه را درست کرده پیدا کنند.
پس از جستجو، به عامل شایعه پراکنی که یک پیرزن بود رسیدند.، و نزد پادشاه بردند.
پادشاه به پیرزن گفت، چرا شایعه مرگ من را درست کردی، در حالی که من زنده ام.
پیرزن گفت من از اوضاع مملکت به این نتیجه رسیدم که شما دارفانی را وداع گفته اید.
چون هرکسی هرکاری که بخواهد انجام میدهد، قاضی رشوه میگیرد و داروغه از همه باج خواهی میکند و به همه زور میگوید، کاسبها هم کم فروشی و گران فروشی میکنند،
هیچ دادخواهی هم پیدا نميشود،
هیچکس بفکر مردم نیست و مردم به حال خود رها شده اند، لاجرم فکر کردم شما در قید حیات نیستی!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
افلاطون را گفتند : چرا هرگز غمگین نمیشوی؟
گفت دل بر آنچه نمی ماند
نمی بندم.
فردا یک راز است ; نگرانش نباش.
دیروز یک خاطره بود ; حسرتش را نخور
و امروز یک هدیه است ; قدرش را بدان و از تک تک لحظه هایت لذت ببر.
از فشار زندگي نترسيد به ياد داشته باشيد که فشار توده زغال سنگ را به الماس تبديل ميکنه..
نگران فردايت نباش خدای ديروز و امروز خداى فردا هم هست...
ما اولين بار است كه بندگي ميكنيم. ولى او قرنهاست که خدايى ميكند پس به خدايى او اعتماد كن و فردا و فرداها را به او بسپار...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خـدایـا🙏
🦢دراین دریای پرتلاطم روزگار
✨با نگاه مهـربانت
🦢دلگرممان کن
✨به فـردایی بهتـر
🦢شبتون پراز آرامش
✨و نگاه خداونـد
🦢هر کجا که هستین
✨همراهتان باشد
#شبتون_خـوش
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 اولین تصاویر از دستگیری عامل تروریستی شاهراغ
🎥 مشاهده کلیپ و جزییات بیشتر👇👇
→ https://eitaa.com/joinchat/878706719Cccb1c0eaf7
لحظه دستگیری عامل تروریستی👆👆
👵خاله پيرزن
پيرزنى بود که توى دنيا فقط يک دختر داشت. خواستگاران زيادى بهسراغ دختر مىآمدند، اما خاله پيرزن همه را رد مىکرد. مىگفت: اين دختر مونس من است. بالاخره گفتههاى دُروبَرىهاى او در او اثر کرد و دختر خود را به يک کولى شوهر داد.مرد زن خود را برداشت و برد به کوهى که روى آن زندگى مىکرد.
پس از مدتي، پيرزن که از دورى دختر خود بىتاب شده بود، عزم رفتن به خانه او را کرد و راه افتاد. رفت و رفت تا رسيد به دامنه کوه. در آنجا گرگى جلوى خاله پيرزن را گرفت و گفت: براى من چه آوردهاي؟ خاله پيرزن گفت: من چى داشتم که براى تو بياورم. از خانهٔ دخترم که برگشتم هرچه به من داد براى تو مىآورم گرگ گفت: قبول. اما اگر چيزى نياورى خودت را مىخورم. پيرزن راه افتاد مقدارى از کوه بالا رفته بود که يک شير جلوى او آمد و گفت: همراهت چى داري؟ پيرزن گفت: آقا شير، هيچى ندارم. به ديدن دخترم مىروم هرچه او داد براى تو مىآورم. شير گفت: يک بره برايم بياور. پيرزن از شير خداحافظى کرد و راه افتاد. نزديکىهاى بالاى کوه، يک پلنگ ديد. پلنگ وقتى فهميد پيرزن چيزى ندارد و به ديدن دختر خود مىرود از او خواست تا از خانهٔ دختر خود يک بزغاله نر براى او بياورد. پيرزن رفت تا به خانهٔ دختر خود رسيد. يک شب آنجا بود. صبح به دختر خود گفت: من بايد بروم اما نمىدانم چهکار بايد بکنم.
دختر که ماجراى او را با گرگ و شير و پلنگ مىدانست گفت: من نه گلهاى دارم که به تو بزغاله و بره بدهم، نه کشت و زرعى دارم که جنس بدهم. بعد فکرى کرد و گفت: ما يک کدوى بزرگ داريم. که توش را باز کردهايم و مغز و گوشت آن را خوردهايم. پوست پرک آن هست، تو را توى آن مىگذارم و سر آن را مىبندم، بعد قلت مىدهم. پيرزن خوشحال شد. بعد دختر کدو را که پيرزن توى آن بود قل داد. کدو قل قلزنان از کوه سرازير شد. پلنگ جلو کدو را گرفت و از او سراغ پيرزن را گرفت. کدو گفت: نديدهام. پلنگ کدو را قل داد. کدو حرکت کرد و رفت و رفت تا رسيد به شير. ير جلوى او را گرفت و پرسيد: تو نامهاي، پيغامى از پيرزن نداري؟ کدو گفت: من پيرزنى نمىشناسم. شير با عصبانيت کدو را غلتاند. کدو به گرگ رسيد. گرگ هم همان سؤال را کرد و همان جواب را شنيد بعد که کدو را غلتاند، کدو به سنگ خورد و ترک برداشت. گرگ وارد کدو شد. گرگ در حالىکه پيرزن را مىخورد، مىگفت: عجب کدوى خوشمزهاي! پيرزن هم از ترس شير و پلنگ جرأت فرياد زدن نداشت. گرگ با خوردن پيرزن آن روز را به شب رساند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
❤️ روش های کنترل خشم
انسان باید احساساتی که در وجود خود دارد را بشناسد و مهارت های لازم برای کنترل احساسات را بلد باشد. کنترل خشم یک مهارت مفید است که به شما در برقراری ارتباط مثبت با دیگران کمک می کند. قبل از تشدید عصبانیت، می توانید از استراتژی های خاصی برای کنترل عصبانیت استفاده کنید که تعدادی از آنها را در زیر می آوریم.
به صورت معکوس بشمارید
برای کنترل عصبانیت خود از ده به صورت معکوس بشمارید. اگر خیلی عصبانی هستید، از 100 شروع کنید. هنگامیکه شما در حال شمارش معکوس هستید، ضربان قلب شما کاهش می یابد و باعث می شود عصبانیت شما کاهش پیدا کند.
نفس عمیق بکشید
نفس عمیق، سرعت و شدت عصبانیت را کاهش می دهد. این روند را با نفس های آهسته و عمیق از بینی و بازدم از دهان برای چند لحظه انجام دهید.
قدم بزنید
قدم زدن به آرام کردن اعصاب شما و کاهش خشم کمک می کند. پیاده روی، دوچرخه سواری و … فعالیت هایی است که باعث می شوند ذهن شما آرام شود.
ذهن خود را آرام کنید
به داخل اتاق ساکتی بروید. چشمان خود را ببندید و سعی کنید خودتان را در یک صحنه و یا طبیعت آرامش بخش تصور کنید. برروی جزئیات منظره ی خیالی خود تمرکز کنید. مانند تمرکز برروی رنگ آسمان، صدای پرندگان، نسیم باد و عطر گل ها و … . این تمرین به شما کمک می کند که آرامش از دست رفته خود را بدست بیاورید. این کار تمرین کنترل خشم بسیار مناسبی است.
سعی کنید کمتر حرف بزنید و بیشتر گوش دهید
هنگامیکه در مشاجره عصبانی هستید، به سرعت نتیجه گیری می کنید و کلمات نامناسب و خشمگینی را بیان می کنید. این کار بیشتر از آنکه مفید باشد، به ضرر شما خواهد بود. سکوت کردن و گوش دادن به صحبت های طرف مقابل می تواند به کاهش خشم شما کمک کند و به شما زمان می دهد تا افکار خود را جمع آوری کنید
به خودتان تایم استراحت بدهید
به خودتان استراحت بدهید. به دور از دیگران در گوشه ای بنشینید، این کار می تواند باعث شود اتفاقاتی را که افتاده است پردازش کنید و احساسات خود را به حالت خنثی برگردانید.
انرژی خود را صرف کار مثبتی کنید
انرژی منفی خود را که به دلیل عصبانیت در شما بوجود آمده است مهار کنید. به جای آن یک کار خوب برای کسی انجام دهید. انرژی و احساسات خود را برای چیزی که سالم و سازنده است خرج کنید.
از چیزی که شما را عصبانی کرده است به طور موقت دوری کنید
شاید شما بخاطر اینکه فرزندتان اتاقش را بهم ریخته و رفته است عصبانی شوید. در اتاق را ببندید. شما می توانید به طور موقت به خشم خود پایان دهید و آن را از دید خود دور کنید تا هنگامیکه عصبانیت شما فروکش شد، بتوانید تصمیم درست بگیرید
قبل از صحبت کردن، حرف هایتان را بسنجید
قبل از انکه حرفی بزنید آن را مزه مزه کنید. بسنجید که حرف شما چه تاثیری دارد. آیا باعث می شود در آینده برای شما مشکل ایجاد شود؟ با این کار از طغیان و جنجال دوری می کنید.
چیزی که شما را عصبانی می کند تغییر دهید
مثلا اگر رانندگی در ترافیک و شلوغی باعث ایجاد خشم و عصبانیت برای شما می شود می توانید مسیر جدیدی را پیدا کنید و یا از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده کنید. گزینه هایی را در نظر بگیرید که از ناراحتی و عصبانیت شما می کاهد حتی اگر وقت بیشتری از شما بگیرد.
با یک دوست صحبت کنید
صحبت کردن با یک دوست مورد اعتماد و حامی که احتمالاً می تواند دیدگاه جدیدی ارائه دهد، برای کاهش عصبانیت و کنترل خشم بسیار مفید است. این راه کنترل خشم به شما کمک می کند که آرامش خود را بدست آورید و با صحبت کردن، احساس سبکی داشته باشید.
عصبانیت خود را ابراز کنید
گفتن احساست اشکالی ندارد، به شرطی که آن را به روشی درست مدیریت کنید. در آرامش کامل حرف ها و ناراحتی هایتان را بیان کنید. طغیانها هیچ مشکلی را حل نمیکنند، اما گفتگوی بالغانه میتواند به کاهش استرس و کاهش خشم شما کمک کند. همچنین از بوجود آمدن مشکلات بعدی جلوگیری می کند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#سلامتی
🍈ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺷﻠﻐﻢ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺟﻮﺵ صوﺭﺕ ﺍﺳﺖ .
🍈آﻧﻬﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﺣﺎﻓﻈﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﻠﻐﻢ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ﺯﯾﺮﺍ ﺛﺎﺑﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ کﻪ ﺷﻠﻐﻢ ﺣﺎﻓﻈﻪ ﺭﺍ ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻣﯽ ﻛﻨﺪ .
🍈ﺷﻠﻐﻢ ﺷﺐ ﻛﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﻛﻨﺪ .
🍈 ﺷﻠﻐﻢ ﺑﻌﻠﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭﯾﺘﺎﻣﯿﻦ B1 ﻋﻼﺝ کم ﺧﻮﻧﯽ ﺍﺳﺖ .
🍈ﺷﻠﻐﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺷﺪ ﻭ ﻧﻤﻮ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎ مفید ﺍﺳﺖ ﺑناﺑﺮﺍﯾﻦ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﻭ ﺷﯿﺮﺩﻩ حتما ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﻨﻨﺪ .
🍈زﻥ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺍﯼ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﯼ شلغم ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﭽﻪ ﺍﺵ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺭﺷﺪ کرده ، ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺯﻭﺩﺗﺮ رﺍﻩ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻣﺮﺍﺽ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ
ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ .
🍈آنهایی ﻛﻪ ﻏﺪﻩ ﺗﯿﺮﻭﺋﯿﺪﺷﺎﻥ ﻛﻢ ﺗﺮﺷﺢ
ﻣﯽ ﻛﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﺷﻠﻐﻢ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ﺯﯾﺮﺍ شلغم ﺑﻌﻠﺖ ﺩﺍشتن ﯾﺪ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺗﺮﺷﺤﺎﺕ
ﻏﺪﻩ ﺗﯿﺮﻭﺋﯿﺪ ﺭﺍ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﻣﯽ ﻛﻨﺪ .
🍈ﺷﻠﻐﻢ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﮔﯿﺎﻩ ﺿﺪ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺍﺳﺖ وﺣﺘﯽ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻣﯽ
ﻛﻨﺪ .
🍈ﺷﻠﻐﻢ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﻬﺎﯼ پوستی ﺍﺳﺖ .
🍈 ﺷﻠﻐﻢ ﭘﺨﺘﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ برﻭﻧﺸﯿﺖ ﺍﺳﺖ .
ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺳﻌﯽ ﻛﻨﯿﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻓﺼﻞ پاییز و ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ برﺍﯼ ﭘﯿﺸﮕﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎﺧﻮﺭﺩﮔﯽ ﻭ بیماریهاﯼ ﺗﻨﻔﺴﯽ ﺍﻗﻼ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﻫﻔﺘه شلغم ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺷﻠﻐﻢ ﭘﺨﺘﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ . ﺑﺪﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻮﺍﺩ ﺳﻤﯽ ﺭﺍ از بدن ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید ڪه عصا بهدست پیاده میرود ، افلیج از او کمک خواست، مرد سوار دلش به حال او سوخت ، از اسب پیاده شد او را از جا بلند ڪرد و بر روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند! مرد افلیج ڪه اڪنون خود را سوار بر اسب میدید دهنه ی اسب را ڪشید و گفت: اسب را بردم ... و با اسب گریخت!
پیش از آنڪه دور شود صاحب اسب داد زد: تو تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی، اسب مال تو ؛ اما گوش ڪن ببین چه میگویم؛ مرد افلیج اسب را نگه داشت! مرد سوار گفت: هرگز به هیچ ڪس نگو چگونه اسب را به دست آوردی! میترسم ڪه دیگر "هیچ سواری" به پیادهای رحم نڪند.
«كليله و دمنه»
حڪایت ، حڪایت روزگار ماست!!
به قدرتمندان و ثروت اندوزان و ڪاخ نشینان بگویید: شما ڪه با جلب اعتماد مستمندان و بیچارگان و ستمدیدگان ؛ اسب قدرت بهدستتان افتاده ... شماها ؛ نه فقط اسب ، ڪه ایمان ، اعتماد ، اعتقاد و... نان سفرهمان را بردید... فقط به ڪسی نگوئید چگونه سوار اسب قدرت شدید!!! افسوس... ڪه دیگر نه بر اعتمادها اعتقادیست و نه بر اعتقادها اعتمادی!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel