eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.2هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
6.8هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خـدایـا🙏 🦢دراین دریای پرتلاطم روزگار ✨با نگاه مهـربانت 🦢دلگرممان کن ✨به فـردایی بهتـر 🦢شبتون پراز آرامش ✨و نگاه خداونـد 🦢هر کجا که هستین ✨همراهتان باشد ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 اولین تصاویر از دستگیری عامل تروریستی شاهراغ 🎥 مشاهده کلیپ و جزییات بیشتر👇👇 → https://eitaa.com/joinchat/878706719Cccb1c0eaf7 لحظه دستگیری عامل تروریستی👆👆
👵خاله پيرزن پيرزنى بود که توى دنيا فقط يک دختر داشت. خواستگاران زيادى به‌سراغ دختر مى‌آمدند، اما خاله پيرزن همه را رد مى‌کرد. مى‌گفت: اين دختر مونس من است. بالاخره گفته‌هاى دُروبَرى‌هاى او در او اثر کرد و دختر خود را به يک کولى شوهر داد.مرد زن خود را برداشت و برد به کوهى که روى آن زندگى مى‌کرد. پس از مدتي، پيرزن که از دورى دختر خود بى‌تاب شده بود، عزم رفتن به خانه او را کرد و راه افتاد. رفت و رفت تا رسيد به دامنه کوه. در آنجا گرگى جلوى خاله پيرزن را گرفت و گفت: براى من چه آورده‌اي؟ خاله پيرزن گفت: من چى داشتم که براى تو بياورم. از خانهٔ دخترم که برگشتم هرچه به من داد براى تو مى‌آورم گرگ گفت: قبول. اما اگر چيزى نياورى خودت را مى‌خورم. پيرزن راه افتاد مقدارى از کوه بالا رفته بود که يک شير جلوى او آمد و گفت: همراهت چى داري؟ پيرزن گفت: آقا شير، هيچى ندارم. به ديدن دخترم مى‌روم هرچه او داد براى تو مى‌آورم. شير گفت: يک بره برايم بياور. پيرزن از شير خداحافظى کرد و راه افتاد. نزديکى‌هاى بالاى کوه، يک پلنگ ديد. پلنگ وقتى فهميد پيرزن چيزى ندارد و به ديدن دختر خود مى‌رود از او خواست تا از خانهٔ دختر خود يک بزغاله نر براى او بياورد. پيرزن رفت تا به خانهٔ دختر خود رسيد. يک شب آنجا بود. صبح به دختر خود گفت: من بايد بروم اما نمى‌دانم چه‌کار بايد بکنم. دختر که ماجراى او را با گرگ و شير و پلنگ مى‌دانست گفت: من نه گله‌اى دارم که به تو بزغاله و بره بدهم، نه کشت و زرعى دارم که جنس بدهم. بعد فکرى کرد و گفت: ما يک کدوى بزرگ داريم. که توش را باز کرده‌ايم و مغز و گوشت آن را خورده‌ايم. پوست پرک آن هست، تو را توى آن مى‌گذارم و سر آن را مى‌بندم، بعد قلت مى‌دهم. پيرزن خوشحال شد. بعد دختر کدو را که پيرزن توى آن بود قل داد. کدو قل قل‌زنان از کوه سرازير شد. پلنگ جلو کدو را گرفت و از او سراغ پيرزن را گرفت. کدو گفت: نديده‌ا‌‌م. پلنگ کدو را قل داد. کدو حرکت کرد و رفت و رفت تا رسيد به شير. ير جلوى او را گرفت و پرسيد: تو نامه‌اي، پيغامى از پيرزن نداري؟ کدو گفت: من پيرزنى نمى‌شناسم. شير با عصبانيت کدو را غلتاند. کدو به گرگ رسيد. گرگ هم همان سؤال را کرد و همان جواب را شنيد بعد که کدو را غلتاند، کدو به سنگ خورد و ترک برداشت. گرگ وارد کدو شد. گرگ در حالى‌که پيرزن را مى‌خورد، مى‌گفت: عجب کدوى خوشمزه‌اي! پيرزن هم از ترس شير و پلنگ جرأت فرياد زدن نداشت. گرگ با خوردن پيرزن آن روز را به شب رساند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
❤️ روش های کنترل خشم انسان باید احساساتی که در وجود خود دارد را بشناسد و مهارت های لازم برای کنترل احساسات را بلد باشد. کنترل خشم یک مهارت مفید است که به شما در برقراری ارتباط مثبت با دیگران کمک می کند. قبل از تشدید عصبانیت، می توانید از استراتژی های خاصی برای کنترل عصبانیت استفاده کنید که تعدادی از آنها را در زیر می آوریم. به صورت معکوس بشمارید برای کنترل عصبانیت خود از ده به صورت معکوس بشمارید. اگر خیلی عصبانی هستید، از 100 شروع کنید. هنگامیکه شما در حال شمارش معکوس هستید، ضربان قلب شما کاهش می یابد و باعث می شود عصبانیت شما کاهش پیدا کند. نفس عمیق بکشید نفس عمیق، سرعت و شدت عصبانیت را کاهش می دهد. این روند را با نفس های آهسته و عمیق از بینی و بازدم از دهان برای چند لحظه انجام دهید. قدم بزنید قدم زدن به آرام کردن اعصاب شما و کاهش خشم کمک می کند. پیاده روی، دوچرخه سواری و … فعالیت هایی است که باعث می شوند ذهن شما آرام شود. ذهن خود را آرام کنید به داخل اتاق ساکتی بروید. چشمان خود را ببندید و سعی کنید خودتان را در یک صحنه و یا طبیعت آرامش بخش تصور کنید. برروی جزئیات منظره ی خیالی خود تمرکز کنید. مانند تمرکز برروی رنگ آسمان، صدای پرندگان، نسیم باد و عطر گل ها و … . این تمرین به شما کمک می کند که آرامش از دست رفته خود را بدست بیاورید. این کار تمرین کنترل خشم بسیار مناسبی است. سعی کنید کمتر حرف بزنید و بیشتر گوش دهید هنگامیکه در مشاجره عصبانی هستید، به سرعت نتیجه گیری می کنید و کلمات نامناسب و خشمگینی را بیان می کنید. این کار بیشتر از آنکه مفید باشد، به ضرر شما خواهد بود. سکوت کردن و گوش دادن به صحبت های طرف مقابل می تواند به کاهش خشم شما کمک کند و به شما زمان می دهد تا افکار خود را جمع آوری کنید   به خودتان تایم استراحت بدهید به خودتان استراحت بدهید. به دور از دیگران در گوشه ای بنشینید، این کار می تواند باعث شود اتفاقاتی را که افتاده است پردازش کنید و احساسات خود را به حالت خنثی برگردانید.   انرژی خود را صرف کار مثبتی کنید انرژی منفی خود را که به دلیل عصبانیت در شما بوجود آمده است مهار کنید. به جای آن یک کار خوب برای کسی انجام دهید. انرژی و احساسات خود را برای چیزی که سالم و سازنده است خرج کنید.   از چیزی که شما را عصبانی کرده است به طور موقت دوری کنید شاید شما بخاطر اینکه فرزندتان اتاقش را بهم ریخته  و رفته است عصبانی شوید. در اتاق را ببندید. شما می توانید به طور موقت به خشم خود پایان دهید و آن را از دید خود دور کنید تا هنگامیکه عصبانیت شما فروکش شد، بتوانید تصمیم درست بگیرید قبل از صحبت کردن، حرف هایتان را بسنجید قبل از انکه حرفی بزنید آن را مزه مزه کنید. بسنجید که حرف شما چه تاثیری دارد. آیا باعث می شود در آینده برای شما مشکل ایجاد شود؟ با این کار از طغیان و جنجال دوری می کنید. چیزی که شما را عصبانی می کند تغییر دهید مثلا اگر رانندگی در ترافیک و شلوغی باعث ایجاد خشم و عصبانیت برای شما می شود می توانید مسیر جدیدی را پیدا کنید و یا از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده کنید. گزینه هایی را در نظر بگیرید که از ناراحتی و عصبانیت شما می کاهد حتی اگر وقت بیشتری از شما بگیرد. با یک دوست صحبت کنید صحبت کردن با یک دوست مورد اعتماد و حامی که احتمالاً می تواند دیدگاه جدیدی ارائه دهد، برای کاهش عصبانیت و کنترل خشم بسیار مفید است. این راه کنترل خشم به شما کمک می کند که آرامش خود را بدست آورید و با صحبت کردن، احساس سبکی داشته باشید. عصبانیت خود را ابراز کنید گفتن احساست اشکالی ندارد، به شرطی که آن را به روشی درست مدیریت کنید. در آرامش کامل حرف ها و ناراحتی هایتان را بیان کنید. طغیان‌ها هیچ مشکلی را حل نمی‌کنند، اما گفتگوی بالغانه می‌تواند به کاهش استرس و کاهش خشم شما کمک کند. همچنین از بوجود آمدن مشکلات بعدی جلوگیری می کند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🍈ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺷﻠﻐﻢ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺟﻮﺵ صوﺭﺕ ﺍﺳﺖ . 🍈آﻧﻬﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﺣﺎﻓﻈﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﻠﻐﻢ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ﺯﯾﺮﺍ ﺛﺎﺑﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ کﻪ ﺷﻠﻐﻢ ﺣﺎﻓﻈﻪ ﺭﺍ ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻣﯽ ﻛﻨﺪ . 🍈ﺷﻠﻐﻢ ﺷﺐ ﻛﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﻛﻨﺪ . 🍈 ﺷﻠﻐﻢ ﺑﻌﻠﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭﯾﺘﺎﻣﯿﻦ B1 ﻋﻼﺝ کم ﺧﻮﻧﯽ ﺍﺳﺖ . 🍈ﺷﻠﻐﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺷﺪ ﻭ ﻧﻤﻮ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎ مفید ﺍﺳﺖ ﺑناﺑﺮﺍﯾﻦ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﻭ ﺷﯿﺮﺩﻩ حتما ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﻨﻨﺪ . 🍈زﻥ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺍﯼ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﯼ شلغم ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﭽﻪ ﺍﺵ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺭﺷﺪ کرده ، ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺯﻭﺩﺗﺮ رﺍﻩ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻣﺮﺍﺽ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ . 🍈آنهایی ﻛﻪ ﻏﺪﻩ ﺗﯿﺮﻭﺋﯿﺪﺷﺎﻥ ﻛﻢ ﺗﺮﺷﺢ ﻣﯽ ﻛﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﺷﻠﻐﻢ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ﺯﯾﺮﺍ شلغم ﺑﻌﻠﺖ ﺩﺍشتن ﯾﺪ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺗﺮﺷﺤﺎﺕ ﻏﺪﻩ ﺗﯿﺮﻭﺋﯿﺪ ﺭﺍ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﻣﯽ ﻛﻨﺪ . 🍈ﺷﻠﻐﻢ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﮔﯿﺎﻩ ﺿﺪ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺍﺳﺖ وﺣﺘﯽ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻣﯽ ﻛﻨﺪ . 🍈ﺷﻠﻐﻢ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﻬﺎﯼ پوستی ﺍﺳﺖ . 🍈 ﺷﻠﻐﻢ ﭘﺨﺘﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ برﻭﻧﺸﯿﺖ ﺍﺳﺖ . ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺳﻌﯽ ﻛﻨﯿﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻓﺼﻞ پاییز و ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ برﺍﯼ ﭘﯿﺸﮕﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎﺧﻮﺭﺩﮔﯽ ﻭ بیماریهاﯼ ﺗﻨﻔﺴﯽ ﺍﻗﻼ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﻫﻔﺘه شلغم ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺷﻠﻐﻢ ﭘﺨﺘﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ . ﺑﺪﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻮﺍﺩ ﺳﻤﯽ ﺭﺍ از بدن ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید ڪه عصا به‌دست پیاده می‌رود ، افلیج از او کمک خواست، مرد سوار دلش به حال او سوخت ، از اسب پیاده شد او را از جا بلند ڪرد و بر روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند! مرد افلیج ڪه اڪنون خود را سوار بر اسب می‌دید دهنه ی اسب را ڪشید و گفت: اسب را بردم ... و با اسب گریخت! پیش از آنڪه دور شود صاحب اسب داد زد: تو تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی، اسب مال تو ؛ اما گوش ڪن ببین چه می‌گویم؛ مرد افلیج اسب را نگه داشت! مرد سوار گفت: هرگز به هیچ ڪس نگو چگونه اسب را به دست آوردی! می‌ترسم ڪه دیگر "هیچ سواری" به پیاده‌ای رحم نڪند. «كليله و دمنه» حڪایت ، حڪایت روزگار ماست!! به قدرتمندان و ثروت اندوزان و ڪاخ نشینان بگویید: شما ڪه با جلب اعتماد مستمندان و بیچارگان و ستمدیدگان ؛ اسب قدرت به‌دستتان افتاده ... شماها ؛ نه فقط اسب ، ڪه ایمان ، اعتماد ، اعتقاد و... نان سفره‌مان را بردید... فقط به ڪسی نگوئید چگونه سوار اسب قدرت شدید!!! افسوس... ڪه دیگر نه بر اعتمادها اعتقادیست و نه بر اعتقادها اعتمادی!‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚آرزو پادشاهى در کوچه و بازار گردش مى‌کرد. از داخل خرابه‌اى صدائى به گوش او خورد. از لاى در داخل خرابه را نگاه کرد ديد دو دختر و يک و يک مرد دور هم نشسته‌اند و حرف مى‌زنند. مرد از زن خود پرسيد: تو چه آرزوئى داري؟ زن گفت: دلم مى‌خواهد گيس سفيد اندرونى شاه بشوم و تو هم يکى از قراوالان قصر شوي. مرد از دخترها پرسيد شما چه آرزوئى داريد؟ يکى گفت دلم مى‌خواهد يکى از زنان حرم‌سراى شاه باشم. دختر ديگر گفت: دلم مى‌خواهد سوگلى حرم‌سراى شاه باشم و روز عروسى هم شاه خودش قاليچه مرا به‌دوش بگيرد و براى من ببرد سربينهٔ حمام. شاه پوزخندى زد و راه خود را گرفت و رفت. صبح، شاه دستور داد آن چهار نفر را آوردند. بعد به آنها گفت هر حرفى ديشب زده‌ايد الان هم بگوئيد وگرنه گردنتان را مى‌زنم. آنها حرف‌هاى خود را گفتند. شاه دستور داد دخترى که آرزو کرده بود سوگلى شاه بشود و شاه قاليچه‌اى برايش سربينه حمام ببرد گردن بزنند. زن را به اندروني، دختر را به حرم‌سرا و مرد را به قراول‌خانه فرستاد. وزير دختر را به صحرا برد که سرش را ببرد اما دل او سوخت و به شرطى که دختر از آن ولايت برود او را رها کرد. دختر راه صحرا را گرفت و رفت و رفت تا خسته شد به سنگى تکيه داد و با چوب‌دستى که داشت شروع کرد به خراشيدن زمين. ناگهان نهر آبى جارى شد. دختر تخت سنگى روى آب گذاشت و رفت روى تپه نشست و همين‌طور که فکر مى‌کرد چوب خود را به زمين مى‌کشيد. ناگهان چوب او به زنجيرى گير کرد. آنجا را کند تا به خمره‌اى پر از زر رسيد. دختر چند نفر را استخدام کرد تا براى او زراعت کنند. معمارى هم خبر کرد تا قصر باشکوهى براى او بسازد. يک سال گذشت و قصر دختر آماده شد. يک روز شاه در پشت‌بام قصر خود قدم مى‌زد. ديد در جاى دورى چيزى مى‌درخشد. چند سوار فرستاد تا ببيند آن چيست. سوارها رفتند تا به قصر رسيدند. پرسيدند قصر مال کيست؟ دختر گفت مال من است. من دختر پادشاه مغرب‌زمين‌ هستم. از پدرم قهر کرده‌ام و به اينجا آمده‌ام. سوارها برگشتند و ماجرا را به شاه گفتند. صبح فردا پادشاه به‌همراه وزير و چند سوار به قصر دختر رفتند. پادشاه ساخت دل‌باخته دختر شد و از دختر خواستگارى کرد. دختر گفت: قبول مى‌کنم اما بايد آداب مغرب‌زمين را به‌جا آوريد. اين رسم ما است که موقع عروسى داماد بايد قاليچه‌اى را بر دوش بيندازد و شخصاً براى عروسى به حمام ببرد. پادشاه که سخت شيفتهٔ دختر شده بود قبول کرد. چند روز گذشت. روز عروسى پادشاه قاليچه را به‌دوش انداخت و به حمام برد. بعد از عروسى هم دختر را به قصر برد. مدتى گذشت و دختر حقيقت را به پادشاه گفت. و اضافه کرد: ”ديدى که من به آرزويم رسيدم و تو خودت قاليچه را به‌دوش گرفتى و به حمام بردي؟“ شاه پدر و مادر دختر را هم خبر کرد و سال‌ها به خوشى زندگى کردند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 خریدار برای خریدِ طوطی به پرنده فروشی رفت و قیمت طوطی را سؤال کرد. فروشنده گفت: ۵ میلیون تومان! خریدار گفت چه خبر است! چقدر گران! مگر این طوطی چه می‌کند؟ جواب شنید که او دیوان حافظ را از حفظ دارد! خریدار گفت: خوب آن طوطی دیگر چقدر می‌ارزد؟ پاسخ شنید آن هم ده میلیون قیمت دارد، چون دیوان مولوی را حفظ کرده! خریدار که دیگر مأیوس شده بود از قیمت طوطی سوم سؤال کرد و پاسخ شنید ۲۰ میلیون تومان! سؤال کرد این یکی، دیگر چه هنری دارد؟ پاسخ شنید: این طوطی هیچ هنری ندارد! فقط دو طوطی دیگر به او می‌گویند استاد! حکایت بعضی افراد در روزگار ما... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️بد حجابی در جامعه یکی از دلایل دور شدن ما از حضرت ولیعصر (ارواحنا فداه) است ‌ 🎙سخنران استاددانشمند ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴تلنگر 🏷امیدوار باش آب هـرچـند آلوده شـده باشد حتی لجـن هم شده باشد اگر به دریا برگردد صاف و زلال و پاک می‌شود!! یادت باشـد خـدا دریای رحــمت است و ما چون آب آلوده اگر به آغوش رحــمت او باز گردیم ڪار تمام است و پاک پاک می‌شویم. به‌ بندگانم‌ بگو‌ من‌ آمرزنده‌‌ و مهربانم 📚سوره حجر ۴۹ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮔﻞ ﭘﻮﭺ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ... ﺩﻭﺗﺎ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩ، ﺟﻠﻮﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﮔﻞ ﮐﺪﻭﻣﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﻢ...!!! ﭼﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ... ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻣﻮ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ... ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺶ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﺩﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﺶ!!! ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ!!! ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ...ﮔﻞ ﺑﻮﺩ... ﺍﺷﮑﺎﻡ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﻡ... ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻧﺒﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﺷﮑﺎﻣﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ... ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻫﻢ ﮔﻞ ﺑﻮﺩ!!!!! ﺁﻧﮑﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ، ﺑﻪ ﻫﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴یوسف زهرا 🌹🌹امام صادق علیه السلام فرمودند: همانا صاحب الامر شباهتهایی به جناب یوسف دارد. برادران یوسف، نوادگان و فرزندان پیغمبران بودند و با او تجارت و معامله کردند و سخن گفتند. با وجود این، همه او را نشناختند تا آنکه خودش گفت من یوسفم. پس چرا لعنت شدگان این امت انکار می کنند که خداوند در یک زمانی با حجت خود همان کند که با یوسف کرد. 📚 اصول کافی، ج۲، ص۱۳۴ در ادامه ی این روایت آمده است که فاصله میان حضرت یوسف و پدرش ۱۸ روز راه بود، ولی حضرت یعقوب و فرزندانش پس از دریافت مژده یوسف، این فاصله را ۹ روزه پیمودند. ما نیز میتوانیم فاصله خودمون را با یوسف زهرا کوتاه کنیم، اگر بخواهیم... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel