📚 داستان کوتاه
️ #معلم_بازنشسته
پیرمرد داخل سالن یه گوشه ای تنها نشسته بود. داماد جلو آمد و گفت: سلام استاد ، من رو یادتون هست؟ معلم گفت خیر عزیزم فقط می دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
داماد خودش رو معرفی کرد و گفت: مگه میشه من رو از یاد برده باشید؟ یادتان هست ساعت گرانقیمت یکی از بچه ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش آموزان کلاس را بگردید. گفتید همه ما باید سمت دیوار بایستیم ومن هم که ساعت را از روی بچگی دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم ، که آبرویم را میبرید ،
ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه دانش آموزان را تا آخر انجام دادید. تا پایان آن سال و سال های بعد هم در آن مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
معلم گفت: من باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش آموزان چشم هایم را بسته بودم.
👌 تربیت و حکمت معلمان، دانش آموز را بزرگ می نماید.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🦉آقا جغده و خانم کبکه
جغدى بود که با کبک کوهى عروسى کرد. روزى از روزهاى با هم دعوايشان شد. آقا جغده به دشت پناه برد و کبک کوهى هر چه صدايش زد که برگردد، فايده نکرد.چند سالى گذشت. ديگر حوصلهٔ کبک کوهى ته کشيد و بهسوى دشت روانه شد. روز و روزها جهيد و پريد و عقب آقا جعده دويد، تا اينکه چشمش به سياهى روى تپهٔ کنار شاليزار افتاد. بهسوى سياهى پريد و دويد و بالاخره رسيد. ديد آقا جغده است. به او گفت:قهر ما نبايد که تا پايان روزگار باشد.آقا جغده محلى نگذاشت و جوابى نداد. خانم کبکه روى آب راکد شاليزار تودهٔ کف سفيدى ديد و پرسيد: 'اين چيه که اينطور سفيده؟'آقا جغده باز هم جواب نداد. خانم کبکه که اين چنين ديد به دلربائى پرداخت و گفت: دهنم ببين، دهم مثل غنچهٔ گله / بينىام ببين، بينىام خيلى قشنگه / چشمم ببين، انگور طالقانه / گوشم ببين، گوشم کشکول درويشانه. آقا جغده باز هم جوابى نداد و فقط ناليد: هوهو، اين کفوهو.اينبار خانم کبکه قهر کرد و سر به کوهستان زد. آقا جغده که فکر نمىکرد او قهر کند و از کار خود هم پشيمان شده بود، اينطور خانم کبکه را صدا زد تا برگردد: 'اين کفوهو، هوهو، اينهو' . خانم کبکه ديگر هرگز برنگشت، او در کوه بود و آقا جغده هم در دشت.
آقا جغده و خانم کبکه- افسانههاى شمال ص ۱۹۶ - ۱۹۴به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد اول -على اشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادى)
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بارز ترین علامت سلامت فرزند دختر و پسر
#دکتر_انوشه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚ثبت نام در مدرسه
مدیر: خانم اگه میخوای اسم دخترت رو بنویسی باید صدوپنجاه هزار تومن بریزی به حساب همیاری.
زن: مگه اینجا مدرسه دولتی نیست؟
مدیر: اگه دولتی نبود که میگفتم یک میلیون تومن بریز!
زن: آقا آخه مدارس دولتی نباید شهریه بگیرن؟!
مدیر: این که شهریه نیست اسمش همیاریه!
زن: اسمش هر چی هست. تلویزیون گفته به همه مدارس بخشنامه شده که مدارس دولتی هیچگونه وجهی نمیتونن دریافت کنن.
مدیر: خب برو اسم بچت را تو تلویزیون بنویس! اینقدر هم وقت منو نگیر…
زن: آقای مدیر من دو تا بچه یتیم دارم! آخه از کجا بیارم؟
مدیر: خانم محترم! وقتی وارد اینجا شدی رو تابلوش نوشته بود یتیمخونه یا مدرسه؟! آقای مستخدم، این خانم رو به بیرون راهنمایی کن.
زن با چشمهای پر اشک منتظر اتوبوس واحد بود، اتومبیل مدل بالائی ترمز کرد و زن سوار شد.
روزنامهای که روی صندلی جا مانده بود را برداشت و به آن خیره شد:
کمیته مبارز با فقر در جلسه امروز
ستاد مبارزه با بیسوادی ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
خیاطی میگفت اگر شبها
جیبهای لباسها رو خالی کنین
لباسها زیبـاتـر میمونن
خالی کردن ذهن هم همینه
طول روزمجموعهای ازآزردگی
پشیمونی رو جمع می کنیم
ذهنمون را پاک کنیم
تا دنیـای زیبـاتری بسازیم....
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#داستانک 📚
تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد. با بی قراری به درگاه خداوند دعا میكرد تا او را نجات بخشد. ساعت ها به اقيانوس چشم میدوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمیآمد.
سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك بسازد تا خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد. روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود. اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»
صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك میشد از خواب برخاست. آن کشتی میآمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!»
#پی_نوشت :آسان میتوان دلسرد شد هنگامی كه بنظر میرسد كارها به خوبی پيش نمیروند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم، زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج. دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞همینطور که سنمون میره بالا و پیرتر میشیم متوجه میشیم که
💞ساعت مچیمون چه صد هزار تومنی باشه و چه ده میلیون تومنی، هر دو یک وقت را نشون میدن
💞کیف پولمون چه هزار تومن ارزش داشته باشه و چه صد هزار تومن، ارزش پولی که داخلش هست فرقی نمیکنه
💞خونهای که توش زندگی میکنیم، صدمتری یا دو هزار متری، روی تنهایی ما اثری نداره
💞هواپیمایی که باهاش سفر میکنیم، چه تو قسمت درجه یک نشسته باشیم، چه تو عادی؛ اگه سقوط کنه همه با هم میمیریم
💞همین طور که سنمون بالا میره، متوجه میشیم که خوشبختی همیشه هم با دنیای مادی اطرافمون ارتباطی نداره
💞پس اگه سایه پدر و مادر بالای سرتونه، خواهر و برادری دارین، دوستانی دارین که میتونید باهاشون بگین و بخندین؛ از زندگی لذت ببرید! خوشبختی واقعی چیزی جز این نیست
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
💡اشتباه فکر نکنیم!
- درسم تموم شه راحت شم
- نماز بخونم، راحت شم
- غذام رو بپزم راحت شم
- اتاقم رو تميز کنم راحت شم
- الهی بزرگ شی، راحت شدم
- اوه چه پروژهای، تموم شه راحت شم...
تموم شه که چی بشه؟
تا زنده هستيم و زندگی میکنیم هيچ کاری تموم شدنی نيست...
پس چه بهتر که موقع انجام دادن هر کاری لذت بردن رو فراموش نکنيم نه مثل يک ربات فقط به انجام دادن و به تموم شدن و فارغ شدن فکر کنیم.
لذت باعث قدرتمند شدن میشه و به طرز باور نکردنی باعث بالا رفتن اعتماد به نفس میشه.
توانایی لذت بردن، یک مهارت و یکی از اهداف مهم زندگیه.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚کدام گناه بالاتر است: ترک نماز یا شهوت رانی ؟
از امام صادق(ع) سوالکردند بعضی از گناهان جنسی که از سر لذت انجام میشود، حکمش اعدام است ولی به او کافر نمیگویید، ولی طرف نماز نمیخواند به او کافر میگوید، حضرت فرمود:«او تحت فشار شهوت گناه کرده ولی کسی که نماز نمیخواند، به خدا تکبر کرده است. این خیلی بدتر است! ؛ ... سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ سُئِلَ مَا بَالُ الزَّانِي لَا تُسَمِّيهِ كَافِراً وَ تَارِكُ الصَّلَاةِ قَدْ تُسَمِّيهِ كَافِراً ...»
📚علل الشرائع، ج2، ص339
اینکه میبینید یک آدم شراب خوار و دارای رفتارهای بسیار زننده، یک دفعه آدم خوبی میشود برای این است که گناهانی که با انگیزههای لذت بری، این قدر فرد را خراب نمیکند که دیگر قابل برگشت نباشد، اما شما به این سادگی نمیتوانید پیدا کنید، کسی متکبر باشد بعداً خوب شود.
ما به شدت در معرض تکبر هستیم، برای همین دین به ما میگوید:«روزی 5 مرتبه نماز بخوان.» چرا که نماز، فلسفه اصلیاش تکبرزدایی است: فَرَضَ اللَّهُ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ
📚نهج البلاغه،حکمت252
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
زمین بهشت میشود
اگر مــــردم بفهمند
هیچ چیز عیب نیست
جز قضاوت کردن دیگران…
هیچ چیز گناه نیست
جز حقالناس…
چقدر ثواب است
خدمت به دیگران
و هیچکس اسطوره نیست
مگر در مهربانی و انسانیت
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
سه چیز رو هرگز فدا نکن
خانواده ات
قلبت
وشخصیتت...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
🔴 چشم برزخی دختر دبیرستانی و حاج اقا
حاج آقا محمد رضایی میگوید:
خاطره خوب دیگر بنده مربوط میشود به یک راهنمایی و دبیرستان دخترانه عشایری، مدیر مدرسه منطقه محروم -که روحانی کم آنجا میرود- به من گفت: اگر میشد به شما نشان میدادم که خیلی از بچههای ما در اینجا نماز شب میخوانند، خلاصه ما در این مدرسه سخنرانی کردیم و بعد از سخنرانی به سؤالهای دانشآموزان پاسخ میدادیم تا اینکه دانشآموزی پیش من آمد و گفت: من وقتی به چهره بعضیها نگاه میکنم، چهرهشان خیلی نورانی است و بعضی دیگر چهره بسیار وحشتناک و ترسناکی دارند که شبها از ترس خوابم نمیبرد.
خیلی برای من عجیب بود که یک دانشآموز دختر دوم دبیرستانی به این درجه رسیده باشد، من که هنگام پاسخ به سؤالها سرم پایین بود، هنگامی که دانش آموز این جمله را گفت، مو بر تنم سیخ شد و پیش خودم گفتم که الان آبروی من رفته است و معلوم نیست من را چگونه میبیند! بنابراین اولین سؤالی که کردم گفتم: من را چگونه میبینی؟! گفت: بعضیها را همان طور که هستند میبینم، شما را عادی میبینیم! نفس راحتی کشیدم، بعد یک نگاهی به ایشان کردم دیدم: بله چه حجابی دارد! در آن منطقهای که زنان چادر سر میکنند ولی حد و حدود حجاب را زیاد رعایت نمیکنند، دیدم چقدر محجبه است.
بعد ادامه داد: میخواهم کاری کنم که دیگر چهره برخی افراد را ترسناک نبینم، شبها واقعاً میترسم و خوابم نمیبرد، از آنجایی که خودم جواب سؤال را نمیدانستم، به منزل یکی از علمای بزرگوار زنگ زدم و گفتم که چنین سؤالی از من شده است، آیا چنین چیزی میشود؟
ایشان گفتند: بله! اشکال ندارد، تقوا داشته و خدا این توفیق را به ایشان داده، به او بگو که به هیچ کس نگوید، والا سلب توفیق میشود، به این عالم ربانی گفتم که میگوید میترسم!
گفت: توجیه کنید که ترس ندارد، بلکه توفیقی است که خدا به اولیاء الله و دوستانش میدهد، قدرش را بداند و خدا را شکر کند، بعد از اینکه تلفن را قطع کردم، از آن دختر سؤال کردم که شما نماز شب میخوانید؟! بعد با یک اکراهی که دوست نداشت بگوید، گفت: بله! من نماز شب میخوانم.
آن دختر محجبه دوم دبیرستان منطقه محرومی که خیلیها در آنجا نماز نمیخوانند، چون روحانی نداشتند که بروند و در گوش آنها بگویند نماز بخوانید، نماز که هیچ! نماز شب هم میخواند، خداوند به ایشان توفیق داده که به چنین مقاماتی برسد
📚منبع؛
مطالب بهجت
به کانال بهلول عاقل بپیوندید 🔽
⇝http://eitaa.com/joinchat/4033871893C0cb7888cc3
─┅═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═┅─
کپی پست فقط با ذکر لینک مجاز👌
(استفاده از پست های کانال جهت ساخت بنر حرام)
بچه که بودیم ثانیه به ثانیه لحظه ها را زندگی می کردیم
خوشی تنها هدفمان بود
انگار خدا سفت در آغوشمان گرفته بود
تنها زمانی از آغوشش بیرون بودیم و سخت می گذشت که مشق شبمان از دو خط به ده خط می رسید
لذت هایمان را با تغییر فصل ها منطبق می کردیم
بزرگتر که شدیم لحظه ها و ثانیه ها و ساعت ها همانقدر بی ارزش شدن که زندگی کردن
یادمان رفت دست هایمان بلندتر شدند تا آغوشمان بزرگتر باشد!
یادمان رفت آغوش مادر، عطری نایاب دارد که ریه هایمان را تازه می کند،
یادمان رفت روزی می رسد که دست هایمان بهانه ی دست های پینه بسته مردی را می گیرند که جوانیش را سختی ها دزدیدند
یادمان رفت خیس شدن زیر باران همان لذت بچگی را دارد
یادمان رفت هیچ چیز و هیچ کس روزهای رفته را برایمان هدیه نمی آورد ...
✍️ #ناهید_آقاطبا
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#حکایت ✏️
روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدمهایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان میآید پیاز قرار دهید.»روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که میروید این کیسه را با خود حمل کنید.»
شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت میکند.»
حکیم پاسخ زیبایی داد: «این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد میکند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خودت رو به کسی تحمیل نکن
#دکتر_انوشه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند...
کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند. یکی از آن دو نفر گفت: طلاها را بگذاریم پشت منبر... آن یکی گفت: نه !
گویا آن مرد نخوابیده و وقتی ما برویم طلاها را بر میدارد.
گفتند: امتحانش میکنیم کفشهایش را از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد معلوم میشود.
مرد که حرفای آنها را شنیده بود خودش را بخواب زد.
آن دو، کفشهایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد.
گفتند پس حتما خواب است طلاها را بگذاریم پشت منبر...
بعد از رفتن آن دو فرد، مرد خوش باور بلند شد و رفت
که جعبه طلای آن دو رو بردارد اما اثری از طلا نبود
و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده
که در عین بیداری کفشهایش را بدزدند...!
پس هیچوقت خودتون رو به خواب نزنید :)))
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔴 داستانهایی از انبیا و اولیاءالله
🌹امام باقر(علیه السلام)می فرماید :
مردی در میان بنی اسراییل دودختر داشت که یکی از آنها را به ازدواج کشاورزی در آورده بود و دیگری را به کوزه گری داد ه بود . روزی برای دیدن دختربزرگتر به خانه او رفت و احوالش را جویا شد او گفت : پدر جان شوهرم امسال زمین های زیادی را زیر کشت برده و اگر خدا با ما باشد و از آسمان باران زیادی ببارد از جهت معیشتی بهترین وضعیت را در میان بنی اسراییل خواهیم داشت .
آن گاه پدر به خانه دختر بعدی رفت و از او نیز جویای احوال شد . او گفت : شوهرم امسال کوزه های زیادی ساخته و منتظر مانده تاخشک شوند آگر خدا با ما با شد و باران نبارد در میان بنی اسراییل وضعیت خیلی خوبی خواهیم داشت . پدر وقتی از دخترش جداشد روبه آسمان کرد و گفت :خدایا ! با هر دو باش و به هر دو کمک نما.
(📚برگرفته از کتاب قصص الانبیا، آیت الله سید نعمت الله جزائری)
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#حکایت ✏️
جوان ثروتمندی نزد یک استادی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. استاد وی را به کنار پنجره برد و پرسید:" پشت پنجره چه می بینی؟ "جواب داد: "آدمهایي که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد."
بعد آینهي بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:" دراین آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟" جواب داد: "خودم را می بینم."
استاد گفت :" تو دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هردو از یک مادهی اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته ودر آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای رابا هم مقایسه کن.وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره «یعنی ثروت» پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری."
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 داستان آموزنده نیش مار و زنبور
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
قضاوتت میکنن ...
اونایی که قاضی نیستن !!!
حکم میکنن ؛
اونایی که حاکم نیستن ...
از حست میگن ؛
اونایی که احساسو نمیفهمن !!
تحقیرت میکنن ؛
اونایی که خودشون حقیرن ..
تو رو به بازی میگیرن ؛
اونایی که خودشون بازیچه اند !!
از عشق میگن ؛
اونایی که عاشق نیستن !!
و من مینویسم در حالی که ؛
نویسنده نیستم...
اینجا سرزمین جابه جایی هاست !!!
سرزمینی که نخونده معنات میکنن ...
ندیده ترسیمت میکنن !!
و نشناخته ازت انتقام میگیرن...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#داستانک 📚
مردی که دیگر تحمل مشاجرات با همسر خود را نداشت، از استادی تقاضای کمک کرد.
به استاد گفت: «به محض اینکه یکی از ما شروع به صحبت میکند، دیگری حرف او را قطع میکند. بحث آغاز میشود و باز هم کار ما به مشاجره میکشد. بعد هم هر دو بدخلق میشویم. در حالی که یکدیگر را بسیار دوست داریم، اما نمیتوانیم به این وضعیت ادامه دهیم. دیگر نمیدانم که چه باید بکنم.»
استاد گفت: «باید گوش کردن به سخنان همسرت را یاد بگیری. وقتی این اصل را رعایت کردی، دوباره نزد من بیا.»
مرد سه ماه بعد نزد استاد آمد و گفت که یاد گرفته است به تمام سخنان همسرش گوش دهد. استاد لبخندی زد و گفت: «بسیار خوب. اگر میخواهی زندگی زناشویی موفقی داشته باشی باید یاد بگیری به تمام حرفهایی که نمیزند هم گوش کنی.»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
روزی روبرت دو ونسنزو گلفباز بزرگ آرژانتینی پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن میشود تا آماده رفتن شود.
پس از ساعتی او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش میرفت که زنی به وی نزدیک میشود.
زن پیروزیاش را تبریک میگوید و سپس عاجزانه میگوید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست.
دو ونسنزو تحت تأثیر حرفهای زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که آن را در دست زن میفشرد گفت: برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو میکنم.
یک هفته پس از این واقعه دو ونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که یکی از مدیران عالی رتبه انجمن گلفبازان به میز او نزدیک میشود و میگوید: هفته گذشته چند نفر از بچههای مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کردهاید. میخواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد بلکه ازدواج هم نکرده و شما را فریب داده است.
دو ونسزو میپرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچهای در میان نبوده است؟
مرد میگوید: بله کاملاً همینطور است.
دو ونسنزو میگوید: در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#حکایت ✏️
روستايی بود دور افتاده كه مردم ساده دل و بی سوادی در آن سكونت داشتند. مردی شياد از ساده لوحی آنان استفاده كرده و بر آنان به نوعی حكومت می كرد. بر حسب اتفاق گذر يك معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلكاری های شياد شد و او را نصيحت كرد كه از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می كند. اما مرد شياد نپذيرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شياد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد.
بعد از كلی مشاجره بين معلم و شياد قرار بر اين شد كه فردا در ميدان روستا معلم و مرد شياد مسابقه بدهند تا معلوم شود كداميك باسواد و كداميك بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در ميدان ده گرد آمده بودند تا ببينند آخر كار، چه می شود.
شياد به معلم گفت: بنويس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شياد كه رسيد شكل مار را روی خاك كشيد.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت كنيد كداميك از اينها مار است؟
مردم كه سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شكل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا مي توانستند او را كتك زدند و از روستا بيرون راندند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️نگاه دین به مسئله غیرت
🔹نه بیعفتی نه شکاکیت
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel