eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.4هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 دینم را از کجا و از چه کسی بگیرم؟ دوستی پرسید: چرا نماز که ستونِ دین است، در تقسیم بندی ها در فروع دین قرار گرفته است؟! گفتم: این تقسیم بندی‌ها ریشه روایی ندارد! و ساخته و پرداخته صنعت لغت سازی معاصرین است! برائت از دشمنان اهل بیت علیهم‌السلام، هم از اصول دین است، که آقایان در فروعات، در قسمت بوفه قرار داده‌اند..! ✅ دین‌تان را از روایات بگیرید! 🌕 امیرالمؤمنین علی علیه السلام: يَا كُمَيْلُ لاَ تَأْخُذْ إِلاَّ عَنَّا تَكُنْ مِنَّا. ای کمیل! دینت را جُز از ما نگیر؛ تا از ما باشی!!! 📗وسائل الشیعة، ج۲۷، ص۱۰۳ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حجاب یه امر سلیقه‌ای هست یا واقعی؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴همدردی‌ امام علی‌‌علیه‌السلام رمیله یکی از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام، بیمار شده بود. تب سختی داشت. می گوید: روز جمعه شد. حس کردم کمی سبک شده ام. با خود گفتم : به نماز جمعه بروم و از خطبه های حضرت استفاده کنم. در بین خطبه ها تب عود می کند به سختی تا پایان نماز خود را نگه می دارد. پس از نماز پشت سر حضرت از مسجد کوفه خارج می شود. حضرت می پرسند: رمیله چه شد که آن طور ناراحت بودی؟ عرض می کند : در بین خطبه تبم عود کرد. حضرت می فرمایند: ای رمیله، هر مومنی که بیمار شود، ما هم به خاطر بیماری اش بیمار میشویم. اگر محزون شود ، ما به خاطر اندوهش اندوهگین می شویم و دعا نمی کند، مگر این که ما آمین می گوییم، و ساکت نمی شود، جز این که برایش دعا می کنیم. 📚 مجموعه شهر حکایات ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 بزرگترین حکمت روزی سقراط در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت: «استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست.» سقراط از نوجوان خواست وارد آب بشود. نوجوان این کار را کرد.سقراط با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت، طوری که نوجوان شروع به ...دست و پا زدن کرد. سقراط سر او را مدتی زیر آب نگه داشت و سپس رهایش کرد. نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.او که از کار سقراط عصبانی شده بود، با اعتراض گفت: «استاد! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید.» سقراط دستی به نوازش به سر او کشید و گفت: «فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی. هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم می فهمی!» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
از حكيمي پرسيدند وقت طعام خوردن كِى است؟ حکیم گفت غنی را وقتی كه گرسنه شود و فقير را وقتی كه بيابد !! دهخدا ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از سیدخندان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهل جمل را به جنون می‌کشد...❤️ 🎙 اجرای قطعه «حسن» توسط مجتبی الله‌وردی 📎 سیدخندان 😁 🕘هر شب ساعت ۲۱:۰۰ 📺شبکه دو سیما ❇️ @seyedkhandaan_tv
ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ اینگونه ﺷﮑﺎﺭ میکنند: واقعا پر معنیه ... ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می ریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می کنند. ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می بیند، یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ. ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز، ﺯﺑﺎﻥ سرد و بی حس شده ی ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می بُرد. ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می زند؛ اما نمی داند یا نمی خواهد بداند که با آن حرص وصف ناشدنی و شهوت سیری ناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می خورد! ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ زبان بسته ﺧﻮﻥ می رود تا به دست خودش کشته میشود نه گلوله ای شلیک میشود، و نه حتی نیزه ای پرتاب! اما گرگ با همه غرورش سرنگون ميشود' حال بد نیست بدانیم که ... طمع، پول، قدرت ،تكبر ،فخرفروشی،حب جاه و مقام و احساس بى نيازى و بی مسئولیتی درقبال هم نوع ميتواند هر انسانى رو به سرنوشت این گرگ قطب گرفتار كند. هلاکت به دست خودمان ، نه گلوله ای ، نه نیزه ای ! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
کاروانسرای زین‌الدین، تنها کاروانسرای مدور ایرانی یزد/دوره صفوی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی ✨ درسڪوت شب تمام سختی روزمان را بـه تـو می سپاریم سـلامت را ارمغان فردای من و دوستانم کن و همزمان باطلوع آفتاب فردایت هدیه ای الهی ازنوع آرامش خودت بـه زندگی همـه ما هدیه فرمـا شبتون زیبـا و در پناه خدا 🌙 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴ماجرای ڪاباره رفتن مرحوم ڪافی!! «پارسال خدا یک توفیق به من داد.یک روز در کرج می‌رفتیم یک جایی، دیدیم خیلی مردم می‌روند آنجا. گفتیم‌ اینجا کجاست؟ گفتند حاج آقا ‌اینجا کـــاباره است. گفتم صاحب‌ اینجا کیست؟ گفتند یک جوانی است، سی چهل سالش هم بیشتر نیست. ۷۰۰۰ متر زمین بود، یک استخر بزرگ داشت، قایق توی آن می‌گذاشتند و زن‌ها، پسرها، دخترها، مردها همه مختلط بودند. غوغایی و یک رسوایی عجیبی بود. عرق، شراب، ویسکی، کنیاک و اینها می‌خوردند... گفتم... 👈ادامه‌داستان‌بازشـــود👉 👈ادامه‌داستان‌بازشـــود👉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبح قشنگتون گلبارون 🌸روزتـون پراز موفقیت 🌸حـال امـروزتــون زیبــا 🌸 دلاتون پراز عشق و محبت 🌸تنتون سالم و روزتـون قشنگ 🌸روز خـوبی داشته باشید ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
حضرت اميرالمؤمنين امام علی علیه السلام مقدار "پنج بار شتر" خرما براى شخصى آبرومند که از كسى تقاضاى كمك نمى كرد فرستادند . یک نفر که در آن جا حضور داشت به امیرالمؤمنین گفت : "آن مرد كه تقاضاى كمك نكرد ، چرا براى او خرما فرستادید ؟ يك بار شتر هم براى او كافى بود!" امام علی (ع) به او فرمودند: "خداوند امثال تو را در جامعه ما زياد نكند ! من می بخشم و تو بخل مى ورزى !؟ اگر من آن چه را كه مورد حاجت او است ، پس از درخواست کردن بدهم ، چيزى به او نداده ام ؛ بلكه قيمت آبرویش را به او داده ام ؛ زيرا اگر صبر كنم تا از من درخواست كند، در حقيقت او را وادار كرده ام كه آبرويش را به من بدهد." ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚در شهری که موش آهن می‌خورد، کلاغ هم کودک می‌برد بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد. بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آن‌ها را نزد دوست خود به امانت گذاشت چون فکر می‌کرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمی‌افتد. پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهن‌ها را از او پس بگیرد. اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهن‌ها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهن‌ها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: دوست عزیز، من واقعاً متاسفم اما من آهن‌های تو را در گوشه‌ای از انبار نگه می‌داشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهن‌ها را خورده است.مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیله‌ای او را شرمنده سازد. بنابراین گفت: بله، من هم شنیده‌ام که موش آهن دوست دارد، تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم. ادامه در پست بعد.... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
شبی از شب ها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت تا آنکه استاد خود را بالای سرش دید که با تعجب و حیرت او را نظاره می کرد. استاد پرسید: «برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟» شاگرد گفت: «برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم و برخورداری از لطف خداوند!» استاد گفت: «سوالی می پرسم پاسخ ده؟» شاگرد گفت: «با کمال میل، استاد.» استاد گفت: «اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟» شاگرد گفت: «خوب معلوم است استاد. برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم.» استاد گفت: «اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟» شاگردگفت: «خوب راستش نه...! نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!» استاد گفت: «حال اگر این مرغ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!» شاگرد گفت: «نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر خواهند بود!» استاد گفت: «پس تو نیز برای خداوند چنین باش! همیشه تلاش کن تا با ارزش تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقت توجه و لطف و رحمت او را بدست آوری. خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
بهلول عاقل | داستان کوتاه
📚در شهری که موش آهن می‌خورد، کلاغ هم کودک می‌برد بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و ت
دوست بازرگان با خود فکر کرد حالا که این مرد احمق حرف مرا باور کرده، بهتر است او را برای ناهار دعوت کنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده و تردید را از او دور کنم. بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت. اما زمانی که از خانه او خارج می‌شد، فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد. او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت. دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود، گفت: دوست عزیز، من شرمنده شما هستم اما امروز مرا معذور بدارید، چون فرزند کوچکم از دیروز گم شده و بسیار نگران و پریشان هستم. بازرگان که منتظر این سخنان بود، گفت: اما من دیروز، زمانی که به خانه می‌رفتم، فرزند شما را دیدم که کلاغی او را به منقار گرفته بود و با خود می‌برد. دوست خائن او که پریشان‌تر شده بود، فریاد زد:آخر چطور امکان دارد کلاغی که وزنش نیم‌ من نیست، کودکی را که وزنش ده من است، بلند کند و بپرد؟ مرا مسخره کرده‌ای؟ بازرگان بلافاصله پاسخ داد: تعجبی ندارد. در شهری که موش می‌تواند آهن بخورد، کلاغ هم می‌تواند کودکی را ببرد. دوست او که پی به داستان برده بود با پریشانی گفت: حق با توست. فرزندم را بیاور و آهنت را بستان، من به تو دروغ گفتم.بازرگان که دیگر ناراحت نبود، در پاسخ گفت: بله، اما این را بدان که دروغ تو از دروغ من بدتر بود زیرا من برای پس گرفتن حق خود، مجبور به دروغگویی شدم، اما تو قصد خیانت به من را داشتی. 📚کلیه و دمنه ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💡 اصطلاح «پنبه اش را زدند » کنایه از این است که اسرار و رازهای فردی برملا شود و مردم متوجه شوند که شخص مورد نظر، چیزی در چنته نداد و آن چنان که می نماید نیست. حال ببینیم این اصطلاح از کجا آمده است. براساس مدارک موجود در گذشته ایرانیان در سال نزدیک به پنجاه جشن داشتند به عنوان مثال در تابستان جشن تیرگان و در پاییز جشن مهرگان را برگزار می کردند. در هر کدام از این اعیاد در کنار جشن اصلی، دلقک های نیز بودند که با کارهای خود موجب شادی مردم می شدند. بعضی از این دلقک ها لباس های خود را با پنبه پر می کردند و وانمود می کرد که این پنبه ها اعضلات آنها هستند و ادعای پهلوانی می کردند در طول نمایش خنده دار این افراد، یک حلاج با کمک کمان خود با رقص و پایکوبی به تدریج پنبه ها را از بدن دلقک می زدود و اندام لاغر و نحیف شخص آشکار می شد و دستش برای همه رو می شد که پهلوان نیست و مردم شروع به خندیدن می کردند به این کار در اصطلاح می گفتند «پنبه اش را زدند». ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه ️ پیرمرد داخل سالن یه گوشه ای تنها نشسته بود. داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد ، من رو یادتون هست؟ معلم گفت خیر عزیزم فقط می‌ دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. داماد خودش رو معرفی کرد و گفت: مگه میشه من رو از یاد برده باشید؟ یادتان هست ساعت گران‌قیمت یکی از بچه‌ ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌ آموزان کلاس را بگردید. گفتید همه ما باید سمت دیوار بایستیم ومن هم که ساعت را از روی بچگی دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم ، که آبرویم را می‌برید ، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه‌ دانش‌ آموزان را تا آخر انجام دادید. تا پایان آن سال و سال های بعد هم در آن مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد. معلم گفت: من باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش‌ آموزان چشم‌ هایم را بسته بودم. 👌 تربیت و حکمت معلمان، دانش‌ آموز را بزرگ می نماید. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 چگونه سحر ماه رمضان خواب نمانیم؟ ▫️سعی کنید به موقع بخوابید. ▫️به دیگران بسپارید برای سحر بیدارتان کنند. ▫️ساعت گوشیتان را برای بیدار شدن تنظیم‌ کنید. ▫️آخرشب غذای سنگین و دوغ نخورید. ▫️سوره توحید و آیة‌الکرسی بخوانید. ▫️قبل از خواب سراغ شبکه‌های اجتماعی نروید. ▫️شب‌نشینی و دورهمی را برای آخرشب نگذارید. ▫️چای و قهوه کمتر بخورید. ▫️قبل از خواب وضو بگیرید. منبع: تبیان ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
ماشين عروس سال 1340 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💡 در زمان گذشته به پزشکان حکیم می گفتن و این حکیمان با دانش محدود و چند جوشانده گیاهی سعی در معالجه بیماران می کردند. این حکیم باشی ها در نسخه های خود علاوه بر دارو، نحوه مصرف آن و همچنین غذای که بیمار در دوران بیماری باید مصرف کند را نیز ذکر می کردند، این دستورات حکیم همانند وحی منزل بود و باید مو به مو اجرا می شد و فی المثل اگر کسی از شیوه ی درمان بیماری دچار تعجب می شد به او گفته می شد که "حکیم این چنین فرموده است!" اصطلاح "حکیم فرموده"کنایه از انجام کاری است که شخص مجری براساس امر و دستور یک مقام بالاتر موظف به انجام آن است و خودش در انجام آن هیچ اراده ای ندارد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 زاینده‌رود از داخل شاه‌نشین پل خواجو طبق اسناد موجود، اين محل مخصوص تماشای مسابقات قايقرانی توسط شاه عباس دوم بوده.‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
قسم_حضرت_عباست_را_باور_کنم_یا_دم_خروس_را ریشه این حکایت از کجا آمده؟ مردی خروسی داشت که به پشت بام فرار کرد و به خانه یکی از همسایه ها رفت. صاحب خروس هم در خانه ی همسایه ها را میزد و دنبال خروسش میگشت. مردی که خروس در خانه اش بود ناگهان صدای در را شنید و چون حدس زد صاحب خروس باشد، آن را بلافاصله زیر عبایش پنهان کرد و در را باز کرد. تا مرد را دید که نشانی خروس را میگرفت سریع گفت: "به حضرت عباس قسم خروست به خانه ی من نیامده است." ولی دم خروس که از گوشه عبای مرد بیرون زده بود بهترین شاهد بر دروغ بودن حرف آن مرد داشت. صاحب خروس هم نگاهی به مرد انداخت و گفت: "دم خروس را باور کنم یا قسم حضرت عباس" 📚حکایت سرا گویند شخصی ده خر داشت روزی بر یکی از آنها سوار شد و خران خویش را شمرد، چون آن را که سواربود شماره نمی کرد حساب درست در نمی آمد. پیاده شد و شمار کرد.حساب درست و تمام بود.چندین بار در سواری و پیادگی شمارش را تکرار کرد. عاقبت پیاده شد و گفت:سواری به گم شدن یک خر نمی ارزد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 فرزند فراموشکار بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم فرزند یکی از سران ممالک در خاطرات خود می گوید: سال ها پیش، شبی دیر وقت، در ساعات بعد از نیمه شب مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: مادرت می خواهد تلفنی با شما صحبت کند. خیلی تعجب کردم این چه کار مهمی است که در این موقع مرا از خواب بیدار کرده اند. خواب آلود پای تلفن رفتم؛ مادرم بدون مقدمه گفت: «سلام پسرم! به تو تبریک می گویم، امشب، شب تولد توست.» با اوقات تلخی جواب دادم: همین؟! این موقع مرا از خواب بیدار کردی که شب تولد من است؟ - مگر ناراحت شدی؟ - البته که ناراحت شدم مادر جان! این کار را می توانستی فردا صبح انجام دهی. مادرم با خنده گفت: ناراحت نشو عزیزم، 29 سال پیش از این، درست در همین ساعت مرا از خواب خوش بیدار کردی، درد شدیدی عارضم کردی، اهل منزل و همسایه را هم از خواب بیدار کردی، مرا مجبور کردی بیمارستان بروم. دکتر و پرستار دورم جمع شدند، چه شده؟ چه خبر است؟ هیچ. معلوم شد آقازاده می خواهند تشریف بیاورند، در حالی که سرکار، صبر نکردید صبح روز بعد تشریف بیاورید و بی جهت عده ای را از خواب خوش محروم نسازید.[1] پی نوشت ها [1] مادر، ص 405 منبع : پاک نیا، عبدالکریم؛ پدر، مادر شما را دوست دارم، ص:172 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🌼چند توصیه کوچک 🍁برای گريه کردن وقت بگذاريد، زيرا نشانه يک قلب بزرگ است... 🌼برای خواندن وقت بگذاريد، زيرا منبع کسب دانش است... 🍁برای رؤيا پردازی وقت بگذاريد، زيرا سرچشمه شادی است... 🌼برای فکر کردن وقت بگذاريد، زيرا کليد موفقيت است... 🍁برای کودکانه بازی کردن وقت بگذاريد، زيرا ياد آور شادابی دوران کودکی است... 🌼برای گوش کردن وقت بگذاريد، زيرا نيروی هوش است... 🍁برای زندگی کردن وقت بگذاريد، زيرا زمان به سرعت میگذرد و هرگز باز نمیگردد... 🌼مأموريت ما در زندگی بدون مشکل زيستن نيست، با انگيزه زيستن است... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
از سیه گوش پرسیدند: چرا همواره با شیر ملازمت می کنی؟ در پاسخ گفت: تا از باقیمانده شکارش بخورم و در پناه شجاعت او، از گزند دشمنان محفوظ بمانم. به او گفتند: اکنون که زیر سایه حمایت شیر هستی و شکرانه این نعمت را بجا می آوری، چرا نزدیک شیر نمی روی تا تو را از افراد خاص خود گرداند و تو را از بندگان مخلص بشمرد؟ سیه گوش پاسخ داد: هنوز از حمله او خود را ایمن نمی بینم. اگر صد سال گبر آتش فروزد اگر یک دم در او افتد بسوزد آن کس که ندیم (همدم) شاه است، گاه ممکن است به بهترین زندگی از امکانات و پول دست یابد، و گاه سرش در این راه برود، چنانچه حکیمان گفته اند: از دگرگونی طبع برحذر باش که گاهی به خاطر یک سلام برنجد و گاهی در برابر دشنامی جایزه بدهند، از این رو گفته اند: ظرافت بسیار کردن هنر ندیمان است و عیب حکیمان. تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار بازی و ظرافت به ندیمان بگذار 💥سیاه گوش=حیوانی وحشی شبیه به گربه 📚گلستان سعدی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اعمال شب نوزدهم ماه مبارک رمضان شب قدر ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
شب قدر است تقدیرش بدانم مدبر اوست تدبیرش بدانم به آیه آیه ها ی کایناتم زهی ، ابلیس وتزویرش بدانم از آن دست مضطّر به بالا خدا گویان ، تکبیرش بدانم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴واکنش عجیب به حضور آیت الله خامنه ای در یک مجلس ازآیت‌الله بهجت نقل کردند که ایشان در خواب دیدند که حضرت امام زمان(عج) در مجلسی حضور داشتند،‌ علمای بزرگ اسلام هم در خدمت آقا امام زمان(عج) بودند،‌ ناگهان آیت‌الله خامنه‌ای وارد شدند در این لحظه امام زمان(عج) ...🔰 https://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed واکنش امام زمان به حضور رهبر👆