eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.2هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚ماه رمضان و حکایات پند آموز مرحوم پدر خودمان رضوان‏اللَّه عليه، ما از بچگى اين را مى‏ديديم كه از نظر ايشان آنچه كه مربوط به دين و مذهب بود در نهايت احترام بود؛ نماز يك حقيقت محترم بلكه محترمترين حقيقتها بود. ما حس مى‏كرديم ماه رمضان كه مى‏آيد واقعاً يك امر قابل احترامى مى‏آيد، يك امرى مى‏آيد كه دارد استقبال مى‏شود، از ماه رجب و شعبان به استقبال مى‏رفتند يعنى مرتب روزه مستحبى مى‏گرفتند؛ پيشواز مى‏رفتند. پيشواز رفتن [يعنى‏] مهمانى دارد مى‏آيد كه ما داريم استقبالش مى‏كنيم. آداب ماه رجب، آداب ماه شعبان و مستحبات اين دو ماه عمل مى‏شد. معلوم بود كه به سوى يك امر بزرگ و خطير دارند مى‏روند. اگر بچه يك ذره قابل باشد در او اثر مى‏گذارد. اگر در خانواده‏اى بچه حس كند كه پدر راستى را به دليل اينكه راستى است [ترك نمى‏كند و] دروغ اساساً به زبان اين پدر نمى‏آيد، او راستگو مى‏شود. اما بچه‏اى كه مى‏بيند پدرش به خاطر كوچكترين منفعتى دروغ مى‏گويد، اگر پدر يك ساعت بنشيند بگويد بچه جان دروغ نگو، او نمى‏تواند بپذيرد. مرحوم ابوى ما در بعضى از سالها دو ماه رجب و شعبان را پيوسته روزه مى‏گرفتند و به ماه مبارك رمضان متصل مى‏كردند، يعنى اين سه ماه را يكسره روزه مى‏گرفتند.  📚مجموعه آثارشهیدمطهری ج 27ص 464 و 559 به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 💡پند لقمان: روز قیامت آنان که کم حرف بوده اند آنچنان حال خوشی دارند که...☝️ به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚باغ خدا، دست خدا، چوب خدا! مردی در یک باغ درخت خرما را با شدت ‌تکان می‌داد و بر زمین می‌ریخت. صاحب باغ آمد و گفت ای مرد احمق! چرا این کار را می‌کنی؟ دزد گفت: چه اشکالی دارد؟ بنده خدا از باغ خدا خرمایی را بخورد و ببرد که خدا به او روزی کرده است. چرا بر سفره گسترده نعمتهای خداوند حسادت می‌کنی؟ صاحب باغ به غلامش گفت: آهای غلام! آن طناب را بیاور تا جواب این مردک را بدهم. آنگاه دزد را گرفتند و محکم بر درخت بستند و با چوب بر ساق پا و پشت او می‌زد. دزد فریاد برآورد، از خدا شرم کن. چرا می‌زنی؟ مرا می‌کشی. صاحب باغ گفت : این بنده خدا با چوب خدا در باغ خدا بر پشت خدا می‌زند. من اراده‌ای ندارم کار، کار خداست. دزد که به جبر اعتقاد داشت گفت: من اعتقاد به جبر را ترک کردم تو راست می‌گویی ای مرد بزرگوار نزن. برجهان جبر حاکم نیست بلکه اختیار است اختیار است اختیار. به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
4_5958568632668652862.pdf
357.9K
‌ 📎 توی زندگی لحظاتی هست که باید کرشی و هیچ صدایی و نشنوی و جز به هدفت به هیچی توجه نکنی، مث تیم فوتبالی که برای مسابقه میره کشور میزبان و باید در مقابل شعارهای تماشاچیان کرشه... همیشه هستن آدمایی که توی راه رسیدن به هدفت سنگ جلو پات میندازن و تلقین میکنن که زیادی بلندپروازی یا هدفت خیلی تخلیه، اینجور وقتا فقط روی توپ و گل کردنش توی دروازه فک کن! 📕 باغ آلبالو ✍🏻 به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فيلم كوتاه.... فیلم دو دقيقه‌ای كه سازنده‌ بيست‌ ساله آن برنده جایزه جهانی شده است .. در این کلیپ به نحو بسيار زيبایی اسارت‌شدید انسانها‌ به‌ فضای‌ مجازی که‌ باعث‌ سقوط در‌ ورطه خسارت‌آور همگانی‌ شده به‌ تصویر درآمده است! مراقب خودمان باشیم... به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
‌ 📚داستان کوتاه مردی که زنش را هنگام دیدن ببر بزرگ رها و فرار کرد!! یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند : با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند. در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر،تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند. داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود. قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود. ─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅─ به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ 🔴صبروحوصله‌پيامبر(ص) روزي حضرت در مسجد با جماعتي از اصحاب نشسته و مشغول صحبت و گفتگو با آن ها بودند. كنيزكي از انصار وارد مسجد شد و خود را به پيامبر رساند. مخفيانه گوشه‌ي عباي آن حضرت را گرفت و كشيد، چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان كرد كه آن دختر با ايشان كاري دارد. چون حضرت برخاست كنيز چيزي نگفت، حضرت نيز با او حرفي نزد و در جاي خود نشست. باز كنيزك گوشه‌ي عباي حضرت را كشيد و آن بزرگوار برخاست، تا سه دفعه آن كنيز چنين كرد و حضرت برخاست، و در دفعه‌ي چهارم كه حضرت برخاست آن كنيز از پشت عباي حضرت مقداري بريد و برداشت و روانه شد. اصحاب از مشاهده‌ي اين منظره ناراحت شدند و گفتند: اي كنيزك اين چه كاري بود كه كردي؟ جضرت را سه دفعه بلند كردي و هيچ سخني نگفتي، و آخرش عباي حضرت را بريدي. چرا اين كار را كردي؟ كنيزك گفت: در خانه‌ي ما شخصي مريض است، اهل خانه مرا فرستادند كه پاره‌اي از عباي پيامبر را ببرم كه آن را به مريض ببندند تا شفا يابد، پس هر بار خواستم مقداري از عباي حضرت را ببرم حيا كردمو نتوانستم. در مقابل رسول خدا(ص) بدون هيچ ناراحتيو عصبانيت، كنيزك را بدرقه كرد. 📚بحارالأنوار/ج۷۱/ص۳۷۹ به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ طاعات و عباداتتون قبول 🙏🏻 صبح بخیر🌹😊 به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═‌
📚بخونید خیلی قشنگه اولين روزي كه امام حسين (ع) روزه گرفتند همه اهل بيت در كنار سفره جمع شدند؛ پيامبر اكرم (ص) رو به امام حسين فرمودند: حسين جان عزيزم روزه ات را باز كن. امام حسين فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟ پيامبر فرمودند: نصف محبتم را به كساني كه تو را دوست دارند مي بخشم. حضرت علي(ع) فرمودند: پسرم حسين جان بفرما. باز امام فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟ حضرت علي فرمودند: نصف عبادت هايم براي كساني كه عاشق تو هستند. حضرت فاطمه(س) فرمودند: عزيز دلم افطار كن.امام حسين پرسيدند: جايزه شمابه من چيست؟ حضرت فرمودند: نصف عبادت هايم را به كساني که بر تو گريه مي كنند مي بخشم. امام حسن(ع) فرمودند: برادر جان روزه ات را بازكن و امام همان سوال را پرسيدند. حضرت پاسخ دادند: من تا همه گنهكاران را بر تو نبخشم به بهشت نخواهم رفت. و درهمين حال جبرئيل بر پيامبر نازل شد فرمود خدا مي فرمايد: من از شماها مهربانتر هستم و آنقدر آن كساني كه عاشق تو هستند را به بهشت ميبرم تا تو راضي شوي یا حسین. به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
دخترک و گردنبند یاقوت دختر خردسالی وارد یک مغازه جواهر فروشی شد و به گردن بند یاقوت نشانی که در پشت ویترین بود اشاره کرد و به صاحب مغازه گفت: «این گردن بند را برای خواهر بزرگم می خواهم. ممکن است آن را به زیباترین شکل ممکن بسته بندی کنید؟» صاحب مغازه با کمی تردید به دخترک نگاهی کرده و پرسید: «چقدر پول همراه خود داری؟» دختر، از جیب خود دستمال کوچکی را بیرون آورد و گره های آن را به دقت باز کرد. سپس در حالیکه محتویات آن را روی میز می ریخت با هیجان از جواهر فروش پرسید: «این کافی است؟». پولی که او به همراه خود داشت، در واقع چند سکه پول خرد بود. دخترک ادامه داد: «امروز روز تولد خواهر بزرگم است. می خواهم این گردن بند یاقوت را به عنوان هدیه روز تولد، به او بدهم. پس از فوت مادرمان، خواهر بزرگم ، مثل مادر از ما مراقبت می کند. فکر می کنم او این گردن بند را دوست داشته باشد چون رنگ آن، درست همرنگ چشمان اوست.» صاحب مغازه، گردن بند یاقوتی که دخترک می خواست را آورد و آن را در یک جعبه کوچک قرار داده و با کاغذ کادوی قرمز رنگی بسته بندی نمود. سپس بر روی آن یک روبان سبز چسباند و به دخترک داد و گفت: «وقتی می خواهی از خیابان رد شوی، دقت کن.» دختر کوچک شاد و خندان در حالیکه به بالا و پایین می پرید، به سمت خانه روان شد. شب، هنگامی که جواهر فروش می خواست مغازه اش را تعطیل کند، دختری زیباروی با چشمانی آبی وارد مغازه شد. او یک جعبه کوچک جواهر که بسته بندی آن باز شده بود روی میز قرار داده و پرسید: «این گردن بند از مغازه شما خریداری شده است؟ قیمت آن چقدر است؟» صاحب مغازه پاسخ داد که «قیمت کالاهای این مغازه، رازی است بین من و خریدار.» دختر زیبا رو گفت: « خواهر کوچک من فقط مقداری پول خرد داشت. این گردن بند اصل است و قیمت آن بالاست. پول خواهر من به این گردن بند یاقوت کبود نمی رسد.» صاحب مغازه جعبه جواهر را مجدداً دوباره با دقت بسته بندی کرده و روبان آن را بر روی آن چسباند. سپس آن را به دختر زیبا داده و گفت: «خواهر کوچک شما، در مقایسه با تمامی انسان ها، قیمت بالاتری بابت این گردن بند پرداخته؛ چون او همه دار و ندار خود را برای خرید آن داده است به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🔴 روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله براى نماز به مسجد مى‌رفت، در راه كودكانى از انصار را ديد كه بازى مى‌كردند،كودكان همينكه حضرت را ديدند گردش حلقه زدند و هر كدام مى‌گفتند: 👈 كُنْ‌ جَمَلِى شتر من باش. كودكان از اينرو اين حرف را مى‌زدند كه بارها ديده بودند آن حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام را بر دوش خود سوار مى‌كرد و مى‌فرمود من مركب شمايم. آن حضرت از يك سو نمى‌خواست آنها را برنجاند و از سوى ديگر مردم در مسجد منتظر بودند و مى‌خواست خود را به مسجد برساند. بلال از مسجد بيرون آمد و سر انجام حضرت را در كنار كودكان ديد.بلال قصد كرد تا كودكان را مورد عتاب خود قرار دهد، امّا رسول خدا او را از اين تصميم آگاه كرد و نهى نمود و فرمود: تنگ شدن وقت نماز محبوبتر است براى من از رنجاندن كودكان. آنگاه حضرت به بلال فرمود: برو ببين آيا مى‌توانى چيزى پيدا كنى كه كودكان را با آن مشغول كنيم‌؟ بلال رفت و چند گردو آورد، حضرت گردوها را گرفت و به كودكان فرمود: أَتَبِيعُونَ‌ جَمَلُكُمْ‌ بِهذِهِ‌ الْجَوِيْزاتِ‌؟«آيا شما شتر خود را به اين گردوها مى‌فروشيد؟» كودكان به اين داد و ستد راضى شدند و گردوها را گرفتند و آن حضرت را رها كردند، رسول خدا به راه خود ادامه داد در حالى كه مى‌فرمود: رَحِمَ‌ اللّهُ‌ اخِى يُوسُفَ‌ باعُوهُ‌ بِثَمَنٍ‌ بَخْسٍ‌ دَراهِمَ‌ مَعْدودَةٍ‌ «خدا برادرم يوسف را رحمت كند كه او را به چند درهم اندك فروختند.» اما اين كودكان مرا به هشت دانۀ گردو فروختند با اين فرق كه برادران يوسف وى را از روى دشمنى فروختند ولى اين كودكان از روى نادانى فروختند. وقتى بلال اين همه محبّت و بزرگوارى رسول خدا را ديد تحت تأثير قرار گرفت و به پاى مبارك حضرت افتادو گفت: اللّهُ‌ اعْلَمُ‌ حَيْثُ‌ يَجْعَلُ‌ رِسالَتَهُ‌ «خداوند مى‌داند مقام رسالت را در وجود چه كسى قرار دهد.» 📘 نفائس الاخبار/ص۲۸۶ به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جن‌ها چه موجوداتی هستند و تا چه حد قدرت دارند؟ به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═