eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.8هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 آیا شوخی و مزاح کلامی مردان با زنان نامحرم نیز نهی شده است؟ 🌕 پاسخ: به روایات زیر توجه بفرمایید: ❶ رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله فرمودند:وَ مَنْ صَافَحَ امْرَأَةً حراماً جَاءَ يَوْمَ الْقيَامَة مَغْلُولًا ثُمَّ يُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ و مَنْ فَاكَهَ امْرَأَةً لا يَمْلِكُهَا حَبَسَهُ اللَّهُ بِكُلِّ كَلِمَةٍ كَلَّمَهَا في الدُّنْيَا أَلْفَ عَام هر کس با زن نامحرمی مصافحه نماید، روز قیامت در حالی که در در غل و زنجیر است می‌آید و سپس أمر می‌شود که به سوی آتش برده شود و کسی که با زنی که مالک او نیست شوخی و مزاح کند، اللَّه به ازای هر کلمه‌ای که در دنیا با او تکلم نموده است، هزار سال او را حبس می کند! ❷ رُوِيَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: كُنْتُ أُقْرِئُ اِمْرَأَةً اَلْقُرْآنَ بِالْكُوفَةِ فَمَازَحْتُهَا بِشَيْءٍ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ عَاتَبَنِي وَ قَالَ مَنِ اِرْتَكَبَ اَلذَّنْبَ فِي اَلْخَلاَءِ لَمْ يَعْبَأِ اَللَّهُ بِهِ أَيَّ شَيْءٍ قُلْتَ لِلْمَرْأَةِ فَغَطَّيْتُ وَجْهِي حَيَاءً وَ تُبْتُ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لاَ تَعُدْ ابوبصیر گوید: من در کوفه به زنی قرآن تعلیم می‌دادم، پس با او مزاحی نمودم. وقتی بر امام باقر علیه‌السلام وارد شدم مرا ملامت و سرزنش نمود و فرمود: کسی که در خلوت گناهی انجام دهد، اللَّه به او اعتنا و توجه نمی‌کند! به آن زن چه گفتی؟؟! من از روی حیا و خجالت صورت خود را پوشاندم و توبه کردم! پس امام فرمود: دیگر به این أمر بازگشت نکن! ❸ امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: إِنَّ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ تَقَعُ بِخَمْسَةِ أَشْيَاءَ وَ لَا بُدَّ لِتِلْكَ الْخَمْسَةِ مِنَ النَّارِ إِلَى أَنْ قَالَ وَ مَنْ مَازَحَ الْجَوَارِيَ وَ الْغِلْمَانَ فَلَا بُدَّ لَهُ مِنَ الزِّنَى وَ لَا بُدَّ لِلزَّانِي مِنَ النَّار پنج چیز به پنج چیز واقع و منجر می‌شود و برای آن پنج چیز چاره‌ای از آتش جهنم نیست!... تا آنجا که فرمودند: و کسی که با دختران و پسران نوجوان مزاح و شوخی کند، گریزی برای او از زنا نیست و زناکار چاره‌ای از آتش ندارد! ❹ امام صادق علیه‌السلام فرمودند: و نَهَى أَنْ تَتَكَلَّمَ الْمَرْأَةُ عِنْدَ غَيْرِ زَوْجِهَا و غَيْرِ ذِي مَحْرَمٍ مِنْهَا أَكْثَرَ مِنْ خَمْسِ كَلِمَاتٍ مِمَّا لَا بُدَّ لَهَا مِنْهُ رسول خدا صلی‌الله علیه و آله از اینکه زن در نزد غیر شوهر و غیر محرم خود بیش از پنج کلمه از آنچه که به آن ناچار است سخن بگوید نهی فرمود! ❺ امام صادق علیه‌السلام فرمودند: لَا تُسَلِّمْ عَلَى الْمَرْأَة به زن (نامحرم) سلام نکن! امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیز فرمود: لا تَبْدَءُوا النِّسَاءَ بِالسَّلَامِ و لَا تَدْعُوهُنَّ إِلَى الطَّعَامِ... زنان را آغاز به سلام نکنید و آنها را به طعام دعوت نکنید! ✅ در روایات فوق و غیره، شوخی و مزاح کلامی با زنان نامحرم به شدت مورد مذمت واقع شده است و حتی سلام کردن بر زنان نامحرم نیز نهی شده است و ترک این دستورات منجر به مفاسدی می‌شود که امروزه در جامعه مشاهده می شود. بنگرید که چقدر از این روایات و امثال آن دور و بیگانه هستند کسانی که زنان و دختران خود را در مهمانی‌ها و غیره در بین مردان نامحرم قرار می‌دهند و مشغول گفتگوی گسترده‌ی عمومی با شوخی‌های مختلف می‌شوند و نیز کسانی که زنان خود را مجری برنامه‌های سیمایی و بازیگر فیلم‌های آنچنانی می‌کنند و انواع مزاح ها و گفتگوها بین آنها و مردان نامحرم به طور گسترده برقرار می‌شود و چنین کسانی الگوی زنانی می‌شوند که بدون محدودیت هر روز و هر شب مشغول استفاده از برنامه‌های سیما هستند! و دردآور تر اینکه چنین کسانی هنرمند نامیده می‌شوند و تکریم می‌شوند! و از همه دردآور تر اینکه کسانی که باید در این مورد نهی از منکر را تبیین نمایند کاملا سکوت پیشه کنند، گوئی که به چنین امری کاملا راضی باشند! ✅ اما اهل ایمان ضمن پرهیز از مزاح با هر زن نامحرم، حتی اگر آشنایانی مثل زن برادر و زن عمو و... باشند، برای رفع فساد موجود، زمزمه کننده‌ٔ دعای زیر هستند: اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ و الْعَافِیَةَ وَ النَّصْر 📗عقاب الأعمال، ص۳۳۴ 📗الخرائج، ج ۲ص ۵۹۴ 📗مستدرک الوسائل، ج ۱۴ ص ۳۳۱ 📗من لایحضر الفقيه، ج ۴ ص ۶ 📗الكافي، ج ۵، صص ۵۳۵-۵۳۴ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمها احساسشان را با شما به اشتراک میگذارند، ظرف شما رو لبریز میکنند به امید اینکه شما از احساستان در ظرفشان بریزید ‌...☝️🏻 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بلوبیم... 🌕 پروژ‌هایی چون بلوبیم و تکنولوژی‌هایی اینچنینی که در آینده از آنها رونمایی خواهد شد، همه برای شبیه سازی نشانه‌های ظهور و مقابله با امر ظهور حضرت و در نهایت ایجاد شک و تردید و به ضلالت و تباهی کشاندن مردم دنیا میباشد. بنابراین یکی از برنامه‌های دشمن در ایجاد فتنه‌های آخرالزمانی و سردرگم کردن مردم و به تاخیر افتادن امر ظهور، جعل نشانه‌های ظهور است. 🌕 آقا امام حسن مجتبی علیه‌السلام فرمودند: «وَ اَللّهِ مَا لَكُم سرٌّ إِلاّ وَ عَدوُّكم أَعلَم بِه مِنكُم» «به خداوند سوگند كه شما هيچ سرّى نداريد جز آنكه دشمنانتان از شما بدان آگاهترند» دشمنان با مطالعه احادیث شیعه و اسناد آخرالزمانی در پی شبیه‌سازی علائم ظهور هستند؛ اما هیچ یک از نشانه‌های ظهور قابل جعل و شبیه‌سازی نیستند؛ چرا که ایجاد آن از دایره قدرت بشر خارج می‌باشد. 👈جعل نشانه‌های ظهور فتنه‌ای ست از سوی جبهه کفر به سرکردگی ابلیس و آزمایشی برای عموم مردم! البته تاثیر این پدیده ها فقط در افراد سست ایمان خواهد بود و آنها را دچار شک می کند ولی مؤمنين به نور هدایتگر قرآن و روایات هرگز دچار شک و تردید نخواهند شد. (آنتی ایلومیناتی) ❥↬ @bohlool_aghel
4_5857432233136097791.pdf
42.09M
‌ چقدر جهان می تواند زیبا باشد اگر در آن فقط هنر و لذت و عشق وجود داشت... 📕 دختری که رهایش کردی ✍🏻 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی پیر مرد گفت : ازکجا معلوم فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت. مردم گفتند: چقدر خوش شانسی پیرمرد گفت: از کجا معلوم پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی پیرمرد گفت از کجا معلوم فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود. مردم گفتند : چقدر خوش شانسی پیرمرد گفت : از کجا معلوم زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟ به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 💐چه زیباست .. مرد آهسته درِ گوش فرزندِ تازه به بلوغ رسیده اش گفت: پسرم، در دنیا فقط یک گناه هست و آن دزدیست، در زندگی هرگز دزدی نکن. پسر متعجب و مبهوت به پدر نگاه کرد بدین معنا که او هرگز دست کج نداشته. پدر به نگاه متعجب فرزند، لبخندی زد و ادامه داد: 🌸در زندگی دروغ نگو، چرا که اگر گفتی، صداقت را دزدیده ای. 🌸خیانت نکن، که اگر کردی، عشق را دزدیده ای. 🌸خشونت نکن، که اگر کردی، محبت را دزدیده ای. 🌸ناحق نگو، که اگر گفتی، حق را دزدیده ای، 🌸بی حیایی نکن، که اگر کردی، شرافت را دزدیده ای، 👈پس در زندگی فقط دزدی نکن... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚بخونید خیلی قشنگه اولين روزي كه امام حسين (ع) روزه گرفتند همه اهل بيت در كنار سفره جمع شدند؛ پيامبر اكرم (ص) رو به امام حسين فرمودند: حسين جان عزيزم روزه ات را باز كن. امام حسين فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟ پيامبر فرمودند: نصف محبتم را به كساني كه تو را دوست دارند مي بخشم. حضرت علي(ع) فرمودند: پسرم حسين جان بفرما. باز امام فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟ حضرت علي فرمودند: نصف عبادت هايم براي كساني كه عاشق تو هستند. حضرت فاطمه(س) فرمودند: عزيز دلم افطار كن.امام حسين پرسيدند: جايزه شمابه من چيست؟ حضرت فرمودند: نصف عبادت هايم را به كساني که بر تو گريه مي كنند مي بخشم. امام حسن(ع) فرمودند: برادر جان روزه ات را بازكن و امام همان سوال را پرسيدند. حضرت پاسخ دادند: من تا همه گنهكاران را بر تو نبخشم به بهشت نخواهم رفت. و درهمين حال جبرئيل بر پيامبر نازل شد فرمود خدا مي فرمايد: من از شماها مهربانتر هستم و آنقدر آن كساني كه عاشق تو هستند را به بهشت ميبرم تا تو راضي شوي یا حسین. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🌻🍃🌻🍃🌻 🌻🍃 زیباترین صبح خدا در حال آغاز....☀️ و من آماده ام تا زندگی از نو شروع کنم منم چون کوه ایستاده و چون خورشید خندانم ☀️ 🌻🍃🌻 🌻من آن سرو کهنسالم، فراوان ریشه های من در اعماق زمین جاریست🌻 🍃بگو طوفان بیايد، سیل یا گرداب نمی ترسم...🍃 در اعماق زمین نصبم و سر بر آسمان کسی در عرش اعلا هست و او بر من نظر دارد و او در گوش من هر صبح میگوید☀️ بگو : 🌻🍃 🌻 زیباترین صبح خدا در حال آغاز است...🌻 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 📚 داستان واقعی چند وقت پیش سفری با اسنپ داشتم. (بعنوان مسافر). آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود. راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم. هیچی نگفت و فقط گوش میکرد. صحبتم تموم که شد گفت یه قضیه‌ای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۱۲ شده بود. گفتم بفرمایید. برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده می‌نویسم. 🔹یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ساله. خیلی عصبانی بود. وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون ......(یه فحشی داد) هستند. از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود. گفتم چطور شده، مسافر گفت: ۸ بار درخواست دادم و راننده‌ها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند. من بهش گفتم حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن. 🔹این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت. مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص می‌خورد.( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود). حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم. سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت میکنن. چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه. 🔹من سر پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ..... هستم و مسافر نمی‌دونست. خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!!! دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم. من اونموقع شیفت بودم و بیمارستان بودم. تازه اونموقع فهمید که من سرپرستار بخشم. اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد. گفتم دیدی حکمتی داشته. خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری. تو فکر رفت و لبخند زد. من اونموقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده. رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم. تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود! حکمت خدا دو طرفه بود. هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو فروختم و مشکلم حل شد. همیشه بدشانسی بد شانسی نیست. ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم. ⚡️اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم. من هم به حکمت خدا فکر کردم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚دختر بازرگان و پسر شاه پریان بازرگانى مى‌خواست به سفر برود، از دخترش پرسيد: 'چه مى‌خواهى بگو تا برايت بياورم.' دختر يک پيراهن مرواريدنشان خواست. بازرگان راه افتاد و رفت. کارهايش را انجام دادو مى‌خواست به شهر خانهٔ خود بازگردد که ناگهان به ياد خواستهٔ دخترش افتاد. هر چه گشت پيراهن مرواريدنشان پيدا نکرد. خيلى غمگين شد. در همين موقع مردى بدهيبت جلوش سبز شد و گفت: 'من پيراهن مرواريدنشان را به تو مى‌دهم به‌شرط آنکه دخترت را به من بدهي.' بازرگان گفت: 'تو با اين ريخت و قيافه‌ات خجالت نمى‌کشى از دختر من خواستگارى مى‌کني!' مرد گفت: ساگر دختر را دوست دارى قبول کن.' بازرگان ديد چاره‌اى ندارد، قبول کرد. پيراهن مرواريدنشان را از مرد گرفت و نشانى خانه‌اش را به او داد.دختر از ديدن پيراهن مرواريدنشان خيلى خوشحال بود اما بازرگان غمگين بود و نمى‌دانست چطور موضوع را به دخترش بگويد. تا اينکه دل به دريا زد و آنچه را اتفاق افتاده بود به دختر گفت. دختر براى اينکه از غم و اندوه پدرش بکاهد گفت: 'من قبول مى‌کنم.'مرد بدهيبت که نامش 'آخيش' بود روزى به در خانهٔ بازرگان آمد. دختر در را به‌روى او باز کرد. 'آخيش' گفت: 'آمده‌ام تو را با خود ببرم.' دختر با او راه افتاد. رفتند و رفتند تا به لب دريا رسيدند. 'آخيش' يک بطرى به دختر نشان داد و گفت: 'بايد بروى توى شيشه.' دختر قبول نکرد. آخيش يک سيلى محکم به گوش او زد. دختر بيهوش شد وقتى که به‌ هوش آمد ديد تنهاى تنهاست. وقتى داشت مى‌ايستاد گفت: آخيش! در همين موقع 'آخيش' پيدايش شد و باز به دختر گفت که بايد توى بطرى برود. دختر قبول نکرد. 'آخيش' باز يک سيلى به او زد و غيب شد. سه بار اين کار تکرار شد. بار چهارم دختر قبول کرد و رفت توى بطري. 'آخيش' بطرى را به‌دست گرفت و پريد تو دريا و رفت ته آن. دريچه‌اى در آنجا بود، آن‌را باز کرد و وارد شد. دختر ديد باغ بزرگى است، از بطرى بيرون آمد. 'آخيش' هم مثل يک غلام مقابلش ايستاد.مدتى که گذشت. روزى دختر به 'آخيش' گفت: 'دلم براى پدرم تنگ شده مى‌خواهم بروم و او را ببينم.' غلام گفت: 'من تو را به آنجا مى‌رسانم. برو توى بطري.' دختر رفت توى بطري، 'آخيش' او را به ساحل دريا آورد. دختر از بطرى بيرون آمد و 'آخيش' او را تا خانهٔ پدرش همراهى کرد و گفت: 'موقعش که شد دنبالت مى‌آيم.' بازرگان از ديدن دخترش خيلى خوشحال شد و از وضع او پرسيد. دختر گفت: 'آنجا که هستم به من خيلى خوش مى‌گذرد. فقط شب که مى‌شود يک جام شراب به من مى‌دهند، آن‌را مى‌نوشم و ديگر چيزى نمى‌فهمم و تا صبح مى‌خوبم' . بازرگان گفت: 'يک شب که برايت شراب آوردند نخور، ببين چه مى‌شود.'چند روز بعد 'آخيش' دنبال دختر آمد و او را برد. شب چهارم دختر شراب را جائى ريخت و خود را به خواب زد. نيمه‌هاى شب ديد که در باز شد و جوانى داخل شد که از زيبائى به ماه مى‌گفت تو در نيا که من آمده‌ام. تپش قلب دختر زياد شد. جوان آمد کنار او خوابيد و تا صبح با او بود. صبح خيلى زود دختر ديد اثرى از جوان نيست. شب بعد هم اين کار تکرار شد. تا اينکه شب سوم وقتى به صبح رسيد و جوان مى‌خواست از اتاق بيرون برود دختر زبان باز کرد که : 'چرا خودت را از من پنهان مى‌کني؟' از آن به بعد پسر شاه پريان خود را پنهان نکرد و آن دو هميشه با هم بودند. روزى در باغ مى‌گشتند که خوشهٔ مرورايدى ديدند، دختر گفت: 'چه قشنگ است.' پسر شاه پريان دست دراز کرد که آن‌را از شاخه بچيند دست دختر به زير بال او خورد. ناگهان رعد و برق شد و آسمان تيره و تار شد پسر شاه پريان روى زمين افتاد، انگار که مرده است. دختر بازرگان داشت از غصه دق مى‌کرد. در همين موقع 'آخيش' از راه رسيد. وقتى ماجرا را فهميد گفت: 'دواى او را بايد روى زمين پيدا کنيم و اين فقط کار توست.' همان‌جور که وارد دريا باغ شده بودند از آن خارج شدند و به ساحل رسيدند. 'آخيش' دختر را از توى بطرى بيرون آورد و دو تائى به‌سوى شهرهاى ديگر راه افتادن. رفتند تا رسيدند به شهرى که زن پادشاه آنجا داشت کنيز مى‌خريد. 'آخيش' صدايش را بلند کرد که: 'کنيز دارم. کنيز دارم.' زن پادشاه تا چشمش به دختر بازرگان افتاد، خواست که او را داخل قصر ببرند.. پایان قسمت اول... به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 حسرت کم کاری برای ظهور امام زمان علیه‌السلام در قرآن... «ﻭ ﺍﺯ ﻧﻴﻜﻮﺗﺮﻳﻦ دستوراتی ﻛﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮی ﺷﻤﺎ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﭘﻴﺮﻭی ﻛﻨﻴﺪ؛ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎلی ﻛﻪ بیﺧﺒﺮﻳﺪ، ﻋﺬﺍﺏ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺳﺪ ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ کسی روز قیامت ﺑﮕﻮید ﺩﺭﻳﻎ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺑﺮ ﺍﻫﻤﺎﻝ ﻛﺎﺭی و کوتاهی‌هایی ﻛﻪ ﺩﺭ اطاعت فرمان ﺧﺪﺍ ﻛﺮﺩم و ﺍﺯ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩم.» (زمر/۵۵-۵۶) 🌕 آقا امام کاظم علیه‌السلام در تفسیر این آیه فرمودند: «جَنْبُ اللَّهِ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ وَ کَذَلِکَ مَا کَانَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ بِالْمَکَانِ الرَّفِیعِ إِلَی أَنْ یَنْتَهِیَ الْأَمْرُ إِلَی آخِرِهِمْ.»؛ «جَنب خدا، امیرالمومنین علی علیه‌السلام و پس از او اوصیاء او در جایگاه والایشان هستند تا اینکه به آخرین نفر از ایشان، قائم عجل‌الله فرجه پایان یابد.» 🌕 امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز فرمودند: «مَنْ آثَرَ الدُّنْیَا عَلَی الْآخِرَهًِْ وَ اخْتَارَهَا عَلَیْنَا عَظُمَتْ حَسْرَتُهُ غَداً»؛ «هرکه دنیا را بر آخرت برگزیند و بر ما ترجیح دهد، فردا بسیار حسرت خواهد خورد!» ✅ امام زمان علیه‌السلام یعنی عصاره تمام انبیا؛ خدمت به او، کار کردن برایش، نشر مناقبش، گسترش فضائلش، آن هم در عصر غیبتش، گوهری ناشناخته است؛ و فردای قیامت در حسرت آنیم که چرا یک قدم بیشتر میتوانستیم و برنداشتیم. (حاج شیخ وحید خراسانی) 📗تفسیر اهل‌بیت علیهم‌السلام ج۱۳،ص۲۶۶ 📗بحارالأنوار، ج۲۴، ص۱۹۱ 📗الکافی، ج۱، ص۱۴۵ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ در یکی از مدارس، معلمی دچار مشکل شد و موقتا برای یک ماه معلم جایگزینی بجای او شروع به تدریس کرد. این معلم جایگزین در یکی از کلاسها سوالی از دانش آموزی کرد که او نتوانست جواب دهد، بقیه دانش آموزان شروع به خندیدن کرده و او را مسخره می کردند. معلم متوجه شد که این دانش آموز از اعتماد بنفس پایینی برخوردار است و همواره توسط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار می گیرد. زنگ آخر فرا رسید و وقتی دانش آموزان از کلاس خارج شدند، معلم آن دانش آموز را فرا خواند و به او برگه ای داد که بیتی شعر روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را حفظ کرده، آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچ کس در مورد این موضوع صحبت نکند. در روز دوم معلم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد و از بچه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند، دستش را بالا ببرد. هیچ کدام از دانش آموزان نتوانسته بود حفظ کند. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچه ها بود. بچه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلم خواست برای او کف بزنند و تشویقش کنند. در طول این یک ماه، معلم جدید هر روز همین کار را تکرار می کرد و از بچه ها می خواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبت قرار می داد. کم کم نگاه همکلاسی ها نسبت به آن دانش آموز تغییر کرد. دیگر کسی او را مسخره نمی کرد. آن دانش آموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره معلم سابقش "خِنگ " می نامید، نیست. پس دانش آموز تمام تلاش خود را می کرد که همواره آن احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران را حفظ کند. آن سال با معدلی خوب قبول شد. به کلاس های بالاتر رفت. در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی خود را گرفت و هم اکنون پدر پیوند کبد جهان است. این قصه را دکتر (علی ملک حسینی) در کتاب زندگانی خود و برای قدردانی از آن معلم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، نوشته. انسان ها دو نوعند: نوع اول کلید خیر هستند. دستت را می گیرند و در بهتر شدنت کمک کرده و به تو احساس ارزشمند بودن می دهند نوع دوم انسان هایی هستند که با دیدن اولین شکستِ شخص، حس بی ارزشی و بدشانس بودن را به او منتقل می کنند. این دانش آموز میتوانست قربانی نوع دوم این انسان ها بشود که بخت با او یار بود👌 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز یکی از مشتریا میگفت صبح یادم رفت به مرغ عشق هام غذا بدم شب آخر وقت که برگشتم خونه دیدم یکی از مرغ عشق ها مرده، نر مرده بود و ماده زنده بود گفت فکر کنم نر غذا نخورده بود تا ماده بخوره و زنده بمونه. نمیگم واقعا این اتفاقی که اون میگفت افتاده ولی یه چیز رو امروز یاد گرفتم  اینکه چرا به اون پرنده ها میگن مرغ عشق.....♥️ حواسمون بیشتر به دور ورمون باشه🌸 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 💎یغمای جندقی ؛ از شاعران معروف و بذله گو دوران قاجاریه بود. هنگامی که فتوای قتلش صادر شد، فرار کرد و به طور ناشناس خود را به کاشان رساند و در خانه ی یکی از علمای بزرگ پناهنده شد تا به این وسیله از خطر مرگ و کشته شدن رها شود. پس از مدتی آن عالم بزرگ دختر خود را که زشترو و تند خو بود به نکاح یغما در آورد و به عبارتی یغما داماد سرخانه شد. روزی عالم سرزده به اتاق داماد آمد و دید یغما به عیال خود شرعیات و آداب و احکام دینی می آموزد. عالم خوشحال شد و وقتی برای تدریس می رفت به شاگردانش گفت: "یغما برعکس آنچه درباره ی او می گفتند آدم بدی نیست و به آداب مذهبی دلبستگی دارد." چون این خبر به گوشم یغما رسید گفت :"به آقا بگویید اشتباه فرموده اند علت اینکه من به عیال شرعیات می آموزم از این جهت است که یقین دارم من خودم در روز قیامت به جهنم خواهم رفت خواستم با این کار عیالم به بهشت رود و لااقل در آخرت از او جدا شوم و در آنجا از دست تندخویی او در امان باشم." ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
4_6037307357573154595.mp3
7.59M
شادترین مردم بهترین چیزها را در زندگی ندارند، بلکه آن‌ها بهترین برداشت را از زندگی دارند. 📕 از دولت عشق ✍️🏻 🎧 قسمت : سوم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
☀️صبح بخیر ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚دوری از خصلت ابلیس شخصی گوید:من در مکه بین صفا و مروه بودم که مردى را مشاهده کردم که سوار بر استرى شده و اطراف وى را غلامانى گرفته اند و مردم را کنار مى زنند تا او حرکت کند. پس از مدتى که به بغداد رفتم،روزى بر روى پلى حرکت مى کردم چشمم به مردى افتاد که لباس هاى کهنه پوشیده و پابرهنه است. خوب به او نگاه کردم و در چهره اش خیره شدم و به فکر فرو رفتم که این مرد را در کجا دیده ام؟! آن مرد گفت: چرا این گونه به من نگاه مى کنى؟! گفتم:تو را شبیه مردى دیدم که او را در مکه مشاهده کردم و شروع کردم صفات او را ذکر کردم.گفت:من همان مرد هستم. گفتم:چرا خداوند با تو این چنین کرد؟ 🔺گفت:من در جایى که همه مردم در آن (مکه) تواضع مى کنند تکبر کردم خداوند هم مرا در جایى (جامعه) که همه براى خود رفعت و شأنى دارند،ذلیل کرد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
از روزگاران قدیم، کشاورزی شغل بسیاری از مردم ایران بوده است. ایرانی ها آب لازم برای زمین های کشاورزی را از طریق رودخانه ها یا قنات ها تامین می کردند. برای این که آب بین زمین های کشاورزی مساوی تقسیم شود. مردم روستا یک نفر را مسئول این کار می کردند و به او میرآب می گفتند. همه به میرآب ها و عدالت آنها اعتماد داشتند. چون میرآب ها از یک ساعت آبی قدیمی به نام پنگان (همان فنجان) استفاده می کردند. این کاسه فلزی پنگان نام دارد. میراب، پنگان را روی تشت آب میگذارد و صبر میکند تا پنگان آرام آرام پر از آب شود و در تشت غرق شود. هر بار غرق شدن پنگان نشان دهنده گذر زمان مشخصی است. با هر بار غرق شدن پنگان ، میرآب یک سنگ کنار خود قرار می دهد. او پنگان را از آب خالی می کند و دوباره روی تشت می گذارد. میزان سهم هر زمین کشاورزی را تعداد سنگ ها مشخص می کند. در دفتر میرآب سهم آب همه افراد ثبت شده است. مثلا ممکن است هر نفر پنج سنگ سهم داشت. پنگان چطور غرق می شود. سوراخ کوچک در پنگان باعث می شود آب آهسته وارد آن شود. ممکن است غرق شدن یک پنگان، ۱۵ یا ۲۰دقیقه طول بکشد. به کانال بهلول عاقل بپیوندید 🔽 💟 @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞فیلم : داستان عجیب زمان: ۷ دقیقه و ۴ ثانیه این کلیپ و از دست ندهید ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 📚 داستان کوتاه فردی "ڪیسه ای طلا" در باغ خود دفن ڪرده بود ڪه بعد از مدتے یادش رفت ڪجا بود. نزد بایزید بسطامی آمد. بایزید گفت: نیمه شب برخیر و تا "صبح نـماز بخوان." اما باید مواظب باشی ڪه لحظه ای ذهنت نزد گمشده ات نرود و نیت عبادت تو مادی نشود. "نیمه شب" به نماز ایستاد و نزدیڪ صبح یادش افتاد ڪجای باغ دفن ڪرده است. سریع نماز خود به هم زد و بیل برداشت و باغ روانه شد و محل را ڪند و ڪیسه ها در آغوش ڪشید. صبح شادمان نزد بایزید آمد و بابت راهنمایی اش تشڪر ڪرد. بایزید گفت: می دانی چه ڪسی "محل سڪه" را به تو نشان داد؟ گفت: نه. گفت: "ڪار شیطان" بود ڪه دماغ اش بر سینه ات ڪشید و یادت افتاد. مرد تعجب ڪرد و گفت: به خدا برای شیطان نمی خواندم. بایزید گفت: می دانم، خالص برای خـدا بود. شیطان دید اگر چنین پیش بروی و لذت "عبادت و راز و نیاز و سجده شبانه" را بدانے ، دیگر او را رها می ڪنی... نزدیڪ صبح بود، لذت عبادت شبانه را "ملایڪ "می خواستند بر ڪام تو بچشانند، ڪه شیطان محل طلاها را یاد تو انداخت تا محروم شوی. چون یڪ شب اگر این لذت را درڪ می ڪردی، برای همیشه سراغ عبادت نیمه شب می رفتے. شیطان یادت انداخت تا نمازت را "قطع ڪنی." چنانچه وقتی قطع ڪردی و رفتی طلاها را پیدا ڪردی دیگر "نمازت را نخواندی" و خوابیدی... "و اینجا بود ڪه شیطان تیر خلاص خود را به تو رها ڪرد." ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 💎 پسر جوانی بیمار شد. اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معده‌اش او را معذور داشت. حکیم به او عسل تجویز کرد.جوان می‌ترسید باز از خوردن عسل دچار دل‌پیچه شود لذا نمی‌خورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی معده‌اش عسل را پذیرفت.حکیم گفت: می‌دانی چرا عسل را معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟ جوان گفت: نمی‌دانم. حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یک‌بار در معده زنبور هضم شده است. پس بدان که عسل غذای معده توست و سخن غذای روح توست. و اگر می‌خواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخن گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معده‌اش هضم می‌کند، تو نیز در مغزت سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
👌👌 کوچیک تر که بودیم بی دلیل میخندیدیم بی بهونه گریه میکردیم صبوری حالیمون نبود... بی دلیل شاد بودیم... شاید سنمون 2 رقمی هم نشده بود ها اما معرفتمون بی رقم بود اما این روزا .. بد شدیم درِ کلاس معرفت رو بستیم پُلمپش کردیم ... برای بخشیدن دنبال دلیل میگردیم از بلند خندیدن هراس داریم که نکنه نیمه شب گوش های همسایه رو اذیت کنه از گریه کردن هم میترسیم که نکنه دشمنمون از دور ما رو ببینه و از ته دل شادی کنه ... ما آدما این روزا عجیب از بچگیمون فاصله گرفتیم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ⛔️زندگی خصوصی رو نریزیم تو مجازی 🎞کلیپ آموزشی روانشناسی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ bohlool_aghel