eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.7هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚دختر بازرگان و پسر شاه پریان بازرگانى مى‌خواست به سفر برود، از دخترش پرسيد: 'چه مى‌خواهى بگو تا برايت بياورم.' دختر يک پيراهن مرواريدنشان خواست. بازرگان راه افتاد و رفت. کارهايش را انجام دادو مى‌خواست به شهر خانهٔ خود بازگردد که ناگهان به ياد خواستهٔ دخترش افتاد. هر چه گشت پيراهن مرواريدنشان پيدا نکرد. خيلى غمگين شد. در همين موقع مردى بدهيبت جلوش سبز شد و گفت: 'من پيراهن مرواريدنشان را به تو مى‌دهم به‌شرط آنکه دخترت را به من بدهي.' بازرگان گفت: 'تو با اين ريخت و قيافه‌ات خجالت نمى‌کشى از دختر من خواستگارى مى‌کني!' مرد گفت: ساگر دختر را دوست دارى قبول کن.' بازرگان ديد چاره‌اى ندارد، قبول کرد. پيراهن مرواريدنشان را از مرد گرفت و نشانى خانه‌اش را به او داد.دختر از ديدن پيراهن مرواريدنشان خيلى خوشحال بود اما بازرگان غمگين بود و نمى‌دانست چطور موضوع را به دخترش بگويد. تا اينکه دل به دريا زد و آنچه را اتفاق افتاده بود به دختر گفت. دختر براى اينکه از غم و اندوه پدرش بکاهد گفت: 'من قبول مى‌کنم.'مرد بدهيبت که نامش 'آخيش' بود روزى به در خانهٔ بازرگان آمد. دختر در را به‌روى او باز کرد. 'آخيش' گفت: 'آمده‌ام تو را با خود ببرم.' دختر با او راه افتاد. رفتند و رفتند تا به لب دريا رسيدند. 'آخيش' يک بطرى به دختر نشان داد و گفت: 'بايد بروى توى شيشه.' دختر قبول نکرد. آخيش يک سيلى محکم به گوش او زد. دختر بيهوش شد وقتى که به‌ هوش آمد ديد تنهاى تنهاست. وقتى داشت مى‌ايستاد گفت: آخيش! در همين موقع 'آخيش' پيدايش شد و باز به دختر گفت که بايد توى بطرى برود. دختر قبول نکرد. 'آخيش' باز يک سيلى به او زد و غيب شد. سه بار اين کار تکرار شد. بار چهارم دختر قبول کرد و رفت توى بطري. 'آخيش' بطرى را به‌دست گرفت و پريد تو دريا و رفت ته آن. دريچه‌اى در آنجا بود، آن‌را باز کرد و وارد شد. دختر ديد باغ بزرگى است، از بطرى بيرون آمد. 'آخيش' هم مثل يک غلام مقابلش ايستاد.مدتى که گذشت. روزى دختر به 'آخيش' گفت: 'دلم براى پدرم تنگ شده مى‌خواهم بروم و او را ببينم.' غلام گفت: 'من تو را به آنجا مى‌رسانم. برو توى بطري.' دختر رفت توى بطري، 'آخيش' او را به ساحل دريا آورد. دختر از بطرى بيرون آمد و 'آخيش' او را تا خانهٔ پدرش همراهى کرد و گفت: 'موقعش که شد دنبالت مى‌آيم.' بازرگان از ديدن دخترش خيلى خوشحال شد و از وضع او پرسيد. دختر گفت: 'آنجا که هستم به من خيلى خوش مى‌گذرد. فقط شب که مى‌شود يک جام شراب به من مى‌دهند، آن‌را مى‌نوشم و ديگر چيزى نمى‌فهمم و تا صبح مى‌خوبم' . بازرگان گفت: 'يک شب که برايت شراب آوردند نخور، ببين چه مى‌شود.'چند روز بعد 'آخيش' دنبال دختر آمد و او را برد. شب چهارم دختر شراب را جائى ريخت و خود را به خواب زد. نيمه‌هاى شب ديد که در باز شد و جوانى داخل شد که از زيبائى به ماه مى‌گفت تو در نيا که من آمده‌ام. تپش قلب دختر زياد شد. جوان آمد کنار او خوابيد و تا صبح با او بود. صبح خيلى زود دختر ديد اثرى از جوان نيست. شب بعد هم اين کار تکرار شد. تا اينکه شب سوم وقتى به صبح رسيد و جوان مى‌خواست از اتاق بيرون برود دختر زبان باز کرد که : 'چرا خودت را از من پنهان مى‌کني؟' از آن به بعد پسر شاه پريان خود را پنهان نکرد و آن دو هميشه با هم بودند. روزى در باغ مى‌گشتند که خوشهٔ مرورايدى ديدند، دختر گفت: 'چه قشنگ است.' پسر شاه پريان دست دراز کرد که آن‌را از شاخه بچيند دست دختر به زير بال او خورد. ناگهان رعد و برق شد و آسمان تيره و تار شد پسر شاه پريان روى زمين افتاد، انگار که مرده است. دختر بازرگان داشت از غصه دق مى‌کرد. در همين موقع 'آخيش' از راه رسيد. وقتى ماجرا را فهميد گفت: 'دواى او را بايد روى زمين پيدا کنيم و اين فقط کار توست.' همان‌جور که وارد دريا باغ شده بودند از آن خارج شدند و به ساحل رسيدند. 'آخيش' دختر را از توى بطرى بيرون آورد و دو تائى به‌سوى شهرهاى ديگر راه افتادن. رفتند تا رسيدند به شهرى که زن پادشاه آنجا داشت کنيز مى‌خريد. 'آخيش' صدايش را بلند کرد که: 'کنيز دارم. کنيز دارم.' زن پادشاه تا چشمش به دختر بازرگان افتاد، خواست که او را داخل قصر ببرند.. پایان قسمت اول... به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 حسرت کم کاری برای ظهور امام زمان علیه‌السلام در قرآن... «ﻭ ﺍﺯ ﻧﻴﻜﻮﺗﺮﻳﻦ دستوراتی ﻛﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮی ﺷﻤﺎ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﭘﻴﺮﻭی ﻛﻨﻴﺪ؛ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎلی ﻛﻪ بیﺧﺒﺮﻳﺪ، ﻋﺬﺍﺏ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺳﺪ ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ کسی روز قیامت ﺑﮕﻮید ﺩﺭﻳﻎ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺑﺮ ﺍﻫﻤﺎﻝ ﻛﺎﺭی و کوتاهی‌هایی ﻛﻪ ﺩﺭ اطاعت فرمان ﺧﺪﺍ ﻛﺮﺩم و ﺍﺯ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩم.» (زمر/۵۵-۵۶) 🌕 آقا امام کاظم علیه‌السلام در تفسیر این آیه فرمودند: «جَنْبُ اللَّهِ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ وَ کَذَلِکَ مَا کَانَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ بِالْمَکَانِ الرَّفِیعِ إِلَی أَنْ یَنْتَهِیَ الْأَمْرُ إِلَی آخِرِهِمْ.»؛ «جَنب خدا، امیرالمومنین علی علیه‌السلام و پس از او اوصیاء او در جایگاه والایشان هستند تا اینکه به آخرین نفر از ایشان، قائم عجل‌الله فرجه پایان یابد.» 🌕 امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز فرمودند: «مَنْ آثَرَ الدُّنْیَا عَلَی الْآخِرَهًِْ وَ اخْتَارَهَا عَلَیْنَا عَظُمَتْ حَسْرَتُهُ غَداً»؛ «هرکه دنیا را بر آخرت برگزیند و بر ما ترجیح دهد، فردا بسیار حسرت خواهد خورد!» ✅ امام زمان علیه‌السلام یعنی عصاره تمام انبیا؛ خدمت به او، کار کردن برایش، نشر مناقبش، گسترش فضائلش، آن هم در عصر غیبتش، گوهری ناشناخته است؛ و فردای قیامت در حسرت آنیم که چرا یک قدم بیشتر میتوانستیم و برنداشتیم. (حاج شیخ وحید خراسانی) 📗تفسیر اهل‌بیت علیهم‌السلام ج۱۳،ص۲۶۶ 📗بحارالأنوار، ج۲۴، ص۱۹۱ 📗الکافی، ج۱، ص۱۴۵ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ در یکی از مدارس، معلمی دچار مشکل شد و موقتا برای یک ماه معلم جایگزینی بجای او شروع به تدریس کرد. این معلم جایگزین در یکی از کلاسها سوالی از دانش آموزی کرد که او نتوانست جواب دهد، بقیه دانش آموزان شروع به خندیدن کرده و او را مسخره می کردند. معلم متوجه شد که این دانش آموز از اعتماد بنفس پایینی برخوردار است و همواره توسط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار می گیرد. زنگ آخر فرا رسید و وقتی دانش آموزان از کلاس خارج شدند، معلم آن دانش آموز را فرا خواند و به او برگه ای داد که بیتی شعر روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را حفظ کرده، آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچ کس در مورد این موضوع صحبت نکند. در روز دوم معلم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد و از بچه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند، دستش را بالا ببرد. هیچ کدام از دانش آموزان نتوانسته بود حفظ کند. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچه ها بود. بچه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلم خواست برای او کف بزنند و تشویقش کنند. در طول این یک ماه، معلم جدید هر روز همین کار را تکرار می کرد و از بچه ها می خواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبت قرار می داد. کم کم نگاه همکلاسی ها نسبت به آن دانش آموز تغییر کرد. دیگر کسی او را مسخره نمی کرد. آن دانش آموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره معلم سابقش "خِنگ " می نامید، نیست. پس دانش آموز تمام تلاش خود را می کرد که همواره آن احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران را حفظ کند. آن سال با معدلی خوب قبول شد. به کلاس های بالاتر رفت. در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی خود را گرفت و هم اکنون پدر پیوند کبد جهان است. این قصه را دکتر (علی ملک حسینی) در کتاب زندگانی خود و برای قدردانی از آن معلم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، نوشته. انسان ها دو نوعند: نوع اول کلید خیر هستند. دستت را می گیرند و در بهتر شدنت کمک کرده و به تو احساس ارزشمند بودن می دهند نوع دوم انسان هایی هستند که با دیدن اولین شکستِ شخص، حس بی ارزشی و بدشانس بودن را به او منتقل می کنند. این دانش آموز میتوانست قربانی نوع دوم این انسان ها بشود که بخت با او یار بود👌 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز یکی از مشتریا میگفت صبح یادم رفت به مرغ عشق هام غذا بدم شب آخر وقت که برگشتم خونه دیدم یکی از مرغ عشق ها مرده، نر مرده بود و ماده زنده بود گفت فکر کنم نر غذا نخورده بود تا ماده بخوره و زنده بمونه. نمیگم واقعا این اتفاقی که اون میگفت افتاده ولی یه چیز رو امروز یاد گرفتم  اینکه چرا به اون پرنده ها میگن مرغ عشق.....♥️ حواسمون بیشتر به دور ورمون باشه🌸 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 💎یغمای جندقی ؛ از شاعران معروف و بذله گو دوران قاجاریه بود. هنگامی که فتوای قتلش صادر شد، فرار کرد و به طور ناشناس خود را به کاشان رساند و در خانه ی یکی از علمای بزرگ پناهنده شد تا به این وسیله از خطر مرگ و کشته شدن رها شود. پس از مدتی آن عالم بزرگ دختر خود را که زشترو و تند خو بود به نکاح یغما در آورد و به عبارتی یغما داماد سرخانه شد. روزی عالم سرزده به اتاق داماد آمد و دید یغما به عیال خود شرعیات و آداب و احکام دینی می آموزد. عالم خوشحال شد و وقتی برای تدریس می رفت به شاگردانش گفت: "یغما برعکس آنچه درباره ی او می گفتند آدم بدی نیست و به آداب مذهبی دلبستگی دارد." چون این خبر به گوشم یغما رسید گفت :"به آقا بگویید اشتباه فرموده اند علت اینکه من به عیال شرعیات می آموزم از این جهت است که یقین دارم من خودم در روز قیامت به جهنم خواهم رفت خواستم با این کار عیالم به بهشت رود و لااقل در آخرت از او جدا شوم و در آنجا از دست تندخویی او در امان باشم." ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
4_6037307357573154595.mp3
7.59M
شادترین مردم بهترین چیزها را در زندگی ندارند، بلکه آن‌ها بهترین برداشت را از زندگی دارند. 📕 از دولت عشق ✍️🏻 🎧 قسمت : سوم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
☀️صبح بخیر ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚دوری از خصلت ابلیس شخصی گوید:من در مکه بین صفا و مروه بودم که مردى را مشاهده کردم که سوار بر استرى شده و اطراف وى را غلامانى گرفته اند و مردم را کنار مى زنند تا او حرکت کند. پس از مدتى که به بغداد رفتم،روزى بر روى پلى حرکت مى کردم چشمم به مردى افتاد که لباس هاى کهنه پوشیده و پابرهنه است. خوب به او نگاه کردم و در چهره اش خیره شدم و به فکر فرو رفتم که این مرد را در کجا دیده ام؟! آن مرد گفت: چرا این گونه به من نگاه مى کنى؟! گفتم:تو را شبیه مردى دیدم که او را در مکه مشاهده کردم و شروع کردم صفات او را ذکر کردم.گفت:من همان مرد هستم. گفتم:چرا خداوند با تو این چنین کرد؟ 🔺گفت:من در جایى که همه مردم در آن (مکه) تواضع مى کنند تکبر کردم خداوند هم مرا در جایى (جامعه) که همه براى خود رفعت و شأنى دارند،ذلیل کرد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
از روزگاران قدیم، کشاورزی شغل بسیاری از مردم ایران بوده است. ایرانی ها آب لازم برای زمین های کشاورزی را از طریق رودخانه ها یا قنات ها تامین می کردند. برای این که آب بین زمین های کشاورزی مساوی تقسیم شود. مردم روستا یک نفر را مسئول این کار می کردند و به او میرآب می گفتند. همه به میرآب ها و عدالت آنها اعتماد داشتند. چون میرآب ها از یک ساعت آبی قدیمی به نام پنگان (همان فنجان) استفاده می کردند. این کاسه فلزی پنگان نام دارد. میراب، پنگان را روی تشت آب میگذارد و صبر میکند تا پنگان آرام آرام پر از آب شود و در تشت غرق شود. هر بار غرق شدن پنگان نشان دهنده گذر زمان مشخصی است. با هر بار غرق شدن پنگان ، میرآب یک سنگ کنار خود قرار می دهد. او پنگان را از آب خالی می کند و دوباره روی تشت می گذارد. میزان سهم هر زمین کشاورزی را تعداد سنگ ها مشخص می کند. در دفتر میرآب سهم آب همه افراد ثبت شده است. مثلا ممکن است هر نفر پنج سنگ سهم داشت. پنگان چطور غرق می شود. سوراخ کوچک در پنگان باعث می شود آب آهسته وارد آن شود. ممکن است غرق شدن یک پنگان، ۱۵ یا ۲۰دقیقه طول بکشد. به کانال بهلول عاقل بپیوندید 🔽 💟 @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞فیلم : داستان عجیب زمان: ۷ دقیقه و ۴ ثانیه این کلیپ و از دست ندهید ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 📚 داستان کوتاه فردی "ڪیسه ای طلا" در باغ خود دفن ڪرده بود ڪه بعد از مدتے یادش رفت ڪجا بود. نزد بایزید بسطامی آمد. بایزید گفت: نیمه شب برخیر و تا "صبح نـماز بخوان." اما باید مواظب باشی ڪه لحظه ای ذهنت نزد گمشده ات نرود و نیت عبادت تو مادی نشود. "نیمه شب" به نماز ایستاد و نزدیڪ صبح یادش افتاد ڪجای باغ دفن ڪرده است. سریع نماز خود به هم زد و بیل برداشت و باغ روانه شد و محل را ڪند و ڪیسه ها در آغوش ڪشید. صبح شادمان نزد بایزید آمد و بابت راهنمایی اش تشڪر ڪرد. بایزید گفت: می دانی چه ڪسی "محل سڪه" را به تو نشان داد؟ گفت: نه. گفت: "ڪار شیطان" بود ڪه دماغ اش بر سینه ات ڪشید و یادت افتاد. مرد تعجب ڪرد و گفت: به خدا برای شیطان نمی خواندم. بایزید گفت: می دانم، خالص برای خـدا بود. شیطان دید اگر چنین پیش بروی و لذت "عبادت و راز و نیاز و سجده شبانه" را بدانے ، دیگر او را رها می ڪنی... نزدیڪ صبح بود، لذت عبادت شبانه را "ملایڪ "می خواستند بر ڪام تو بچشانند، ڪه شیطان محل طلاها را یاد تو انداخت تا محروم شوی. چون یڪ شب اگر این لذت را درڪ می ڪردی، برای همیشه سراغ عبادت نیمه شب می رفتے. شیطان یادت انداخت تا نمازت را "قطع ڪنی." چنانچه وقتی قطع ڪردی و رفتی طلاها را پیدا ڪردی دیگر "نمازت را نخواندی" و خوابیدی... "و اینجا بود ڪه شیطان تیر خلاص خود را به تو رها ڪرد." ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 💎 پسر جوانی بیمار شد. اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معده‌اش او را معذور داشت. حکیم به او عسل تجویز کرد.جوان می‌ترسید باز از خوردن عسل دچار دل‌پیچه شود لذا نمی‌خورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی معده‌اش عسل را پذیرفت.حکیم گفت: می‌دانی چرا عسل را معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟ جوان گفت: نمی‌دانم. حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یک‌بار در معده زنبور هضم شده است. پس بدان که عسل غذای معده توست و سخن غذای روح توست. و اگر می‌خواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخن گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معده‌اش هضم می‌کند، تو نیز در مغزت سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
👌👌 کوچیک تر که بودیم بی دلیل میخندیدیم بی بهونه گریه میکردیم صبوری حالیمون نبود... بی دلیل شاد بودیم... شاید سنمون 2 رقمی هم نشده بود ها اما معرفتمون بی رقم بود اما این روزا .. بد شدیم درِ کلاس معرفت رو بستیم پُلمپش کردیم ... برای بخشیدن دنبال دلیل میگردیم از بلند خندیدن هراس داریم که نکنه نیمه شب گوش های همسایه رو اذیت کنه از گریه کردن هم میترسیم که نکنه دشمنمون از دور ما رو ببینه و از ته دل شادی کنه ... ما آدما این روزا عجیب از بچگیمون فاصله گرفتیم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ⛔️زندگی خصوصی رو نریزیم تو مجازی 🎞کلیپ آموزشی روانشناسی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ bohlool_aghel
📚مديريت خشم به خشم خود با ذهنی آگاه نگاه كن. "خشم خودت راسركوب نكن، فقط بر اساس آن عمل نكن" ابراز كردن خشم يكى از بدترين راه‌هاى خاموش كردن آن است. انفجار خشم معمولا باعث اختلال بيشتر آن بخش از مغز مى شود كه احساسات را تحت كنترل دارد و شخص را بيشتر خشمگين مى‌كند. وقتى از زمان‌هايى حرف مى‌زنيم كه خشم خود را بر سر كسى كه موجب اين احساس در ما شده خالى می‌كنيم، نه تنها آرامش پيدا نمی‌كنيم بلكه خشمگين‌تر نيز می‌شويم . اما هنگامى كه ابتدا خشم را خاموش و سرد می‌كنيم سپس با برخوردى سازنده و حاكى از اعتماد بنفس، به حل و فصل اختلاف خود با ديگرى می‌پردازيم بسيار موثرتر عمل می‌كنيم. مشاهده احساس خشم از طريق حواس بدنی (خشم در كجای بدنم تاثير گذار بوده است؟) و تنفس، نه تنها به كم شدن انرژی انفجاری آن منتهی می‌شود، بلكه به ما امكان انتخاب می‌دهد كه چه رفتار سازنده ای در قبال آن انجام دهيم. نگاه كردن به خشم با هوشياری، حالتی است كه نه به يكباره در واكنش پرخاشگری می‌افتيم و نه آن را در درون خود سركوب می‌كنيم . به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
نیایش صبحگاهی 🌹🌿 ✨خدایا.. 🌹با داشته های اندکمان آنگونه بزرگمان بدار 🌺که جز تو به در هیچ خانه ای 🌹رهسپار نشویم. 🌺زبانمان را از هر قضاوت و غیبتی 🌹محفوظ گردان تا بی اختیار در چنگال 🌺 کلام های نادرستمان اسیر نشویم. ✨خدایا ... 🌹یقینی در دلهایمان قرار ده 🌺تا از یادمان نرود به هنگام بیچارگی 🌹و ناامیدی باید صبور بود 🌺و تنها چشم به درگاه تو داشت. ✨خدایا... 🌹هرکه بر ما ستم روا داشت، 🌺از حقیقت آگاهش گردان 🌹و محبتی در دلش براه بیانداز 🌺تا از یاد بَرَد طمع ها،حسد ها 🌹و جفاهای فردا را... آمین...🙏 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚یک دقیقه مطالعه ربطی ندارد متاهلی یا مجرد؛ زنی یا مرد مکث را تمرین کن گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش می‌کنیم... گاهی آرامش داریم، خودمان خرابش می‌کنیم گاهی خیلی چیزها را داریم اما محو تماشای نداشته‌هایمان می شویم... گاهی حالمان خوب است اما با نگرانی فردا خرابش می کنیم... گاهی میشود بخشید اما با انتقام ادامه اش می دهیم... گاهی میشود ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم... گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه می دهیم... و گاهی؛ گاهی؛ گاهی تمام عمر اشتباه میکنیم و نمی دانیم یا نمی خواهیم که بدانیم... کاش بیشتر مراقب خودمان، تصمیماتمان و گاهی؛ "گاهی‌های" زندگیمان باشیم کاش یادمان نرود که فقط یک بار زنده ایم و زندگی می کنیم. فقط یک بار شاید این‌گونه درک بهتر و درست‌تری از زندگی پیدا کنیم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
قدیم را یادت هست؟ چراغ نفتی و علاء‌الدین را؟ بشکه‌های نفت را؟ شب های سرد جنگ و بی برقی با همان‌ها روشن و گرم می ماند، قابلمه غذا از صبح زود روی آن بار گذاشته می شد تا صلات ظهر، غذای داغ خوشمزه برای بچه مدرسه‌ای هایی که شلوارشان تا زانو از برف و باران خیس شده آماده بود. خودشان یک تنه، هم اجاق گاز بود، هم شوفاژ، هم مایکروویو، هم شمع، هم لامپ، هم از صد تا چای ساز چای خوش طعم تری تحویل آدم می‌داد. یادت هست؟ بوی دود و نفتش را؟ یادش بخیر! روزهایی که زندگی بودند و خاطره شدند جمعه تان به شیرینی خاطرات کودکی به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚هرچه کنی به خود کنی زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود… سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد "این داستان زندگی ماست" گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد.. شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بریک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند! 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🌸زندگی را ... گر توانستی به کام یکنفر شیرین‌کنی 🌸یاتوانستی زمین تشنه‌ای را سرخوش از باران کنی ... 🌸گر توانستی تو یک مرغ گرفتار از قفس بیرون کنی ... 🌸یا توانستی که دیوار اسارت از بنا ویران کنی ... 🌸گر توانستی به خوان رنگی‌ ات یک رهگذر مهمان کنی ... 🌸یا توانستی بدون حاجتی هم ذکر آن یزدان کنی ... 🌸گر توانستی لباس بی ریای عاشقی بر تن کنی ... 🌸میتوانی آن زمان فریاد انسان بودنت را بر سر هر کوی و هر برزن زنی ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌
📚دوری از خصلت ابلیس شخصی گوید:من در مکه بین صفا و مروه بودم که مردى را مشاهده کردم که سوار بر استرى شده و اطراف وى را غلامانى گرفته اند و مردم را کنار مى زنند تا او حرکت کند. پس از مدتى که به بغداد رفتم،روزى بر روى پلى حرکت مى کردم چشمم به مردى افتاد که لباس هاى کهنه پوشیده و پابرهنه است. خوب به او نگاه کردم و در چهره اش خیره شدم و به فکر فرو رفتم که این مرد را در کجا دیده ام؟! آن مرد گفت: چرا این گونه به من نگاه مى کنى؟! گفتم:تو را شبیه مردى دیدم که او را در مکه مشاهده کردم و شروع کردم صفات او را ذکر کردم.گفت:من همان مرد هستم. گفتم:چرا خداوند با تو این چنین کرد؟ 🔺گفت:من در جایى که همه مردم در آن (مکه) تواضع مى کنند تکبر کردم خداوند هم مرا در جایى (جامعه) که همه براى خود رفعت و شأنى دارند،ذلیل کرد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
هدایت شده از تبلیغات موقت👇
🔴 پس از تایید صلاحیت آیت الله رئیسی اتفاق افتاد👇 https://eitaa.com/joinchat/4043833365C3d3968f492 هجوم هواداران سید ابراهیم رئیسی به کانال اطلاع رسانی ایشان👆‌ ‌‌
جمله من گرفتارم که گاهی به عزیزان و دوستان خود میگوییم باعث ایجاد گرفتاری های کوچک و بزرگ در زندگی ما میشود در واقع وقتی که ما میگوییم گرفتار بودم این پیام را به کائنات میرسونیم که مارا درگیر کار بکند و دست و پای مارا ببندد پس چی بگیم؟ از این پس به جای کلمه "گرفتارم" بگوییم: کار مهمی داشتم بگوبیم چون من کار مهم و با ارزشی داشتم نتونستم جواب تلفنت را بدهم یا چون کار مهمی دیروز داشتم نتونستم ملاقاتت کنم با بیان کلمات درست مسیر زندگیت را عوض کن. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‍ ‍ نیایش صبحگاهی🌸🌿 🍃🌸 بـارالهـا .... افتخار من همه این است که چون تویی دارم و سایه همیشگی و پر لطف و رحمتت بر سر ما گسترده است ما را لحظه‌ای از این رحمت دور مگردان 🍃🌸 خـدای خـوبـم ... هر آنچه که خیر ماست برای ما در نظر بگیر و ما را از شر وسوسه‌های شیطان مصون بدار 🍃🌸 پـروردگارم .... عشق تو برترین عشق هاست ما را دمی از یاد خود محروم مگردان 🍃🌸 الهـی پیـوند می‌زنـم روحم را به روحت قلبم را به قلبت ذهنم را به ذهنت هر لحظه از تو هدایت می‌طلبم 🍃🌸 الهـی گـره می‌زنـم تقدیرم را به خواست و اراده‌ات و قدرشناسی می‌کنم از تقدیر الهی‌ات 🍃🌸 بـارالهـی امـروز دل‌هایمان را پر از محبت دست‌هایمان را پر از بخشندگی لحظه‌هایمان را پر از آرامش و خانه‌هایمان را پر از حس خوشبختی بگردان آمیـــن 🙏 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 🟣سیزده درد مشترک ایرانیان : ١ - ﺍﮐﺜﺮ ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ‌ﻫﺎ ﺗﺨﯿﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻔﮑﺮ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ‌ﺩﻫﯿﻢ. ٢ - ﺩﺭ ﻫﺮ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺷﺨﺼﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻣﻠﯽ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ‌ﺩﻫﯿﻢ. ٣ - ﺑﺎ ﻃﻨﺎﺏ ﻣﻔﺖ ﺣﺎﺿﺮﯾﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺭ ﺑﺰﻧﯿﻢ. ٤ - ﺑﻪ ﺑﺪﺑﯿﻨﯽ ، ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺵ ﺑﯿﻨﯽ ﺗﻤﺎﯾﻞ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ٥ - ﻧﻮﺍﻗﺺ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﯿﻢ ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺭﻓﻊ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻗﺪﺍﻣﯽ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ. ٦ - ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻓﻀﻞ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦ ‏« ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﻢ‏» ﺷﺮﻡ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ٧ - ﮐﻠﻤﻪ‌ﯼ ‏«ﻣﻦ ‏» ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ‏« ﻣﺎ ‏» ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌ﺑﺮﯾﻢ. ٨ - ﻏﺎﻟﺒﺎً ﻣﻬﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ‌ﺩﻫﯿﻢ. ٩ - ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﯽ‌ﺑﺮﯾﻢ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ. ١٠ - ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺍﻧﺪﯾﺸﯽ ﻭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ‌ﺭﯾﺰﯼ ﻋﺎﺟﺰﯾﻢ ﻭ ﺩﭼﺎﺭ ﺭﻭﺯﻣﺮﮔﯽ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾﻢ. ١١- ﻋﻘﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﯽ‌ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻭ ﺗﻮﻃﺌﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﯾﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻗﺪﻣﯽ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﺭﯾﻢ. ١٢ - ﺩﺍﺋﻤﺎً ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ ، ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ. ١٣ - ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻗﯿﻘﻪ آخر میگیریم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel