eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.5هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 📚پینه‌دوز و آهنگری که دو تا زن داشت پينه‌دوزى بود که دو تا زن داشت. روبه‌روى دکان او آهنگرى بود که کار و کاسبى خوبى داشت. آهنگر، هر روز مى‌ديد پينه‌دوز از جيب خود دستمالى که نان و گوشت در آن پيچيده درمى‌آورد و نان و گوشت را مى‌خورد. روزى به او گفت: تو که دو تا زن داري، با اين کسب ضعيفت چطور هر روز نان و گوشت مى‌خوري؟ پينه‌دوز گفت: زن‌هايم از لج يکديگر هر کدام سعى مى‌کند از من بيشتر پذيرائى کنند، اين است که من هر روز نان و گوشت دارم. تو هم برو يک زن ديگر بگير، ببين چطور از تو پذيرائى مى‌کنند.آهنگر رفت و يک زن ديگر گرفت. زن آهنگز متوجه شد مدتى است که شوهر او دير به خانه مى‌آيد. او را تعقيب کرد و فهميد که زن گرفته است. او را از خانه بيرون کرد. آهنگر رفت به خانهٔ زن دوم خود آنجا هم زن فهميده بود که آهنگر زن داشته است او را راه نداد. آهنگر ناچار راه افتاد و رفت به ديزى‌پزى و يک ديزى گرفت و خورد. گوشت کوبيدهٔ اضافى را هم لاى نان گذاشت و پيچيد توى دستمال خود.جائى نداشت برود. ناچار رفت به مسجد که آنجا بخوابد. داخل مسجد ديد گوشه‌اى چراغى سوسو مى‌زند. به آن طرف رفت. ديد مرد پينه‌دوز آنجا نشسته است. به او گفت: اين چه بلائى بود به سر من آوردي؟ پينه‌دوز گفت: من شش ماه است که در اينجا تنها زندگى مى‌کنم، خواستم رفيقى داشته باشم و تنها نباشم. حالا نان و گوشتت را آوردي؟ آهنگر گفت: بله، گفت: خوب صبح بنشين آن را بخور، ببين چه کيفى دارد!آهنگر گفت: تو که اين بلا به سرت آمده بود، ديگر چرا مرا دچارش کردي؟ صبح تا شب زحمت بکشم، آن وقت بيايم در خانهٔ دائى‌کريم بخوابم؟ پينه‌دوز گفت: حالا چند شب با هم هستيم تو که پول داري، مهر يکى از زن‌هايت را بده و راحت شو. اما من بيچاره که پولى ندارم تا زنده هستم بايد شب‌ها در خانهٔ دائى‌کريم بخوابم 📙قصه‌هاى مشدى گلين‌خانم ـ ص ۳۵۴ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸کمترین مهربانی ⭐️می‌تواند این باشد؛ 🌸که در انتهای شب ⭐️برای آرامش یکدیگر 🌸دعـــا کـنــیــم🙏🏻 🌷شبـ🌙ـتون به لطافت گل🌷 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴خواب عجیبی که آیت الله بهجت برای رهبر و آینده انقلاب دیدند! از آیت‌الله بهجت نقل کرده اند که ایشان در خواب یا مکاشفه‌ای خطری را نسبت به انقلاب پیش‌بینی کرده بودند لذا سریعا به مقام معظم رهبری پیغام داده و توصیه کردند که ....🔰 https://eitaa.com/joinchat/4043833365C3d3968f492 توصیه عجیب آیت الله بهجت به رهبری👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود به چهارشنبه ۲ تیرماه خوش آمدید🌹 صبح مبارک🌺☀️ سرتـون سـبــز🌸🌼 لبــتون گـــل🌺☀ چشماتون نور🌸🌼 کامتون عسل🌺☀ لحنتون مهر🌸🌼 حرفاتون غزل🌺☀ حستون عشق🌸🌼 دلتــون گــرم🌺☀ لبتون خـندان🌸🌼 حالتون خـوب🌺☀ خوب، خوب🌸🌼 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺درود بر شما دوستان و عزیزان با وفا 🌺امـروز قلمویت را بردار ☀دنیایت را رنگارنگ‌تر از همیشه نقش بزن 🌺روی صورتت لبخندی بکش به بلندی افق ☀روی مشکلاتت تیک‌های بزرگ سبز بزن 🌺دور اهدافت را دایـره‌های زرد بکش ☀و آدم‌های نصفه و نیمه زندگی‌ات را 🌺یکبار و برای همیشه به ضربدرهای قرمز مهمان کن ☀امروز قلمویت را بردار و جهانی نو ترسیم کن 🌺آدمی تازه خلق کن ، تنها نقاش زندگی تو ☀خودت هستی و بوم صحنه‌ی روزگار . . . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روزت سرشار از انرژی مثبت کائنات🌹 دریافت انرژی کائنات: خدای من خواندمت، پاسخم گفتی؛از تو خواستم، عطایم کردی؛ به سوی تو آمدم، آغوش رحمت گشودی؛ به تو تکیه کردم، نجاتم دادی؛ به تو پناه آوردم، کفایتم کردی؛خدای من چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم که تو تکیه‌گاه منی. ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش،آنچنان تجلی کرده‌ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده نگاه خود را از ما مگیر.الهی آمین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌‌‌‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴امام رضا(ع) و عاقبتِ شنیدنِ صدای جن! راوی میگوید دیدم امام رضا (علیه السلام) بر درِ انبار هیزم ایستاده، آهسته با کسی سخن می‌گوید و من هیچ‌کس را نمی‌بینم!! گفتم: «آقای من، با که آهسته سخن می‌گویید؟» فرمود: «ابن‌عامر زهرایی، از جنّیان است. آمده از من سؤال کند و دردش را به من بگوید.» گفتم: «آقای من! دوست دارم صدایش را بشنوم.» فرمود: «اگر صدایش را بشنوی... ادامه این حکایت عجیب در لینک زیر🔰 https://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed
‌ 📚 داستان کوتاه ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد، با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است، من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای، او لابد غذا یا دارویی را نام می برد، آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم. مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید، حالت چه طور است؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم، ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری؟ بیمار پاسخ داد زهر! زهر کشنده! ناشنوا گفت نوش جانت باشد، راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد. مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ حضرت موسی (ع) از محلی عبور می کرد، شخصی از بنی اسرائیل گفت: یا موسی، من پیغامی دارم، آن را به خدا برسان. به خدا بگو من هیچگاه به یاد تو نیستم، اما وضع دنیای من خیلی هم خوب است و هیچ مشکلی ندارم. وقتی حضرت موسی(ع) به کوه طور رسیدند، به خاطر اینکه این پیغام حرف سنگینی بود آن را بیان نکردند. اما خدای متعال به موسی فرمود: موسی! پیغام بنده ما را بگو. موسی عرض کرد: خدایا اینطور می گوید. خدای متعال خطاب به موسی کرد و فرمود: به او بگو که تو به یک عذابی گرفتار هستی که خودت هم از آن غافلی و آن عذاب این است که شیرینی ذکر و یادم را از تو گرفته ام و از من بیگانه شده ای! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکرگذاری‌‌کنیم‌ازخدای‌مهربان‌برای‌ همه ی نعمتهای بیکرانش...🙏 🍃🌸 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️خــدایا تنها 🌸کسی هستی که همیشه ⭐️هوامونو داری 🌸تو آن کریمی هستی ⭐️که از شنیدن غصه هامون 🌸خسته نمی‌شوی ⭐️خــدایا عـزیزانم 🌸را به تو میسپارم 🌙تا به آرامش برسند 🌸شبتون بخیر ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ صبح است ، خروس اقبال شما میخواند او فراخوانده شما را ازسوی خدا که سر از بالین شبش بردارید چشم خود باز کنید شکر نعمت گویید و تمنای خود آغاز کنید صبح بخیر ، روزتون مملو از شادی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ پروردگارا اگر تکیه گاهم تو نباشی بسیار زودتر از آنچه که در تصور آید ، فرو می‌ریزم...مهربانا قلبم را آنچنان متغیر کن که دنیا را دمی بی تو نخواهم و بال پروازم ده تا همچون پروانه‌ها‌ سبک‌بار باشم و ترجمان عشق تو گردم...پروردگارا حالم را آنچنان کن که با آواز خروس‌ها تو را زمزمه کنم و در انتهای شب مست باده تو باشم و در اثنای روز برای رضای تو انصاف بورزم و مهربانی کنم و بندگانت را چون نشان خلقت از تو دارند ، شایسته اکرام بدانم.الهی آمین🙏🏻 جملات تاکیدی(تکرار کنیم): امروز خردِ لایتناهی هدایتم می کند. عشق الهی توانگرم می سازد و به هر کاری دست بزنم پیروز و کامیاب می شوم.خدایا سپاسگزارم🙏🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌‌‌‌‌‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚عدالت دقیق خداوند روزی حضرت موسی (علیه‌السّلام) از کنار کوهی عبور می‌کرد، چشمه‌ای در آنجا دید، از آب آن وضوگرفت، به بالای کوه رفت، و مشغول نماز شد. در این هنگام دید اسب‌سواری کنار چشمه آمد و از آب آن نوشید، و کیسه‌اش را که پر از درهم بود از روی فراموشی در آنجا گذاشت و رفت. پس از رفتن او، چوپانی کنار چشمه آمد (تا از آب چشمه بنوشد) چشمش به کیسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت. سپس پیرمردی خسته، که بار هیزمی برسر نهاده بود کنار چشمه آمد، بار هیزمش را بر زمین گذاشت و به استراحت پرداخت. در این هنگام، اسب‌سوار در جستجوی کیسه پول خود به کنار چشمه بازگشت و چون کیسه‌اش را نیافت به سراغ پیرمرد که خوابیده بود رفته و گفت: کیسه مرا تو برداشته‌ای، چون غیر از تو کسی اینجا نیست. پیرمرد گفت: من از کیسه تو خبر ندارم. گفتگو بین اسب‌سوار و پیرمرد شدید شد و منجر به درگیری گردید. اسب‌سوار، پیرمرد را کشت و از آنجا دور شد. موسی (علیه‌السّلام) (که ظاهر حادثه را عجیب و برخلاف عدالت می‌دید) عرض کرد: «یا ربّ کیف العدل فی هذه الامور؛ پروردگارا! عدالت در این امور چگونه است.» خداوند به موسی (علیه‌السّلام) وحی کرد: آن پیرمرد هیزم‌شکن، پدر اسب‌سوار را کشته بود. (امروز توسط پسر مقتول قصاص شد) و پدر اسب‌سوار به همان‌اندازه پولی که در کیسه بود به پدرچوپان بدهکار بود، امروز چوپان به حقّ خود رسید. به این ترتیب قصاص و ادای دین انجام شد، «و انا حکمٌ عدلٌ؛ و من داور عادل هستم» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 سخنرانی استاد عالی موضوع: خوشی در حسن ظن به خداست ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚حکایت مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد. غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند . بعد صحبت به وجود خدا رسید . مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسئول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم میگویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد… چوپان ناگهان و بی مقدمه زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند ! بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کسی !!! صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت . سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم، اما هر کاری که می کنیم، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد آدمی ساخته ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشیده است. (مترلینگ) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 📚داستان کوتاه 🐛هزارپایی بود وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند تا او را تحسین کنند... همه، به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت. یک لاک پشت حسود...! او یک روز نامه‌ای به هزارپا نوشت: ای هزارپای بی نظیر! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم و می خواهم بپرسم چگونه می‌رقصید؟! آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟ یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟ در انتظار پاسخ هستم... هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟ و بعد از آن کدام پا را؟! متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد. سخنان بیهوده دیگران از روی بدخواهی و حسادت می تواند بر نیروی تخیل ما غلبه کرده و مانع پیشرفت و بلند پروازی ما شود. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی استاد انصاریان 🎬موضوع: اهل بیت (ع) مامور پناه دادن به ما هستن ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚سقراط و مرد رنجیده روزی سقراط مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر است. علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: "در راه که می‌آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم، جواب نداد و با بی‌اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.” سقراط گفت: "چرا رنجیدی؟” مرد با تعجب گفت: "خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است.” سقراط پرسید: "اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد و بیماری به خود می‌پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می‌شدی؟" مرد گفت: "مسلم است که هرگز دلخور نمی‌شدم. آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی‌شود." سقراط پرسید: "به جای دلخوری چه احساسی می‌یافتی و چه می‌کردی؟" مرد جواب داد: "احساس دلسوزی و شفقت؛ و سعی می‌کردم طبیب یا دارویی به او برسانم." سقراط گفت: "همه‌ی این کارها را به خاطر آن می‌کردی که او را بیمار می‌دانستی، آیا انسان تنها جسمش بیمار می‌شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد، هرگز رفتار بدی از او دیده نمی‌شود؟ بیماری فکر و روان نامش “غفلت” است و باید به جای دلخوری و رنجش، نسبت به کسی که بدی می‌کند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند. پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می‌کند، در آن لحظه بیمار است." ❥↬ @bohlool_aghel ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب داستان زندگی ماست گاهی پرنور گاهی کم نور میشود اما بخاطر بسپار هر آفتابی غروبی دارد و هر غروبی طلوعی قرنهاست که هیچ شبی بی صبح شدن نمانده است به امید طلوع آرزوهایتان شبتون بخیر🙋‍♂️🌹 🍃🌸 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴واکنش عجیب امام زمان به حضور آیت الله خامنه ای در یک مجلس ازآیت‌الله بهجت نقل کردند که ایشان در خواب دیدند که حضرت امام زمان(عج) در مجلسی حضور داشتند،‌ علمای بزرگ اسلام هم در خدمت آقا امام زمان(عج) بودند،‌ ناگهان آیت‌الله خامنه‌ای وارد شدند در این لحظه امام زمان(عج) ...🔰 https://eitaa.com/joinchat/4043833365C3d3968f492 واکنش امام زمان به حضور رهبر👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻درود بر عزیزانم صبحتون بخیر و شادی🌻 🗓۱۴۰۰/۴/۴ 🌺هر صبح بشارتی‌ست بر ما که☀ 🌸هیچ غیرممکنی را نیست که ممکن نشود 🌼و هیچ شبی را نیست که صبح نشود 🌺همانطور که در پشت هر ابر خورشیدی است 🌸و در پس هر سختی آسانی 🌼در هر اشک نیز لبخندی است 🌺و بعد از هر تلخی ، شیرینی 🌸پس به اسمش گرفتار باشید 🌼و به رسمش امیدوار 🌺که مهربان ترین مهربانان است او 🌸روزتون در پناه پروردگار مهربان ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه مشهد که بودیم سر خیابان اصلی محله‌مان، یک کبابی دو دهنه بود، پر از مشتری. پنج‌شنبه‌ها همراه مامان برای رفتن به حمام عمومی که توی آن یکی محله بود باید از کنار این کبابی رد می‌شدیم. از پنج‌شنبه‌ها بدم می‌آمد، از خانه‌ای که حمام نداشت متنفر بودم، از زنبیلی که مامان هر چهارشنبه پر لباس و صابون و شامپو می‌کرد هم عقم می‌گرفت. هیچ‌وقت زنبیل را دست نمی‌گرفتم و بیچاره مامان مجبور بود با آن قدکوتاهش با آن دستان کوچکش هن‌هن کنان ببردش و بیاوردش. بدم می‌آمد کسی بفهمد سر و جان ما فقط هفته‌ای یک بار رنگ آب و صابون را می‌بیند. برای همین از در که بیرون می‌آمدیم مثل سگی که دنبالش کرده باشند پا تند می‌کردم، اما به کبابی دو دهنه که می‌رسیدم همچین قدم‌هایم سست میشد و نفس‌های عمیق می‌کشیدم که انگار همان سگ دونده سالهاست غذا نخورده و دارد از گرسنگی می‌میرد. زیر چشمی آدم‌های توی صف را نگاه می‌کردم، زیر لبی بهشان فحش می‌دادم. به اینکه پول دارند به اینکه لابد هر روز حمام هم می‌کنند، بعد شسته و رفته، دیگ بر می‌دارند می‌آیند کباب بخرند. از بوی کباب و عطر حمام‌شان‌حرصم می‌گرفت.بعد جوری می‌ایستادم که انگار می‌خواهم کباب بخرم اما عجله دارم و نمی‌توانم پشت این همه آدم بمانم ، همیشه همین جای نمایشم، مامان مجال پیدا می‌کرد بهم برسد. یکی از همین پنج‌شنبه‌ها بود که شبش بِر و بِر توی چشمان بابا نگاه کردم و گفتم فردا برایم از کبابی دودهنه کباب بخرد، بعد دوساعت تمام برایش از درازی صفش از بوی کبابش از روغنی که می‌ریخت روی نان گفتم و هی آب دهان جمع شده توی دهانم را قورت دادم. آن‌وقت‌ها تازه رفته بودیم مشهد. بابا مغازه کفاشی باز کرده بود، اما هنوز مشتری نداشت. برای همین تمام روز هفته را تنهایی می‌نشست توی مغازه، چکش و میخ را می‌کوبید بهم و جمعه صبح همان چند جفت کفش را برمی‌داشت و می‌برد جمعه‌بازار تا شاید بفروشد. بابا گفت فردا فقط برنج بپز. صبح که بیدار شدم مامان نبود. از این کارها داشت که یک دفعه چادر سر کندو بی‌خبر تنهایی برود حرم، تا اشک دارد گریه‌ کند. اینقدر شور و ذوق رسیدن کباب را داشتم که شروع کردم به تمیز کردن خانه و ساعت یازده برنج پختن. انگار که هیجان امدن مهمان عزیزی را داشته باشم. نزدیک‌های ساعت دو بود، صدای موتور بابا آمد، در را که باز کردم، اول بسته روزنامه پیچ شده روغنی شده را دیدم بعد بابا و مامان را. بعدها.. خیلی سال‌ها بعد، با مامان رفته بودیم کبابی برایم تعریف کرد که: آن روز صبح پدرت صدایم زد، گفت زهرا این چهار هفته متوجه شده‌ام آدم‌ها از زن‌های فروشنده بهتر خرید می‌کنند، گفته بود پاشو با من بیا بازار، می‌ترسم این هفته هم کفشی نفروشم و شرمنده فاطمه شوم. مامان گفت آن روز همه داشتن بساط‌شان را جمع می‌کردند، ما یک جفت کفش هم نفروخته بودیم، به پدرت گفتم جمع کن برویم خسته شدم. گفته بود چطوری دست خالی برویم؟ بهش گفتم برنج بگذارد. همان لحظه یکی خم شده بود روی کفش، بابا پول را که گرفت بود به مامان گفته بود: دیگر برویم..پول کباب‌ بچه‌مان در آمد. بعد خندیده بود. مامان گفت پدرت خیلی بلند خندیده بود، آن‌قدر بلند که همه برگشته بودند سمت‌شان... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
گاهی در مقابل این همه سختی کم میاری ، به خودت میگی دیگه توانم تمام شد. از روزای تکراری خسته میشی، ولی این روند نباید برات محدودیت بسازه. باید نفسی تازه کنی، باید قامت خمیده ات رو صاف کنی، آبی به دست و صورتت بزنی و جان تازه ای بگیری، خستگی ات رو در کنی و دوبـاره جامه قدرت رو ب تن کنی، یادت باشه ممکنه کم بیاری اما هیچ وقت شکست نمیخوری، اگه هم شکست خوردی اون رو قسمتی از تجربه و درسِ زندگیت بدون، قبولش کن و دوباره ادامه بده، با منی قدرتمند و استوار، در مسیرت اگه،به مانعی خوردی بدون که آخر راهت نیست فقط بـاید گاهی، نفسی تازه کنی و استراحت کنی. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴فوری دریافت اولین دُز واکسن کرونا رهبر انقلاب👇 https://eitaa.com/joinchat/4043833365C3d3968f492 https://eitaa.com/joinchat/4043833365C3d3968f492 🎥مشاهده کلیپ و توضیحات بیشتر 👆
زندگی ست دیگر... همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست همه سازهایش کوک نیست باید یاد گرفت با هر سازش رقصید حتی با ناکوک ترین ناکوکش اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند به این سالها که به سرعت برق گذشتند به جوانی که رفت میانسالی که می رود حواست باشد به کوتاهی زندگی به پاییزی که رفت زمستانی که دارد تمام می شود کم کم ریز ریز، آرام آرام، نم نمک... زندگی به همین آسانی می گذرد. ابرهای آسمان زندگی گاهی می بارد گاهی هم صاف است بدون ابر بدون بارندگی... هر جور که باشی می گذرد روزها را دریاب... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 📚داستان کوتاه از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت، بالاخره توانسته بود خودش را به همه ثابت کند، او در دانشگاه، آن هم یک رشته خوب ولی با هزینه بالا قبول شده بود، تک دختر خانواده بود، دار و ندار پدرش یک ماشین پیکان بود که با آن مسافرکشی می‌کرد و خرج خانواده را در می‌آورد. برای رفتن دانشگاه خیلی به پدرش اصرار کرد، تا اینکه یک شب پدر به خانه آمد و بهترین خبر زندگیش را به او داد و گفت: پول ثبت‌نام دانشگاه را جور کرده و قرار است فردا ماشینش را بفروشد و در یک کار تجاری با یکی از دوستانش شریک شود، از فردای آن روز احساس می‌کرد در آسمانها پرواز می‌کند، از اینکه می‌تواند پیش دخترهای فامیل پز دانشگاه رفتن را بدهد قند تو دلش آب می‌شد. غروب پنجشنبه راه افتاد طرف امامزاده شهرشان تا نذرش را ادا کند، در حرم توجهش به دستفروش‌ها جلب شد، فکر کرد یک روسری برای خودش بخرد، رفت طرف یکی از دستفروش‌ها که داشت روسری می‌فروخت، احساس کرد چقدر قیافه آن دستفروش برایش آشناست، نزدیکتر که رفت دیگر شکش به یقین مبدل شد، آن دستفروش پدر خودش بود که مثلاً مشغول به تجارت بود. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸خدایا کمک کن تا مردم ما در کلّ ایران شاد و 🌾خوشحال باشند .. 🌸بارالها ! 🌾خنده رو به لب ها باز گردان . ☘دلها را شاد کن ، به زندگی مردم 🌸نشاط بده ، بارقه ی امید رو 🌾در دل ها روشن کن .. 🌸خدایا ! 🌾بدی ها رو از ما کن . ☘بیماری رو از ما دور کن . 🌸فقر و تنگدستی رو از ما دورکن .. الهی آمیـن🙏 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel