کشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر می كرد. تا اینكہ یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد.
اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.اتفاقا آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.
هنگام درو از همسایه هایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد. اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانه اش برد و گفت:« خدایا، امسال تمام زراعت مال من. سال بعد همه اش مال تو.»
از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد، اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند. باز رو كرد به خدا و گفت:« ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم.»
سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند. وقتی روانه ی شهر شد، در راہ با خدا رازونیاز میكرد كه:« خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه ی گندمها را در راہ تو بدهم.»
همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانه ای رسید. خرهارا راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد.
مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:های های خدا، گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟
📚 در مذمت طمع
هرکه را باشد طمع الکن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاہ و زر
همچنان باشد که موی اندر بصر
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزّتمندترین انسانها کسانیاند که نان بازوی خود را میخورند...
و چه زیادند انسانهایی مثل حاتم طایی که پول و ثروت، آنها را از انسانیت دور نمیکند!
برداشت شما از این حکایت گلستان سعدی چیست؟
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است ؟
بقال گفت : دوازده دینار و سیب ده دینار …
در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و او نیز در همان منطقه سکونت داشت .
زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد :
موز کیلویی سه دینار و سیب پنج دینار ..
زن گفت : الحمدلله
و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد و خشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست … که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود ..
بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هر دو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد
مرد بقال رو به مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هر چه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم .. من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد …
وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید …
هرگونه که قرض دهی همانگونه پس می گیری
نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر رضای الله چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده در برابر الله می ایستند و صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت ..
!لذت برآورده نمودن حاجات دیگران را کسی نمی داند مگر آنکه آن را برطرف نموده باشد !
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
زاهدی گفت كه جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
استاد رياضی در وقتِ خارج از درس، میگفت:
اعداد کوچکتر از یک ، خواص عجیبی دارند .
شاید بتوان آنها را با انسانهای بخیل مقایسه کرد ...مثلا عدد (0.2 = دو دهم) !!!
وقتی در آنها ضرب میشوی یا میخواهی با آنها مشارکت کنی، تو را نیز کوچک میکنند.
3×0.2=0.6
وقتی میخواهی با آنها تقسیم شوی یا مشکلاتت را با آنها تقسیم کنی و بازگو کنی، مشکلاتت بزرگتر میشوند.
3÷0.2=15
وقتی با آنها جمع میشوی و در کنار آنها هستی مقدار زیادی به تو اضافه نمیشود و چیزی به تو نمی آموزند.
3+0.2=3.2
و اگر آنها را از زندگی کم کنی چیز زیادی از دست نداده
ای !!!
3-0.2=2.8
زندگی ارزشمندِ خودتان را بخاطر آدمهای کوچک و حقیر، بی ارزش نکنید !
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این هم از آخر و عاقبت درس خوندن... 😁
چقدر به تحصیلات و کسب علم اهمیت میدی؟
کلمات این حکایت؛
معرکه گیر: کسی که با انجام کارهایی مانند ریسمان بازی و تردستی مردم را سرگرم میکند.
ماجرا: دعوا، مرافعه، جدال، جَر.
مُعَلَّق زدن: پشتک زدن.
چنبر: حلقه، هر چیز دایرهمانند.
رَسَن: ریسمان.
تَعَلُّم: آموختن، یاد گرفتن.
مردهریگ: به ارث مانده.
مذلت: خواری و پستی.
فلاکت: ناداری و خواری.
ادبار: بدبختی، سیهروزی.
یک جو: ذرّهای
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅با صد اببینید🔈
🌸در این شب فوق العاده زیبا
🌺از پروردگار مهربان میخواهم
🌸فاصله نباشد میان شما و
🌺تمام احساس های خوبتون
🌸شما باشید و عشق باشد و
🌺یک دنــیــا سلامتی و شــادی و
🌸امضای خدا پای تمام آرزوهاتون
🌺زندگیتون پر از یاد خــدا
🌙شب زیباتون خوش عزیزان⭐️
👇اگه آرامش میخوای بیا اینجا 👇
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ســـــلام و درود بر شما
🍃صبحتون به نیکی و عـافیت
🌸عشق و زیبایی طبیعت
🍃گوارای وجودتان باد
🌸گذرثانیه های عمرتون توام
🍃با آرامش و عشق و سلامتی
🌸روز زیبا و خوشگلتون پراز
🍃خبرهای خوب و عالی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 تلنگر
مغازهدار محل، هر روز، صبح زود ماشین سمندش را در پیاده رو پارک میکند، مردم مجبورند از گوشه خیابان رد شوند.
سوپرمارکتی، نصف بیشتر اجناس مغازه اش را بیرون چیده، راه برای رفت و آمد سخت است.
کارمند اداره، وسط ساعت کاری یا صبحانه میل میکند، یا به ناهار و نماز میرود و یا همزمان با مراجعه ارباب رجوع کانالهای تلگرام و اینستاگرامش را چک میکند.
بساز بفروش، تا چشم صاحبان آپارتمان را دور میبیند، لولهها و کابینت را از جنس چینی نامرغوب میزند در حالی که پولش را پیشتر گرفته است.
کارمند بانک، از وسط جمعیتی که همه در نوبت هستند به فلان آشنای خود اشاره میزند تا فیش را خارج از نوبت بیاورد تا کارش راه بیوفتد!
استاد دانشگاه، هر جلسه بیست دقیقه دیر میاد و قبل از اتمام ساعت، کلاس را تمام میکند جالبتر اینکه مقالات پژوهشی دانشجویان را به نام خودش چاپ میکند.
دانشجو پول میدهد، تحقیق و پایان نامه را کپی شده میخرد و تحویل دانشگاه میدهد تا صاحب مدرک شود.
پزشک، بیمار را در بیمارستان درمان نمیکند تا در مطب خصوصی به او مراجعه کند و یا به همکار دیگر خود پاس میدهد تا بیمار جیب خالی از درمانگاه خارج شود.
همه اینها شب وقتی به خانه می آیند، هنگامی که تلگرام را باز میکنند از فساد، رانت، بی عدالتی، تبعیض و گرانی سخن میگویند و در اینستاگرام پستهای روشنفکری را لایک میکنند. همه هم در ستایش از نظم و قانونمداری در اروپا و آمریکا یک خاطره دارند اما وقتی نوبت خودشان میرسد، آن میکنند که میخواهند.
جامعه با من و تو، ما میشود، قبل از دیگران به خودمان برسیم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
🌷معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند،
دانش آموزان شروع به نوشتن کردند.
معلم نوشته های آن ها را جمع آوری کرد، با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند .
اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و ....
در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد ، معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟
یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد.
معلم پرسید : دخترم چرا چیزی ننوشتی؟
دخترک جواب داد :
عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند ،و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم.
معلم گفت : بسیار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم .
در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت :به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از....لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن .
☘پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت . اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند ، آری ،عجایب واقعی همین نعمت هایی هستند که ما ، آن ها را ساده و معمولی می انگاریم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚اهمیت گفتن و نوشتن "ان شاءالله" در نامه
روزی امام صادق (علیه السلام) به خدمتكاران دستور داد،برای كاری نامه ای بنويسند.
آن نامه نوشته شد و آن را به نظر آن حضرت رساندند،حضرت آن را نامه خواند،ديد در آن،ان شاءالله (بخواست خدا) نوشته نشده است.
به تنظيم كنندگان نامه،فرمود:
چگونه اميد دارید كه مطلب اين نامه به پايان برسد و نتيجه بخش باشد،با اينكه در آن "ان شاءالله" ننوشته ايد!
نامه را با دقت بنگريد،در هر جای آن كه لازم است و "ان شاءالله" نوشته نشده، "ان شاء الله" بنويسيد...
پیوست:
گروهى از يهود چيزى از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند،حضرت فرمود: فردا بياييد تا جوابتان را بدهم
و اِن شاءاللّه نگفت.
پس تا چهل روز از آمدن جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر جلوگيرى شد.
و پس از آن،بر پيامبر فرود آمد و گفت: «هرگز در مورد چيزى مگوى كه:
من آن را فردا انجام خواهم داد!
مگر اینکه در ادامه بگویی:مگر اینکه خداوند بخواهد...
و چون فراموش كنى،پروردگارت را به ياد آور و بگو:اميد كه پروردگارم مرا به راهى كه نزديك تر از اين به صواب است، هدايت كند»
❥↬ @bohlool_aghel
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚متوقعها چه کسانی هستند؟
همه ما از دیگران انتظار همراهی داریم. همه ما میخواهیم بقیه افراد متوجه خوبیهایی که در حقشان میکنیم و کارهایی که برایشان انجام میدهیم، باشند و از ما قدردانی کنند.
این طبیعی است که دوست داشته باشیم دیگران هم برای ما خدماتی انجام دهند، اما اینکه فقط از آنها انتظار خدمترسانی داشته باشیم و این رابطه را یکطرفه بخواهیم، سرآغاز مشکلات است.
آنهایی که فکر میکنند چنین رفتاری طبیعی است و هیچ ایرادی ندارد، خوب است به این نکته هم توجه داشته باشند و ببینند خودشان برای فرد مقابل چه قدمی برداشتهاند که حالا از او چنین انتظاراتی دارند؛ تازه اگر انتظاراتی معقول و منطقی باشد.
خیلیها عادت کردهاند همیشه و در هر شرایطی از دیگران توقع کمک و همراهی داشته باشند. اینها همان کسانی هستند که به گفته دکتر پروین ناظمی، روانشناس و مدرس دانشگاه در خانواده مورد توجه افراطی پدر و مادر بودهاند و بسیار به آنها توجه شده است.
این افراد معمولا در دوران کودکی و نوجوانی در محیط خانه و میان اعضای خانواده محبت زیادی را دریافت کردهاند و مشکل اینجاست که فقط دریافتکننده محبت و خدمات دیگران بودهاند.
به این معنی که هیچوقت خودشان چنین محبتی را نسبت به دیگران نداشته یا خود را مکلف به انجام کاری برای دیگران ندیدهاند.
دکتر ناظمی این شیوه را به هیچ عنوان صحیح نمیداند و در گفتوگو با «جامجم» یادآور میشود: در تمام مراحل زندگی رابطهای موفق خواهد بود که دوطرفه باشد.
به عبارت دیگر، افراد در یک رابطه موفق هم باید ارائهکننده محبت و خدمات باشند و هم دریافتکننده آن، در حالی که اغلب افراد متوقع، معمولا برای ایجاد یا تحکیم روابطشان هیچ تلاشی نمیکنند، چراکه اصلا نیازی به تلاشکردن نداشته و قبل از اینکه آنها بخواهند کاری انجام دهند، دیگران کار را برایشان تمام کردهاند.
البته گاهی هم اصل قضیه چیز دیگری است و آنطور که این روانشناس میگوید، یکی از علائمی که افراد خودشیفته بروز میدهند همین توقع داشتن بیش از حد از دیگران است. این افراد فکر میکنند همیشه حق با آنهاست و در نتیجه از بقیه مردم انتظار دارند در هر شرایطی در خدمتشان باشند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞گفته می شود این فیلم که در شبکه های اجتماعی میچرخد، یکی از روحانیون مشهدی است که در حال دعا خواندن به رحمت خدا میرود.
👈 خوش بحالش
👈 کاش همه ما در حال دعا از دنیا برویم
👈 آخرین حرفش حجت بن الحسن بود.
👈 هیچکس نمیتونه فکرشو بکنه که یک دقیقه بعد چی میشه.
👈 فرصت را غنیمت بدانیم و به حقوق ضايع شده مردم و خدا بپردازیم
👈 بعضی ها هم دور از جون در حال گناه از دنیا میروند.
👈 ان شاء الله که این کلیپ درست نباشد و ایشان زنده باشد. و بالای سر خانوادشون.
👈 اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐به آسمان نگاه می کنم، چشمانم را میبندم
⭐و با تمام یقین و ایمان قلبی ام به تو
⭐و قدرت بی نهایتت دل می بندم
⭐از تو طلب میکنم هر آنچه را که میخواهم
⭐آرزوهایم را ، خوشبختی ام را ، آرامشم را
⭐سلامتی ام را ، خوشبختی عزیزانم را و میدانم
⭐که میبینی ام، میدانم که می شنوی صدای مرا ،
⭐و با تمام مهربانی و قدرتت
⭐به ضعیفی من رحم میکنی.
⭐الــــهـــی آمـــیـــن🙏
⭐شبتون زیبا و در پناه پروردگار مهربان🌙
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 امتحان الهی
#محمد_بن_قيس می گوید :
#امام_باقر علیهالسلام فرمودند :
روزی دو فرشته از آسمان به زمين فرود آمدند . در بين راه یکدیگر را دیدند .
يكى از آن دو به ديگرى گفت :
براى چه مأموریتی فرود مى آيى؟
گفت : خدای متعال مرا به طرف دريایی فرستاده تا یکی از ماهیان دریا را که ستمگری از ستمگران به آن میل پیدا کرده است و از خداوند آن را طلب کرده است را به آن دریا برانم و آن را در تور ماهیگیرها بیاندازم تا او را برای آن ستمگر صید کنند ، تا آن ستمگر از این بابت به انتهای آرزوی خود برسد .
سپس او به رفيقش گفت :
تو براى چه مأمور شده اى؟
گفت : خداوند عزّوجل مرا براى امرى عجيب تر از آنچه تو را به آن مأمور کرده ، فرستاده است .
خدای متعال مرا فرستاده تا نزد بنده ی مؤمنش كه روزه دار و شب زنده دار است و دعا و روزه اش در آسمان شناخته شده است بروم تا ظرف غذایی را که برای افطارش آماده كرده است را واژگون کنم تا بدين وسيله آزمايش نهايى ايمان از او صورت گرفته باشد.
🗂منبع :
بحارالانوار ، ج ۶۷ ، ص ۲۲۹
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چای باید خوب دم بکشه!
تا عطر و رنگ واقعیشو بفهمی...
زود برش داری عطر و رنگش اصل نیست،
دیر برداری میجوشه!
چای اگه بجوشه که خوردنی نیست!
ولی اگه دم بکشه، بشینی کنارِ ایوون، بارون بزنه، فنجونتو بگیری دستت، گرماشو حس کنی، اونوقته که لذت داره...!
دوست داشتنم همینه!
عجله نکن،
لِفتش هم نده،
بذار خـوب دَم بکشه:)
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه
در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد.
روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!»
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.
این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید.»
کدخدا با لبخند گفت: «اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی کوه به کوه نمی رسد.
تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد.»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه و پندآموز
گویند در عصر سليمان نبی پرنده اى براى نوشيدن آب به سمت بركه اى پرواز كرد، اما چند كودک را بر سر بركه ديد، پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند.
همين كه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اينبار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به آن بركه مراجعه نمود . پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى به من مُتصور نيست.
پس نزديک شد، ولی آن مرد سنگى به سويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد. شكايت نزد سليمان برد. پیامبر آن مرد را احضار کرد، محاكمه و به قصاص محكوم نمود و دستور به كور كردن چشم داد.
🏷آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت:
چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرساند،
بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد!
و گمان بردم كه از سوى او ايمنم
پس به عدالت نزديكتر است اگر محاسنش را بتراشيد
تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶بـــاور تــوانــسـتــن
🔶هشت سخن که هر روز شما را با انگیزه نگه میدارد:
1⃣ هیچ کس شما را به جلو هل نمی دهد
الا خودتان
2⃣همیشه باور داشته باشید که
اتفاق فوق العاده ای رخ خواهد داد.
3⃣هیچ چیز در دنیا دائمی نیست؛
حتی مشکلاتمان.
4⃣امیدتان را از دست ندهید.
شما هرگز نمیدانید که فردا ممکن است
چه چیزی به همراه داشته باشد.
5⃣زندگی سرسخت است
اما شما هم همین طور.
6⃣از فکر کردن به اتفاقات ناگوار
دست کشیده و به اتفاقات خوب فکر کنید.
7⃣در سکوت به سختی کار کنید.
بگذارید موفقیت، صدای شما باشد.
8⃣رها کردن، آسان نیست اما ضروری است
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چو عشق آمد از عقل دیگر مگوی...
نبرد عقل 🧠و عشق 🫀 از زبان سعدی شیرازی ...
امیدوارم لذت ببرین☺️ 🌺
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐ آدم هایی هم هستند که "خوبند"
⭐ خوب بودن به خوردشان رفته
⭐ آمده اندکه مهر بیاورند
⭐ نه جنسیتشان مهم است
⭐ نه عقایدشان نه سنشان نه تحصیلاتشان
⭐ آدم های"خوب"همیشه ماندگارند...
⭐ الهی که تو زندگیتون پُر باشه از
⭐ این آدمها که مطمئن هستم
⭐ یکیشون خودت هستی دوست من
⭐️ شبـ🌙ـتون معطر به عطر گــــل
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی میخواید از زندگی بجز
یه صدای بارون
و یه آتیش و یه لیوان چای داغ 😍☕️
صبحتون بخیر
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚#قصه_راست
مهمان امام حسین (علیه السلام)
شیخ رجبعلی خیاط می فرمود :
در روزهای اوایل هیئت ، مایل بودم تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم، خودم مداحی می کردم، چای می دادم و اغلب کارهای دیگر.
شبی مشغول دادن چای به عزاداران بودم که دیدم جوانی که اصلا ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشه ای نشست ، یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش ، وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود.
به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان، چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک شبیه جوراب های زنانه به پا دارد.
غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را مقابلش گرفتم،
یکی از استکان ها برگشت و چای روی پایم ریخت و سوخت.
از این سوختگی زخمی در پایم بوجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود،
برای خودم هم این سوال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمی شود.
شبی به من گفتند: شیخ! آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی ، هر چه بود مهمان حسین علیه السلام بود ، نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی.
📚کشکول کشمیری ، صفحه ۱۲۳
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شادی هامونو تقسیم کنیم
تا بیشتر بشن
🌸شاید این روزها آدمها تنها
دلخوشیشون یه ذره لبخندِ تو باشه
🌸شاید یه حرفِ مثبتِ تو بتونه یه جرقه باشه برای کسی که ازین دنیا خسته شده
🌸محبت و از هم دریغ نکنیم و
به اطرافیانمون عشق بدیم
🌸قلبمون سنگین نشه ، پر نشه از
بی مهری و بی انرژی بودن و بی عشقی
🌸هرچی بیشتر عشق و آرامش و انرژی مثبت هدیه بدی چندبرابرشو جذب میکنی
روزگارتون سرشاراز عشق و مهربانی🌸
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel