eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.8هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا امام رضــاجان✨ سلام که می‌دهم؛ جواب سلامت را، اول چشمانم می‌شنوند! شاید خدا تو را از جنس باران خلق کرده است که تا نگاهت به نگاهم گیر می‌کند باران می‌گیرد و من پاک می‌شوم... سلام مولای رئوفم❤️ غیر دسٺان ٺوام... نیسٺ شفابخش دگر جز مسیحاے دمٺ دادرسے نیسٺ مرا... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
  ⚫️امام هشتم (ع) و ماجرای تشییع جنازه موسي بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است ،‌مي‌گويد : « ‌روزي همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهاي طوس رسيديم صداي ناله و گريه‌اي را شنيدم . من به جست و جوي آن رفتم . ناگاه ديدم جنازه‌اي را مي آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچه‌اي كه به مادرش مي‌چسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند : « هر كس جنازه‌اي از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك مي‌شود » وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روي سينه‌ي او گذاشتند و فرمودند :« فلاني ! تو را بشارت مي‌دهم كه بعد از اين ديگر ناراحتي نخواهي ديد .» (1) عرض كردم : فدايت شوم، مگر اين مرد را مي‌شناسيد، در حاليكه اينجا سرزميني است كه تا كنون در آن گام ننهاده‌ايد امام عليه السلام فرمود: موسي ! مگر نمي داني كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه مي‌شود. اين چنين است كه امامان عليهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندي كه رو به سوي آنان مي‌كند، مورد توجه قرار مي‌گيرد و حاجتش به نحو شايسته‌اي برآورده مي‌گردد.  📚 بحارالانوار 49/98. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین فیلم رنگی از حرم امام رضا(ع)؛ ۱۳۱۸ 🔹۲۵ جولای ۱۹۳۹ میلادی، یک گردشگر سوئیسی به نام الامایارد از میان آتش جنگ جهانی دوم به همراه دوستش با یک ماشین سواری از راه افغانستان خودش را به ایران رسانده و با دوربینی که زیر لباسش پنهان کرده اولین فیلم رنگی از حرم امام رضا(ع) را ثبت کرده است. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚نگاهی متفاوت به ماجرای ضامن آهو داستان ضامن آهو آنگونه که بین عموم مردم مشهور شده در منابع قدیم تا حدی متفاوت و جالبتر است. روایت اصلی این داستان را شیخ صدوق(ره) بیش از هزارسال پیش در کتاب «عیون اخبار الرضا (ع)» آورده است. وی تنها با دو واسطه از ابومنصور محمد بن عبدالرزاق (متولی شاهنامه ابومنصوری) که از قدرتمندان و زورمندان روزگار بوده نقل می کند: در جوانی برای اهالی مشهدِ رضا (ع) و زائرانی که با آنجا می رفتند مزاحمت ایجاد می کردم و تا اینکه یکبار که با یک یوزپلنگِ (آموزش دیده) برای شکار آهو به آن حوالی رفته بودم یوز شکاری ام ، را دنبال آهویی فرستادم و آهو تا نزدیک دیوار محوطه زیارتگاه رضا (ع) رفت ولی یکباره هر دو در مقابل آن ایستادند. گاهی که آهو به سوی دیگری می رفت ، یوز به دنبالش می دوید ولی وقتی به محوطه زیارتگاه پناه می برد ، یوز از دنبال کردنش دست بر می داشت. بالاخره آهو به یکی از اتاقهای زیارتگاه وارد شد و هنگامی که به دنبالش رفتم آن را نیافتم. از ابونصر مقری (که در محوطه بود) پرسیدم: آهویی که وارد محوطه شده بود کجاست؟ گفت: من ندیده ام. از آن روز نذر کردم که دیگر زائران رضا (ع) را آزار ندهم و راهشان را نبندم. همچنین از آن به بعد هرگاه حاجتی داشتم به زیارتش می آمدم و حاجتم روا می شد. یکبار از خدا خواستم که فرزند پسری به من ببخشد که چنین شد. هنگامی که پسرم به بلوغ رسید و کشته شد ، مجددا به مشهد الرضا (ع) رفتم و باز هم فرزند پسری از خدا خواستم که خداوند برای بار دوم پسری به من داد و هیچ حاجتی را در آنجا از خدا نخواسته ام مگر اینکه روا شده است. 📚منابع: عیون اخبار الرضا (ع) ، تالیف شیخ صدوق ره ، ج۲ ، ص۲۸۶ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚حکایت خواندنی در مورد غفلت و نادانی شاگردی از معلّم پرسید: « چرا اشخاص نفهم رابه گاو تشبیه میکنند؟» معلّم پاسخ داد : « روزی یک نفر به باغ وحش رفت و دید همه ی حیوانات میخندند غیر از گاو . روز دیگر ، باز به آنجا رفت و مشاهده نمود که گاو می‌خندد و سایر حیوانات ، ساکت هستند . وقتی از مسئول باغ وحش جریان را پرسید ، او گفت :دیروز ، میمون لطیفه ای برای حیوانات تعریف کرده بود که همه ی حیوانات خندیدند ، اما این گاو تازه امروز فهمیده و دارد می‌خندد!» فیلسوف شهیر «الكوت» میگوید : غفلت از ناداني خود ، دردي است كه نادان ها به آن گرفتارند. شاعر می سراید : گوش را اکنون ز غفلت پاک کن استماع هجر آن غمناک کن ❥↬ @bohlool_aghel ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel ‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدایا وقتی شب میرسد ⭐️افڪارم از تو و عشقت 🌸آرامــش مــی‌گـیــرد ⭐️خوابـم از امنیت و مهرت 🌸اطـمـیـنـان می‌یــابــد ⭐️مـرا از واسطه‌های آرامش 🌸بـنـدگانـت قــرارده 🌷شبـ🌙ـتون معطر به عطر گل🌷 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🌸ســـــــلام 🌺صبحتون بهترین 🌸و خوشرنگ ترین صبح دنیـا 🌺با لحظه هایی پـراز خوشی 🌸و آرزوی سلامتی برای شما 🌺روز و روزگارتون شـاد و زیبـا 🌸صبح زیبـای جمعه تـون بـخیر ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚حکایتی زیبا درباره عاقبت حق الناس... ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩستشاﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ. ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ،که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد ! ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود. ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خوﺍﺏ ﺭﻓﺖ. ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ. ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ ‏) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و.... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید. ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ میشود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ می آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ ! ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ... ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست... ای کاش این حکایت به گوش همگان برسد ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️دوران زندگی آدم را 4 دوره میدونند: ♦️1 ) دوران ژست: تا 24سالگی ست.در این دوران آدم هر جا میره هی دماغشو باد میکنه ژست میگیره و فکر میکنه از همه بهتره ♦️2) دوران قسط: دورانی ست که تا 50سالگی ادامه داره و با قسط ازدواج شروع و همینطور فقط باید قسط وقسط و قسط بده ♦️3) دوران تست: تو این دوران که از 50تا 60سالگی ست باهجوم بیماریها مواجه میشیم و هی باید بریم دکتر تست بدیم ♦️4) دوران فست: که از 60سال به بالاست. و آدم به فس فس و... میفته ♦️پس منتظر روزگار خوش نباشید از همین لحظات زندگی لذت ببرید ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
4_5967403797008354507.pdf
207.4K
کاش کتاب میخواندی کاش میدانستی که کتاب خواندن چقدر گره گشا است. آن وقت به یک اشارتی میفهمیدی دلیل اینهمه بدبینی چیست. آن وقت لذت بد بینی را میچشیدی! 📕 نامه‌هایی به آنا ✍🏻 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 📚 داستان کوتاه خیلی زیباست بخونید لطفا ♦️مرد میانسالی در محله ی ما زندگی میکند که من از بچگی او را میشناسم، آدم تو دار و خنده روییست... همیشه صورتش سه تیغ و پیراهن شاد میپوشد... او حتی محرم هم پیرهن سفید میپوشه، من هرگز اونو توی هیات و مسجد و امامزاده ها ندیدم... به قول بابام اصلا شاید کافر باشه... ولی هیچوقت کسی ازش بدی ندیده سرش تو کار خودشه... زنش هم تقریبا حجاب آنچنانی نداره خیلی عادی میپوشه، همیشه دوست داشتم بدونم که چرا اهل مسجد و هیات نیست... تا اینکه یه روز دل و به دریا زدم و توی یه مسیر که با هم بودیم ازش پرسیدم آقا رضا دوست داری یه سفر بری خونه ی خدا... با خنده گفت تو چی، دوست داری؟ گفتم اره چرا که نه... بابام هم همیشه حسرت حج رفتن و کربلا رو داره، گفت انشالا نصیبش میشه... گفتم جوابمو ندادی دوست داری بری؟ گفت من خونه ی خدا زیاد رفتم‌، اصلا هم حسرتش رو ندارم... چشام داشت از کاسه در میومد پرسیدم شوخی میکنی؟ گفت شوخی چرا؟ گفتم اخه ندیدم کسی تو محل بگه شما حج رفته باشید: گفت شما پرسیدید خونه ی خدا ،منم گفتم اره زیاد رفتم، اگه بخوای تو رو هم میبرم... خندم گرفت گفتم چطور، گفت کاری نداره فردا صب آماده باش ببرم خونه ی خدا..اونجا خیلیا هستن خدا هم منتظره دیدنمونه... خلاصه شب تا صب خوابم نبرد، همش فکر میکردم جادوگره یا هم فکرایی تو سرشه... خلاصه صبح که شد رفتم در خونشون و صداش زدم و اونم با صورت تراشیده و پیرهن شاد و موهای براق و سیگار وینستون روی لب اومد بیرون و با ماشینش رفتیم... وسط راه پرسیدم میخای ببریم امامزاده درسته؟ گفت به زودی میبینی... با هزاران سوال بی جواب توی سرم سکوت کردم تا اینکه رسیدیم به آسایشگاه بچه های بی سر پرست... داشتم شاخ در میاوردم فقط نگاه میکردم، همینکه رفتیم داخل بچه ها دویدن بغل آقا رضا و اونو عمو صدا میزدن آقا رضا هم از وسایلی که تو مسیر خریده بود بهشون میداد وصدای خنده ی بچه ها بلند شد... آقا رضا برگشت طرف من و گفت اینم خونه ی خدا ،دیدی که چقدر خونش نزدیکه، ادامه داد: خدا توی آسایشگاه معلولان ذهنی، توی بیمارستان محک، توی آسایشگاه سالمندان، و همیشه چشم به راهه... چرا ملاک اعتقاد مردم را از ظاهر تشخیص میدهید، چرا همش فکر میکنید خدا توی امامزاده ها و مساجده... خانه های خدا خیلی نزدیکتره اگه دقت کنیم... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚آلکسی تایمیا چیست؟ 🔸 زن نگران شوهرشه؛ اما موقعی که دیر میاد، طوری‌ با او حرف میزند انگار که خونه زن دیگه اش بوده! 🔸 مرد نگران بیش از حد کار کردن خانمشه؛ اما موقعی که میاد خونه طوری برخورد می کنه که خستگی تو تنش می مونه! 👈️ روانشناسان به این حالات *آلکسی تایمیا* یعنی : " فقر کلمات در بیان احساسات" یا " کمبود کلمات در ابراز احساسات" می ‌گویند. 🔹️ آلکسی تایمیا alexithymia یا نارسایی هیجانی، نوعی ساختار شخصیتی است که مشخصه اصلی آن، ناتوانی در تشخیص و تحویل احساسات خود به دیگران است. 🔸 در فرهنگ ما این مریضی یک رسم شده، ولی ناپسند است که: احساساتت را پنهان کن و نشان نده. و در جواب تعجب ما می گویند: لوس می شود.... 🔸 از یک طرف در خلوت ، دل مان برای این و آن می‌سوزد و تنگ می‌شود، از طرفی وقتی به هم می‌رسیم انگار لال مونی گرفته ایم. انگار یک نیروی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهان مان را می بندد تا مبادا چیزی در مورد دل تنگی‌مان بگوییم ! 🔸 آن قدر در بیان احساسات مان ، آلکسی تایمیک ( فقیر در بیان احساسات و ابراز علاقه)، هستیم که صبر می‌کنیم تا وقتی عزیزی از دست رفت، آن‌ وقت برایش شعر بگوییم و نوحه بخوانیم. ☝ باید این سکوت خطرناک و طولانی را بشکنیم. 🔸باید پدر به فرزندش بگوید که چقدر دوستش دارد. باید فرزند، دست پدر و مادر را بگیرد و با هم قدم بزنند و شوخی کنند و بخندند. و ... بخندند. 🔸 باید مادر فرزندش را به یک شام دونفره در خانه یا جای دیگری دعوت کند. 🔸 زن باید به همسرش بگوید: عزیزم از این که دیر کردی، نگرانت شدم. دلم برایت تنگ شده بود. 🔸 مرد باید به همسرش بگوید: عزیزم روز پر کاری داشتی. خدا قوت. من از تو متشکرم. 🔸باید فرزندان در گوش مادرشان بگویند: چقدر خوب است که تو را داریم مامان.. 🔸 باید کسی که دوستش داریم بداند که چقدر با بودنش حال ما را خوب کرده و دوستش داریم. و بداند که دوستش داریم .... 👌 بیاییم در بیان احساساتمان فقیر ، ناتوان، بخیل و خسیس نباشیم. محبت را باید ابراز کنیم و الا در دلمان می پوسد ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قیمت‌ها به روایت پدرسالار در سال۱۳۷۴ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙خــدایاحفـظ ڪن 💫مردمِ سـرزمینـم را 🌙از بلاهـا، سختی‌هـا 💫مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها 🌙خـــدایا خـودت پنـاه و 💫تسڪینِ دردهایشان باش 🌙خدایا دلشوره و دلواپسے را 💫از ڪشور ما دور ڪن... آمیـن 🌙شـب خـوش🌙 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 🌻🍃 صبحتون بخیر امروزتون پراز لبخند و پراز بهترینها امیدوارم عشق صفای زندگیتان🌻🍃 شادی و لبخند تقدیرتان مهربانی راه و رسمتان و لطف خدا همراهتان باشد🌻🍃 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاییز که میشود عاشقانه ها اوج میگیرند پاییز،فصل دوست داشتنی و جذاب عاشقی است من به اندازه تمام برگ‌های این فصل دوستت دارم به اندازه تمام قدم زدن های عاشق ها دوستت دارم کاش یک پاییزی از راه برسد که من و تو زیر نم نم باران روی برگ های ریخته درختان تا صبح در کنار هم قدم بزنیم از آن قدم زدن هایی که خستگی معنایی ندارد کاش در این پاییز تمام عاشق ها به معشوق خود برسند و این حس را تجربه کنند ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌‌
🧷سنجاق قفلی ها را دوست دارم ازهمان کودکی دوستشان داشتم نه اینکه حس نوستالژی باشند ها ! نه آنها بانی وصل اند اما خودشان بی وصل میمانند خم میشوند ولی خم به ابرو نمیآورند زنگ میزنند کج میشوند ولی خودشان زنگار به دلت نمیزنند تیزند ؛یکرنگ ؛ ساده و بی آلایش.. کاش هیچ وقت سنجاق زندگی گم نشود همان سنجاقی که تو را به این زندگی وصلت میکند حسی که درون هر آدمی زنده است شاید حسی قشنگ باشد از یک دوست یک همراهی .... که به تو یاداوری کند امید و زندگی را شاید آدم هایی باشند که تو را همراهی کرده اند تا بدین جا برسی شاید حسی قدیمی که هروقت زنده میشود سرشار از شور و شوق میشوی آدم ها همه سنجاق هایی دارند که به زندگی وصلشان میکند حالیشان میکند که به این زندگی چقدر وابسته اند.... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱پیش بینی عجیب اهل بیت ع در مورد هنگام ظهور!! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️خدای من چگونه ناامید باشم، 💜در حالے ڪه تو امید منی ⭐️چگونه سستے بگیرم 💜ڪه تو تڪیه‌گاه منی ⭐️ای آنڪه با ڪمال زیبایے و نورانیت خویش 💜آنچنان تجلے ڪرده‌اے ڪه ⭐️عظمتت بر تمامے ما سایه افڪنده 💜نگاه خود را از ما مگیر ⭐️الـــــــــهـــــــی آمــــــــیـــــــن🙏 💜نگاه خدا معجــزه میکنه 😇 🌙نگاه خدا را براتون آرزو میکنم 🙏 💜شبتون پراز نگاه مهربون خدا ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺درود بر شما دوستان روزتون بخیر 🌸الهی همه درهای مهربانی 🌺همیشه به روی دلهاتون باز باشه 🌸الهی نسیم عشق 🌺نوازشگر لحظه هاتون باشه 🌸الهی همیشه خدای مهربون 🌺هواتونو داشته باشه 🌸الهی غم وغصه هیچ وقت و 🌺هیچ وقت نزدیکتون نشه 🌸الهی شادی همنشین 🌺همیشگی تک تکتون باشه 🌸الهی خوشبختی انتهای 🌺مسیر راه تک تکتون باشه 🌸با آرزوی بهترینها برای تک تکتون 🌺بفرمایید صبحانه🍳 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌‌‌‌‌‌‌
📚 روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه می‌گذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی می‌خواست آب بکشد و نمی‌توانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کرده‌ای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد. آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسول‌الله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید. پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آورده‌ای؟ گفت: مردی خوش‌روی، شیرین‌کلام، خوش‌اخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آورده‌ای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدم‌های مبارکش افتاد. گریه می‌کرد و معذرت می‌خواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: 📖وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم) و تو اخلاق عظیم و برجسته‌اى دارى. 📚قصص‌الروایات ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel