بهلول عاقل | داستان کوتاه
📚تاجری که همراه زنش به خاک سپردنش مرد حمالى بود، يک روز داشت بار مىبرد. رسيد به يک باغ. بارش را ز
توى جعبهام پول طلا درآوردم و رفتم پيش صراف تا آن را خرد کنم. مرد صراف وقتى ماجراى مرا شنيد از من خوشش آمد. مرا به خانهاش برد. دو سه روزى گذشت، هر روز دخترى توى حياط رفت و آمد مىکرد که خيلى خوشگل بود. دربارهٔ دختر از صراف سئوال کردم، گفت اگر او را مىخواهى پيشکشات. دختر را عقد کردم و کنار دکانِ صراف يک دکان باز کردم و مشغول صرافى شدم.بعد از مدتى فهميدم که در اين شهر هر مرد و يا زنى بميرد همسرش را با يک کوزه آب و يک سفره نان مىاندازند توى چاه. روزى از زنم پرسيدم. توى شهر شما اگر کسى زن بگيرد، مىتواند زنش را با خودش به شهر ديگرى ببرد؟ گفت: نه. گفتم: در شهر شما طلاق هم هست؟ گفت: نه. ديدم بد جائى گير افتادهام؛ بعد از مدتى زنم مرد، او را خاک کردند و مرا هم با يک کوزه آب و يک سفره نان توى چاه انداختند، هرچه التماس کردم فايدهاى نکرد.وقتى به ته چاه رسيدم، ديدم هزار زرع گشادى دارد. و کلى استخوان روى هم ريخته. حساب کردم ديدم نان و آبى که براى من گذاشتهاند به روز چهارم نمىرسد، اين بود که قناعت کردم، بلکه يک نفر ديگر را توى چاه بىاندازند و با او شريک شوم. همهٔ استخوانها را يک طرف جمع کردم، لباسها را هم جمع کردم يک طرف ديگر.بعد از دو روز يک نفر را انداختند پائين، بيچاره از ترس مرد.
پایان ماجرا در قسمت بعد...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داوود عليهالسلام بر سر كوه عرفات
مراسم عرفات بود. #حاجیها سراسر اطراف كوه #عرفات را فراگرفته بودند، و به دعا و مناجات اشتغال داشتند. از امام صادق عليهالسلام نقل شده فرمود: حضرت داوود عليهالسلام وارد سرزمين #عرفات شد، و تصميم گرفت بالاى #كوه برود و در همان جا تنها به #عبادت خدا مشغول گردد (شايد مىخواست ادب در دعا را رعايت كند، زيرا در كنار مردم، صداهاى مختلف در داخل هم مىشدند و مخلوط مىگشتند) بالاى كوه رفت و در آن جا به دعا و مناجات پرداخت. پس از پايان #اعمال، #جبرئيل از سوى خداوند نزد او آمد و گفت: #پروردگارت میگويد: چرا بر بالاى كوه رفتى، آيا گمان بردى كه صداى كسى بر من پنهان میماند؟ سپس جبرئيل او را به #قعر درياى جده برد. در آن جا سنگى بزرگ را ديد. آن را شكست. ناگاه كرمى در ميان آن #سنگ ديده شد. آن كرم گفت: اى داوود! پروردگارت میفرمايد: من صداى اين كرم را در دل اين سنگ كه در قعر اين دريا است میشنوم، آيا گمان میکنى كه صداى كسى از من پنهان بماند؟
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان دعای مادر حضرت موسی(ع)
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
بهلول عاقل | داستان کوتاه
توى جعبهام پول طلا درآوردم و رفتم پيش صراف تا آن را خرد کنم. مرد صراف وقتى ماجراى مرا شنيد از من خو
خلاصه هفت سال ته چام بودم و مردهخورى مىکردم، هرکس را که پائين مىانداختند اگر مىمرد که هيچ اگر نمىمرد او را خفه مىکردم و آب و نانش را بر مىداشتم.يک روز ديدم گربهاى آمد و رفت سر وقت گوشت يک مرده، بعد هم رفت. فردا باز هم گربه آمد وقتى برمىگشت، من دنبالش رفتم، يک وقت چشمم به يک روشنائى خورد، دنبال آن رفتم تا رسيدم کنار دريا از خوشحالى زمين را سجده کردم. برگشتم و هرچه کفش و لباس در مدت هفت سال جمع کرده بودم، برداشتم و آوردم.دو شبانهروز کنار دريا نشستم تا اينکه ديدم يک کشتى مىآيد، وقتى جلوتر آمد، ديدم از کشتىهاى خودمان است. سوار شدم و آمدم تمام لباسهاى مردهها را فروختم. در اين نه سالى هم که نبودم، شاگردان و ميرزاها، همه درآمد مرا جمع کرده بودند. اين باغ را بيست و پنج روز است که خريدهام. مقصودم اين است که تا رنج نبرى و زحمت نکشي، مالدار نمىشوي.
پایان.
📚تاجرى که همراه زنش به خاک سپردنش
قصههاى مشدى گلين خان ص ۲۲۷
گردآورنده: ل. پ. الول ساتن- نشر مرکز چاپ اول ۱۳۷۴(کتاب: فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد سوم-على اشرف درويشيان، رضا خندان (مهابادي)، انتشارات کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۷۸)
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚دزد و روستائی
يکى بود يکى نبود، غير از خدا هيچکس نبود. در روزگاران قديم يک فرد روستائى بود روزها مىرفت کارگرى و ده شاهى مزد مىگرفت. پول را به خانه مىآورد و مىگذاشت روى طاقچه. يک روز غروب که به خانه آمد پول را نديد. روزهاى بعد هم همينطور. ده شاهى مزدش را روى طاقچه مىگذاشت و مىرفت. غروب که به خانه برمىگشت پول را نمىديد. دزد پول را مىبرد. مرد روستائى رفت پيش يک پيرزن و ماجرا را برايش تعريف کرد.پيرزن گفت: اگر ده شاهى به من بدهى به تو مىگويم چهکار کنى که ديگر دزد پولت را نبرد. مرد قبول کرد و ده شاهى به آن زن داد.زن گفت: از اينجا که رفتى مقدارى قرسهقل (مدفوع الاغ) بريزى توى طاقچه و ده شاهى را بگذار روى آن. تمام ديوارها را هم سوزن آجين کن و تا مىتوانى به ديوار سوزن فرو کن. توى حوض هم يک مار بينداز و دو کبوتر را هم روى درخت بنشان و دو سگ هار هم به در حياط ببند و به سر کار برو.مرد به خانه آمد و تمام کارهائى را که پيرزن گفته بود انجام داد و رفت سر کارش. نزديک ظهر دزد آمد که پول را بردارد دستش در قرسهقل فرو رفت و کثيف شد. خواست دستش را با ديوار پاک کند که سوزنها در دستش فرو رفت و دستش خون افتاد. رفت توى حياط دستش را بشويد مار توى حوض دستش را گزيد. رو کرد به آسمان که از مصيبت به خدا پناه ببرد. کبوترها ريتقه (مدفوع پرندگان) انداختند توى چشمش. در را باز کرد تا فرار کند سگها او را گرفتند و به زمين زدند و دريدند.
📚دزد و روستائي
افسانهها، نمايشنامهها و بازىهاى کردى ج اول
گردآورنده: على اشرف درويشيان- نشر روز - چاپ اول ۱۳۶۶(فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد پنجم (د)، على اشرف درويشيان، رضا خندان مهابادي
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥قصه های کهن ایرانی
👌🏻اولین ها در کانال بهلول عاقل
👈🏻این داستان رسم جوانمردی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐دریــافــت آرامــش الــهــی
⭐بارالـها از كوي تو بيرون نشود پاي خيالم،
⭐نكند فرق به حالم ...
⭐چه براني ،چه بخواني،
⭐چه به اوجم برساني ، چه به خاكم بكشاني…
⭐نه من آنم كه برنجم، نه تو آني كه براني...
⭐نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم،
⭐نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي...
⭐در اگر باز نگردد، نروم باز به جايي
⭐پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي
⭐كس به غير از تو نخواهم
⭐چه بخواهي چه نخواهي...
⭐باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهي...
⭐شبت غرق در آرامش و در پناه پروردگار🌙
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌈صبح زیبـایی دیگر آمد
🌸قدمت به خير
🌈لطفا وقتى براى بيدارکردن
🌸دوستانم ميروى
🌈يک سبد عشق
🌸يک دنيـا آرزوهاى زيبـا
🌈و يک عالمه الطاف خـدا را
🌸به روى چشم هايشان بپاش
🌈بگذار با ترنم دنيـايى از اميد
🌸چشمانشان را به روى تو باز کنند
🌈صبح قشنگتـووون بـخیر
🌸و روزتـون سرشـار از شـادی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚حمام رفتن بهلول
روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بیاعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند. با این حال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند. بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت و این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده و مواظبت بسیار نمودند؛ ولی با این همه سعی و کوشش کارگران، موقع خروج از حمام بهلول فقط یک دینار به آنها داد.
حمامیها متغیر گردیده پرسیدند: سبب بخشش بیجهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟ بهلول گفت: مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز میپردازم تا شماها ادب شوید و رعایت مشتریهای خود را بنمایید.
❥↬ @bohlool_aghel
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
یک روز از همکارم پرسیدم: چکار کردی که مشکلی با همسرت نداری ؟
گفت :"هرکاری راهی داره" .
گفتم مثلا. گفت:" مثلا وقتی میخوام برم بیرون و خانومم میگه فلان چیزو بخر، نمیگم پول ندارم چون میدونم این جمله چالش برانگیزه.
فقط دست روی چشمم میذارم و میگم به روی چشم .
وقتی هم که برمی گردم و خانوم سراغ خریداشو می گیره ،محکم روی زانوم می زنم و می گم دیدی یادم رفت.
استفاده از این دو عضو ؛یعنی چشم و زانو راز موفقیت منه".
به خانه که برگشتم تصمیم گرفتم رفتار همکارم را الگو قرار بدهم و از چشم و زانو برای شیرین شدن زندگی استفاده کنم .
این الگو چند وقتی خوب جواب داد تا یک روز که برای مرمت سیم سرپیچ لامپ، بالای چارپایه رفته بودم از همسرم خواستم فیوز را بکشد او هم دست روی چشمش گذاشت و گفت :"به روی چشم ".
رفت و من هم با خیال این که در خواستم اجرا شده دست به کار مرمت سیم شدم
که یکهو در اثر برق گرفتگی از اتاق با مغز به بیرون پرتاب شدم.
وقتی با حال زار به خانمم گفتم چرا فیوز رو نکشیدی ؟محکم روی زانوش زد و گفت :"وااااای دیدی یادم رفت.
نتیجه:
خیلی مواظب خانما باشید، تئاتر جلوشون بازی نکنید سریع دوزاریشون می افته.
شوخی ندارنا 😊
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚گفتگوى خدا با داوود عليهالسلام
خداوند به حضرت #داوود عليهالسلام وحى كرد:
چرا تو را تنها، دور از مردم مىنگرم؟ داوود: من به خاطر تو از آنها دورى گزيدم، آنها نيز از من دور شدند.
خداوند چرا تو را خاموش مینگرم؟ داوود: #خوف و #خشيت از #مقام تو، مرا خاموش نموده است.
#خداوند چرا تو را آن گونه مینگرم كه همواره مشغول #عبادت من هستى؟ داوود: حب و #عشق تو مرا به عبادت مشغول ساخته است.
خداوند چرا تو را #فقير مینگرم، با اين كه به تو از نعمتها، عطا كردهام؟ داوود: اداى حق تو، مرا فقير ساخته است.
خداوند چرا تو را اين گونه #خاشع و فروتن مىنگرم؟ داوود: عظمت و جلالت كه قابل توصيف نيست، مرا ذليل و فروتن كرده است.
خداوند تو را به فضل و رحمت خود بشارت مىدهم، و آن چه را دوست دارى در روز ملاقات (قيامت) براى تو فراهم است، از مردم فاصله نگير، در اخلاق نيك با آنها #محشور باش و از #اخلاق زشت آنها دورى كن، كه در اين صورت، در #قيامت به آن چه خواستى، از جانب من به آن نايل مىشوى.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐈گربه صفت
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🔥عذاب قانونشكنان و تماشاچيان
يكى از داستانهاى جالب قرآن داستان اصحاب سَبت است كه به طور فشرده در سوره اعراف بيان شده است، داستان آنان كه قانون را شكستند و آنان كه قانون شكنان را از اين كار نهى نكردند و هر دو گروه به صورت بوزينهها مسخ شدند اصل ماجرا چنين است:
عصر پيامبرى حضرت داوود عليهالسلام بود. در اين عصر گروهى در شهر ايله كه در ساحل درياى سرخ قرار داشت، زندگى مىكردند، خداوند آنها را از صيد ماهى در روز شنبه نهى كرده بود، و پيامبران اين نهى خدا را به آنها گفته بودند، آن روز را ماهيان احساس امنيت مىكردند كنار دريا ظاهر مىشدند ولى روزهاى ديگر به قعر دريا مىرفتند.
دنياپرستان بنى اسرائيل براى صيد ماهى فراوان، كلاه شرعى و نقشه عجيبى طرح كردند و آن نقشه اين بود كه حوضچهها و جدولهايى در كنار دريا درست كنند، به طورى كه ماهىها به آسانى وارد حوضچه شوند، و آنها را روز شنبه در آن حوضچهها محبوس نمايند، و روز يكشنبه اقدام به صيد آنها كنند و همين نقشه عملى شد.
با همين نيرنگ و ترفند ماهى زيادى نصيبشان مىگرديدو ثروت سرشارى را از اين راه به دست مىآوردند و مدتى زندگى را به اين منوال پشت سر نهادند.
در آن شهر حدود هشتاد و چند هزار نفر جمعيت زندگى مىكردند، اينها مطابق رواياتى كه نقل شده سه دسته بودند: يك دسته از آنها (حدود هفتادهزار نفر) به اين حيله خشنود بودند و به آن دست زدند، و يك دسته از آنها كه حدود ده هزار نفر بودند، آنان را از مخالفت خداوند نهى مىكردند، دسته سوم ساكت بودند و به علاوه به نهى كنندگان مىگفتند: لِمَ تَعِظُونَ قَوماً اللهُ مُهلِكُهُم اَو مُعَذِّبُهم عذاباً شديداً؛ چرا قومى را كه خدا هلاكشان مىكند يا عذاب بر آنها نازل مىكند، پند مىدهيد؟
نهىكنندگان در پاسخ مىگفتند: ما اين قوم را پند مىدهيم تا در پيشگاه خداوند معذور باشيم (يعنى اگر كسى نهى از فساد نكند، وظيفهاش را انجام نداده و معذور نيست؟
كوتاه سخن آن كه: گفتار اين دسته كه مكرر نهى از منكر میكردند، تأثير نكرد، وقتى كه در گفتار خود اثر نديدند از آنها دورى كرده و در قريه ديگرى سكونت نمودند و با خود گفتند: هيچ اطمينانى نيست، چرا كه ممكن است ناگهان نيمه شبى عذاب نازل شود و ما در ميان آنها باشيم.
پس از رفتن آنها، شبانگاه خداوند تمام ساكنين شهر ايله را به صورت بوزينهها مسخ كرد. صبح كه شد كسى دروازه شهر را باز نكرد، نه كسى وارد میشد و نه كسى از شهر بيرون میامد خبر اين حادثه به روستاهاى اطراف رسيد
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎅بابانوئل شیطان
وارد کردن آموزههای شیطانی در کالبد فرهنگی و عقیدتی مسیحیت توسط یهودیان و مسیحیان منحرف
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا تو را به جلالت قسم
ادراک حکمتت را ... فهم و دریافت علمت را....
و هر دو بال رحمتت را نصیبم بگردان ....
میوه های مهرت را به من بچشان...
دنیا پوچ و بی ارزش نیست
فقط انسانی و الهی زندگی کردن سخته
کمکم کن ... چشم امیدم به توست.
خـــــدایا دراین لحظات شب دلهاے دوستانم را
سرشار از نور الهیت ڪن و وجودشان را
لبریز از آرامش✨الهی آمین🙏
⭐شبتون در پناه حق🌙
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سلام به امروز خوش آمدید🌷
💜الهی زیباترین ها را
🌸نصیب دوستانم کن
💜تا تقدیرشان آنگونه که
🌸تو میپسندی مهیا شود
💜روزتون سرشار از انرژی الهی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
خدایا🙏
نگاهت راازما
و لحظه هایمان نگیر
نگاه تو یعنی نعمت
نگاه تو یعنی برکت
نگاه تو یعنی محبت
نگاه تو یعنی راستی ودرستی
نگاه تو یعنی عاقبت بخیری
نگاه تو یعنی بی گناهی
الهی که نگاه خدا
همیشه روی زندگیتون باشه🌹
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣نادر شاه و کودک
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان پيروزى بنى اسرائيل به فرماندهى طالوت
طالوت از سوى اشموئيل و بنى اسرائيل به عنوان فرمانده كل قواى بنى اسرائيل منصوف شد، طالوت سپاهيان را بازسازى و منظم كرد و به سوى جبهه روانه ساخت، در مسير راه براى آن كه آنها را آزمايش كند، با اين كه تشنه بودند و آب نداشتند، به آنها گفت: در سر راه به نهر آبى مىرسيد، خداوند شما را به وسيله آن آب آزمايش مىكند، آنها كه به هنگام تشنگى از آب بنوشند از من نيستند، و آنها كه جز يك پيمانه با دست خود، بيشتر از آن نخورند از من هستند.
همه لشگر - جز اندكى - از آن آب نوشيدند.
طالوت دريافت كه افراد محكم و با ايمان امتحان داده كه مىتوان با آنها جنگيد همان گروه اندكند كه از آب ننوشيدند يا به اندازه يك كف دست نوشيدند.
طالوت با همان گروه اندك از نهر آب گذشتند، عدهاى از آنها با مقايسه كمى افراد خود با انبوه فراوان دشمن، گفتند: ما توانايى مقابله با دشمن به فرماندهى جالوت را نداريم. ولى آنها كه به لقاء الله و روز رستاخيز اعتقاد داشتند، با اراده قاطع گفتند:
كَم مِن فِئَةٍ قليلَةٍ غَلَبَت فَِةٌ كثيرةً بِاِذنِ اللهِ و اللهُ مَعَ الصابرين.
چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروههاى عظيمى پيروز شدند، و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) است.
لشكر اندك بنى اسرائيل به حركت خود به سوى جبهه ادامه دادند، در حالى كه طالوت در پيشاپيش آنها حركت مىكرد تا به جايى رسيدند كه لشگر نيرومند جالوت نمايان و ظاهر شد. طالوتيان در برابر آن قدرت عظيم قدرت كشيدند و دست به دعا برداشته و گفتند:
رَبَّنا أفرِغْ عَلَينا صَبرو ثَبِّت اَقدامَنا عَلَى القَومِ الكافِرينَ؛ پروردگارا! پيمانه مقاومت و تحمل و صبر را بر ما بريز، و گامهاى ما را ثابت بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان.
اين گروه اندك با ارادهاى محكم و روحيهاى عالى به فرماندهى طالوت فرمانده لايق و با ايمان به قلب لشگر دشمن زدند.
در آن وقت حضرت داوود به عنوان جوان ناشناس در ميان لشگر بنى اسرائيل بود. به وسيله فلاخنى كه در دست داشت، در پيشاپيش لشگر، جالوت فرمانده دشمن را هدف قرار داد و يكى دو سنگ به سوى او افكند، آن يك سنگ يا دو سنگ به او اصابت كرد به طورى كه جالوت جيغ و فرياد كشيد و بر زمين افتاد و در خون خود غوطه ور شد و به هلاكت رسيد. با كشته شدن جالوت، سپاه او فروپاشيدند و فرار را بر قرار ترجيح دادند.
به اين ترتيب طالوت با لشكر اندك بنی اسرائيل بر دشمنان پيروز شدند. حضرت داوود عليهالسلام از آن وقت داراى موقعيت عظيم در نزد اشموئيل و بنى اسرائيل گرديد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚امیرزاده و عرب زنگی
اميرزادهاى که عاشق شکار بود، روزى در عالم خواب دخترى را ديد و به او دل بست. وقتى از خواب بيدار شد وسايل سفر را آماده کرد تا بلکه بتواند دختر را بهدست آورد. رفت و رفت تا به دامنهٔ کوهى رسيد. بالاى کوه قصر عظيمى بود. اميرزاده کنار درختى به استراحت پرداخت. قصرى که اميرزاده ديد متعلق به عربى زنگى بود که با چهل تن پهلوان در آن مىزيست و راه را بر قافلهها مىبست و هرچه داشتند مىگرفت.عرب زنگى که مشغول ديدهبانى بود اميرزاده را در پاى کوه ديد. به سه تن از پهلوانانش دستور داد که دربارهٔ جوان تحقيق کنند و اگر به او مشکوک شدند، سرش را بريده و اثاثيهاش را بردارند. وقتى آن سه تن به نزد اميرزاده رفتند، اميرزاده هر سه را کشت. عرب زنگى با لشکرى به جنگ اميرزاده رفت. اميرزاده يکيک آنها را کشت و بعد با عرب زنگى به کشتى گرفتن پرداخت. اميرزاده عرب زنگى را به زمين زد و بر سينهاش نشست. ديد که عرب زنگى گريه مىکند.دلش بهحال او سوخت و علت گريهاش را پرسيد. عرب زنگى گفت: کلاهخود را از سرم بردار. وقتى اميرزاده کلاهخود را از سر عرب زنگى برداشت ديد که وى دخترى است بسيار زيبا.عرب زنگي، و اميرزاده بهمدت يک سال بهخوشى در قصر کنار يکديگر زندگى کردند.اميرزاده باز به ياد آن دخترى افتاد که در خواب ديده بود. اسباب سفر را مهيا کرد و به عرب زنگى گفت منتظرم باشد که پس از انجام کارم به ديدنت مىآيم. رفت تا رسيد به کنار شهرى و همانجا چادر زد.دختر امير شهر که براى شکار به خارج شهر آمده بود چادر را ديد و پسر را به نزد خود خوند. اميرزاده وقتى دختر را ديد فهميد که همان است که در خواب ديده. آندو توسط دايه هر شب يکديگر را ملاقات مىکردند. تا اينکه تصميم گرفتند بگريزند.
پایان حکایت در قسمت بعد
همراه ما باشید..😊
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟡چرا مشروبات الکلی حرام است ؟
بررسی مشروبات الکلی ازدیدگاه علم پزشکی و بیولوژی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهتر از خوابیدن با صدای بارون چیزی سراغ دارید؟
شبتون عاشقانه😍
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه مبارک🌼🍃
دوستان خوبم
آدینه تون پراز شادی
امیدوارم🌼🍃
یه روزعالی راکنار
خانواده ودوستان
داشته باشید🌼🍃
ثانیه ثانیه امروزرو
به خوشی سپری کنید🌼🍃
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚چوپان
ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ میزنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ میشوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ کمترم
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی نانوا خمیر نان را پهن میکند و درون تنور میگذارد را دیدی که چه اتفاقی می افتد؟
خمیر به سنگها می چسبد اما نان هر چه پخته تر می شود،از سنگها جدا میشود. حکایت آدمها همین است...سختی های دنیا ، حرارت تنور است...و این سختی هاست که انسان را پخته تر میکنند و هر چه انسان پخته تر میشود سنگ کمتری بخود می گیرد...سنگها تعلقات دنیایی هستند...ماشین من.. خانه من..من.. من !!
آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگها را از آن میگیرند!! خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته میشود که به هیچ سنگی نمی چسبد!!
ما در زندگی به چه چسبیده ایم ؟سنگ ما کدام است ؟👌🏻
بــفرمــایــیــد نــان تـــازه 😍
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel