eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.2هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
͜͡🌿 گره‌بستم نخ دل‌رو.... .....به بند چادرت مادر اِنّا‌اَعْطَینـاڪَ‌الْڪَوثَر ... وچـه‌ خیریست این‌خیـرِ‌ڪثیر ..... 【السلام‌علیک‌یافاطمةالزهـــۜــرا♥️✋🏻】 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚دیو هفت سر در روزگاران قديم پادشاهى بود که سى پسر داشت. وقتى همهٔ پسرهاى او بزرگ شدند، پسر بزرگ که نامش ملک‌محمد بود نزد پدر آمد و گفت: اى پدر! برادرانم بزرگ شده‌اند و بايد ازدواج کنند. پادشاه گفت: اى فرزند! من کجا بروم خواستگارى که سى دختر داشته باشند؟ ملک‌محمد گفت: اين را بگذار به عهدهٔ من. پادشاه به شرط اينکه در سه منزل پياده نشوند قبول کرد. ملک‌محمد پذيرفت که در سه محلى که پدرش گفته بود نماند و با برادرانش به‌راه افتاد.شب اول بر خلاف گفتهٔ پدر در آسياب خرابه‌اى فرود آمدند. برادر کوچک شرط پدر را به ياد آنها آورد ولى برادر بزرگ به روى خودش نياورد. شام را خوردند و خوابيدند اما ملک‌محمد بيدار ماند. نيمه شب صدائى شنيد و از خرابه بيرون رفت. در آنجا ديوى ديد. ديو گفت: اى ملک‌محمد! مادرت به عزايت بنشيند! تو و برادرانت در خانهٔ من چه مى‌کنيد؟ منتظر باش تا تو و برادرهايت را تکه‌تکه کنم. ملک‌محمد گفت: به مردى يا نامردي؟ گفت: به مردي. ملک‌محمد با ديو گلاويز شد ديو را بر زمين زد و سينه‌اش را پاره کرد. خلاصه آن شب به پايان رسيد و صبح روز بعد بار کردند و رفتند. آن‌قدر رفتند تا شب فرا رسيد.شب دوم در کاروانسراى خرابه‌اى فرود آمدند. باز هر قدر برادر کوچک سفارش پدر را يادآورى کرد، ملک‌محمد اهميت نداد و گفت: 'تو کارت نباشد. خلاصه شام را خوردند و خوابيدند. اما ملک‌محمد همچنان بيدار ماند و مواظب اطراف بود تا اينکه صداى ديو را شنيد. ديو با ديدن ملک‌محمد جلو آمد و گفت: اى ملک‌محمد! تو برادرم را کشتى و حالا به خانهٔ من آمده‌اي؟ باش تا تو و برادرانت را به خاک سياه بنشانم. ملک‌محمد گفت: به مردى يا نامردي؟ ديو گفت: البته به مردي. سپس با هم درگير شدند. ملک‌محمد او را به زمين زد و سينه‌اش را چاک کرد. آن شب هم با اين وقايع به صبح رسيد.. ادامه دارد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚بهار و زمستان خردمند پیری در دشتی پوشیده از برف قدم می‌زد که به زن گریانی رسید، پرسید: چرا می‌گریی؟ زن‌گفت: چون به زندگی‌ام می‌اندیشم, به جوانی‌ام, به زیبایی‌ای که در آینه می‌دیدم و به مردی که دوستش داشتم. خداوند بی رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشیده است. می دانست که من بهار عمرم را به یاد می‌آورم و می‌گریم. خردمند در میان دشت برف آگین ایستاد، به نقطه‌ای خیره شد و به فکر فرو رفت. زن از گریستن دست کشید و پرسید: در آن جا چه می بینید؟ خردمند پاسخ داد: دشتی از گل سرخ. خداوند، آنگاه که قدرت حافظه را به من می‌بخشید، بسیار سخاوتمند بود. میدانست در زمستان همواره می‌توانم بهار را یه یاد آورم و لبخند بزنم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند.پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند او از مرد پرسید: تو چقدر همسرت را دوست داری ؟ مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سرحد مرگ اورا می پرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود! و از همسرش نیز پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داری ؟ زن شرمناک تبسمی کرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از این احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد. پیر عاقل تبسمی کرد و گفت: بدانید که در طول زندگی زناشویی شما لحظاتی رخ می دهند که از یکدیگر تا سرحد مرگ متنفر خواهید شد و اصلا هیچ نشانه ای از علاقه الآنتان در دل خود پیدا نخواهید کرد در آن لحظات حتی حاضرنخواهید بود که یک لحظه چهره همدیگر را ببینید. اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپایدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشید محبت بر کانون گرمتان پرتوافکنی کند در این ایام اصلا به فکر جدایی نیافتید و بدانید که“تاسرحد مرگ متنفر بودن” تاوانی است که برای “تا سرحد مرگ دوست داشتن” می پردازید. عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه ها بچسبید این هردو احساس را در زندگی تجربه خواهید کردسعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظه ای از هم جدا نشوید. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚''پیشینه شب چله'' شب یلدا یا شب چلّه بلندترین شب سال در نیم‌کره شمالی زمین است. این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان) اطلاق می‌شود. این شب در نیم‌کره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن زمان به بعد طول روز بیش‌تر و طول شب کوتاه‌تر می‌شود. مراسم شب یلدا (شب چله) از طریق ایران به قلمرو رومیان راه یافت و جشن «ساتورن» خوانده می‌شد. ایرانیان باستان با این باور که فردای شب چله با دمیدن خورشید، روزها بلندتر می‌شوند و تابش نور ایزدی افزونی می‌یابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می‌خواندند و برای آن جشن بزرگی برپا می‌کردند و از این رو به دهمین ماه سال دی (دی در آیین ایرانی {زرتشتی} به معنی دادار و آفریننده) می‌گفتند که ماه تولد خورشید بود. یلدا و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک سنت باستانی است.مردم دوران باستان و از جمله اقوام آریایی که با دانش نجوم آشنایی داشتند، میدانستند که کوتاه‌ترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شب‌ها کوتاهتر می‌شوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند. سفره شب چله ، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوه‌های تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار می‌شد. روز پس از شب یلدا (یکم دی ماه) را خورروز (روز خورشید) و دی گان؛ می‌خواندند و به استراحت می‌پرداختند و تعطیل عمومی بود. بسیاری از ادیان نیز به شب چله مفهومی ‌دینی دادند. در آیین میتـرا (یا کیش مهر)، نخستین روز زمستان به نام «خوره روز» (خورشید روز)، روز تولد مهر و نخستین روز سال نو بشمار می‌آمده است و امروزه آنرا در تقویم میلادی که ادامه گاهشماری میترایی است، می بینیم. فرقه‌های گوناگون عیسوی، با تفاوت‌هایی، زادروز مسیح را در یکی از روزهای نزدیک به انقلاب زمستانی می‌دانند و همچنین جشن سال نو و کریسمس را در همین هنگام برگزار می‌کنند. برگرفته از آثارالباقیه ابوریحان بیرونی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
بهلول عاقل | داستان کوتاه
📚دیو هفت سر در روزگاران قديم پادشاهى بود که سى پسر داشت. وقتى همهٔ پسرهاى او بزرگ شدند، پسر بزرگ ک
شب سوم به حمام خرابه‌اى فرود آمدند. برادر کوچک همچنان سفارش‌هاى پدر را يادآور شد اما ملک‌محمد به او گوش نداد. پاسى از شب گذشته ديوى آمد و گفت: اى ملک‌محمد! مثل اينکه سرت به تنت زيادى مى‌کند. تو دو برادر مرا کشته‌اى و حالا هم به خانهٔ من آمده‌‌اي؟ تا تو و برادرانت را نکشم از پا نمى‌نشينم. ملک‌محمد اين ديو را هم کشت.صبح که شد بار کردند و رفتند تا رسيدند به نزديکى يک شهر. در همان‌جا چادر زدند و ملک‌محمد روانهٔ کاخ فرخ شد. نزديک کاخ که رسيد ديد اطراف کاخ سرهاى بريدهٔ جوانان را از کنگره‌ها آويزان کرده‌اند. از دربان کاخ علت آن‌را جويا شد. دربان گفت: هر روز جوانان زيادى به خواستگارى دختران پادشاه مى‌آيند و پادشاه آنها را مى‌آزمايد اگر موفق نشدند آنها را مى‌کشد و اين سرها، سرهاى خواستگارى دخترهاى پادشاه است. ملک‌محمد گفت: اين آزمايش‌ها چيست؟ دربان گفت: شيرى در کاخ است و شمشيرى بالاى سرش آويخته شده هر کس مى‌خواهد به دختران پادشاه برسد بايد شير را بکشد و شمشير را نزد پادشاه ببرد.ملک‌محمد رفت و با شجاعتى که از خود نشان داد شير را کشت. پادشاه با شنيدن خبر اجازه داد که ملک‌محمد همسر آيندهٔ خود را از بين دختران او انتخاب کند. در آن موقع دختران پادشاه در حال استراحت بودند و فقط دختر بزرگ بيدار بود. ملک‌محمد انگشترى خود را به او داد و با يک نگاه مهران به دل هم افتاد. دختر هم انگشترى خود را به ملک‌محمد داد. سپس ملک‌محمد نزد پادشاه رفت و خودش را معرفى کرد. پادشاه از دلاورى‌ها ى ملک‌محمد خوشش آمد و حاضر شد ملک‌محمد و برادرانش را به دامادى خود بپذيرد. خلاصه سى شب جشن و سرور برپا بود و بعد از آن ملک‌محمد و برادرهايش راهى ملک پدر شدند. ادامه دارد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
پاییز جان حالا که تنها چند روزِ دیگر مهمان ما هستی، باید بگویم تو تقصیری نداشتی... ما آدم ها خیلی چیز ها را خراب کردیم ساده و حواس پرت بودیم، آنجا که باید وا نمی دادیم وادادیم آنجا که باید رها می کردیم سخت گرفتیم... ما در لحظه زندگی کردن را بلد نبودیم امروز را در دیروز گذراندیم و فردا را قبل از امروز دلشوره گرفتیم... ما رویا داشتیم اما شجاعتِ جنگیدن برای رویاهایمان را نداشتیم... ما خودمان را دوست نداشتیم و دوست داشتنِ دیگری را بلد نبودیم، ما بندبازی بودیم که تعادل نداشتیم... ما رفیق می خواستیم اما رفاقت را چرتکه انداختیم... ما همراه می خواستیم اما با هم بودن را به تکرار و عادت آلوده کردیم... ما به دنبال عشق بودیم اما اطرافمان را خوب نگاه نکردیم... ما قول دادیم اما دل به قول هایمان ندادیم... ما عاشق شدیم اما نگهدارِ عشق نبودیم؛ ما عشق را بازیچه کردیم... ما ماندن بلد نبودیم و از رفتن هیچ نمی دانستیم... ما حرف داشتیم اما قهر کردیم، ما گفتگو را بلد نبودیم... ما حق داشتیم اما جراتِ باز پس گرفتنش را نداشتیم... ما زیاده خواه بودیم و قدر شناس نبودیم... ما فراموشکار بودیم به جای درس گرفتن از اشتباهاتمان آن ها را هر روز و هر ماه و هر سال تکرار کردیم، فصل ها را بهانه کردیم تا ضعف هایمان را بپوشانیم... پاییز جان تو همیشه زیبا و شکوهمند و پُر تب و تاب بودی این ما بودیم که تو را دلگیر کردیم ✍🏻 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚حکایت مخترع دين و توبه امام صادق عليه السلام فرمود : مردي در زمانهاي گذشته زندگي مي كرد و مي خواست دنيا را از راه حلال بدست آورد ، و ثروتي فراهم نمايد كه نتوانست . از راه حرام كوشش كرد تا مالي بدست آورد نتوانست . شيطان برايش مجسم و آشكار شد و گفت : از حلال و حرام نتوانستي مالي پيدا كني ، مي خواهي من راهي به تو بياموزم كه اگر عمل كني به ثروت سرشاري برسي و عده اي هم پيرو پيدا كني ؟ گفت : آري مايلم . شيطان گفت : از نزد خودت ديني اختراع كن و مردم را به آن دعوت نما . او كيشي اختراع كرد و مردم گردش را گرفته و به مال زيادي دست يافت . روزي متوجه شد كار ناشايستي كرده و مردمي را گمراه نموده است ؛ تصميم گرفت به پيروانش بگويد كه گفته ها و دستوراتم باطل و اساسي نداشته است . هر چه گفت : آنها قبول نكردند و گفتند : حرفهاي گذشته ات حق بوده است و اكنون خودت در دينت شك كرده اي ؟ چون اين جواب را شنيد غل و زنجيري تهيه نمود و به گردن خود آويخت و مي گفت : اين زنجيرها را باز نمي كنم تا خداي توبه مرا قبول كند . خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله آن زمان وحي نمود كه به او بگويد : قسم به عزتم اگر آنقدر مرا بخواني و ناله كني كه بند بندت از هم جدا شود دعايت را مستجاب نمي كنم ، مگر كساني كه به مذهب تو مرده اند و آنها را گمراه كرده بودي به حقيقت كار خود اطلاع دهي و از كيش تو برگردند . نکته: توبه یعنی جبران. 📚پند تاریخ ج۴ ص۲۵۱، بحار ج۲ ص۲۷۷ ❥↬ @bohlool_aghel ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚حکایت بسیار شنیدنی استاد حجت الاسلام تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم این داستان از زبان خود ایشون شنیدیم آیت الله کشمیری می‌فرمود در هند یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که طرف زنده‌س یا مرده و کجا دفنه، ازش چندنفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد. مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زنده‌س یا مرده، گفت مرده. آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود. این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلاً فاطمه. ولی این شخص می فهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک! آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان محمد هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهراء (سلام الله علیها)، به مرتاض گفتیم، محمد فرزند نرجس، دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یِکَم جا خورد و کمی عقب رفت چند بار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟ اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن، به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هر جای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه!!!. *اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚پیمودن ره صد ساله در یک شب! مرحوم آیت الله العظمی شفتی در اصفهان یکی از مراجع بزرگ تقلید بود خیلی مقامش بالا بود. حتی مشهور است که او شبها دیوانه میشد از شدت عشق و خوف به ذات احدیت... حتّی ایشان در اصفهان مسجدی ساخته به نام مسجد سید که خیلی عالی است و روحانیت عجیبی دارد.خودشان در جواب اینکه از کجا به این درجه رسیده اند فرمودند که: دعای یک سگ مرا به اینجا رسانده.‌‌.. من در نجف طلبه بودم و چند روزی بود که از ایران برایم پول نیامده بود. کمی صبر کردم چون نخواستم به کسی بگویم. اما یک وقت احتیاج شدیدی برایم پیش آمد. از رفیقم مقداری پول قرض گرفتم و نان و مقداری آبگوشت کله تهیه کردم. هنگامی که به منزل برگشتم دیدم که سگی در جوی آب افتاده و توله هایش به او چسبیده اند و او شیر ندارد و خود سگ از شدت گرسنگی رو به مرگ است. با خودم گفتم من که تا حالا گرسنگی کشیده‌ام باز هم گرسنگی را تحمل می کنم. نان‌ها را در آبگوشت ترید کرده و آنها را جلوی سگ گذاشتم. سگ آن غذا را خورد و هم بلند شدم و ظرف را تمیز کردم وبعد از شستن به صاحبش برگرداندم. بعد از آن پروردگار برایم پولی فرستاد طولی نکشید که از شفت که یکی از شهرستانهای گیلان است شخصی آمد و گفت فلان حاجی مرده و یک سوم از مال خود را برای شما وصیت کرده... من متعجبانه حساب کردم دیدم همون موقعی که آن آبگوشت کله را به سگ دادم عصر همان روز برای من این وصیت شده. از همان وقت کم کم در اصفهان برای من آن قدرت و مرجعیت پیدا شد اگر من توانستم به اسلام خدمتی کنم مدیون این است که توانستم دل سگی را به دست بیاورم ... تعجب نکنید زیرا برای آن که شخصی مشمول رحمت خدا شود زمینه می‌خواهد و زمینه نیز مختلف است گاهی انسان می‌تواند راه صد ساله را در یک شب بپیماید... 📗گفتار نراقی ج ۱ ص ۳۴ به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
13.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️حمله سینماهای غرب به مهدی موعود 👈🏻تحریف امام زمان (عج) در فیلم لیگ‌عدالت ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐در این شب زیبا دعا می‌کنم خدا به همتون ⭐یه قلب زیبا و مهربون بده ⭐قلبی که فقط و فقط برای✨ ⭐رضایت و خشنودی خدا بتپه ⭐و جز یاد خدا یادی توش نباشه✨ ⭐با قلب‌های مهربونتون ما رو هم دعا کنید✨ ⭐الهی آمین🙏 ⭐شبتون در پناه خداوند یکتا و مهربان🌙 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel