📚پرواز روی دره
💎روزی نبود که به مُردن فکر نکند
فشارهای زندگی امانش را بریده بود
و دیگر تحمل نداشت.
راه های مختلف خودکشی مدام توی ذهنش می آمد.
خیلی دوست داشت، مثل یکی از فیلمهایی که دیده بود با تمام قدرت روی پدال گاز فشار دهد و با سرعت روی دره ای عمیق پرواز کند و بعد سقوط....
ماشینی داشت که با آن مسافر جابهجا می کرد با این که قراضه بود ولی برای رسیدن به آرزویش مناسب بود.
یک روز عصر داغ تابستان سوار آن شد و در یک جاده ی باریک و خلوت کوهستانی راند. تا جایی که میشد بالا رفت، به لبه ی پرتگاه که رسید، پیاده شد و دره را خوب تماشا کرد، همانجایی بود که همیشه دلش می خواست روی آن پرواز کند...
سوار شد، دنده عقب وحشتناکی گرفت ، خوب که فاصله گرفت و دور خیز کرد، با سرعت دیوانه واری به سمت پرتگاه حرکت کرد، ولی نزدیک دره، انگار که پشیمان شده باشد محکم روی ترمز زد، ماشین چند متری دره آرام گرفت.
□ □ □ □
دختر با چشمانی پر از اشک نامه ی مادرش، که درون ماشینش پیدا شده بود را می خواند....
دخترم ، دلم نیومد با ماشین بپرم، درستِ که درب و داغونِ ، ولی بازم حق توئه، این که ماشین رو اینجا برای تو میذارم و خودم می پرم ...
#بقلمِ: #شاهین_بهرامی
#داستان_مینیمال
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰