📚#پیشینه_ضرب_المثل «تشت کسی از بام افتادن»
(کُوس رسوایی کسی را بر بام یا سر چهارسوق زدن)
این اصطلاح به معنی «رسوا شدن» و « بیآبرو شدن» آمده است. افتادن تشت از بام، غایت بیآبرویی را نشان داده، آنگونه که هیچ جای برگشتی نیست. این اصطلاح از یک سنّت قدیمی تهرانی ـ و شاید در سایر شهرها ـ به استعاره گرفته شده است.
مرحوم « #جعفر_شهری» در کتاب «تهران قدیم» نقل کرده که در گذشتههای نه چندان دور در تهران رسم بوده که در شب زفاف چنانچه داماد نو عروس را باکره نمییافت، خود یا برادر یا پسر عموی داماد بر بام خانه نو عروس شده و از سر شب (زمان زفاف) تا نزدیکیهای نیمه شب (12 شب) با ملاقهای بزرگ یا آبگردان بر پشت تشتی میکوفت و در نهایت تشت را از بام به حیاط خانه نوعروس بدبخت انداخته و این گونه تا هفت محل را از خبط و خطای نوعروس مطلع میساخت. دیگر لازم به گفتن نیست که چنین رسوا سازی و بیآبرو کردنی به کجا ختم میشد و هیچ بازگشتپذیر نبوده و چه بسا عروس دست به خودکشی میزد.
از همین ریشه است «کوس رسوایی را بر بام یا سر چهارسوق بازار زدن». کوس طبل بزرگ و پرصدایی بود که در گذشتههای دور برای فراخوان نظامیان به پادگانها از آن استفاده میکردند و به آن «کوس جنگ» میگفتند. در زمان بروز مخاصمه، به فرمان والی، جارچیان بر بالای بارو یا در میدان شهر و یا در سر چهارسوق بازار (محل تقاطع دو راسته بازار = چهار راه) ایستاده و بر کوس میکوفتند. با این عمل همه مردم شهر از نزدیک شدن جنگی قریبالوقوع باخبر شده و همچنین افراد لشگری به پادگانهای بیرون شهر عزیمت میکردند. در چنان رسوایی بزرگی که دختری حفظ بکارت نکرده و سرگوشش جنبیده بوده، گویی که کوس رسواییاش را در شهر زده و پیر و جوان بر آن اطلاع یافته باشند.
حال وقتی کسی به بیآروییای بزرگ دچار میشود و یا چنان رسوا میشود که دگر جای ماندنش نیست میگویند:« تشت فلانی از بوم افتاد!» و یا خود فرد خواهد گفت:« کوس رسوایی ما رو سر هر چهار سوق زدند» البته اصلاح دوم به خصوص در بین اهل تصوف و بعدها در بین لوطیان و جاهلمسلکان عهد قجری و پهلوی رایج شد. چه بسا که لوطی و لاتی (لاتها و لوطیها در اصل از جوانمردان بودند. به تدریج قدارهبند،گردنه گیر و زورگیر شدند) در دام عشقی گرفتار میشد و برای رسیدن به معشوق از شهرت لاتیاش میگذشت و در پاسخ کسانی که او را از این امر منع کرده و از بیآبرویی در میان جماعت داشمشتی میترساندند، میگفت:« کوس رسوایی ما رو سالهاست سر بازار زدن... چه باک!؟... اولین مَرتِبَت راه تَر دامَنیِه و آدم خیس هراس باروون نداره...!»
حال که از رسوایی نوعروس بختبرگشته گفتم، بد نیست عرض کنم سرانجام این عروس و خانوادهاش بعد از این رسوایی چگونه میشد. صبحگاهان داماد مغبون به همراه پدر و عمو و داییهایش در حالیکه در بر نوعرس قفل کرده بودند به سمت خانه پدرعروس راه میافتادند. مادر داماد هم در معیت زنان بزرگتر فامیل، در حالیکه از خِلا (مستراح) مقداری نجاست بر سر چوبی زده بودند ایشان را همراهی مینمودند. این لشگر سَلم و تور وقتی به در خانه پدرزن میرسیدند او را بیرون کشیده و داماد در مقابل جمع آبدهان به ریش وی میانداخت. زنان نیز به اندرونی رفته، لَچَک (بخش از چهارقدهای قدیمی. نوعی مغنعه) از سر مادرعروس برداشته و آن نجاستی که به همراه داشتند را به گیس وی میمالیدند!!
با چنین رسوایی و ماجرایی دیگر خانواده عروس در آن محل و حتی شهر جایی برای ماندن نداشته و شبانه کوچ کرده و در عین حال حواس دیگر دختران شهر حسابی جمع میشد که مبادا در پستویی، پشت دیواری و داخلی هشتیِ سرایی خطایی کنند که دیگر نتوان جمعش کرد.
دو ناسزای « تُف به ریشت بیاد!» و «گُه به گیس!» هر دو از این رسم نه چندان جوانمردانه گرفته شده و مقصود فردِ دشنام دهنده آن است که شنوده دشنام به سرنوشت بیآبروی از ناحیهی دخترش دچار شود که از بدترین و نابخشودنیترین بدنامیها بود.
البته کم نبودند جوانمردانی که نوعروس را باکره نیافته و آبرویش را میخریدند. حتی با بریدن دست پای خود، خونی فراهم آورده و دستمال را خونی میکردند تا جای شکی برای زنان فضول فامیل باقی نماند! داستانهای فراوانی از اینگونه جوانمردان در خاطره پیرمردهای تهرانی هنوز یافت میشود.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel