خردسال بودم، بزرگترها زل زده بودند به صفحه چهارده اینچِ تلوزیون سیاه و سفید، عابدزاده سه پنالتی از کره شمالی گرفت، بعدها فهمیدم لباسش سبز بود، عابدزاده پنالتیها را گرفت، پشتک زد، باقی تیم روی سرش ریختند، عابدزاده روی پیست تارتانِ پکن پرچم بزرگی را گرفته بود و دور افتخار میزد. آن آوردگاه برای من شروع چیزی بود به نام عشقِ به تیم ملی... عشقی که سالهاست به نبض و تمام سیستم عصبی من مانند دهها میلیون نفر دیگر گره کور خورده... با تیم ملی گریستهام، دیوانه شدهام، با او فحش دادهام، دوباره آشتی کردهام، با تیم ملی زندگی کردهام تا همین اواخر... از تیم ملی چند صحنه هست که تا پیش از مرگ یا آلزایمر هرگز فراموش نخواهم کرد. بازی با ژاپن در آن سال عجیب که ماه و خورشید و فلک دست به یکی کرده بودند تا ما به جام جهانی برسیم. همان بازی که در کوالالامپور به ژاپن باختیم، عابدزاده شیرجه زد پهلویش به تیر عمودی دروازه خورد، ما هم جلوی تلوزیون درد کشیدیم، باختیم تا به استرالیا برسیم. کمی پیشتر در بازیهای آسیایی هیروشیما دروازهبان بحرین به قفسه سینه علی ما لگد زد، پس از پایان بازی مشخص شد قفسه سینه علی در آن صحنه شکسته، طحالش پاره شده ولی خم به ابرو نیاورده بود مَرد حسابی... دوباره چند سال بعد وقتی کریم باقری از وسط زمین دروازه کره جنوبی را باز کرد علی دایی در دفع یک توپ اشتباه کرد، گل کریم پرپر شد و ما آن بازی را در لبنان باخیتم، گریه کردم... بازی صعود در برابر استرالیا، بازی تاریخی ما در برابر آمریکا، گل شیرجهای علی دایی به کویت، دریبل زدنهای دیوانهوار در برابر کره جنوبی و صحنههای دیگری که هرگز فراموش نخواهم کرد...
حالا چند قدم مانده به جام جهانی ۲۰۲۲ است و تیم ملی راهی قطر، چیزی درون من مُرده است. حتی یادم نیست گل صعود به جام جهانی را چه کسی زد. طلاق عاطفی اینگونه است. یک روز چشمها را باز میکنی و کسی که جان و زندگیات بود میشود هیچ، میشود کسی که بود و نبودش برای تو تفاوتی ندارد. فقط میدانی چنین کسی هست که زمانی با او روزگاری داشتی که حالا حتی اندیشیدن به آن روزگار هم آزارت میدهد... بلاتکلیف ماندهام با این عشق پیشین چه کنم، از باختش خوشحال شوم یا از بردش، اصلا بازیهایشان را نگاه کنم یا نه؟ این بلاتکلیفی واضحترین شکل از یک طلاق عاطفیِ واقعی است...
#رسول_اسدزاده
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel