eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.8هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روزه، یاد آن جوانی هستم که عاشق پیامبر شده بود .. باید هر روز می آمد؛ چشم های دلربای پیامبر را می دید و بعد می رفت سراغ کار و زندگی اش وگرنه روزش روز نمی شد. ولی همیشه یك غصه ی بزرگ توی دلش بود .. بالأخره  یك روز آمد پیش پیامبر، دلش را به دریا زد و گفت: آقا می دانم درجه و مقام شما خیلی بالاست. شما کجا و ما کجا؟ میدانم که آن دنیا، دیگر نمی توانم شما را ببینم. معلوم است که مرا پیش شما با آن رتبه و درجه راه نمی دهند. حالا بدون شما، بهشت را چطور تحمل کنم؟ نمی دانم این حرف با دلِ پیامبر خوبیها چه کرد که خدا خودش جواب آن جوان را داد .. جبرئیل را فرستاد و برای جوان بشارت فرستاد که .. پیامبر آیه ی وحی را برای جوان خواند و وعده ی همنشینی او را با خودش در بهشت داد. اما یک حرفی هم زد که خبر از دل عاشق خودش می داد.. گفت جوان! کمکم می کنی؟ حالا معلوم شد که پیامبر خودش به همنشینی با آن جوان در بهشت مشتاق تر بوده، خودش از فکر فراق دوستانش در بهشت بیشتر می سوزد.. حالا پیامبر به صرافت افتاده که حتماً آن جوان رادر بهشت همنشین خودش کند. دارد از جوان کمك می خواهد .. جوان گفت چه جوری کمکتان کنم آقا؟ حضرت فرمود با استغفار زیاد .. با سجده های طولانی .. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
چند روزه، یاد آن جوانی هستم که عاشق پیامبر شده بود .. باید هر روز می آمد؛ چشم های دلربای پیامبر را می دید و بعد می رفت سراغ کار و زندگی اش وگرنه روزش روز نمی شد. ولی همیشه یك غصه ی بزرگ توی دلش بود .. بالأخره  یك روز آمد پیش پیامبر، دلش را به دریا زد و گفت: آقا می دانم درجه و مقام شما خیلی بالاست. شما کجا و ما کجا؟ میدانم که آن دنیا، دیگر نمی توانم شما را ببینم. معلوم است که مرا پیش شما با آن رتبه و درجه راه نمی دهند. حالا بدون شما، بهشت را چطور تحمل کنم؟ نمی دانم این حرف با دلِ پیامبر خوبیها چه کرد که خدا خودش جواب آن جوان را داد .. جبرئیل را فرستاد و برای جوان بشارت فرستاد که .. پیامبر آیه ی وحی را برای جوان خواند و وعده ی همنشینی او را با خودش در بهشت داد. اما یک حرفی هم زد که خبر از دل عاشق خودش می داد.. گفت جوان! کمکم می کنی؟ حالا معلوم شد که پیامبر خودش به همنشینی با آن جوان در بهشت مشتاق تر بوده، خودش از فکر فراق دوستانش در بهشت بیشتر می سوزد.. حالا پیامبر به صرافت افتاده که حتماً آن جوان رادر بهشت همنشین خودش کند. دارد از جوان کمك می خواهد .. جوان گفت چه جوری کمکتان کنم آقا؟ حضرت فرمود با استغفار زیاد .. با سجده های طولانی .. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
چند روزه، یاد آن جوانی هستم که عاشق پیامبر شده بود .. باید هر روز می آمد؛ چشم های دلربای پیامبر را می دید و بعد می رفت سراغ کار و زندگی اش وگرنه روزش روز نمی شد. ولی همیشه یك غصه ی بزرگ توی دلش بود .. بالأخره  یك روز آمد پیش پیامبر، دلش را به دریا زد و گفت: آقا می دانم درجه و مقام شما خیلی بالاست. شما کجا و ما کجا؟ میدانم که آن دنیا، دیگر نمی توانم شما را ببینم. معلوم است که مرا پیش شما با آن رتبه و درجه راه نمی دهند. حالا بدون شما، بهشت را چطور تحمل کنم؟ نمی دانم این حرف با دلِ پیامبر خوبیها چه کرد که خدا خودش جواب آن جوان را داد .. جبرئیل را فرستاد و برای جوان بشارت فرستاد که .. پیامبر آیه ی وحی را برای جوان خواند و وعده ی همنشینی او را با خودش در بهشت داد. اما یک حرفی هم زد که خبر از دل عاشق خودش می داد.. گفت جوان! کمکم می کنی؟ حالا معلوم شد که پیامبر خودش به همنشینی با آن جوان در بهشت مشتاق تر بوده، خودش از فکر فراق دوستانش در بهشت بیشتر می سوزد.. حالا پیامبر به صرافت افتاده که حتماً آن جوان رادر بهشت همنشین خودش کند. دارد از جوان کمك می خواهد .. جوان گفت چه جوری کمکتان کنم آقا؟ حضرت فرمود با استغفار زیاد .. با سجده های طولانی .. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel