قسم_حضرت_عباست_را_باور_کنم_یا_دم_خروس_را
ریشه این حکایت از کجا آمده؟
مردی خروسی داشت که به پشت بام فرار کرد و به خانه یکی از همسایه ها رفت. صاحب خروس هم در خانه ی همسایه ها را میزد و دنبال خروسش میگشت. مردی که خروس در خانه اش بود ناگهان صدای در را شنید و چون حدس زد صاحب خروس باشد، آن را بلافاصله زیر عبایش پنهان کرد و در را باز کرد. تا مرد را دید که نشانی خروس را میگرفت سریع گفت: "به حضرت عباس قسم خروست به خانه ی من نیامده است." ولی دم خروس که از گوشه عبای مرد بیرون زده بود بهترین شاهد بر دروغ بودن حرف آن مرد داشت. صاحب خروس هم نگاهی به مرد انداخت و گفت: "دم خروس را باور کنم یا قسم حضرت عباس"
📚حکایت سرا
گویند شخصی ده خر داشت
روزی بر یکی از آنها سوار شد
و خران خویش را شمرد،
چون آن را که سواربود شماره
نمی کرد حساب درست در نمی آمد.
پیاده شد و شمار کرد.حساب درست
و تمام بود.چندین بار در سواری
و پیادگی شمارش را تکرار کرد.
عاقبت پیاده شد و گفت:سواری
به گم شدن یک خر نمی ارزد.
#علی_اکبر_دهخدا
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
زیر آب زنی یعنی چه؟
زیرآب، در خانه های قدیمی تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه نشده بود معنی داشت. زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب، آن را باز میکردند. این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض میرفت و زیرآب را باز میکرد تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود.
در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند. برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز میکردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد. صاحب خانه وقتی خبردار میشد خیلی ناراحت میشد چون بی آب میماند. این فرد آزرده به دوستانش میگفت: «زیرآبم را زده اند.» این اصطلاح که زیرآبش را زدند ریشه از همین کار دارد که چندان دور هم نبوده است.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚دوست واقعی
مردی گوسفندی ذبح کرده و آن را کباب نمود. به برادرش گفت برو و دوستان و نزدیکان را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم.
برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد: آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است.
تعدادی اندکی برای نجات دادن آنها آمدند. وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنیهای رنگارنگ پذیرایی شدند. برادرش آمد و دید که کسان دیگری آمده و گوسفند کباب شده را خوردهاند.
از برادرش پرسید: چرا دوستان و نزدیکان را صدا نکردی؟ برادرش گفت: اینها دوستان ما و شما هستند. کسانی که شما آنها را دوست وخویشاوند
میپنداشتید،حتی حاضر نشدند تایک سطل آب هم روی خانه شما که آتش گرفته بود، بریزند.
خیلیها هنگام کباب و گوسفند دوستان آدم هستند. وقتی خانه آتش گرفت، یک سطل آب حتی روی خاکسترتان هم نخواهند ریخت.
قدر دوستان واقعیمان را بدانیم
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
15.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 چگونگی ارتباط گیری سفیر و افسر اطلاعاتی MI6 با اکبری
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چه زیباست که چون صبح
🌺پیام ظفر آریم
🌸گـل سرخ
🌺گـل نـور
🌸ز باغ سحر آریم
🌺چه زیبـاست چو خورشید
🌸درافشان و درخشان
🌺ز آفاق پـر از نـور
🌸جهان را خـبر آریم
🌸سـلام عزیزان روزتــون بخیر
🌺و سرشـار از لحظه های ناب
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#آیا_می_دانستید 💡
در دنیای امروز با بهبود کیفیت زندگی ، مایحتاج اوليه مردم آسانتر در دسترس آنها قرار می گيرد برای مثال یکی از اولین نیازمندی های بشر «آب» است که برخلاف امروز، در روزگار قدیم مردم برای تهیه آب مورد نیاز و روزمره خود دچار دردسر و مشقت زیادی می شدند و باید شیوه های مختلفی را برای تهیه ی آن در پیش می گرفتند و البته بودند کسانی که از همین راه امرار معاش می کردند.
در کنار سقائی و آب فروشی بوسیله مشک، جماعتی هم بودندکه بوسیله کوزه و یا سبو و یا لاوک و انواع دیگری از وسایل شکستنی سفالین که مقدار مشخصی در آن آب جای میگرفت به درخانه ها می رفتند و آب به اهل خانه می فروختند. در طهران ضمنا سقاخانه هائی نیز بودند که اشخاص خیر خواه و ثواب کار آن را برای آبرسانی به مردم می ساختند و در تابستانها جایگاههای آب سقاخانه را با یخ خنک می کردند.
علاوه براینها در طهران آب انبارهای کوچک و بزرگی نیز ساخته و پرداخته بودند که مردم با پیمودن دهها پله خود را به شیر آن آب انبار رسانیده کوزه ها و سبوهای خود را از آب انبار پر می کردند و به خانه می بردند. معمولا اینگونه آب انبار ها به علت گذشت زمان و عدم رعایت اصول بهداشتی در آنها جانورهای ریزذربینی تولید می گردید و آب خزه می بست برای همین واقف آب انبار ناگزیر می گردید که در چنین مواقعی یک کهنه تمیز و ململ به شیر ببندد تا از ورود آلودگی ها بداخل آب مورد استفاده مردم جلوگیری به عمل آورد .
#منبع تهران در گذر زمان
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه
️ #معلم_بازنشسته
پیرمرد داخل سالن یه گوشه ای تنها نشسته بود. داماد جلو آمد و گفت: سلام استاد ، من رو یادتون هست؟ معلم گفت خیر عزیزم فقط می دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
داماد خودش رو معرفی کرد و گفت: مگه میشه من رو از یاد برده باشید؟ یادتان هست ساعت گرانقیمت یکی از بچه ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش آموزان کلاس را بگردید. گفتید همه ما باید سمت دیوار بایستیم ومن هم که ساعت را از روی بچگی دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم ، که آبرویم را میبرید ،
ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه دانش آموزان را تا آخر انجام دادید. تا پایان آن سال و سال های بعد هم در آن مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
معلم گفت: من باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش آموزان چشم هایم را بسته بودم.
👌 تربیت و حکمت معلمان، دانش آموز را بزرگ می نماید.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
🦉آقا جغده و خانم کبکه
جغدى بود که با کبک کوهى عروسى کرد. روزى از روزهاى با هم دعوايشان شد. آقا جغده به دشت پناه برد و کبک کوهى هر چه صدايش زد که برگردد، فايده نکرد.چند سالى گذشت. ديگر حوصلهٔ کبک کوهى ته کشيد و بهسوى دشت روانه شد. روز و روزها جهيد و پريد و عقب آقا جعده دويد، تا اينکه چشمش به سياهى روى تپهٔ کنار شاليزار افتاد. بهسوى سياهى پريد و دويد و بالاخره رسيد. ديد آقا جغده است. به او گفت:قهر ما نبايد که تا پايان روزگار باشد.آقا جغده محلى نگذاشت و جوابى نداد. خانم کبکه روى آب راکد شاليزار تودهٔ کف سفيدى ديد و پرسيد: 'اين چيه که اينطور سفيده؟'آقا جغده باز هم جواب نداد. خانم کبکه که اين چنين ديد به دلربائى پرداخت و گفت: دهنم ببين، دهم مثل غنچهٔ گله / بينىام ببين، بينىام خيلى قشنگه / چشمم ببين، انگور طالقانه / گوشم ببين، گوشم کشکول درويشانه. آقا جغده باز هم جوابى نداد و فقط ناليد: هوهو، اين کفوهو.اينبار خانم کبکه قهر کرد و سر به کوهستان زد. آقا جغده که فکر نمىکرد او قهر کند و از کار خود هم پشيمان شده بود، اينطور خانم کبکه را صدا زد تا برگردد: 'اين کفوهو، هوهو، اينهو' . خانم کبکه ديگر هرگز برنگشت، او در کوه بود و آقا جغده هم در دشت.
آقا جغده و خانم کبکه- افسانههاى شمال ص ۱۹۶ - ۱۹۴به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد اول -على اشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادى)
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بارز ترین علامت سلامت فرزند دختر و پسر
#دکتر_انوشه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚ثبت نام در مدرسه
مدیر: خانم اگه میخوای اسم دخترت رو بنویسی باید صدوپنجاه هزار تومن بریزی به حساب همیاری.
زن: مگه اینجا مدرسه دولتی نیست؟
مدیر: اگه دولتی نبود که میگفتم یک میلیون تومن بریز!
زن: آقا آخه مدارس دولتی نباید شهریه بگیرن؟!
مدیر: این که شهریه نیست اسمش همیاریه!
زن: اسمش هر چی هست. تلویزیون گفته به همه مدارس بخشنامه شده که مدارس دولتی هیچگونه وجهی نمیتونن دریافت کنن.
مدیر: خب برو اسم بچت را تو تلویزیون بنویس! اینقدر هم وقت منو نگیر…
زن: آقای مدیر من دو تا بچه یتیم دارم! آخه از کجا بیارم؟
مدیر: خانم محترم! وقتی وارد اینجا شدی رو تابلوش نوشته بود یتیمخونه یا مدرسه؟! آقای مستخدم، این خانم رو به بیرون راهنمایی کن.
زن با چشمهای پر اشک منتظر اتوبوس واحد بود، اتومبیل مدل بالائی ترمز کرد و زن سوار شد.
روزنامهای که روی صندلی جا مانده بود را برداشت و به آن خیره شد:
کمیته مبارز با فقر در جلسه امروز
ستاد مبارزه با بیسوادی ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
خیاطی میگفت اگر شبها
جیبهای لباسها رو خالی کنین
لباسها زیبـاتـر میمونن
خالی کردن ذهن هم همینه
طول روزمجموعهای ازآزردگی
پشیمونی رو جمع می کنیم
ذهنمون را پاک کنیم
تا دنیـای زیبـاتری بسازیم....
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel