eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.8هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸به ۲۳ ماه مبارک رمضان خوش آمدید🌸 🌸لطف خداوند نصیب حال تان باد🌸 🌸با آرزوی پنج شنبه ای زیـبـا🌸 🌸و سراسر موفقیت و شادی🌸 💐💐صبحتون بخیر ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 سيره امام سجاد عليه السلام يكى از اقوام امام سجاد عليه السلام ، نزد حضرتش آمد و شروع به ناسزا گفتن كرد. حضرت در جواب او چيزى نفرمودند چون از مجلس آن شخص ‍ برفت ، حضرت به اهل مجلس خود فرمود: شنيديد آنچه را كه اين شخص ‍ گفت الان دوست دارم كه با من بياييد و برويم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنويد. آنان گفتند: ما همراه شما مى آييم و دوست داشتيم كه جواب او را مى دادى . حضرت حركت كردند و اين آيه شريفه را مى خواندند: ((آنان كه خشم خود را فرو نشانند و از بدى مردم در گذرند (نيكو كارند) و خدا دوستدار نكوكاران است .)) راوى اين قضيه گفت : ما از خواندن اين آيه فهميديم كه حضرت به او خوبى خواهد كرد. پس حضرت آمدند تا منزل آن شخص و او را صدا زدند و فرمودند كه به او بگويند على بن الحسين عليه السلام است . چون آن شخص شنيد كه حضرت آمده ، گمان كرد حضرت براى جواب گوئى دشنام آمده است ! حضرت تا او را ديدند فرمودند: اى برادر تو نزدم آمدى و مطالبى ناگوار و بد گفتى ، اگر آنچه گفتى از بدى در من است از خداوند مى خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر آنچه گفتى در من نيست ، خداوند ترا بيامرزد. آن شخص چون چنين شنيد ميان ديدگان حضرت را بوسيد و گفت : آنچه من گفتم در تو نيست ، و من به اين بدى ها سزاوارترم . 📘کتاب 100موضوع500داستان ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
دلم یک خانه ی قدیمی میخواهد با شیشه های مثلثی رنگی، که موقع عبور آفتاب نور را هزار تکه کنند و هی رنگ بپاشند توی اتاق... یک حوض آبی ِ کاشی کاری شده هم برای وسط حیاط میخواهم، پر از ماهی قرمز های گلی که با جنب و جوش توی آب قل بخورند و به خانه نشاط ببخشند... یک بوته ی یاس میخواهم که میان باغچه بکارمش؛ تابستان که شد، نزدیک غروب کمی آب بپاشم کف حیاط؛ قالی پهن کنم روی سنگفرش های نم دار و همینطور که عطر یاس را نفس میکشم، از مسجد کوچک محل صدای اذان بپیچد توی گوشم... اصلا باغچه را پر میکنم از بوته های گل محمدی و رز سرخ؛ هم جلوه دارد و هم خوش عطر است؛ چندتایی هم نرگس و زنبق میانشان می کارم... فقط باید حواسم باشد شمعدانی ها ناخواسته از باغچه ام سر در نیاورند که شوق خانه ی قدیمی برایم زهر میشود؛ آخر میدانی، او عاشق گل های شمعدانی بود و در باغچه ی جلوی پنجره اتاقش چندتایی از آن نگه می داشت... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه روزی کسی به خیام که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت: شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من چه زمانی درگذشت؟ خیام پرسید: این پرسش برای چیست؟ آن جوان گفت: من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و... خیام خندید و گفت: آدم بدبختی هستی خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی... بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد. ✅همه ی ما باید ارزش زندگی را بدانیم و برای شـادی هم بکوشیم....... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه روزی کسی به خیام که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت: شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من چه زمانی درگذشت؟ خیام پرسید: این پرسش برای چیست؟ آن جوان گفت: من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و... خیام خندید و گفت: آدم بدبختی هستی خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی... بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد. ✅همه ی ما باید ارزش زندگی را بدانیم و برای شـادی هم بکوشیم....... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚جوانی گمنام عاشق دختر پادشاه شد ✨یکی از ندیمان پادشاه به او گفت:پادشاه اگر احساس کند تو بنده ای از بندگان خدا هستی،خودش به سراغت خواهد آمد.جوان به عبادت مشغول شد بطوری که مجذوب پرستش شد ✨روزی گذر پادشاه به مکان جوان افتاد و دریافت بنده ای با اخلاص است.همانجا از وی برای دخترش خواستگاری کرد. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و به مکانی نامعلوم رفت ✨ندیم پادشاه به جستجو پرداخت و بعد از مدتها جستجو او را یافت و دلیل کارش را پرسید.جوان گفت:اگر آن بندگیِ دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود،پادشاهی را به درِ خانه ام آورد،چرا قدم در بندگیِ راستین نگذارم تا پادشاه را در خانۀ خویش نبینم؟ به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚🎞حکایت رندی که استاندار مأمون را عزل کرد شهرام شکیبا شاعر و مجری کشورمان در ویژه برنامه «ضیافت عاشقی» به خواندن حکایتی از کتاب «زهر الربیع» پرداخته است ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 💎در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان سیاستمدار تأخیر داشت و بنابراین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند. پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم. انگار همین دیروز بود. راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت. به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌ و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد. آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده ام و این شهر مردمی نیک دارد. در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد. در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت: به یاد دارم زمانی که پدر پابلو وارد شهر شد، من اولین کسی‌ بودم که برای اعتراف مراجعه کردم. :/ ‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
️بچه که بودیم ثانیه به ثانیه لحظه ها را زندگی می کردیم خوشی تنها هدفمان بود انگارخدا سفت درآغوشمان گرفته بود تنها زمانی ازآغوشش بیرون بودیم وسخت میگذشت که مشق شبمان ازدوخط به ده خط میرسید. لذت هایمان را با تغییرفصل ها منطبق میکردیم بزرگتر که شدیم لحظه ها و ثانیه ها و ساعت ها همانقدر بی ارزش شدن که زندگی کردن یادمان رفت دستهایمان بلندتر شدند تا آغوشمان بزرگتر باشد یادمان رفت آغوش مادر، عطری نایاب داردکه ریه هایمان راتازه میکند. یادمان رفت روزی میرسد که دستهایمان بهانه ی دستهای پینه بسته مردی رامی گیرند که جوانیش را سختی ها دزدیدند. یادمان رفت خیس شدن زیرباران همان لذت بچگی را دارد یادمان رفت هیچ چیز وهیچ کس روزهای رفته را برایمان هدیه نمی آورد.... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
4_5976345429292352479.pdf
1.14M
📎 معمولا وقتی دلخور میشویم انتظار داریم بدون اینکه دلیل عصبانیتمان را بگوییم درک شویم، گویا در این صورت احساس اطمینانمان بیشتر میشود. در واقع هسته اصلی دلخوری ما، درک نشدن بدون توضیح است. ریشه این موضوع به احتمال زیاد به دوران کودکی ما برمی‌گردد که هرچه می‌خواستیم گریه می‌کردیم و نزدیکان وظیفه تشخیص نیاز ما را داشتند. 📕 سیر عشق ✍🏻 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
💐وداعِ جمعۀ آخر ماه مبارک رمضان سيّد بن طاووس و شيخ صدوق از جابر بن عبدالله انصارى روايت كرده‌اند كه در جمعۀ آخر ماه رمضان خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم رسيدم، چون نظر آن حضرت بر من افتاد، فرمودند: اى جابر اين آخرين جمعه از ماه رمضان است، پس آن را وداع كن و بگو: اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ صِيَامِنَا إِيَّاهُ فَإِنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِی مَرْحُوما وَ لا تَجْعَلْنِی مَحْرُوما خدايا! اين ماه را آخرين دورۀ روزه‌داری ما قرار مده، و اگر قرار دادى، پس مرا رحمت شده قرار بده و محروم از رحمت قرار مده هر كه اين دعا را در اين روز بخواند به يكى از این دو خصلت نيكو ظفر مى‌يابد: 🔸رسيدن به ماه رمضان آينده 🔸آمرزش خدا و رحمت بى‌انتها. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
❤️خانه پدری و مادری کجاست جایی ست که همیشه منتظرت هستند و چشم براه آمدنت می مانند... جایی ست که بی هیچ قید و شرطی دوستت دارند..... جایی ست که چه زود بروی چه دیر، همیشه از دیدنت خوشحال میشوند.... جایی ست که هیچ وقت بزرگ نمیشوی همیشه بچه می مانی...... جایی که سفره اش همیشه برای تو تکه نانی دارد..... و چای صبحانه اش،برایت مزه ای دیگر میدهد...... امن ترین و آرام بخش ترین مکان حتی اگر پدر و مادرت خیلی پیر باشند!!...🤍 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه پند آموز کسى مى‌خواست زیرزمین خانه‌اش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسه‌اى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچه‌هایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت . مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانه‌شان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچه‌هاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماست‌ها بر زمین ریخت. شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد . این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسان‌ها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّه‌اى از کینه‌شان کم نمى‌شود. امام علی علیه السلام: دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود. 📚غررالحكم، ج۲، ص۵۲ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🌹🌹امام سجاد (علیه السلام) در رابطه با حق فرزند و برادر فرمودند: حق فرزندت اين است كه بدانى او از توست و در اين دنيا خير و شرش منسوب به توست و تو در برابر ادب نيكوى او و راهنمايى او به سوى خداى عزوجل و يارى او بر اطاعت پروردگار مسول هستى، پس در مورد او همانند كسى كه مى داند بر احسان به فرزند ثواب خواهد برد و بر بدى نمودن به او كيفر خواهد ديد عمل كن . و اما حق برادرت اين است كه بدانى او به منزله دست تو و مايه عزت و قدرت توست بنابراين از او به عنوان اسلحه و وسيله اى براى معصيت خداوند و همچنين (پشتيبان و) ساز و برگ براى ستم به خلق خدا استفاده مكن، در مقابل دشمنش او را تنها مگذار و از نصيحت نمودن و خير خواهى او كوتاهى مكن، و اينها در صورتى است كه او مطيع خداوند باشد و گرنه بايد خداوند در نزد تو ارجمندتر از او باشد و هيچ جنبش و قدرتى نيست مگر به كمك خداوند . 📚بحار الأنوار ، ج ۷۱ ، ص ۱۵ . 📚تحف العقول ، ص ۲۶ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
پروفسور حسابی: ۲۲ سال درس دادم 🍁هیچگاه لیست حضور و غیاب نداشتم (چون کلاس باید اینقدر جذاب باشد که بدون حضور و غیاب شاگردت به کلاس بیاید) هیچگاه سعی نکردم کلاسم را غمگین و افسرده نگه دارم! (چون کلاس، خانه دوم دانش آموز هست). هر دانش آموزی دیر آمد، سر کلاس راهش دادم! (چون میدانستم اگر ۱۰ دقیقه هم به کلاس بیاید؛ یعنی احساس مسئولیت نسبت به کارش). هیچگاه بیشتر از دو بار حرفم را تکرار نکردم (چون اینقدر جذاب درس میدادم که هیچکس نگفت بار سوم تکرار کن). هیچگاه ۹۰ دقیقه درس ندادم! (چون میدانستم کشش دانش آموز متوسط و کم هوش و باهوش با هم فرق دارد). هیچگاه تکلیف پولی برای کسی مشخص نکردم! (چون میدانستم ممکن است بچه ای مستضعف باشد یا یتیم). هیچگاه دانش‌آموزی درب دفتر نفرستادم (چون میدانستم درب دفتر ایستادن یعنی شکستن غرور). هیچگاه تنبیه تکی نکردم و گروهی تنبیه کردم! (چون میدانستم تنبیه گروهی جنبه سرگرمی هست ولی تنبیه تکی غرور را میشکند). همیشه هر دانش آموزی را آوردم پای تخته، بلد بود (چون میدانستم که کجا گیر میکند نمیپرسیدم!) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
قدیم را یادت هست؟ چراغ نفتی و علاء‌الدین را؟ بشکه‌های نفت را؟ شب های سرد جنگ و بی برقی با همان‌ها روشن و گرم می ماند، قابلمه غذا از صبح زود روی آن بار گذاشته می شد تا صلات ظهر، غذای داغ خوشمزه برای بچه مدرسه‌ای هایی که شلوارشان تا زانو از برف و باران خیس شده آماده بود. خودشان یک تنه، هم اجاق گاز بود، هم شوفاژ، هم مایکروویو، هم شمع، هم لامپ، هم از صد تا چای ساز چای خوش طعم تری تحویل آدم می‌داد. یادت هست؟ بوی دود و نفتش را؟ یادش بخیر! روزهایی که زندگی بودند و خاطره شدند جمعه تان به شیرینی خاطرات کودکی به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel
📚رعایت عدالت امام جعفر صادق صلوات الله علیه حكایت می‌فرماید: روزى امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام به غلام خود، قنبر دستور داد تا بر شخصى كه محكوم به حدّ شلاّق بود، هشتاد ضربه شلاّق بزند. و چون قنبر ناراحت و عصبانى بود؛ سه شلاّق، بیشتر از هشتاد ضربه بر او وارد ساخت. حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام شلاّق را از دست قنبر گرفت و سه ضربه شلاّق بر او زد. شایان ذکر است حضرت علی علیه السلام بسیار زیاد به رعایت حقوق دیگران توجه داشتند و در این امر به این که فرد خطاکار از نزدیکان و اصحابم هست نگاه نمی‌کردند. هر کس برخلاف عدالت عمل می‌کرد باید مجازات می‌شد و هر کس که حقی را پایمال می‌نمود باید تقاص پس می‌داد. پس این عمل عین عدالت و مهربانی امیرالمومنین بود . 📚خبرگزاری دانشگاه ازاد اسلامی به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel
🌸آرامش درونت را حفظ كن 🌸و بعد آن را به ديگران هديه بده 🌸جهان به آن نياز دارد 🌷روزتون سرشار از انرژی مثبت🌷 💐💐صبحتون بخیر ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه مردی تفاوت بهشت و جهنم را از فرشته‌ای پرسید. فرشته به او گفت: بیا تا جهنم را به تو نشان دهم. سپس هر دو با هم وارد اتاقی شدند. در آنجا گروهی به دور یک ظرف بزرگ غذا نشسته بودند، گرسنه و تشنه، ناامید و درمانده... هر کدام از آن‌ها قاشقی در دست داشت با دسته‌ای بسیار بلند، بلندتر از دست‌های‌شان، آنقدر بلند که هیچ کدام نمی‌توانستند با آن قاشق‌ها غذا در دهان‌شان بگذارند. شکنجه‌ی وحشتناکی بود. پس از چند لحظه فرشته گفت: حال بیا تا بهشت را به تو نشان بدهم. سپس هر دو وارد اتاق دیگری شدند. کاملاً شبیه اتاق اول، همان ظرف بزرگ غذا و و عده‌ای به دور آن، و همان قاشق‌های دسته بلند؛ اما آن جا همه شاد و سیر بودند... مرد گفت: من نمی‌فهمم، آخر چطور ممکن است در این اتاق همه خوشحال باشند و در آن اتاق همه ناراحت و غمگین، در حالی که شرایط هر دو اتاق کاملاً یکسان است؟ فرشته لبخندی زد و گفت: ساده است، این جا مردمی هستند که یاد گرفته اند به یکدیگر غذا بدهند ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 شخصی به نزد خلیفه آمد و ادعاي دانستن علم نجوم نمود. بهلول در آن مجلس حاضر بود و اتفاقاً آن منجم کنار بهلول قرار گرفته بود. بهلول از او پرسید: آیا می توانی بگویی همسایه ات کیست؟ آن مرد گفت: نمی دانم. بهلول گفت: تو که همسایه ات را نمی شناسی چه طور از ستارگان آسمان خبرمی دهی؟ آن مرد از حرف بهلول جا خورد و مجلس را ترك کرد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ 📚روانِ آدم‌ها را اعدام نکنیم! با طناب مقایسه و کنایه و بدگویی، گلوی آرامش آدم‌ها را فشار ندهیم، که در محکمه‌ی بی‌‌قاضیِ قضاوت و بدگویی، بی‌گناه‌ها هم بالای دار می‌روند. مگر چقدر زنده‌ایم که اینهمه با هم بد باشیم؟ که تابِ دیدنِ خوشبختی و حالِ خوبِ هم را نداشته‌باشیم؟! که مدام حالِ هم را بگیریم و روانِ همدیگر را زخمی و بیمار کنیم؟! برنده‌ی این بازی کسانی‌اند که آرامشِ خود را یافته‌اند و سعی می‌کنند در حد توانشان به دیگران هم آرامش و حالِ خوب تزریق کنند. آنان که دنیا را بیش از یک سفر کوتاه، جدی نگرفته‌اند، که محبت‌آمیز و با ثبات رفتار می‌کنند و حضورشان، حالِ دیگران را خوب‌تر می‌کند. شاید لازم است میان خودمان با خودمان و خودمان با آدم‌ها؛ یک آتش بسِ روانی اعلام کنیم و دست برداریم از زد و خوردهای کلامی و رفتاری. از کدورت‌های بیات شده و توقعات و مقایسه‌های نابه‌جا. دست برداریم از آزار خودمان و آزار آدم‌ها. با هم خوب باشیم، این سیاره‌، با جاذبه‌ی بی‌حدش به قدر کافی ما را فرسوده و بیمار خواهد‌کرد، لااقل خودمان دست برداریم! همین الآن تمام کدورت‌های مزمن و تفکرات آزاردهنده را از ذهن و قلب و روانت بریز بیرون. خالی شو، سبُک، رها، آرام و انعطاف‌پذیر... و در صلح باش با خودت، با جهان و با آدم‌ها. یقین داشته‌باش که وقتی با خودت خوب رفتار کنی، دیگران هم نهایت خوش‌رفتاری را با تو خواهند داشت. با خودمان و با دیگران خوب باشیم. برای هم خوب بخواهیم، و سرچشمه‌ی تمام رفتارهای خوشایندی باشیم که دوست داریم انعکاس آن‌ها را در دیگران ببینیم. بالآخره نور باید از جایی تابیده‌شود! تا یکی ماه شود برای انتشار، یکی آینه شود برای انعکاس، و دیگری ستاره‌ای شود برای شب‌هایی که ماه نیست و چشمان آدم‌ها به تاریکی، عادت کرده‌است... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
4_6015058915878765995.pdf
169.3K
‌ دختر : تو شوربخت شور چشم هر چه داری از آن کیست؟ آسیابان : هر چه ما داریم از پادشاه است. زن : چه می گویی مرد، ما که چیزی نداریم. آسیابان : آن نیز از پادشاه است. 📕 کتاب:مرگ یزدگرد ✍🏻 اثر: ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 می گویند سال ها پیش در جزیره ای آهو های زیادی زندگی می کردند. خوراک فراوان و نبود هیچ خطری باعث شد که تحرک آهوها کم و به تدریج تنبل و بیمار شده و نسل آنها رو به نابودی گذارد. برای حل این مساله تعدادی گرگ در جزیره رها شد. وجود گرگ ها باعث تحرک دوباره آهوان گردید و سلامتی به آنها باز گشت. ناملایمات، مشکلات و سختی ها هم گرگهای زندگی ما هستند که ما را قوی تر می کنند و باعث می شوند پخته تر شویم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 رسم رفاقت یک سال، شاه عباس صفوی تصمیم گرفت به پابوسِ آقا امام رضا مشرف شود. در راهِ مشهد، شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند! به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند. شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش بر آن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد. ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد. میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدمِ بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمیشناسد و میخواهد از شوق بال در آورد. در غیاب یکدیگر حافظ آبروی هم باشیم این است "رسم رفاقت..." رفیق باشیم! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel