eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.2هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
6.8هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 خیلی زیباست مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمیفهمید .دخترکوچکش از او پرسید چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن رابفهمی؟ پدر گفت سبدی بگیر واز آب دریا پرکن وبرایم بیاور.. دختر گفت : غیر ممکن است که آب درسبد باقی بماند. پدر گفت امتحان کن..دخترم. دختر سبدی که درآن زغال میگذاشتند گرفت ورفت بطرف دریا وامتحان کرد سبد را زیرآب زد وبه سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت وهیچ آبی در سبد باقی نماند. پس به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد . پدرش گفت دوباره امتحان کن. دخترکم . دختر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب رابرای پدر بیاورد .برای بار سوم وچهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد وبه پدرش گفت که غیر ممکن است... پس پدر به. او گفت سبد قبلا چطور بود؟ اینجا بود که دخترک متوجه شد و به پدرش گفت بله پدر قبلا سبد از باقیمانده های زغال کثیف وسیاه بود ولی الان سبد پاک وتمیز شده است. پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد. پس دنیاوکارهای آن قلبت را از کثافتها پرمیکند، خواندن قرآن همچون دریا سینه ات راپاک میکند، حتی اگر معنی آنرا ندانی... خواندن قرآن یکی از شیوه های قوی پاکسازی احساس منفی ودرونیه با خواندن قران  پاکی آن به زندگی ما برکت ، نعمت ، سلامتی و آرامش فراوان میدهد.. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌📚چه کشکی , چه پشمی چوپانی، گله را به صحرا برد و به درختِ گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدنِ گردو مشغول شد که ناگهان گردبادِ سختی درگرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد، شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستاصل شد. از دور، بقعه ی امامزاده ای را دید و گفت: " ای امام زاده! گلّه ام نذر تو، از درخت، سالم پایین بیایم." قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه ی قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت. گفت: " ای امام زاده! خدا راضی نمی شود که زن و بچه ی منِ بیچاره، از تنگدستی و خواری بمیرند و تو، همه ی گلّه را صاحب شوی. نصفِ گلّه را به تو می دهم و نصف هم برای خودم.." قدری پایین تر آمد. وقتی که نزدیکِ تنه ی درخت رسید، گفت: "ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟ آنها را خودم نگهداری می کنم در عوض، کشک و پشمِ نصفِ گله را به تو می دهم." وقتی کمی پایین تر آمد گفت: " بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود، کشکش مالِ تو، پشمش مالِ من به عنوان دستمزد. " وقتی باقیِ تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید، نگاهی به گنبدِ امامزاده انداخت و گفت: "چه کشکی چه پشمی، حالا ما یک غلطی کردیم. غلطِ زیادی که جریمه ندارد. " ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣کار خوبه خدا درست کنه عین الدوله کیه؟ عین الدوله از وزرای دوران ناصرالدین شاه بود. اومد بره تو خونه دوتا درویش دید. یکیشون بلند بلند میگه: کار خوبه خدا درست کنه! اون یکی میگه: کار خوبه عین الدوله درست کنه! عین الدوله خوشش میاد از این حرف درویش. میره خونه و میگه یه ظرف پلو بکشین یه اشرفی(سکه) هم بزارین زیرش این بخوره. وقتی پلو رو جلوی این میزارن نمیدونه زیرش یه اشرفی هست. قهر میکنه! پلو رو میزاره جلو اونی که میگه کار خوبه خدا درست کنه و میره! اونم پلو رو میخوره و اشرفی رو برمیداره و میره! دوسه روز دیگه میاد باز ذکر میگیره. عین الدوله میاد میگه؛ مگه پریروز بهت نهار خوب ندادن؟ میگه: نه! دادن اما من ناراحت شدم! گذاشتم جلوی اونی که می گفت: کار خوبه خدا درست کنه! عین الدوله گفت: همونی که اون میگفت درسته ! کار خوبه خدا درست کنه...! آدم با خدا یه ارتباطی برقرار کنه همه کارا درست میشه! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 عکسی جالب از گذر زمان ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔴 داستانک روزی پسری از خانواده  نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟ مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند،  دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند... "فرهنگی که باید با آب طلا نوشت" ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
16.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دانستنی های جالب وشنیدنی جدید ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚برکت مهمان زنی بود که مهمان دوست نداشت... روزی همسر او به نزد "حضرت محمد میرود و بازگو میکند که همسر من مهمان دوست ندارد حضرت محمد به مرد میگوید: برو و به همسرت بگو من فردا مهمان شما هستم... فردای آنرور حضرت محمد مهمان آن زن و مرد میشود... هنگام رفتن از آن خانه زن میبیند که پشت عبای حضرت محمد (ص) پر از مار و عقرب است... زن فریاد میزند یا محمد(ص) عبای خود را بیرون بیاورید... حضرت محمد (ص) می فرمایند اینها "قضا و بلای" خانه شما است که من می برم... پس مهمان حبیب خداست و از روزی اهل خانه کم نمیشود و قضا و بلای اهل خانه را با خود می برد ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🌕هدایت نمودن زن فاسد در زمان طاغوت که فسق و فجور و فساد همه جا را فرا گرفته بود، یک شب آقا سیدمهدی قوام منبری میرود در همان بالاشهر تهران؛ به ایشان پاکتی پر از پول میدهند. در حال رفتن به منزل، در مسیر یک زنی را میبیند، وضعیت نامناسبی داشته و معلوم بوده اهل فساد و فحشا است! آقا سیدمهدی به یک پیر مردی میگوید: برو آن زن را صدا کن بیاید! آن مرد تعلل میکند و میگوید: وضعیت آن زن و بی حجابی اش مناسب نیست‌او را صدا بزنم. خلاصه با اصرار سید و با کراهت می رود و او را صدا می زند که آن آقا سید با شما کار دارند! زن می آید، آقا سیدمهدی از آن زن می پرسد: این موقع شب اینجا چه می کنی؟! زن می گوید: احتیاج دارم، مجبورم! سید آن پاکت پر از پول را از جیبش در‌می آورد و به زن می دهد و می گوید: این پول، مال امام حسین  (ع) است، من هم نمی دانم چقدر است؛ تا این پول را داری، از خانه بیرون نیا! مدتی از این قضیه می گذرد، سید مشرف می شود کربلا. (در آنجا) زنی بسیار مجبه را می بیند با شوهرش ایستاده اند. شوهر می آید جلو و دست سید را می بوسد و می گوید: زنم می خواهد سلامی به شما عرض کند! زن جلو می آید و سلام می کند و می گوید: آقا سید! من همان زنی هستم که آن پاکت را در آن شب به من دادید؛ ایشان هم شوهر من است که با هم مشرف شده ایم زیارت؛ من آدم شدم... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
17.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 عجیب ترین مکان های دنیا که حیرت انگیز است ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
آیا_می_دانستید 💡 عبارت" بوقش را زدن " ، مراد از این است که فلانی روی در نقاب کشید و از دار دنیا رفت. در گذشته اگر مرد یا زن بیماری به هنگام شب از دار دنیا می رفت با آهنگ مخصوصی که می‌توان آن را به آهنگ عزا تعبیر کرد بوق می‌زدند تا سکنه آن آبادی آگاه شوند و صبحگاهان در تشییع جنازه متوفی شرکت کنند. مدتی ‌پس از انجام این مراسم اگر احیانا افراد بی خبر از جریان مرگ آن شخص، از حال و احوالش می پرسیدند مخاطب از باب طنز یا کنایه جواب می داد "بوقش را زدند" یعنی ازاین دنیا رفت و روی در نقاب خاک کشید. این عبارت رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد و اکنون نه تنها در مورد اموات و مردگان به کار می رود بلکه درباره افرادی که از مشاغل حساس برکنار شده باشند نیز مورد استفاده قرار می گرفت ، فی المثل می گفتند :" فلانی بوقش را زدند"، یعنی دیگر کاره ای نیست و از گردونه خارج شده است . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel