eitaa logo
بهلول عاقل | داستان کوتاه
38.8هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
70 فایل
📚حڪایات شیرین بهلول عاقل و داستانهاے آموزنده 😊 . . .کپی بنرهای کانال شرعا حرام است . . تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹 همراهی شما باعث افتخار ماست ♥️😍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚داستان کوتاه روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن." شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! " عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد. سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود. تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته " شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. " عارف پاسخ داد : " نه " و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی " شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! " عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن " برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند ‌ استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند ". ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
4_6046298467880405991.mp3
7.37M
‌ زمانی که هر فردی وارد زندگی شما میشود برای شما خیر برکتی را به همراه خواهد داشت این خیر و برکت می تواند مانند تجربه ای باشد که به شما درسی خواهد آموخت. هر انسان نقطه ی عطفی ست که ما را به رسالت زندگی مان نزدیک تر خواهد کرد. بنابراین انسان ها،رفتار و افکارشان را به خوب و بد تقسیم نکنیم... 📕 از دولت عشق ✍️🏻 🎧 قسمت : پنجم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 یه روز یه خانم مثل هر روز بعد ازکلی آرایش کنار آینه ،پوشش نامناسب راهی خیابونای شهرشد. همینطوری که داشت می رفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش را جلب کرد:خواهرم حجابت خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن نگاه کرد،دید یه جوون ریشوئه ازهمونا که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار به دوستش گفت باید حال اینو بگیرم،وگرنه خوابم نمیبره. تصمیم گرفت مسیرش و به سمت اون آقا کج کنه ویه چیزی بگه دلش خنک شه وقتی مقابل پسر رسیدچشماشو تا آخر باز کرد و دندوناشو روی هم فشار داد وگفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با اون ریشای مسخره ات، بعدشم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن ، پسر سرشو رو به آسمون بلند کردو گفت: خدایا این کم رو ازمن قبول کن پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زدو به یک بار حمله کردو به زور اورا به سمت ماشینش کشید. دختر شروع کرد به داد و فریاد، اما اینار کسی جلو نیومد، اینبار با صدای بلند التماس کرد، اماهمه تماشاچی بودن ، هیچکس ازاونایی که تو خیابون بهش متلک می انداختن وزیباییشو ستایش می کردن 'حاضر نبودن جونشو به خطر بندازن دیگه داشت نا امید می شد دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه، آهای بی غیرت ولش کن، مگه خودت ناموس نداری ، وقتی بهشون رسید ،سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو.و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد دختر درحالی که هنوز شوکه بود و دست وپاش می لرزید یکدفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید جوون ریشو از همونا که پیرهن روی شلوار میندازن و ازهمونا که ب نظرش افراطی بودن افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خون و ناخوادآگاه یاد دیروز افتاد وقتی خواستن به زور سوارش کنن همون کسی ازجونش گذشت که توی خیابون بهش گفت:خواهرم حجابت! 🔸مثل شهید امر به معروف علی خلیلی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel http://eitaa.com/joinchat/4033871893C0cb7888cc3 کپی پست های کانال فقط با ذکر لینک مجاز🌹
📚حکایت خواندنی امام جعفر صادق (علیه السلام)فرمودند دو مرد وارد مسجد شدند، یکی از آنها عابد بود و دیگری گنهکاروقتی که از مسجد بیرون آمدند، مرد گنهکار، مؤمن راستین بیرون آمد ولی مرد عابد، فاسق و گنهکار بیرون آمد! از این رو که عابد وقتی وارد مسجد شد، به عبادت خود می بالید و در اندیشه خود به عبادتش مغرور بود، ولی گنهکار در فکر پشیمانی از گناه و طلب آمرزش گناهانش از خدا بود. خداوند به حضرت داود (ع) خطاب کرد: (بشر المذنبین و انذر الصدیقین) [گناهکاران را مژده بده و درستکاران راستگو را بترسان] حضرت داود (ع) عرض کرد: چگونه گناهکاران را مژده بدهم و درستکاران را بترسانم خداوند فرمود: به گناهکاران مژده بده که من پذیرای توبه و بخشنده گناه هستم و درستکاران را بترسان که به اعمال خود، مغرور و خودبین نشوند. زیرا بنده ای نیست که او را به پای حسابرسی بکشم، مگر اینکه بر اثر ناخالصی های عبادتش به هلاکت بیفتد 📚اصول کافی ❥↬ @bohlool_aghel ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🌼الهی 💜دلتون شـاد 🌼روزتون پر از نشاط 💜و قلب مهربونتون هميشه تپنده باد 🌼روز خوبی داشته باشید😊 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ امروز می‌خواهم از زن‌هایی یاد کنم که کار می‌کنند. نه آن دسته که خودشان دوست دارند شاغل باشند. نه آن دسته که یک شغل شیک و مجلسی با حقوق و مزایای عالی دارند. نه آن دسته که کار برایشان فان است و توی تایم کاریشان عشق و حال می‌کنند. می‌خواهم از آن دسته زن‌های شاغلی بنویسم که اگر کار نکنند چرخ زندگی لنگ می‌زند... همان‌ها که همیشه خسته‌اند. مانتوهای اداری و رسمی با پارچه‌های ارزان قیمت، کفش‌های ساده و بدون پاشنه، پوست‌های بی‌رنگ... این‌ها خیلی بزرگند که آخر ماه کارت بانکی‌شان را می‌کشند به حساب صاحبخانه. ته‌مانده حسابشان را کارت به کارت می‌کنند برای شهریه بچه. ده هزار تومنی ته کیفشان را از سر کوچه سیب‌زمینی می‌خرند برای شام. حاصل یک ماه سر کار رفتن و با هزار جور گاومیش سر و کله زدن شاید پنج روزه تمام شود و اینجای کار بیست و پنج روز هنوز تا سر ماه مانده! بیست و پنج روز دیگر باید از میله‌های اتوبوس آویزان شود و زیر چشمی زل بزند به زن زیبای ویولون به دست، که سرحال و خندان روی صندلی لم داده و زیر لب بگوید این ماه هم نشد. ماه پیش هم نشده بود و ماه‌های پیشترش... خیلی وقت بود دلش می‌خواست از حقوقش یک ساز بخرد و شاید هیچ‌وقت هم نشود اصلا. ماه‌ها که پشت سر هم می‌گذرند خرج‌هایش گنده تر و لیست آرزوهای شخصی‌اش کوتاه‌تر... دستش به میله اتوبوس سست‌تر و مانتویش بی‌رنگ‌تر... من از همین‌جا به این زن سلام می‌کنم. سلام بانو... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه پند آموز کسى مى‌خواست زیرزمین خانه‌اش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسه‌اى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچه‌هایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت . مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانه‌شان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچه‌هاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماست‌ها بر زمین ریخت. شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد . این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسان‌ها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّه‌اى از کینه‌شان کم نمى‌شود. امام علی علیه السلام: دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود. 📚غررالحكم، ج۲، ص۵۲ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
4_6044249308918713522.mp3
6.98M
عشق از آن رو در دل شما به ودیعه گذاشته نشده تا همانجا بماند. مادامی که عشق را به دیگران نبخشایید عشق نیست. عشق را که نباید برون ازخود بیابید. محبت را در درون خود کشف کنید و از طریق اندیشه و کلام و اعمال خویش به بیرون افکنید. چون به این کار ادامه دهید، به قدرت کامیابی بخش محبت پی می برید و از دولت عشق، در رابطه خود با همگان پیروز و بر همه اوضاع و شرایط مسلط می شوید. 📕 از دولت عشق ✍️🏻 🎧 قسمت : ششم (آخر) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
‌ ✍قفل فروشی میگفت : یه روز جوان روستایی ظاهرالصلاح با ریش آنکارد و تسبیح و یقه آخوندی اومد و ۶۰ تا قفل کوچک که اصولا فروش خوبی هم نداره در رنگها و سایز مختلف خرید . منم خوشحال . هفته بعد اومد و ۱۲۰ تا خرید . هفته بعد ۲۰۰ تا هفته بعد ۳۶۰ تا . بنده هم خوشحال و هم حیرتزده . هرچی هم می پرسیدم : اینا برا چیه ؟ چیزی نمی گفت . پرسیدم : اینا رو میفروشی ؟ جواب نمیداد کم کم رسیدیم به ۵۰۰ عدد معامله خوبی بود و هر دو طرف راضی . یه روز گفتم : اگه ماجرای این قفل های کوچک رو بهم بگی ۶۰ تاش میدم برا خودت . زبانش باز شد و تعربف کرد. اهل و ساکن یکی از روستاها بود . پدر و عمویش دعانویس بودند . میگفت : از همه روستاها و شهر خودمون و شهرهای اطراف و راههای دور و نزدیک میان پیش پدر و عمو ، واسه دعا . زنها بیشتر میان . مرد هم میاد . اکثرا با خانواده و روزی بین ۵۰ الی ۱۰۰ دعا نوشته میشه . واسه هر دعا ، یه قفل استفاده میشه و بخت دشمن رو قفل میکنن و فلان و بهمان هر قفل رو همراه با دعا ، بین ۱۰۰ الی ۲۰۰ هزار تومن پول میگیریم ( سال ۹۲ بود ) واماندم . طبق قرار قبلی ، ۶۰ عدد قفل زرد نمره ۳۲ را با احترام بهش دادم و گفتم : بارکلا . ایوالله . تو دیگه کی هستی؟ باید اسم بازاری رو از روی ما بردارن و بزارن رو شما . ما رو هر قفل ۵۰-۱۰۰ تومن استفاده میکنیم . ولی شما از روی هر قفل ۱۰۰ هزار تومن . اونم قفل ضعیف و ارزون قیمت ساخت چین کافر ! برای دعای مسلمین مومن گفتمش ! بخدا تو شایسته احترامی . تو خودت یه پا بیل گیتس هستی . مدتی بعد خانمم در حالی که دعا میخواند دستمالی را با احترام بسیار باز کرد و یک قفل زرد نمره ۳۲ را به من نشان داد و گفت آن را به مبلغ یک میلیون تومان برای باز شدن بخت دخترم‌خریده است ، هیچ نگفتم و سکوت کردم ، بعد از مدتی آن جوان دو باره برای خریدن قفل به مغازه من آمد و با گله ماجرا را برای او بازگو کردم ، خندید و گفت : ما چه کنیم ؟ وقتی مردم خودشون میان و صف می بندند و با التماس از ما دعا میخواهند ، چکار باید بکنیم ، سکوت کردم . و متحیر از جهل و نادانی خود و همنوعانم شدم‌ که پایان‌ ندارد ‌═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
کلّه ای که پر کاه باشد ظلم می کند، نه کلّه آدمیزاد روزی رهگذری از باغ بزرگی عبور می کرد، مترسکی را دید که در میانه باغ ایستاده و کلاهی بر سر نهاده و مانع نشستن پرندگان بر ثمرات باغ است. رهگذر گفت:تو در این بیابان دلتنگ نمی شوی؟ مترسک گفت:نه، چطور؟ روزگار برایت تکراری نیست؟ چه چیزی تو را خوشحال می کند؟ مترسک گفت:راست می گویی من هم گاهی از اینکه دیگران را بترسانم و آزارشان بدهم هیجان زده می شوم و خوشحال. مترسک گفت:نه تو نمی توانی ظلم کنی و یا از آزار دیگران خوشحال بشوی. رهگذر علت را پرسید مترسک گفت:کلّه من پر کاه است و کلّه تو پر مغز آدمی. برترین مخلوق عالم، مغز و ظرف ذهن توست. تو نمی توانی مثل من باشی. مگر اینکه کله ات پر کاه باشد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙سخنرانی حاج آقا عالی 💠موضوع: پشت پرده‌ی بلاها ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه پند آموز عارفی که ۳۰ سال مرتب ذکر می گفت: استغفر الله. مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم. 💭جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمد لله نابجاست! روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم: حجره من چه؟ گفتند: مال شما نسوخته… گفتم: الحمدلله… 💭 پس من راضی شدم به اینکه دکان او سوخته بشود و دکان من سوخته نشود بعد به خودم گفتم: "اولاتهتم للمسلمین‏ سری" (تو غصه مسلمین در دلت نیست؟) و من سی سال است که‏ دارم استغفارِ آن الحمدلله را می‏‌گویم" چه قدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم شاکریم؟! حدیثی از معصوم 🌹پیغمبر مکرم اسلام (ص) فرمودند: "من اصبح لا یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم" «هر کس که صبح کند و همتش خدمت به مسلمانان نباشد، او مسلمان نیست» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃یا صاحب الزمان از خداوند عزوجل می خواهیم، ♦️ که ما را از فراموش کردن یاد شما محفوظ بدارد و به خود متذکر می شویم که غفلت نکنیم در هیچ زمانی به ویژه در مواقع استجابت دعا، از یاد شما و دعا کردن بر امر فرج شما. ♦️خداوندا ما را از گناهانی که موجب فراموشی یاد امام زمانمان می شود مصون بدار که بدون تردید این فراموشی نقمت و بلای بزرگی است. 💐💐صبحتون مهدوی ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
کرونا و شرایط و محدودیت‌های پیش‌آمده چقدر کم‌طاقتمان کرده! به تعاملات و رابطه‌هامان که عمیق نگاه کنی، مسلّم است که اکثرا کم طاقت شده‌ایم و بی‌حوصله، اکثرا زود رنج شده‌ایم و بی‌اعصاب، اکثرا زود از کوره در می‌رویم... خواستم بنویسم که یادم بماند "سلامتی" فقط سلامت جسمی نیست! خواستم یادم بماند این داستان که تمام شد و از آن جان سالم به در بردم، روانم را بگیرم زیر نور، زخم‌هاش را پیدا کنم و دانه دانه و با ظرافت، مرهم بگذارم. همه‌ی زخم‌ها که جسمی نیست! گاهی تحت یک شرایطی چنان زخمی روی روانت می‌نشیند که تا مدت‌ها آستانه‌ی تحملت کمتر از آنی می‌شود که هرچیزی را به دل نگیری و با هر حرفی نشکنی. که پوست طاقت آدم‌ها نازک می‌شود گاهی. شاید از همین است که این‌روزها، از کنارمان رد می‌شوند و زخم می‌خوریم، که آنقدر پُریم که یا بی‌دلیل قضاوت می‌کنیم یا با کوچکترین قضاوتی بغض می‌کنیم و به هم می‌ریزیم. که خشم حاکم بر جامعه بیداد می‌کند، که آثاری از رنجش و دلخوری همه جا هست. اخیرا هرکجا عبور کردم، آدم‌ها یا خنجر کلمات و قضاوت‌ها توی دستانشان بود، یا توی عمیق‌ترین لایه‌های احساسشان. کمی مراعات هم را بکنیم، این روزها همه‌مان کم طاقت و زودرنج شده‌ایم، همه‌مان درست یا غلط، خوب یا بد، از خودمان تصور قربانی داریم، چرا که کار چندانی در مقابل اتفاقات و حوادثِ ناگزیرِ در حال وقوع از ما ساخته نیست. کمی روی صبر و طاقت خودمان کار کنیم و مراقب رفتار و حرف‌هامان باشیم، دیگران هم مثل ما! همه‌مان زخمی و خسته و غمگینیم و دنبال سطر پایانیِ این ماجرا و ماجراهای تلخ می‌گردیم. تمام می‌شود بالاخره، ولی تا آن موقع، بیشتر حواسمان به هم باشد. به دل‌های هم، به روانِ هم، به زخم‌های هم. برای هم حالِ خوب و دلخوشی‌های ناب بسازیم، نه اندوه! اوضاع که خوب شد، از این غل و زنجیر نامرئی که خلاص شدیم، می‌نشینیم و فکری به حال زخم‌های عمیقی که این مدت روی روانمان نشسته می‌کنیم. زخم حوادث را گریز چندانی نیست، این زخم آدم‌ها به آدم‌هاست که شرایط را سخت‌تر می‌کند. صبر و سازش و مهربانی را تمرین کنیم تا کمتر برنجیم و کمتر برنجانیم. اوضاع خوب می‌شود و زخم‌ها التیام پیدا خواهند کرد این ماییم که باید رفیقِ روزهای سختِ هم باشیم، این ماییم که باید شرایط را عوض کنیم، قبل از این‌که شرایط، ما را عوض کند ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
آزمایشگاه ادیسون داشت در آتش می‌سوخت، آزمایشگاهی که تمام دلخوشی‌اش بود و سال‌ها با عشق فراوانی آن را ساخته‌بود. اما ادیسون در مقابل آن ایستاد، به شعله‌های بنفش آتش خیره شد و گفت: "چه تصویر زیبایی!" ، او می‌دانست که با افسوس خوردن و به آب و آتش زدن، چیزی تغییر نخواهدکرد، او پذیرفته‌بود که تمام تلاش‌ها برای نجات دلخوشی‌اش بی‌نتیجه است و در آن‌لحظه انتخابش این بود که به‌جای هرکار بی‌فایده‌ی دیگری، در مقابل این صحنه‌ی بی‌تکرار بایستد، جسارت شعله‌ها را تماشا کند و از این زیباییِ بینظیر لذت ببرد، او انتخاب کرده‌بود که در خالی‌ترین حالتِ ممکنِ لیوان، قطرات کوچکی دست و پا کند برای دلخوشی، و امیدوار باشد به دوباره ساختنِ همه چیز. نه اینکه زانوی غم بغل بگیرد و تا مدت‌ها روی دوش روانش، بار سنگین اندوه بریزد! گاهی ادیسونِ روزهای سختِ زندگی باشیم، وقتی همه چیز داشت بد پیش می‌رفت و کاری از ما ساخته نبود، وقتی که همه از بهبود اوضاع نا امید بودند، به جای هر افسوس بی‌نتیجه‌ای، در مقابل آتش مهیب دردها بایستیم و جسارت شعله‌ها را تحسین کنیم. پیش خودمان بگوییم: فعلا کاری از من ساخته نیست، اما آرام آرام، همه چیز را درست خواهم‌کرد. گاهی در دل دردها انتخاب کنیم که به‌جای نشستن در میان آتش و سوختن و گریستن، دورتر بایستیم و جسارت شعله‌ها را تماشا کنیم و لبخند بزنیم. ادیسون، یک سال بعد آزمایشگاهش را دوباره ساخت و حاصل این شکست عمیق، اختراع گرامافون بود. ساختمان‌های ویرانه را می‌توان دوباره از نو ساخت، گیاهان پژمرده را می‌توان دوباره احیا کرد، اما انسان‌های از هم فروپاشیده را؟ اجازه نده اتفاقات و مشکلات موقتی، تو را برای همیشه ناامید کنند. شاید مشکلات و رنج‌های تو هم نتایج خوشایند و مطلوبی در پی داشته‌باشند، که کمترینِ آن‌ها، پختگیِ روانی و عاطفیِ تو باشد... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه لقمان حکیم پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار و هرچه بر زبان راندی، بنویس، شبانگاه همه آنچه را که نوشتی، بر من بخوان، آنگاه روزه ‏ات را بگشا و طعام خور! شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند... دیروقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد... روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد. روز چهارم، هیچ نگفت... شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته‏‌ها بخواند. پسر گفت: امروز هیچ نگفته‌‏ام تا برخوانم. لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور... بدان که روز قیامت، آنان که کم گفته‏‌اند، چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسته شدی؟ صحبت های شهید حسن باقری درباره اینکه چرا آدم از انجام کاری خسته می شود را بشنوید ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا خداوند... به زودی بعد از سختی‌ها، آسانی قرار می‌دهد!♥️ طلاق/۷ 💐صبح بخیر... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚 💎شرط مهمان نوازی این است که خالی از تکلف باشد ... حکیم سعد الدین نزاری با سعدی شیرازی معاصر بود. این دو بزرگ با یکدیگر رفت و آمد داشتند به طوری که شیخ اجل سعدی دو بار از شیراز به دیار حکیم، قهستان رفت. در سفری که حکیم نزاری برای دیدن سعدی به شیراز آمد، سعدی آنقدر در تجلیل و پذیرائی او تکلف ورزید و خود را به مشقت انداخت که حکیم چندان در شیراز توقف نکرد و در هنگام حرکت به سعدی گفت: ما رفتیم ولی این شرط مهمان نوازی نبود که تو کردی.... شیخ هم از این سخن درشگفت شد و پوزش خواست. چندی بعد سعدی به دیدار حکیم به قهستان سفر کرد و در هنگام ورود حکیم را در مزرعه یافت که مشغول زراعت بود. او هم شیخ را به منزل فرستاد و خود بکارش ادامه داد تا فراغت حاصل کرد و به منزل رفت. در پذیرائی از سعدی هم هیچ تکلف و تشریفاتی قائل نشد و در تهیه خوراک و لوازم پذیرائی چندان سادگی پیشه کرد که سعدی سه ماه در بیرجند ماند و چون وقت مراجعت رسید و آماده سفر شد، حکیم به بزرگان بیرجند پیغام فرستاد تا آنچه رسم تشریفات و پذیرائی است در حق سعدی بجا آورند و آنها نیز یکماه تمام از سعدی دعوتها نموده و پذیرائیها کردند. چون سعدی عزم سفر کرد، حکیم به او گفت: شرط مهمان نوازی این است که خالی از تکلف باشد تا مهمان را توقف میسر گردد نه اینکه چندان بخود زحمت دهی تا مهمان سرافکنده و پشیمان باز گردد ! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚حکایت زهر مار!!! با هجوم موشها به شهر همدان، که موجب شیوع بیماری طاعون در این شهر شده بود. پزشک حاذق و دانا ، ابوعلی سینا به مردم دستور داد برای مقابله با موشها از "مار" استفاده کنند ! و بعد ها نیز به پاس اینکار در سر راه مارها جام شرابی از انگور سیاه گذاشتند تا از آن بنوشند، زیرا زهر مارها را بیشتر و خطرناک تر میکرد ! از آن پس "مار" نماد بهداشت و نماد داروخانه های جهان شد، لذا برخی داشتن و نگهداری "مار" را نشانه سلامت میدانستند . و به افرادی که زیاد دچار امراض میشدند، "بی مار" میگفتند ! کلمه ای که تا به امروز نیز پابرجاست و به همین عنوان استفاده میشود...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
4_5780920938400845070.pdf
3.62M
‌ داستان در لندن سال ۱۸۸۶ اتفاق می‌افتد و به آقای آدولف ورلاک و کارش که جاسوسی برای کشور ناگفته‌ای (احتمالاً روسیه) است مربوط می‌شود. این رمان در فهرست بهترین کتاب‌های قرن بیستم کتابخانه مدرن، رتبه چهل و ششم را دارد. 📕 مامور سری ✍🏻 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
📚همیشه شنیده ایم که دعا برای غیر از خود بهتر مستجاب میشود. دلیل علمی آن این است که انسان به مسائل خود بیش از اندازه نزدیک میشود و به همین دلیل همواره میترسد و تردید میکند و شک و تردید باعث خدشه دار شدن ایمان میشود و خدشه ایمان ، انسان را از رسیدن به آرزویش دور میکند؛ اما دوست شما که برای شما دعا میکند ، بدون هیچ استرسی موفقیت و سلامت و برکت را از ته دل برای شما میخواهد یا به عبارتی آن را به عینه میبیند و چون خیلی به موضوع چسبیده نیست، شک نمیکند، دعا میکند و موضوع را رها میکند تا هم او که مشکل را به او سپرده است ، برایش حل کند! . از طرفی وقتی با حس مثبت و بدون استرس برای دیگران دعا میکنید، فرکانس مثبت شروع به فعاليت میکند و طبق قانون جذب تمام آن خوبی که برای شخص دیگری از ته دل خواسته اید به سمت شما سرازير میشود. خدایا بابت همه چیز متشکریم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
فقيری سه عدد پرتقال خريد🍊🍊🍊 اولی رو پوست كند خراب بود دومی رو پوست كند اونم خراب بود بلند شد لامپ رو خاموش كرد و سومی رو خورد. گاهی وقتا بايد خودمون را به نديدن و نفهميدن بزنيم تا بتونيم زندگى كنيم...! وقتى گرسنه اى ، يه لقمه نون خوشبختيه.. وقتى تشنه اى ، يه قطره آب خوشبختيه.. وقتى خوابت مياد ، يه چرت كوچيك خوشبختيه.. "خوشبختى يه مشتى از لحظاته… يه مشت از نقطه هاى ريز،كه وقتى كنار هم قرار مى گيرن، يه خط رو ميسازن به اسم زندگی... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
. یادم هست پیش از ازدواجم، مدتی با همسرم همکار بودم. فضای کار باعث شده بود ک او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاید. ناگفته هم نماند؛ خودم هم بدم نمی‌آمد ک او این قدر شیفته‌ی یک آدمِ فراواقعی و ب قولِ خودش «عجیب و غریب» شده! . ما با هم ازدواج کردیم. سالِ اول را پشتِ سر گذاشتیم و مثلِ همه‌ی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره ی روزی دعوای سختی با هم کردیم. در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم ک حالا بعد از جدایی‌مان، چراغِ راهِ آینده‌ی رفتارهایام شده: -«منو باش که خیال می‌کردم تو چ آدمِ بزرگ و خاصی هستی!... ولی می‌بینم الآن هیچ‌چی نیستی!... ی آدمِ معمولی!» . امروز ک دقت می‌کنم، می‌بینم تقریبا همه‌ی ما در طولِ زندگی، ب لحظه‌هایی می‌رسیم ک آدمهای خاص و افسانه‌یی‌مان، تبدیل ب آدمی واقعی و معمولی می‌شوند. و درست در همان لحظه، آن آدمی ک همیشه برای‌مان بُت بوده، ب طرزِ وحشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد. ما اغلب دوست داریم از کسانی ک خوش‌مان می‌آید، بُت درست کنیم و از آن‌ها «اَبَر انسان» بسازیم. و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل ب ی انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم. 👈ب یک دل‌داده‌ی شیفته باید گفت: -«کسی ک تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه می‌بینی، در خلوتش، یک معمولی تمام‌عیار می‌شود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، ن یک ابرقهرمانِ سوپراستار!» همه‌ی ما آدم‌ایم. آدم‌های خیلی معمولی. به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═