4_6044249308918713522.mp3
6.98M
عشق از آن رو در دل شما به ودیعه گذاشته نشده تا همانجا بماند. مادامی که عشق را به دیگران نبخشایید عشق نیست.
عشق را که نباید برون ازخود بیابید. محبت را در درون خود کشف کنید و از طریق اندیشه و کلام و اعمال خویش به بیرون افکنید. چون به این کار ادامه دهید، به قدرت کامیابی بخش محبت پی می برید و از دولت عشق، در رابطه خود با همگان پیروز و بر همه اوضاع و شرایط مسلط می شوید.
📕 از دولت عشق
✍️🏻 #کاترین_پاندر
🎧 قسمت : ششم (آخر)
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
✍قفل فروشی میگفت :
یه روز جوان روستایی ظاهرالصلاح با ریش آنکارد و تسبیح و یقه آخوندی اومد و ۶۰ تا قفل کوچک که اصولا فروش خوبی هم نداره در رنگها و سایز مختلف خرید .
منم خوشحال .
هفته بعد اومد و ۱۲۰ تا خرید .
هفته بعد ۲۰۰ تا
هفته بعد ۳۶۰ تا .
بنده هم خوشحال و هم حیرتزده .
هرچی هم می پرسیدم : اینا برا چیه ؟ چیزی نمی گفت .
پرسیدم : اینا رو میفروشی ؟ جواب نمیداد
کم کم رسیدیم به ۵۰۰ عدد
معامله خوبی بود و هر دو طرف راضی .
یه روز گفتم : اگه ماجرای این قفل های کوچک رو بهم بگی ۶۰ تاش میدم برا خودت .
زبانش باز شد و تعربف کرد.
اهل و ساکن یکی از روستاها بود . پدر و عمویش دعانویس بودند .
میگفت : از همه روستاها و شهر خودمون و شهرهای اطراف و راههای دور و نزدیک میان پیش پدر و عمو ، واسه دعا .
زنها بیشتر میان . مرد هم میاد . اکثرا با خانواده و روزی بین ۵۰ الی ۱۰۰ دعا نوشته میشه .
واسه هر دعا ، یه قفل استفاده میشه و بخت دشمن رو قفل میکنن و فلان و بهمان
هر قفل رو همراه با دعا ، بین ۱۰۰ الی ۲۰۰ هزار تومن پول میگیریم
( سال ۹۲ بود )
واماندم .
طبق قرار قبلی ، ۶۰ عدد قفل زرد نمره ۳۲ را با احترام بهش دادم و گفتم : بارکلا . ایوالله . تو دیگه کی هستی؟ باید اسم بازاری رو از روی ما بردارن و بزارن رو شما .
ما رو هر قفل ۵۰-۱۰۰ تومن استفاده میکنیم . ولی شما از روی هر قفل ۱۰۰ هزار تومن .
اونم قفل ضعیف و ارزون قیمت ساخت چین کافر ! برای دعای مسلمین مومن
گفتمش ! بخدا تو شایسته احترامی . تو خودت یه پا بیل گیتس هستی .
مدتی بعد خانمم در حالی که دعا میخواند دستمالی را با احترام بسیار باز کرد و یک قفل زرد نمره ۳۲ را به من نشان داد و گفت آن را به مبلغ یک میلیون تومان برای باز شدن بخت دخترمخریده است ، هیچ نگفتم و سکوت کردم ،
بعد از مدتی آن جوان دو باره برای خریدن قفل به مغازه من آمد و با گله ماجرا را برای او بازگو کردم ، خندید و گفت : ما چه کنیم ؟ وقتی مردم خودشون میان و صف می بندند و با التماس از ما دعا میخواهند ، چکار باید بکنیم ،
سکوت کردم . و متحیر از جهل و نادانی خود و همنوعانم شدم که پایان ندارد
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
کلّه ای که پر کاه باشد ظلم می کند، نه کلّه آدمیزاد
روزی رهگذری از باغ بزرگی عبور می کرد، مترسکی را دید که در میانه باغ ایستاده و کلاهی بر سر نهاده و مانع نشستن پرندگان بر ثمرات باغ است. رهگذر گفت:تو در این بیابان دلتنگ نمی شوی؟ مترسک گفت:نه، چطور؟ روزگار برایت تکراری نیست؟ چه چیزی تو را خوشحال می کند؟ مترسک گفت:راست می گویی من هم گاهی از اینکه دیگران را بترسانم و آزارشان بدهم هیجان زده می شوم و خوشحال. مترسک گفت:نه تو نمی توانی ظلم کنی و یا از آزار دیگران خوشحال بشوی. رهگذر علت را پرسید مترسک گفت:کلّه من پر کاه است و کلّه تو پر مغز آدمی. برترین مخلوق عالم، مغز و ظرف ذهن توست. تو نمی توانی مثل من باشی. مگر اینکه کله ات پر کاه باشد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎙سخنرانی حاج آقا عالی
💠موضوع: پشت پردهی بلاها
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه پند آموز
عارفی که ۳۰ سال مرتب ذکر می گفت:
استغفر الله. مریدی به او گفت: چرا این همه
استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم.
💭جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک
الحمد لله نابجاست! روزی خبر آوردند بازار بصره
آتش گرفته، پرسیدم: حجره من چه؟ گفتند: مال
شما نسوخته… گفتم: الحمدلله…
💭 پس من راضی شدم به اینکه دکان او سوخته
بشود و دکان من سوخته نشود بعد به خودم
گفتم: "اولاتهتم للمسلمین سری"
(تو غصه مسلمین در دلت نیست؟)
و من سی سال است که دارم استغفارِ آن
الحمدلله را میگویم"
چه قدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم شاکریم؟!
حدیثی از معصوم
🌹پیغمبر مکرم اسلام (ص) فرمودند:
"من اصبح لا یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم"
«هر کس که صبح کند و همتش خدمت به
مسلمانان نباشد، او مسلمان نیست»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃یا صاحب الزمان
از خداوند عزوجل می خواهیم،
♦️ که ما را از فراموش کردن یاد شما محفوظ بدارد و به خود متذکر می شویم که
غفلت نکنیم در هیچ زمانی به ویژه در مواقع استجابت دعا، از یاد شما و دعا کردن بر امر فرج شما.
♦️خداوندا ما را از گناهانی که موجب فراموشی یاد امام زمانمان می شود مصون بدار
که بدون تردید این فراموشی نقمت و بلای بزرگی است.
💐💐صبحتون مهدوی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
کرونا و شرایط و محدودیتهای پیشآمده چقدر کمطاقتمان کرده!
به تعاملات و رابطههامان که عمیق نگاه کنی، مسلّم است که اکثرا کم طاقت شدهایم و بیحوصله، اکثرا زود رنج شدهایم و بیاعصاب، اکثرا زود از کوره در میرویم...
خواستم بنویسم که یادم بماند "سلامتی" فقط سلامت جسمی نیست! خواستم یادم بماند این داستان که تمام شد و از آن جان سالم به در بردم، روانم را بگیرم زیر نور، زخمهاش را پیدا کنم و دانه دانه و با ظرافت، مرهم بگذارم.
همهی زخمها که جسمی نیست! گاهی تحت یک شرایطی چنان زخمی روی روانت مینشیند که تا مدتها آستانهی تحملت کمتر از آنی میشود که هرچیزی را به دل نگیری و با هر حرفی نشکنی.
که پوست طاقت آدمها نازک میشود گاهی. شاید از همین است که اینروزها، از کنارمان رد میشوند و زخم میخوریم، که آنقدر پُریم که یا بیدلیل قضاوت میکنیم یا با کوچکترین قضاوتی بغض میکنیم و به هم میریزیم. که خشم حاکم بر جامعه بیداد میکند، که آثاری از رنجش و دلخوری همه جا هست.
اخیرا هرکجا عبور کردم، آدمها یا خنجر کلمات و قضاوتها توی دستانشان بود، یا توی عمیقترین لایههای احساسشان.
کمی مراعات هم را بکنیم، این روزها همهمان کم طاقت و زودرنج شدهایم، همهمان درست یا غلط، خوب یا بد، از خودمان تصور قربانی داریم، چرا که کار چندانی در مقابل اتفاقات و حوادثِ ناگزیرِ در حال وقوع از ما ساخته نیست.
کمی روی صبر و طاقت خودمان کار کنیم و مراقب رفتار و حرفهامان باشیم، دیگران هم مثل ما! همهمان زخمی و خسته و غمگینیم و دنبال سطر پایانیِ این ماجرا و ماجراهای تلخ میگردیم.
تمام میشود بالاخره، ولی تا آن موقع، بیشتر حواسمان به هم باشد. به دلهای هم، به روانِ هم، به زخمهای هم.
برای هم حالِ خوب و دلخوشیهای ناب بسازیم، نه اندوه!
اوضاع که خوب شد، از این غل و زنجیر نامرئی که خلاص شدیم، مینشینیم و فکری به حال زخمهای عمیقی که این مدت روی روانمان نشسته میکنیم.
زخم حوادث را گریز چندانی نیست، این زخم آدمها به آدمهاست که شرایط را سختتر میکند.
صبر و سازش و مهربانی را تمرین کنیم تا کمتر برنجیم و کمتر برنجانیم.
اوضاع خوب میشود
و زخمها التیام پیدا خواهند کرد
این ماییم که باید رفیقِ روزهای سختِ هم باشیم،
این ماییم که باید شرایط را عوض کنیم، قبل از اینکه شرایط، ما را عوض کند
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
آزمایشگاه ادیسون داشت در آتش میسوخت، آزمایشگاهی که تمام دلخوشیاش بود و سالها با عشق فراوانی آن را ساختهبود.
اما ادیسون در مقابل آن ایستاد، به شعلههای بنفش آتش خیره شد و گفت: "چه تصویر زیبایی!" ، او میدانست که با افسوس خوردن و به آب و آتش زدن، چیزی تغییر نخواهدکرد، او پذیرفتهبود که تمام تلاشها برای نجات دلخوشیاش بینتیجه است و در آنلحظه انتخابش این بود که بهجای هرکار بیفایدهی دیگری، در مقابل این صحنهی بیتکرار بایستد، جسارت شعلهها را تماشا کند و از این زیباییِ بینظیر لذت ببرد، او انتخاب کردهبود که در خالیترین حالتِ ممکنِ لیوان، قطرات کوچکی دست و پا کند برای دلخوشی، و امیدوار باشد به دوباره ساختنِ همه چیز. نه اینکه زانوی غم بغل بگیرد و تا مدتها روی دوش روانش، بار سنگین اندوه بریزد!
گاهی ادیسونِ روزهای سختِ زندگی باشیم، وقتی همه چیز داشت بد پیش میرفت و کاری از ما ساخته نبود، وقتی که همه از بهبود اوضاع نا امید بودند، به جای هر افسوس بینتیجهای، در مقابل آتش مهیب دردها بایستیم و جسارت شعلهها را تحسین کنیم.
پیش خودمان بگوییم: فعلا کاری از من ساخته نیست، اما آرام آرام، همه چیز را درست خواهمکرد.
گاهی در دل دردها انتخاب کنیم که بهجای نشستن در میان آتش و سوختن و گریستن، دورتر بایستیم و جسارت شعلهها را تماشا کنیم و لبخند بزنیم.
ادیسون، یک سال بعد آزمایشگاهش را دوباره ساخت و حاصل این شکست عمیق، اختراع گرامافون بود.
ساختمانهای ویرانه را میتوان دوباره از نو ساخت، گیاهان پژمرده را میتوان دوباره احیا کرد، اما انسانهای از هم فروپاشیده را؟
اجازه نده اتفاقات و مشکلات موقتی، تو را برای همیشه ناامید کنند. شاید مشکلات و رنجهای تو هم نتایج خوشایند و مطلوبی در پی داشتهباشند، که کمترینِ آنها، پختگیِ روانی و عاطفیِ تو باشد...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
لقمان حکیم پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار و هرچه بر زبان راندی، بنویس، شبانگاه همه آنچه را که نوشتی، بر من بخوان، آنگاه روزه ات را بگشا و طعام خور!
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند...
دیروقت شد و طعام نتوانست خورد.
روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد...
روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد.
روز چهارم، هیچ نگفت...
شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشتهها بخواند.
پسر گفت: امروز هیچ نگفتهام تا برخوانم.
لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور...
بدان که روز قیامت، آنان که کم گفتهاند، چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسته شدی؟
صحبت های شهید حسن باقری درباره اینکه چرا آدم از انجام کاری خسته می شود را بشنوید
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا
خداوند...
به زودی بعد از سختیها،
آسانی قرار میدهد!♥️
طلاق/۷
💐صبح بخیر...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
#تلنگر 📚
💎شرط مهمان نوازی این است که خالی از تکلف باشد ...
حکیم سعد الدین نزاری با سعدی شیرازی معاصر بود. این دو بزرگ با یکدیگر رفت و آمد داشتند به طوری که شیخ اجل سعدی دو بار از شیراز به دیار حکیم، قهستان رفت.
در سفری که حکیم نزاری برای دیدن سعدی به شیراز آمد، سعدی آنقدر در تجلیل و پذیرائی او تکلف ورزید و خود را به مشقت انداخت که حکیم چندان در شیراز توقف نکرد و در هنگام حرکت به سعدی گفت:
ما رفتیم ولی این شرط مهمان نوازی نبود که تو کردی....
شیخ هم از این سخن درشگفت شد و پوزش خواست.
چندی بعد سعدی به دیدار حکیم به قهستان سفر کرد و در هنگام ورود حکیم را در مزرعه یافت که مشغول زراعت بود. او هم شیخ را به منزل فرستاد و خود بکارش ادامه داد تا فراغت حاصل کرد و به منزل رفت.
در پذیرائی از سعدی هم هیچ تکلف و تشریفاتی قائل نشد و در تهیه خوراک و لوازم پذیرائی چندان سادگی پیشه کرد که سعدی سه ماه در بیرجند ماند و چون وقت مراجعت رسید و آماده سفر شد، حکیم به بزرگان بیرجند پیغام فرستاد تا آنچه رسم تشریفات و پذیرائی است در حق سعدی بجا آورند و آنها نیز یکماه تمام از سعدی دعوتها نموده و پذیرائیها کردند.
چون سعدی عزم سفر کرد، حکیم به او گفت:
شرط مهمان نوازی این است که خالی از تکلف باشد تا مهمان را توقف میسر گردد نه اینکه چندان بخود زحمت دهی تا مهمان سرافکنده و پشیمان باز گردد !
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚حکایت زهر مار!!!
با هجوم موشها به شهر همدان، که موجب شیوع بیماری طاعون در این شهر شده بود. پزشک حاذق و دانا ، ابوعلی سینا به مردم دستور داد برای مقابله با موشها از "مار" استفاده کنند !
و بعد ها نیز به پاس اینکار در سر راه مارها جام شرابی از انگور سیاه گذاشتند تا از آن بنوشند، زیرا زهر مارها را بیشتر و خطرناک تر میکرد !
از آن پس "مار" نماد بهداشت و نماد داروخانه های جهان شد،
لذا برخی داشتن و نگهداری "مار" را نشانه سلامت میدانستند .
و به افرادی که زیاد دچار امراض میشدند، "بی مار" میگفتند !
کلمه ای که تا به امروز نیز پابرجاست
و به همین عنوان استفاده میشود...!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
4_5780920938400845070.pdf
3.62M
داستان در لندن سال ۱۸۸۶ اتفاق میافتد و به آقای آدولف ورلاک و کارش که جاسوسی برای کشور ناگفتهای (احتمالاً روسیه) است مربوط میشود.
این رمان در فهرست بهترین کتابهای قرن بیستم کتابخانه مدرن، رتبه چهل و ششم را دارد.
📕 مامور سری
✍🏻 #جوزف_کنراد
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚همیشه شنیده ایم که دعا برای غیر از خود بهتر مستجاب میشود.
دلیل علمی آن این است که انسان به مسائل خود بیش از اندازه نزدیک میشود و به همین دلیل همواره میترسد و تردید میکند و شک و تردید باعث خدشه دار شدن ایمان میشود و خدشه ایمان ، انسان را از رسیدن به آرزویش دور میکند؛
اما دوست شما که برای شما دعا میکند ، بدون هیچ استرسی موفقیت و سلامت و برکت را از ته دل برای شما میخواهد یا به عبارتی آن را به عینه میبیند و چون خیلی به موضوع چسبیده نیست، شک نمیکند، دعا میکند و موضوع را رها میکند تا هم او که مشکل را به او سپرده است ، برایش حل کند!
.
از طرفی وقتی با حس مثبت و بدون استرس برای دیگران دعا میکنید، فرکانس مثبت شروع به فعاليت میکند و طبق قانون جذب تمام آن خوبی که برای شخص دیگری از ته دل خواسته اید به سمت شما سرازير میشود.
خدایا بابت همه چیز متشکریم
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فقيری سه عدد پرتقال خريد🍊🍊🍊
اولی رو پوست كند خراب بود
دومی رو پوست كند اونم خراب بود
بلند شد لامپ رو خاموش كرد
و سومی رو خورد.
گاهی وقتا بايد خودمون را
به نديدن و نفهميدن بزنيم
تا بتونيم زندگى كنيم...!
وقتى گرسنه اى ، يه لقمه نون خوشبختيه..
وقتى تشنه اى ، يه قطره آب خوشبختيه..
وقتى خوابت مياد ، يه چرت كوچيك خوشبختيه..
"خوشبختى يه مشتى از لحظاته…
يه مشت از نقطه هاى ريز،كه
وقتى كنار هم قرار مى گيرن،
يه خط رو ميسازن به اسم زندگی...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
.
یادم هست پیش از ازدواجم، مدتی با همسرم همکار بودم. فضای کار باعث شده بود ک او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاید. ناگفته هم نماند؛ خودم هم بدم نمیآمد ک او این قدر شیفتهی یک آدمِ فراواقعی و ب قولِ خودش «عجیب و غریب» شده!
.
ما با هم ازدواج کردیم. سالِ اول را پشتِ سر گذاشتیم و مثلِ همهی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره ی روزی دعوای سختی با هم کردیم. در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم ک حالا بعد از جداییمان، چراغِ راهِ آیندهی رفتارهایام شده:
-«منو باش که خیال میکردم تو چ آدمِ بزرگ و خاصی هستی!... ولی میبینم الآن هیچچی نیستی!... ی آدمِ معمولی!»
.
امروز ک دقت میکنم، میبینم تقریبا همهی ما در طولِ زندگی، ب لحظههایی میرسیم ک آدمهای خاص و افسانهییمان، تبدیل ب آدمی واقعی و معمولی میشوند. و درست در همان لحظه، آن آدمی ک همیشه برایمان بُت بوده، ب طرزِ وحشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.
ما اغلب دوست داریم از کسانی ک خوشمان میآید، بُت درست کنیم و از آنها «اَبَر انسان» بسازیم. و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل ب ی انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.
👈ب یک دلدادهی شیفته باید گفت:
-«کسی ک تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه میبینی، در خلوتش، یک معمولی تمامعیار میشود!...
تو با یک آدمِ معمولی طرفی، ن یک ابرقهرمانِ سوپراستار!»
همهی ما آدمایم. آدمهای خیلی معمولی.
به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽
❥↬ @bohlool_aghel
❥↬ @ostad_dehnavi
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
📚سبیلش آویزان شد
این مثل را در مواردی که شخصی شکست خورده و پکر و افسرده شود به کار میبرند و حکم مسخره کردن شخص را دارد.
در زمان صفوی به ویژه در زمان شاه عباس سبیل چخماقی و از بناگوش در رفته مد شده و حتی میگویند شاه عباس بر حسب بلندی و کوتاهی سبیل، حقوق صاحب سبیل را تعیین میکرد.
بنابراین رسم بود که برای بالا نگهداشتن و جلا دادن سبیل آن را چرب میکردند.
میزان سنجش محبوبیت شخص در نزد شاه و یا مافوقش را از میزان همین چربی و جلا و سربالا ماندن سبیل میشد تشخیص داد. وقتی کسی دیگر مورد عنایت قرار نمیگرفت و سبیل خود را چرب نمیکرد کمکم سبیلش آویزان میشد و معلوم میشد شخص از اعتبار افتاده و یا فقیر و ورشکسته شده.
رفته رفته این مثل در مورد از قدرت افتادن و ورشکسته شدن و یا هر نوع شکستی استفاده گردید.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
با عشق حسن(ع) من به جهان ناز کنم
افطارمو با نام حسن باز کنم❣
صد شکر که درک شب قدر رمضان
با جشن ولادتش آغاز کنم❣
💚دلخواسته هایتان را آرزو كنید ؛میلاد كریم اهل بیت فرا رسیده است💚
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستانهایی از امام حسن مجتبی ع
راز سجده ی طولانی
سجده اش طولانی شده بود. تعجب کردیم. نماز جماعت و این سجده تا به حال از پیامبر ندیده بودیم گفتیم شاید وحی نازل شده. نماز که تمام شد جلو رفتیم علتش را پرسیدیم.
فرمود: حسن بر گردنم سوار شده بود. دلم نیامد او را پایین بیاورم منتظر ماندم خودش پایین بیاید.
گفتیم : یا رسول الله با دیگران اینطور رفتار نمی کنید.
فرمود: حسن ریحانه من است هر کس می خواهد به بهتر و مهتر بهشت نگاه کند به حسن نگاه کند.
خدا دوست داران تو را دوست دارد
از كوچه ها مي گذشتيم. حسن را ديديم. بازي مي كرد. پيامبر قدم هايش را تندتر كرد . رسيد نزديكش . دست هايش را باز كرد ، مي خواست بغلش كند . او اما به اين طرف و آن طرف مي دويد . پيامبر هم به دنبالش ؛ هر دو مي خنديدند .او را گرفت .دستي كشيد روي سرش ، بوسيدش .
فرمود :" تو از مني ، من از تو . خدا دوست دارد هر كه تو را دوست داشته باشد
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💿فایل تصویری
🔴 ماجرای قاضی #لواط کار
◀️ برخی نتایج دوری از مکتب اهل بیت علیهم السلام
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚#داستانی_عجیب
#نماز
#استخوانیکهرزقروزیراازبینمیبرد!!
در روایتی آمده است: در زمان رسول خدا حضرت #محمد (ص)، مردی خدمت آن حضرت آمد و از #تنگ دستی شکایت کرد. حضرت به او فرمودند: شاید #نماز نمی خوانی؟ مرد گفت: یا رسول الله؛ همانا نمازهای پنجگانه را به جماعت و در پشت سر شما بجا می آورم.
حضرت فرمودند: شاید کسی در #منزلت نماز نمی خواند؟
آن مرد عرض کرد: همه #نماز می خوانند و تا آن ها را به خواندن نماز واندارم، از خانه خارج نمی گردم.
پیامبر (ص) فرمودند: شاید در #همسایگی تو کسی می باشد که نماز نمی خواند؟
مرد گفت: یا رسول الله؛ همانا تمامی آن ها #نماز می خوانند.
پس در آن لحظه جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای رسول خدا؛ در فلان بیابان فرد #بی_نمازی از دنیا رفته است و کلاغی استخوان کوچکی از آن فردِ بی نماز و تارک الصلاة را به منقار گرفته و آورده در میان درختی که در #خانه ی این مرد است قرار داده است، پس به او بگو آن #استخوان را بردارد تا وسعتِ رزق و روزی پیدا نماید.
📚منابع:
1- تفسیر عیاشی، ج1: 25.
2- ثواب الاعمال: 104.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚بانی
بهلول گروهى را ديد كه مسجدى مى سازند و ادعا مى كنند كه براى خداست.
او بر سنگى نوشت: بانى اين مسجد بهلول است و آنرا شبانه بر در مسجد نصب كرد.
روز بعد كه كارگران سنگ را ديدند، به هارون الرشيد ماجرا را گفتند.
او بهلول را حاضر كرد و پرسيد: چرا مسجدى را كه من مى سازم به نام خودت كرده اى؟
بهلول گفت: اگر تو مسجد را براى خدا مى سازى، بگذار نام من بر آن باشد! خدا كه مى داند بانى مسجد كيست، او كه در پاداش دادن اشتباه نمى كند. اگر براى خداست چه نام من باشد چه نام تو اين كه مهم نيست!!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از همنشینیات
رمضان هم
کریم
شد...
یا حَسن💚
#عمریستدخیلمبهضریحیکهنداری
💐💐صبحتون بخیر
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚 داستان کوتاه
ﺭﻭﺯﯼ، ﮔﺮﮔﯽ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﮐﻮﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﯾﮏ ﻏﺎﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﮐﻨﺪ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺭﺍ ﺻﯿﺪ ﮐﻨﺪ. ﺑﺪﯾﻦ ﺳﺒﺐ، ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ
ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ.
ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺁﻣﺪ. ﮔﺮﮒ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﻓﺖ . ﺍﻣﺎ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺴﺮﻋﺖ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﺍﻩ ﮔﺮﯾﺰﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻌﺮﮐﻪ ﮔﺮﯾﺨﺖ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﺳﺘﭙﺎﭼﻪ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ. ﮔﺮﮒ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺧﻮﺭﺩ.
ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ، ﯾﮏ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺁﻣﺪ. ﮔﺮﮒ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﯿﺮﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺩﻭﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﺮﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻗﺒﻠﯽ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ. ﮔﺮﮒ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﮓ ﻣﻦ ﺑﮕﺮﯾﺰﻧﺪ.
ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ، ﯾﮏ ﺳﻨﺠﺎﺏ ﮐﻮﭼﮏ ﺁﻣﺪ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺳﻨﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺻﯿﺪ ﮐﻨﺪ. ﺍﻣﺎ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺳﻨﺠﺎﺏ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻠﯿﻪ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻫﺎﯼ ﻏﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﺴﺪﻭﺩ ﮐﺮﺩ. ﮔﺮﮒ ﺍﺯ ﺗﺪﺑﯿﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﭼﻬﺎﺭﻡ، ﯾﮏ ﺑﺒﺮ ﺁﻣﺪ. ﮔﺮﮒ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻏﺎﺭ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﺒﺮ ﮔﺮﮒ ﺭﺍ ﺗﻌﻘﯿﺐ ﮐﺮﺩ. ﮔﺮﮒ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﻏﺎﺭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻮﯾﯽ ﻣﯽ ﺩﻭﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻃﻌﻤﻪ ﺑﺒﺮ ﺷﺪ.
ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺭﻭﺯﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﻤﻊ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻧﺒﻨﺪ.
به انوشيروان نوشتند كه يكي از مردم كشورش آن قدر مال دارد كه در خزانه پادشاه هم يك دهم آن نيست.
انوشيروان در پاسخ نوشت: خدا را سپاس ميگويم كه رعيت ما از ما غني تر شده اند، و اين از عدل و دادگري ماست.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel