📚▪️معرفت فاطمی ( ۲ )
توصیه هایی برای طلب تشدید محبّت به ساحت مقدّسه ی صدّیقه کبری سلاماللهعلیها؛
▪️به فرموده رسول اکرم صلّی الله علیه و آله ، آن حضرت روح و قلب ایشانند؛ لذا،جان ایشاناند. وچه کسی نزدیک تر از جان به جانان.
▫️اقامه ی عزا برای ایشان نه فقط در فاطمیّه بلکه همچون مصیبت کربلا همیشه و هرگاه و بیگاه.
▪️مصیبت کربلا اگر چه اعظم است ولی مصیبت در و دیوار و مسمار سوزناک تر است.
▫️مداومت به خواندن حدیث کساء.
▪️توجّه به حضور معظّمٌ لها در نماز ظهر و مغرب.
▫️خواندن سوره ی قدر در یکی از رکعات هر نماز با توجّه به این که فرمودند: اللیله فاطمه .
◾️خواندن نماز جناب جعفر طیّار به نیابت از ایشان به تمنّای محبّت حضرتش ؛ خصوصاً در اوّلین روز هر ماه قمری.
▫️رسیدگی و دستگیری از سادات نیازمند از طرف ایشان.
▪️گریه بر سیّدالشّهدا علیه السّلام از طرف ایشان.
▫️مواظبت بر صلوات کبیره فاطمیّه که در اواخر مفاتیح در ضمن صلوات بر حجج طاهره علیهم السّلام نقل شده است.
▪️انجام اعمال مستحب و خیرات و مبرات نیابتاً از طرف ایشان و هدیه به ساحت مقدّس امام زمان علیه السّلام.
و در هر حال معرفت و محبت ايشان متعلق به خود ايشان است؛ لذا آنرا بايد از خود ايشان تمنا كرد، به هر زبان و بياني كه موثرتر بوده باشد كه موفقيت در دعا مرهون صداقت و سماجت در آن است.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤بخشش حضرتزهرا سلاماللهعلیها
در طول تاریخ کسی هست که از سرشب تا صبح برای دیگران دعا کند و برای خودش دعا نکند؟!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا فاطمه الزهرا س💚
گر بمیراند مرا جانان دوباره جان دهد
می دهم صد بار دیگر جان برای فاطمه
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستان کوتاه
شب سردی بود...
زن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مىخريدند .
شاگرد ميوهفروش ، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت .
زن با خودش فكر مىكرد چه مىشد او هم مىتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديكتر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود .
با خودش گفت : «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه . »
مىتوانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد... هم اسراف نمىشد و هم بچههايش شاد مىشدند .
برق خوشحالى در چشمانش دويد...
ديگر سردش نبود!
زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه . تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد ميوهفروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! »
زن زود بلند شد ، خجالت كشيد .
چند تا از مشترىها نگاهش كردند . صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد...
راهش را كشيد و رفت.
چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان ، مادرجان ! »
زن ايستاد ، برگشت و به آن زن نگاه كرد . زن لبخندى زد و به او گفت :
« اينارو براى شما گرفتم . »
سه تا پلاستيك دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار .
زن گفت : دستت درد نكنه ، اما من مستحق نيستم .
زن گفت :
« اما من مستحقم مادر . من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهيچ توقعى . اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى . جون بچههات بگير . »
زن منتظر جواب زن نماند ، ميوهها را داد دست زن و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مىكرد .
قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود ، غلتيد روى صورتش . دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت : « پيرشى !... خير ببينى...» هيچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست
پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد
خانواده دوستی و عشق ورزیدن
به هم نوع است را شادباش میگوییم .
یلدای امسال در هنگام خرید میوه
سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم .
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚ويژگیهاى همسايه داوود عليهالسلام در بهشت
روزى داوود عليهالسلام عرض كرد: خدايا همسايه من در بهشت كيست؟ خداوند به او وحى كرد: او متَّى پدر حضرت يونس است.
داوود عليهالسلام از خداوند اجازه خواست تا به زيارت و ديدار متّى برود. خداوند اجازه داد داوود دست پسرش سليمان عليهالسلام را كه در آن هنگام خردسال بود گرفت و با هم به ديدن متّى رفتند.
پس از ورود به خانه متّى، ديد خانه او بسيار ساده و با حصير ساخته شده است، ولى متّى نبود. از همسر متّى پرسيد: متى كجاست؟ او گفت: براى كندن #هيزم به بيابان رفته است. داوود و سليمان صبر كردند تا #متى آمد، ديدند پشتهاى از هيزم بر پشت گرفته است و پس از رسيدن هيزم را به زمين گذاشت و در معرض فروش نهاد و گفت: كيست كه اين مال حلال را به درهمى از حلال از من خريدارى نمايد؟ داوود و #سليمان عليهماالسلام جلو آمدند و سلام كردند. متى آنها را به خانه برد. مقدارى گندم خريد و آسيا كرد، و در گودالى از سنگ خمير نمود. سپس آن را بر روى #آتش نهاد و پخت. آن گاه آن را با آب مقدارى نمك نزد مهمانان گذاشت، و در كنار ايشان نشست و مشغول صحبت شد، تا به آنها سخت نگذرد، و خود دو زانو كنار سفره نشست و هر لقمهاى كه به دهان مىگذاشت در آغاز آن بسمالله مىگفت و پس از خوردن آن اَلْحَمْدُلِلَّه را به زبان مىآورد. تا اين كه اندكى آب نوشيد و آن گاه گفت:
خدا را سپاس میگويم، اى خدا حمد و سپاس از آن تو است كه به من #نعمت و سلامتى دادى، و مرا دوست خود گردانيدى و آن همه نعمت را كه به من دادهاى به چه كسى ديگرى دادى؟ زيرا گوش، چشم و دستها و همه اعضايم سالم است، و به من #نيرو بخشيدى تا به كندن هيزم بپردازم و آن را بياورم و بفروشم، هيزمى را كه در كشت آن زحمتى نكشيدهام، كسى را فرستادى تا آن را از من خريدارى كند، و من از بهاى آن گندم را تهيه كنم، كه خودم از آن گندم را نكاشتهام، و برايش زحمت نكشيدهام، و سنگى را در اختيار نهادى تا گندم را آرد كنم، و آتشى را در اختيار نهادى تا آن را بر افروزم و نان بپزم و آن را بخورم و خود را براى اطاعت تو تقويم كنم، #حمد و سپاس مخصوص تو است. آن گاه با صداى بلند و جانسوز گريه كرد.
داوود عليهالسلام به سليمان عليهالسلام گفت: فرزندم! سزاوار است چنين #بنده اى در بهشت داراى مقام ارجمند، باشد زيرا بنده اى #شاكرتر از متّى نديده ام.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚داستانهایی از حضرت زهرا س
▪️فدایی دختر
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
ما توان دریافت برخی مقامها را نداریم، چه برسد به رسیدن به آن.
هرگاه رسولالله (صلاللهعلیهوآله) از سفری بازمیگشتند، مستقیم به خانۀ دخترشان میرفتند. در بازگشت از غزوۀ تبوک، حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) خود و فرزندانشان را با گوشواره و گردنبند زینت داده بودند، روسری خود را با زعفران رنگ کرده بودند و پردهای رنگی بر اتاق آویخته بودند. پیامبر با دیدن این صحنه، ناراحت راهی مسجد شدند. حضرت زهرا متوجه علت ناراحتی شدند و بلافاصله تمام آن زینتهای ساده را خدمت پیغمبر رساندند و پیغام دادند در هر راهی که صلاح میدانند، هزینه کنند. رسول اکرم نتوانستند خوشحالی خود را پنهان سازند؛ با خرسندی تمام، سه مرتبه فرمودند:
فِداها أبوها
پدرش به فدایش باد[1]
📓[1] إحقاق الحق، ج 25، ص 279.
بحارالا نوار، ج 43، ص 20، ح 7
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚#لباس_بهشتی
روایت شده که جماعتی از يهود عروسى داشتند و خدمت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلم رسیدند و عرض کردند که بین ما حق همسایگی است و درخواست كردند كه اجازه دهد فاطمه سلام الله علیها در مجلس عروسى در خانه آنها شرف حضور پيدا كند.
حضرت فرمود: فاطمه شوهر دارد و اختيار فاطمه با اوست.
درخواست كردند كه شما به امیرالمومنین علی علیه السلام بفرمائيد تا اجازه بدهد.
و زنان يهود چندانكه در توان آنها بود از لباسهاى زرباف و اطلس و ديبا و زينتهاى طلا براى خود مهيا كرده بودند و خويش را كاملا به آن زينتها مزين ساخته بودند و چنان گمان مىكردند كه فاطمه سلام الله علیها با آن چادر وصلهدار و لباس كهنه بر آنها وارد مىشود و او را مورد سخريه و استهزاء قرار مىدهند و شماتت و سرزنش مىنمايند.
در آن حال جبرئيل حاضر شد با انواع و الوان لباسهاى بهشتى و زينتهاى گوناگون كه هيچ ديده آن را نديده بود. اين وقت فاطمه علیها السلام خود را به آن زينتها مزين نمود و لباسهاى بهشتى را دربر فرمود.
چون به زنان يهود وارد گرديد بىاختيار به سجده افتادند و بسیار تعجب كردند و به اين سبب جماعت بسيارى از يهود به شرف اسلام مشرف شدند.
📚بحار الأنوار ج 43 ص30
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
16.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 در چندسال اخیر بین جوانان کشور، اعتقاد به مسئله تناسخ بسیار پررنگ شده، اما ریشه این تفکرات از کجاست؟
⚠️خطرات این جریان که میگوید بعد از مرگ روح در کالبدی دیگر ظاهر میشود چیست؟
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀تقدیم به عاشقان
🖤صدیقه کبری سلام الله علیها
🥀ایام سوگواری تسلیت باد
🥀حاجت روا باشید
شبتون فاطمی🖤
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
͜͡🌿
گرهبستم نخ دلرو....
.....به بند چادرت مادر
اِنّااَعْطَینـاڪَالْڪَوثَر ...
وچـه
خیریست
اینخیـرِڪثیر
#حضرتزهراسلاماللهعلیها.....
【السلامعلیکیافاطمةالزهـــۜــرا♥️✋🏻】
#مابچههایمآدرپھلوشڪستهایمـ
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
📚دیو هفت سر
در روزگاران قديم پادشاهى بود که سى پسر داشت. وقتى همهٔ پسرهاى او بزرگ شدند، پسر بزرگ که نامش ملکمحمد بود نزد پدر آمد و گفت: اى پدر! برادرانم بزرگ شدهاند و بايد ازدواج کنند. پادشاه گفت: اى فرزند! من کجا بروم خواستگارى که سى دختر داشته باشند؟ ملکمحمد گفت: اين را بگذار به عهدهٔ من. پادشاه به شرط اينکه در سه منزل پياده نشوند قبول کرد. ملکمحمد پذيرفت که در سه محلى که پدرش گفته بود نماند و با برادرانش بهراه افتاد.شب اول بر خلاف گفتهٔ پدر در آسياب خرابهاى فرود آمدند. برادر کوچک شرط پدر را به ياد آنها آورد ولى برادر بزرگ به روى خودش نياورد. شام را خوردند و خوابيدند اما ملکمحمد بيدار ماند. نيمه شب صدائى شنيد و از خرابه بيرون رفت. در آنجا ديوى ديد. ديو گفت: اى ملکمحمد! مادرت به عزايت بنشيند! تو و برادرانت در خانهٔ من چه مىکنيد؟ منتظر باش تا تو و برادرهايت را تکهتکه کنم. ملکمحمد گفت: به مردى يا نامردي؟ گفت: به مردي. ملکمحمد با ديو گلاويز شد ديو را بر زمين زد و سينهاش را پاره کرد. خلاصه آن شب به پايان رسيد و صبح روز بعد بار کردند و رفتند. آنقدر رفتند تا شب فرا رسيد.شب دوم در کاروانسراى خرابهاى فرود آمدند. باز هر قدر برادر کوچک سفارش پدر را يادآورى کرد، ملکمحمد اهميت نداد و گفت: 'تو کارت نباشد. خلاصه شام را خوردند و خوابيدند. اما ملکمحمد همچنان بيدار ماند و مواظب اطراف بود تا اينکه صداى ديو را شنيد. ديو با ديدن ملکمحمد جلو آمد و گفت: اى ملکمحمد! تو برادرم را کشتى و حالا به خانهٔ من آمدهاي؟ باش تا تو و برادرانت را به خاک سياه بنشانم. ملکمحمد گفت: به مردى يا نامردي؟ ديو گفت: البته به مردي. سپس با هم درگير شدند. ملکمحمد او را به زمين زد و سينهاش را چاک کرد. آن شب هم با اين وقايع به صبح رسيد..
ادامه دارد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚بهار و زمستان
خردمند پیری در دشتی پوشیده از برف قدم میزد که به زن گریانی رسید، پرسید: چرا میگریی؟
زنگفت: چون به زندگیام میاندیشم, به جوانیام, به زیباییای که در آینه میدیدم و به مردی که دوستش داشتم. خداوند بی رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشیده است. می دانست که من بهار عمرم را به یاد میآورم و میگریم.
خردمند در میان دشت برف آگین ایستاد، به نقطهای خیره شد و به فکر فرو رفت. زن از گریستن دست کشید و پرسید: در آن جا چه می بینید؟
خردمند پاسخ داد: دشتی از گل سرخ. خداوند، آنگاه که قدرت حافظه را به من میبخشید، بسیار سخاوتمند بود. میدانست در زمستان همواره میتوانم بهار را یه یاد آورم و لبخند بزنم
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @bohlool_aghel