فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام من به قتلگاه و بوی سیب تو ...
↫🖤🖇#اسٺوࢪے
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@bokhtranasmani
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 در مـاه محــرم و صفر هرسال از همــه چـۍ درباره عاشورای #امــام_حسیــن علیــه السـلام میگـن، امّــا از "هـدف قیام" نمیگـن‼️😟
#استاد_تقوی
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@bokhtranasmani
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@alamatha_۲۰۲۲_۰۸_۱۱_۰۹_۱۶_۵۴_۸۸۷.mp3
683.9K
🔺بی حجابی و برهنگی حق زن نیست، بلکه جزو اضافه حقوق مرد هاست!🙃
#حجاب بیش از آنکه تکلیف زن باشد، اتفاقاً حق اوست!
🎤 #استاد_رحیم_پور_ازغدی
🏴الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🏴
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@bokhtranasmani
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
🖤͜͡🥀
♥️↫#عشقــــمحســــین(:😍
#سوال از شما☝️🏼 #پاسخ از ما
💭با رعايت موارد زير، ميتوان به آن حضرت نزدیک شد:
۱. از نظر علمی هر روز بر معرفت ديني خود بيفزاييم و در جلسات علمي شركت كنيم.
۲. از نظر عملی به واجبات عمل کنیم و کارهای حرام را ترک کنیم.#گناه_کردن، حضرت را ناراحت می کند و از مادلگير ميشود!😓💔
۳. بهترين راه نزديك شدن به آن حضرت جلب رضايت ايشان است؛ یعنی هر كس هر #شغل و#وظيفهاي كه دارد، آن را به دقت و سلامت انجام دهد!😌° مثلا اگر #محصل هستيد، بهترين كار↫ تلاش و درسخوندن عميق و صحيح است!
۴. تلاش کنیم با حضرت، ارتباط معنوي داشته باشید؛ يعني بكوشيد ↫ هميشه به ياد امام حسین(علیه السلام) باشيد صبح را با سلام دادن به او شروع كنيد
۵. گناه نکنیم! گناه، دل را ويران ميكند، و ارتباط با امام را قطع می کند↫ مثلا دروغ نگیم! دزدی نکنیم!🙄نماز رو ترک نکنیم! حجاب رو رعایت کنیم! محرم و نامحرم رو رعایت کنیم!!! پیش نامحرم بلند نخندیم! با نامحرم دست ندیم و ...
۶. نمازها، «خصوصاً نماز صبح» را حتماً اول وقت بخونیم!
۷. به بزرگترها «خصوصا پدر و مادر» #احترام کنیم و تلاش کنیم اونا رو از خودمون خوشنود کنیم.
۸. به پدر و مادر در خانه و بیرون کمک کنیم!
۹. خدمت به مردم؛ مثلا به #دوستان و همکلاسی ها در درس خوندن کمک کنیم
۱۰. امر به معروف و نهی از منکر کنیم مثلا↫ دوستتون رو به چادر سر کردن و داشتن ↫ #حجاب و #نماز_خوندن تشویق کنیم اگه #دروغ میگه یا#تقلب میکنه بهش بگیم که کار زشتی میکنه!🖐🏽🙄
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
گفت حاج آقا مــن توبه کردم،
خدا مــیبخشه؟!
گفتم چی میگی!
تو که با پای خودت اومــدی!
خدا دنبالِ فرار کردهها فرستاده . . .🌿(:
‹مرحوماستادفاطمینیا›
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@bokhtranasmani
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
#داستان_زیبا👌
یه بنده خدایی دختر کوچیک داشت دخترش مریض بود.....بچه فلج بود💔
همه گفتن نبرش اونجا....
گفت:نه!میبرم اونجا خود حضرت رقیه(س)شفاش میده😔
بردش دمشق حرم بی بی،
خادم های حرم میگن هر روز بچه به بغل میومد زیارت😭
بعد چند روز میبینند اومده اما بچه باهاش نیست😱
باباهه داد میزنه😞میگه:
کی گفته تو جواب میدی...💔):
کی گفته تو شفا میدی....🥀):
من پاشدم اومدم حرمت..
همه گفتن نبرش...):
گفتم نه!😭رقیه(س)دخترمو شفا میده....😔💔):
الان بلیط گرفتم امروز دارم بر می گردم،آخه با چه رویی برگردم؟....💔):
__
برگشت هتل...
دید دخترش داره دور اتاق میدوه و گریه می کنه...😭
بچه ای که فلج بوده....):
دختره به باباش میگه:چرا منو ول کردی رفتی؟....😞):
باباهه میگه:تو چطور میتونی راه بری؟
دخترش میگه:تو که رفتی تنها شدم
ترسیدم☹️
خیلی گریه کردم😭
یهو یه دخترکوچولو اومد....):
گفت:چیشده؟
گفتم:بابام رفته...💔تنهام😟می ترسم...):
گفت:بابات الان میاد.بیا تا اون موقع باهم بازی کنیم☺️
گفتم:من فلجم....😔):
گفت:عیبی نداره بیا😇
دیدم می تونم راه برم😳باهم بازی کردیم....😍):
قبل اینکه تو بیای
گفت:بابات داره میاد....من دارم میرم
ولی به بابات بگو دیگه سرم داد نزنه...💔):
کسی سر بچه یتیم داد نمی زنه🙂🖤!
↫🖤🖇#محࢪم
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@bokhtranasmani
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
14.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگہ خدا عاشقت بشہ
خوب تو رو خریداری میکنہ.. :)♥️
⸤#شهید_حججی⸣
⸤#شهیدانه⸣
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@bokhtranasmani
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما هیچ کس غیر ارباب نداریم🥀🖤
حتما نگاهکنید😭
💔...
من شدم عاشقِ تو، یا تو شدی عاشقِ من؟!
لطف ارباب به نوکر چه زیاد است، زیاد . . .!:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام حسین تصادف کرد⁉️
•● #استاد_تقوی ●•
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر🍀
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@bokhtranasmani
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
بسم الله الرحمن الرحیم..
داستان عبرت(۱)
یه روز صبح زود از خواب بیدار نشدم🥱مثل همیشه اول به خودم رسیدم. 🥰وبرا شوهرم یه صبحانه خوشکل درست کردم و اونو با یه بوس 😘راهی سر کار کردم..بعدم طبق روال هر روز یه آهنگ شاد گزاشتم و داشتم کارامو میکردم که تلفنمون زنگ خورد☎️...
خواهرم بود....
بهم گفت حال دایی علی خوب نیس...
مامان گفته لحظه آخری بریم کنارش😞...
من که دایی علی رو خیلی دوس داشتم خیلی ناراحت شدم...
اما هممون توقع همچین روزی رو به همین زودیا داشتیم..
چون دایی علی چند وقته با سرطان درگیره و این آخری هم دکترا جوابش کرده بودن و تو خونه بود...
بهش گفتم باشه ..الان حاضر میشم..😔
اول زنگ زدم ازمحمد اجازه گرفتم برا رفتن...بعد مانتومو پوشیدم و یه ته آرایش کردم و دخترمم حاضر کردم و راهی خونه مامانم شدم تا از اونجا با اونا بریم خونه دایی..🚶♂🚶♂🚶♂
تو کل راه از خونه خودمون تا خونه مامانم به داییم فک میکردم که چقد مرد خوبی بود...
یه آدم مومن و ساده...
به همه کمک میکرد..
دست به خیرش زیاد بود..
محرما خونش روضه میگرفت و دعوتی میداد...
با زنو بچش مهربون بود..
با اینکه بیشتر فامیلمون باهم قهر بودن، اون همیشه جویای حال فامیل بود...
با وجود مریضی با خانوادش مهربون بود...
چند باری به خود ماپول قرض داده بود و میگفت صواب قرض دادن از صدقه بیشتره...
و....
با خودم گفتم پس چرا آخه باید خدا اینطوریش کنه؟😔
چرا باید زجر بکشه و از این دنیا بره؟...
چرا با یه مرگ آسون مثلا تصادف نمیبرش..؟.
مگه چکار کرده که اینقد باید سختی بکشه....
هر چند دایی علی رو هر بار که میدیدم راضی بود و هیچ وقت به خاطر مریضیش نا شکری نکرد و همیشه هم خدا رو شاکر بود....
صبرش زبونزد تمام فامیل بود و همه ازش تعجب میکردن که چرا هیچوقت ننالید؟😔
تو همین فکرا بودم که رسیدم در خونه مامانم..
دیدم مامانم و خواهر و داداشم دارن گریه میکنن😳
گفتم چی شده نکنه.....😭
گفتن نه هنوز ولی زندایی زنگ زده و میگه حلالش کنین حالش خیلی بده😭
همگی سوار ماشین شدیم و با ناراحتی راهی خونه داییم شدیم..🚕
وقتی رسیدیم دیدیم همشون ساکت نشستن و دارن رو سرش قران و زیارت عاشورا میخونن....📖
با گریه و داد و هوار رفتیم تو...
دختر داییهام که خیلی مذهبی بودن مارو کشوندن تو خونه و با گریه آروم بهمون گفتن بابام الان تو حالت احتضاره...
تورو خدا سر صدا نکنین..اذیت میشه😭
گفتن حال ما از شما خیلی بدتره ولی به خاطر بابام 🙏🙏...
ما هم حرفشونو قبول کردیم و با چشمایی که پر اشک بود رفتیم نشستیم کنار داییم😭
سعی کردیم صدامونو بلند نکنیم..هر چند اصلا نمیدونستم حالت احتضار یعنی چی؟😳
رنگ و روی داییم کامل پریده بود...
صورتش سفید شده بود...
چشماش به سقف خونه خیره شده بود..
دست و پاهاش میلرزید ...
کنارش نشستم و گفتم دایی جون...
دایی جون ...پاشو من و مامانم اومدیم..
دستشو که خیلی سرد شده بود رو گرفتم و فشار دادم...
داییم انگار صدای منو میشنید ولی نمتونست حرف بزنه😭
هر لحظه حالش بدتر میشد...
دختراش با گریه همش کنار گوشش شهادتین رو میگفتن😭..
الله اکبر...
اشهدان لا اله الا الله...
اشهدان محمد رسول الله...
اشهدان علی ولی الله...
یه حالت وحشتی گرفته بودم😰...
برام سوال بود چرا آخه اینا به جای خداحافظی با باباشون دارن این چیزارو بهش میگن؟😰
مگه خودش اینارو نمیدونست آخه؟
کم کم انگار داییم صدامونم نمیشنید...
فقط به سقف خیره بود...
دختر داییم یه قران بهم داد و گفت اگه میشه یاسین رو بخون😔...
و خودشونم همینطور تو گوشش لااله الا الله و الله واکبر و شهادتین رو میگفتن...
یه دفه صدای گریه بلند شد..دیدم داییم چشماشو بست و یه لبخندی هم گوشه لبش بود..و از چشمش یه قطره اشک هم اومد و صورتش سفید تر شد...😭
انگار یه جورایی خوشکلتر شده بود...
دیگه نتونستیم خودمونو نگه داریم و همگی شروع کردیم به گریه...😭
زن داییم با پارچه سفید رو صورت داییمو پوشوند و گریه میکرد...
هم وحشت کرده بودم و هم خیلی ناراحت بودم...
حال بدی داشتم خلاصه😰😔
داییم پسر نداشت براهمون داداشام زنگ زدن به آمبولانس تا بیان و داییمو ببرن برا غسل و کفن...
از قبل خود داییم تو قبرستون یه جا برا خودش خریده بود...
کفنشم که از قبل آماده کرده بود😞
دختراش قبلا میگفتن بابام موقعهای بیکاری روی کفنش بعضی سوره های قران و دعاهارو نوشته ...
خوش به حالش کاملا آماده رفتن بود...
ما اومدیم خونه و مامانم اونجا موند برا انجام کارا....
داداشم رفت برای آماده کردن مداح و مسجد و رستوران و....
یه داداش دیگمم با دختر داییهام رفت برا تحویل جنازه داییم و....
افسوس که چقدر زود داییم تبدیل شد به یه جنازه😭
منم اومدم خونه تا لباس سیاه بپوشم و....
خیلی خسته بودم🙁....
با اینکه داییمو خیلی دوست داشتم و از فوتش خیلی ناراحت بودم ولی اصلا حوصله رفتن سر خاک و مراسم رو نداشتم...
ولی دیگه اینا
رسم و رسومه..کاریش نمیشه کرد..🙁
به دوستم زنگ زدم و بهش گفتم مرضیه یه دست لباس مشکی میخوام برا تعزیه ..داری؟؟
گفت کی مگه فوت شده😳
گفتم داییم😔
گفت کی؟؟
گفتم صبح😭
گفت تسلیت میگم...😔
حالا چی میخوای...
سری اشکامو پاک کردم گفتم میدونی نمیخوام از دختر خاله هام کم بیارم ...اونا خیلی قرطی ان 😏
یه لباس قشنگ برا سر خاک و تعزیه میخوام...
مرضیه با طعنه گفت..بنده خدا داییت..
اصلا هنوز براش یه فاتحه خوندی ؟؟
یه لحظه خجالت کشیدم🥺
گفتم نهههه راستش...
مرضیه گفت راست میگن آدما خیلی زود مرده هاشونو فراموش میکنن..😅..
گفتم حالا که بنده خدا فوت کرده.حالا فاتحه هم الان میخونم...
تو چی شد لباس داری یا نه؟🤨
گفت آره...
مرضیه گفت ببین فقط اگه اونا قرطی ان یادت باشه رفتی سر خاک عینک دودی و دستکش سیاه هم دستت کنی که کم نیاری..😄
گفتم عههه😳..راس میگی خب ندارم من که..
مرضیه گفت الان همشو با اسنپ برات میفرستم😊
دخترمم هی غر میزد که مامان من نمیام..حوصله قبرستونو ندارم😩...
بهش گفتم زشته دخترم باید بریم...اگه نریم پشت سرمون حرف میزنن😏
لباسای مرضیه رسید وتا وقتی محمدم از سر کار اومد خونه...
نتونستم خودمو نگه دارم ..دوباره تو بغل محمد گریم گرفت و یاد داییم افتادم😭...
محمدم بهم دلداری داد و گفت..بنده خدا راحت شد.میدونی چند وقته تو بستر مریضیه😞خدا بیامرزش..
ناهار محمد رو دادم و سریع نمازمم خوندمو رفتم تو اتاق حاضر شم...
یه ته آرایش کردم و لباس مشکی و عینک دودی و دستکش سیاهم پوشیدم و رفتیم سر خاک🚙
پایان قسمت اول..
التماس دعا..
صلوات برا سلامتی امام زمان فراموش نشه🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری✨💔
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@bokhtranasmani
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
•{🦋🌙}
شما #نماز_شب نخونے
چپ نمیکنے بیفتے توی درّه
ولی سحرها یه چیزایی میدن🙃
○● که هیچوقتِ دیگھ نمیدن 😍●○
#استادپناهیان
#امتحانکن
#دلتآروممیگیره
••
#تصویرروبازکنبههمینسادگیهها✌️🌱
#نمازشب_بخون_رفیق ❤️
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@bokhtranasmani
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••