فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چادر
#دخترانه
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@bokhtranasmani
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
♡••
با لحظاتِ سختِ زنـــــدگۍ بسـاز
دریاےناآرامـ ناخداےقهرماننمۍسازد..
#مهارت_فردی
⚪️یه برنامه قشنگ تو زندگیت بچین↯
در عصر سرعت؛
چیزی که لازم میاد سرعت عمل در تصمیم گیری و عزم و اراده و در نهایت کاره...
ما فرصت چندانی برای وقت کشی و پرداختن به احساسات کم اهمیت و بررسی حرفهای پوشالی دیگران نداریم ...
همین امروز همین الان تصمیم بگیر
محکم و مقتدر .طبق برنامه و اصول تجربه شده پیش بری !
و با غیبت و لهو و بازیچه عمرتو هدر ندی ..
برنامه بچین . . .
نماز اول وقت + ۲۰ دقیقه تعقیبات
نماز بدون تعقیبات یعنی :
تو علاقه چندانی به گفتگو با خدا نداشتی و درجا میخوای در بری 🚶♂
و این اصلا قشنگ نیست . . .
یع برنامه قشنگ تو زندگیت داشته باش
مثلا ۲۰ دقیقه بعد نمازات بشین !
آقا ذکرم نمیگی ؛ بشین . . .
آروم و ساکت خیره شو به سجادت
و اجازه بده خدا یه دل سیر نگات کنه
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@bokhtranasmani
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
AudioCutter_enc_16607370808288710508606.mp3
2.35M
دنیا اگه کویر باشه کویر
دریا حسینیه است...
#مداحی #امام_حسین
#حاج_امیر_کرمانشاهی
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@bokhtranasmani
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
قال ابوتراب:》
اُذْكُرْ فِي اَلْيَوْمِ غَداً.
از امروز به فكر فردا باش.!🌝✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه قشنگه بعداز این همه عزاداری حضرت زهرا بهمون اینو بگه.. 💔
'🤍𖥸 ჻
-عـزیـزیمیگفـت↯↯
دلاتونروحوالیِعشقِحسینواهلبیتش
چهارمیخکنید❗️
جوریکهحتیاگهروزیخواستید
بهمیلخودتونهمحُبحسینروازدلتون♡
بیرونکنید،نتونید..♥️
#عزیزمحسین🌱
مـرا امیـد وصـال تـو...
زنده نگه میدارد یاحسین🙂
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@bokhtranasmani
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
وقتے به دلت میفتـه کہ برگردی..
وقتے شوق پیدا مےکنے برای ترڪ گناه
همش کار خداسـت
مگہ میشـہ خدایے که شوق توبه
رو به دلت انداخته،
نبخشـه؟!
#توبه
#بخشش
#چله_ترک_گناه
داستان عبرت..
قسمت (۷)
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی سلام دادم شک داشتم که نماز عصرمو سه رکعتی خوندم یا چهار رکعتی😩...
خدایا باید چکار کنم🤔
دوباره بخونم...
اصلا از شکیات نماز بلد نبودم..
گفتم ولش کن دیگه..
خدا بزرگه...
کی حوصله داره دوباره بخونه.😩
با خودم فک کردم دیدم تو نماز حواسم به همه چی بوده غیر از نماز😿
آخه چند وقت پیش تو تلویزیون یه بحث بود در مورد نماز...
میگفت حواستون باید باشه در برابر کی وامیستین.
باید چند دقیقه همه حواستون رو بدین به نماز..
بایدخدا رو که صاحب کل هستیه رو جلوتون تصور کنین...
باید حواستون باشه فرشته ها زمان نماز خوندن دورتون نشستن....
و......
ولی خدایی خیلی سخته توجه تو نماز😩
نمدونم چرا هروقت وامیستم نماز بخونم همه چیز میاد تو ذهنم😢
با خودم گفتم خووووش به حال زن داییم و دختراش...
آخه قبلا دیده بودمشون که چجوری نماز میخونن...
اینقدددر با آرامش میخونن که انگار واقعا جلوشون خدا واستاده😇
دمشون گرررم👌
البته همیشه میدیدم وقتی زنداییم میخواد نماز بخونه میره تو یک اتاق و در و میبنده که هواسش پرت نشه
ولی من فک کنم چون تو حال داشتم نماز میخوندم بقیه داشتن صحبت میکردن تلویزیون هم که روشن بود هواسم پرت شده بود
هیچی دیگه ذهنم داشت تو این چیزا میچرخید که همینجوری تسبیحات اربعه رو هم سری خوندم..
الله اکب
الله اکب
الحمداله
الحمداله
سبحان سبحان سبحان.
ده بار تا حالا خواهرم بهم گفته بود اینجوری زود تسبیحات میگی اشتباهه..
تلفظش خرابه😏
منم میگم خدا بزرگه بابا😏
اینقد سخت نگیرین خواهشا
اصل وصل شدن سیمت با خداست تلفظ مهم نیست که اشتباه بگی یا درست
ولی خواهرم همیشه میگفت این حرفت اشتباه باید بری تلفظ صحیح و یاد بگیری
منم که میگفتم برو بابا خواهر جان تو چقدر حوصله داری
بعد نماز یکم سرگرم تلویزیون شدم تا شد ساعتای ۸ شب
پا شدم تا یکم خونه رو جمع و جور کنم..
لباسشویی رو روشن کردم و جاروبرقی رو آوردم تا جارو کنم..
محمد گفت زن....
آخه اوج مصرفه...
یکم رعایت کن..
همین دیروز قبض برقو پرداخت کردم😩
بزار فردا صب جارو کن
یه نگاه چپش کردن😏
گفتم از کی تا حالا ایقد خسیس شدی..
فردا کار دارم ،وقت نمیکنم جارو کنم🤨
یکم باهم یکه بدو کردیم و محمد یکم غر زد بعدشم رفت بیرون..
منم کار خودمو کردم..
کی حوصله داره فردا جارو کنه باز😏
داشتم جارو میکردم که مامانم زنگ زد ..
گوشیرو برادشتم و احوال پرسی کردم..
مامانم .فت میخوام برم خونه زینب خانوم ،،یکم جنس از بانه آورده..
برم ببینم چیز به درد بخور از توش در میاد یا نه...
تو نمیای؟؟؟
منم که از خدا خواسته گفتم دنبال منم بیاین ...منم میام یه ساعتی هم بشینم ،هم ببینم چی آورده
پاشدم سری جارو رو جمع کردم،،
گفتم حالا فردا جارو میکنم😁
سری خودم و سارا رو حاضر کردم..
دامن پام بود،،دیگه حوصله پوشیدن شلوار نداشتم..یه مانتو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون👩💼
صدای بوق ماشین بابام اومد..
منم سری با سارا رفتیم پایین که الاف نشن🏃♀🏃♀🏃♀
خونه زینب خانوم نزدیک خونه ما بود..
هر چند وقتی میرفت بانه یکم جنس میاورد برا فروش...
وقتی رفتیم بالا طبق معمول ماهوارشون روشن بود.😍
سارا هم که ماهواره خیلی دوس داشت دوید رفت جلو تلویزیون نشست😊
چقد خوبه همین ماهواره..
هم سارا سرش گرمه با شوهاش..
هم سر خود آدم گرم میشه با فیلماش..
آخه فیلماش خیلی باحاله😍
چند بار دیده بودم خونه دوستم😃
خلاصه نشستیم صحبت کردن..
همینجوری ما هم داشتیم وسایلارو نگا میکردیم...
چه وسایلایی🤩🤩🤩
ظرف و ظروفای شیک
قابلمه های براق
قاشق چنگالای طلایی
و...
ولی چقد گررررون😩😩
زینب خانومم هی میگف بردار بابا...
مجبوره شوهرت پولشو بده...
یه شکلات خوری چشممو گرفت😍
زینب خانوم این چند؟؟
زینب خانومم گفت .....تومن😳
وااای چقد گرونه...
ولی برش میدارم ..
مگه من از زنای دیگه چی کم دارم..
حالا با این نه میخوایم فقیر شیم نه پولدار😏
سرمون به حرف زدن گرم بود که یهو سارا رو دیدم جلو تلویزیون شروع کرده به رقصیدن😁
الهی قربونش برم..چقدم قشنگ میرقصه😘😘
یه ستون وسط خونه زینب خانوم بود که به جای شوهرش گرفته بود تو بغلش و میرقصید..
چقد این دخترم با استعداده😁😘
یه دفه دیدم ساعت نزدیک ۱۱..
برعکس گوشیمم بر نداشته بودم..حتما محمد دلواپس شده🤭
از خونه زینب خانوم زنگ زدم به خونه..
محمد گوشی رو برداشت ..
گفت معلوم هست شما کجایین🤨
گفتم خونه زینب خانومیم..ببخشید یادم رف بهت خبر بدم😅
_ نمتونستی خب یه خبر بدی😡
دلم هزار راه رفت😡
چقد تو بی فکری زن😡
بعدم گوشیرو محکم گزاشت😢
خیلی عصبانی بود😕
دوباره صدای بوق ماشین بابام اومد..
اومده بود دنبالمون..
با خودم گفتم چجوری این شکلات خوری رو بهش نشون بدم😟
الان که اینقد عصبانیه ،،میکشم☹️
دادمش به مامانم ،،گفتم تو ببرش خونه ،،بعدا ازت میگیرم.
از بس عجله داشتم که دیر شده بود پله آخری خونشونو
ندیدم و پام پیچ خورد و افتادم زمین😫
آخ آخ دامنم رفت بالا..
مامانم گفت دختر ،این چه وضعشه🤨
اگه الان شوهرت بود که طلاقت میداد🤨...
فقط خوب شد مرد اونجا نبود اگه نه آبروم میرف😩
همینجوری لنگون لنگون رفتم سوار ماشین شدم🚶
وقتی رسیدیم خونه ایگقد محمد عصبانی بود که سلام کردم جوابمو نداد..
این سارا هم که از بس همون شعرای ماهواره رو میخوند با خودش که اصلا یادش شد سلام کنه😅
ساعت نزدیک ۱۲ونیم بود ...
محمدخونه رو تاریک کرده بود..منم جراًت نکردم برقارو روشن کنم..
محمد رو تخت خوابیده بود یا شایدم خودشو زده بود به خواب..
نمدونم اصلا شام خورده یانه..
منو سارا هم که خونه زینب خانوم میوه خورده بودیم سیر بودیم
سارا رفت رو تختش ،،منم یوااااش رفتم رو تخت خوابیدم..
اصلا محمد محل نداد..
منم هیچی نگفتم...
گوشیمو گزاشتم رو بی صدا و مثل هر شب رفتم اینستا ببینم چه خبره.
پایان قسمت هفتم...
قسمت بعدی جالب میشه😍
برا سلامتی امام زمان صلوات
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا نبردیم حرم💔😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
باید به خداوند و زمان بندیش اعتماد کنیم💚
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••
@bokhtranasmani
•••·····~🍃🖤🍃~·····•••