eitaa logo
"خاکــــریز خاطــرات"
61 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
34 فایل
بہ نام نامے الله🌱 🤍 - شُہدا سرخۍ ِ خونِ‌شان را بھ سیاهۍِ چادرمـٰان امانت دادند؛ و واۍ بر خیانت‌کار . . . خادم شما↶! ^^:) @Gamandh 🫀|من‌بیمارتوام،لطف‌بِه‌مـاڪن‌نظرۍ ! بیمہ‌ۍ حضرت ِ مـٰادر 🔗 :)
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد دقایقی انتظار در باز شد و من محو و متحیر وارد شدم چمدونم سنگین بود و دلم میخواست رهایش کنم به سمت حیاط بزرگ و پیشرویم قدم برداشتم و با نگاه به منظره اش جلب شدم صدای قدم هایی روی پلکان کوچک امد و با دیدن عمو و زن عموخوشحال بهشون نگریستم عمو اول جلو امد - سلام دخترم خوبی ؟ با نگاه و لبخندی گفتم سلام عمو جون ممنون زن عمو در فاصله در اغوشم گرفت و خوشحال چمدونمو ازم گرفت و به عمو داد - مامان و بابا به سلامتی رفتن ؟ یاد اوری چند دقیقه پیش غم و غصه امو برگردوند سعی کردم ظاهر و حفظ کنم لبخند زدم و گفتم بله خداروشکر ثانیه هایی نگذشته بود که زن عمو مرا به طرف الاچیق کشاند و من نشستمو نگاه کنجکاومو از بالکن به تمام محوطه دادم امابی نتیجه و جستجو گر پرسیدم پس زینب کجاست ؟ زن عمو که کنارم نشسته بود پلک بر هم زد و گفت کلاسه بعد از ظهر میاد از جا بلند شدم زن عمو هم باهام همراه شد - اینجا اتاقته عزیزم در خونه ای بزرگ و پر امکانات خوابی متوسط و نور گیر برایم انتخاب شده بود داخل اتاق چرخیی زدم و خوب به فضای اطرافم نگاه کردم و بعد چند دقیقه لباس نسبتا بلندی تنم کردم و به موهای صاف و لختم گیره زدم صدای در امد مرا به هال بردم + سلام مامان - سلام محسن جان خوبی ؟ از جا بلند شدم و حدس زدم پسر عموست روسری بر سر افکنده ....