eitaa logo
118 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی با مادرش وارد کودکستان شد بچه‌ها دست می‌زدند . چند تا از بچه‌ها همراه مربیان می‌رقصیدند همه خوشحال بودند صدای شور شادی توی فضای مهد کودک پیچیده بود همیشه همینطور بود بچه‌ها باید شاد باشند دست بزنند برقصند، نگاهش که کردم لباس مرتبی تنش بود؛ کنار مادرش ایستاده بود، مادرش اصرار می‌کرد جلوتر بیاید اما او ایستاده بود و از جایش تکان نمی‌خورد . در حالی که می‌خندیدم و دست می‌زدم به طرفش رفتم . سلام پسرم! اسمت چیه ؟خیلی سنگین و آهسته جواب داد:" علی " سلام علی آقا !خوش آمدی به کودکستان ما . بیا ببین بچه‌ها دست می‌زنن می‌رقصن شادن بیا با ما دست بزن اگه دوست داری برقص. ببینم رقص بلدی ؟ فقط سرش را به نشانه بلد نبودن تکان داد و به سختی آوردمش جلوتر. کناری ایستاد .مادر نوازشش کرد و گفت: روز اول است کمی خجالت می‌کشد .خندیدم و گفتم بله بیشتر بچه‌ها روز اول خجالت می‌کشند اما چند روزی که می‌آیند خجالت از سرش می‌افتد دیگه نمی‌شه کنترلشان کرد . من و مامانش خندیدیم اما او نخندید و همچنان سرش پایین بود وقتی رفت برایش دست تکان دادم و گفتم: " خداحافظ علی کوچولو. فردا می‌بینمت" اما دیگر فردایی نیامد. زن https://splus.ir/bonyad.birjand