🚌🌞🍃شروع به تعریف ماجرا ڪرد، خیره ۍصورت نورانۍاش شده بودم. حال و هوایش آدم را یاد آسمان، و یاد بهشت مۍ انداخت. مۍ شد معنۍاز خود بیخود شدن را فهمید. با لحن غمناڪۍ گفت: موقعۍ ڪه عملیات لو رفت و توۍ آن شرایط گیر افتادیم، حسابۍ قطع امید ڪردم .
🚶🏻♀شما هم ڪه گفتۍ برگردیم، ناامیدۍ ام بیشتر شد و واقعاً عقلم به جایۍ نرسید.🥺 مثل همیشه، تنها راه امیدۍ ڪه باقۍمانده بود، #توسل به واسطه هاۍفیض الهۍ بود.
⛱️توۍهمان حال و هوا، صورتم را گذاشتم روۍ خاڪ هاۍ نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس حضرت زهرا (سلام الله علیها).
🌜🤲چشم هام را بستم و چند دقیقه اۍ با #حضرت راز و نیاز ڪردم. حقیقتاً حال خودم را نمۍ فهمیدم. حس مۍ ڪردم ڪه اشڪ هام تند و تند دارند مۍ ریزند. با تمام وجود مۍخواستم ڪه راهۍ پیش پاۍ ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه هاۍ بعدۍ، ڪه در نتیجه شڪست در این عملیات دامنمان را مۍ گرفت، نجاتمان بدهند.💪😔
🔆🦋در همان اوضاع، یڪ دفعه صداۍ خانمۍ به گوشم رسید؛ صدایۍ ملڪوتۍ ڪه هزار جان تازه به آدم مۍ بخشید.🙃🥰 به من فرمودند: فرمانده❗️
🕊🐚یعنۍآن خانم، به همین لفظ فرمانده صدام زدند و فرمودند:
« این طور وقت ها ڪه به ما متوسل مۍ شوید، ما هم از شما دستگیرۍ مۍ ڪنیم، ناراحت نباش.»☺️✋🏻
📗#خاک_های_نرم_کوشکف
✍سعید عاکف
⋆🤍࿐໋₊ بہ ڪافہ ڪتاب انقݪاب بپـــــوندید
~🦋🍃🖇𝓙𝓸𝓲𝓷↷
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🚛 @book_caffe
┈┈••✾•🌺🍃🌺🍃🌺•✾••┈┈
🌳⃢🚕☕️📚༺✒️ 🇮🇷 ⃟✨༺🍫͜͡🌱