eitaa logo
(🌼بوی باران🌼)
93 دنبال‌کننده
235 عکس
155 ویدیو
41 فایل
مذهبی،عقاید(پرسش و پاسخ)،احکام،داستانک،خانواده،انگیزشی. ارتباط با خادم کانال: @M_Ramazanghasem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼انتخاب اول🌼 🎊و.....این روزها حیرتم افزون گشته حیرت انتخاب.... کدام را انتخاب کنم؟؟ نامزدهای انتخاباتی هر کدام با جذابیت و تبلیغات خاص خودشان سعی در مجاب کردن من برای انتخاب شان دارند. و هر کدام قصد دارد گوی سبقت را از دیگری برباید. و.... چه انتخاب سخت است 🍒🍒🍒 نامزدهای انتخاباتی : شیر، آبجوش، خرما، 🍔غذا. زولبیا، بامیه، چای.... ومن اصلح را بر می گزینم. 🍄🌿🍄 قال الإمام الصادق علیه السلام: کانَ رَسولُ الله صلی الله علیه و آله أوَّلُ ما یُفطِرُ عَلَیهِ فی زَمَنِ الرُّطَبِ الرُّطَبُ، و فی زَمَنِ التَّمرِ التَّمرُ اوّلین چیزی که پیامبر خدا روزه اش را با آن افطار می کرد، در زمانِ رُطَب، رطب بود و در زمانِ خرما، خرما. (رُطَب:خرمای رسیده و تَمر، خرمای خشک.) به قلم مریم رمضان قاسم @booyebaran313
🍒🍀🍒🍀🍒🍀🍒🍀 درحال رفتن به کتابخونه بود نزدیکی های کتابخونه که رسید پیرمرد افغانستانی که شغلش جمع آوری بازیافت بود نظرش رو به خودش جلب کرد کنار دیواری ایستاده بود و کتابی رو مطالعه می کرد به سمت پیرمرد رفت و بعد از سلام با تعجب ازش پرسید چی می خوونین ؟؟ پیرمرد گفت :کتاب من عاشق مطالعه هستم امروز این کتاب رو در باز یافت پیدا کردم و الان دارم مطالعه اش می کنم. نگاه پر از شوق پیرمرد به کتاب باعث شد بخواد اسم کتاب رو هم بدونه. ازش پرسید اسم کتاب چی هست؟؟ پیرمرد گفت:نماز در قرآن آقای قرائتی. به قلم مریم رمضان قاسم (داستان واقعی) 🍀🍒🍀🍒🍀🍒🍀 @booyebaran313
🌺🌿🌺🌿🌺 بشقابـ📡ش را روی بام گذاشت، کثیف شد. @booyebaran313
🌟💫🌟💫🌟 به دیده اعتمادی نیست! 🌿در سالهای نه چندان دور یه روز زهره خانم با چشمی اشکبار رفت خونه طلعت خانم و گفت:بچه هام بی پدر شدن. طلعت خانم گفت خودم دیروز توی کوچه اصغر آقا رو با مادر و خواهرش و یه زن غریبه دیدم .... 💫زهره خانم گفت:آره همون زن غریبه بچه هام و بی پدر کرد دیروز که اومدم خونه دیدم آقاااا میگه اینم نصرت خانم همسر دومم.... 🌾طلعت خانم یه فکری کرد و گفت:آره شک ندارم که با مادر و خواهرش از دفتر ازدواج می اومدن .... 💫و زهره خانم کینه هر چهار نفری که طلعت خانم دیده بود رو به دل گرفت خصوصا مادر شوهر و خواهرشوهرش رو و پیش خودش فکر کرد خواستگاری هم حتما با شوهرش رفتن. 🍁و با این کینه از دنیا رفت و دخترهای زهره خانم هم کینه ای عمیق از این دو نفر به دل گرفتن. 🍂اما اصل قضیه:این بود که یه قسمت از واقعیت کات شده بود. کجاش؟اصغر آقا سر خیابون در حالی که از دفتر ازدواج بر می گشته مادر و خواهرش و دیده بود و اونا هم هیچ اطلاعی از این عقد نداشتن. 🌺🍀🌺🍀 اینا رو گفتم که بگم همه ما مثل زهره خانوووم یه طلعت خانم داریم. اون طلعت خانوم همون فضای مجازیه که مثل طلعت خانوم ادعا داره واقعیات و دیده و از همه چی خبر داره و وظیفه اش آگاهی ماست. مواظب باشیم در ایام انتخابات کار دست مون نده. و ما هم مثل زهره خانم چشم بسته حرفهای طلعت خانووم مون رو گوش ندیم. @booyebaran313
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼 اتاق هستی کوچولو پر بود از اسباب بازیهای جور واجور ولی هستی حوصله اش سر رفته بود. مادرش زهره خانم نگاهی به دختر کم حوصله اش کرد و یاد حوضچه کوچیک خونه پدری افتاد که همبازی اون در دوران کودکی بود از جاش بلندشد و لگن توی حمام رو برداشت و برد توی حیاط نسبتا کوچیک شون . هستی کوچولو با خوشحالی دوید دنبال مامانش . زهره خانم لگن رو پر از آب کرد و هستی شروع کرد به آب بازی متین پسر عموی هستی که چند ماهی از هستی کوچیکتر بود از پشت پنجره طبقه بالا هستی رو دید و دوید اومد پایین. ساعتها هستی و متین با هم أب بازی کردند و شب زودتر از همه به خواب رفتند .... 🌷مریم رمضان قاسم @booyebaran313
🌼🌼:داستانک کاریکلماتور سفره دلش را پهن کرد گرسنگی خودنمایی کرد. 🍁زن ساک قدیمی و رنگ و رو رفته سفرش به مشهد رو کنار دستش گذاشت یکی یکی همسفرانش را حضور و غیاب کرد.... غم و غصه.....حاضر تنهایی .....حاضر دوری از فرزند......حاضرِ امید......ِغایب😣 بیکاری......حاضر بی پولی.....حاضر غریبی.....حاضر 🍁درب ساکش را محکم بست و از شهری که جز جدایی از همسر و دوری از جگر گوشه اش و بی پناهی چیزی برایش نداشت قدم در سفر به دیار غریب نوازان گذاشت. 🍂به ترمینال مشهد که رسید جایی برای رفتن نداشت یک راست رفت حرررم 🌾بعد از زیارت و ارادت خدمت مولا. گرسنه اش شده بود برای صرف ناهار🍔 هم پولی نداشت باید کاری پیدا می کرد ولی از هر کسی که تقاضای شغل می کرد گمان میکردند که فقیر است دست به جیب می شدند و باید چندین دلیل جورواجور برای پول نخواستنش قطار می کرد و رهگذران بدون شنیدن دلیلها و درد و دلهایش او را تنها می گذاشتند. ناامیدی😒در قیافه اش موج میزد قصد داشت که به حرم برگردد ولی پشیمان شد . 🍂در حال در خواست کار از خانم مسن فروشنده بود که خانم میانسالی صداش رو شنید و با تعجب ازش پرسید واااااقعا گدا نیستی؟؟ 🍂زن در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود😢 گفت :نه من فقط دنبال کار می گردمِ درسته که پول ندارم ولی گدا نیستم..... 🍂خانم میانسال بهش گفت:دوستی داره که شرکت خدماتی داره . اگه نیروی جدید استخدام کنه اون می تونه توی اون شرکت استخدام بشه. 🌱بعد از زنگ زدن خانم میانسال با قبول کردن دوستش به طرف شرکت راهی شدند. 🌱زن زندگی نامه اش را در راه رفتن به شرکت از سیر تا پیاز برای خانم میانسال تعریف کرد. زن حسابی گرسنه اش شده بود.... 🍀به شرکت که رسیدند خانم شهیدی رئیس شرکت که خانم مهربونی بود چشمش که به زن در مانده افتاد لقمه غذایی که در دستش بود را به زن بخشید و زن بدون درنگ لقمه را گرفت.... 🌱خانم شهیدی زنگ زد تا برای زن ناهار بیاورند . بعد نگاهی به خانم میانسال انداخت و گفت:آشنا تون هستندکه؟؟ زن میانسال جوابی برای گفتن نداشت و در فکر فرو رفت. 🌱بعد از چند دقیقه ناهار را آوردند یه دفعه چشمهای زن برق زد خانم طاهری بود همسایه 15 سال پیش شون . خانم طاهری چشمش که به زن افتاد خوشحال شد و ازش پرسید شما کجا اینجا کجا؟؟ 😍خوشحالی زن قابل وصف نبود زبانش بند اومده بود خانم شهیدی گفت:معرف هم از راه رسید..... 🌺اولین همسفر بد قلق زن که غریبی بود با او خداحافظی کرد و جایش را با آشنایی عوض کرد. خانم طاهری سینی غذا را به زن تعارف کرد و زن بعد از تشکرهای زیاد غذا را گرفت و با اشتهای تمام ناهارش را خورد ... 🌱حالا دیگه یکی از همسفرانش که بیکاری بود هم پرکشید رفت و غایب شد... 🍒عصر هنگام خداحافظی خانم شهیدی مقداری پول به زن بابت پیش پرداخت حقوقش داد حالا یکی دیگر از همسفرانش هم که بی پولی بود غیبت را بر حضور ترجیح داد.... خانم طاهری او را برای شام به منزلش دعوت کرد.... 🌱تا شب نشده بود خودش را برای تشکر به حرم رساند به حرم که رسید با نگاه اشک آلود و امیدوارش به گنبد طلایی امام رئوف امید داشت که در این سفر سایر همسفرانش بار سفر بسته و راهشان را از او جدا کنند..... @booyebaran313
🌟💫🌟💫🌟💫🌟 🌟مادر بزرگ چند روزی مهمون خونه شون شده بود باوجود اینکه همه اعضا خانواده توی خونه بودن ولی هم صحبتی نداشت😔 دلش برای هم صحبتی با خواهرانش که از پیشش پر کشیده بودند و اون و با تنهایی هاش تنها گذوشته بودند تنگ شده بود .. 🍂دلش برای همسایه دیوار به دیوار خانه قدیمی شان آبجی طوبی تنگ شده بود از صبح که بیدار می شد زهرا خانم را میدید که با اضطراب سعید و سارا رو صدا می کنه و اونا با بی میلی در رختخواب از این دنده به آن دنده می شوند و حاضری شون رو میزنن و دوباره به خواب میروند. 🌼بعد زهرا خانم تند تند با انگشت روی صفحه گوشی خودش و صفحه گوشی حسین آقا می زنه و بعد با غر و لند و بعضی وقتها با صدای بلند باز سارا و سعید را صدا می کنه و حسین آقا از صدا زدنهای زهرا خانم بیدار میشه اون هم اول سعی در بیدار کردن بچه های خوشخوابشان دارد ولی بعد از سعی بدون فایده اش مثل بقیه روزها او هم گوشی خودش را از زهرا خانم می گیرد و او هم تند تند روی صفحه گوشی می زند ... 🌱ساعت 10صبح که میشه سارا با چشم های پف کرده بیدار میشه و زهرا خانم شروع می کنه به غر زدن که باز امروز هم دیر بیدارشدی.از فردا خودت باید سر ساعت 8بیدار بشی. از حالا به بعد خودت باید بیای مثل اینکه کلاس شماست،من کلی کار دارم.... سارا بدون توجه به حرفهای زهرا خانم از کنارش رد میشه .... 🍀حسین آقا که از گرسنگی شکمش قار و قور می کنه میگه خانم من رفتم صبحونه بخورم ... و زهرا خانم باز سکاندار دو گوشی میشه... کم کم آقا سعید هم بیدار میشه و گوشی رو از مادرش میگیره ... و زهرا خانم صبحونه رو آماده می کنه و مادر بزرگ و بقیه رو دعوت به صبحونه میکنه. و بعد از کلاس بچه ها، زهرا خانم و حسین آقا سری به فضای مجازی میزنن که این کار ساعتها طول می کشه .... بچه ها هم با انبوهی از تکالیف دست و پنجه نرم می کنند. بعضی وقتها مشتریان حسین آقا جهت کارهای تأسیساتی منزل و سرویس کولر زنگ می زنند و حسین آقا ساعاتی خونه رو ترک میکنه. مادربزرگ پیش خودش فکر می کرد این دفعه که به خونه آقا حمید پسرم رفتم دیگه به خونه پسرم حسین آقا نمیام . چقدر دلم برای حمید و ایمان پسرش تنگ شده .... اونها با وجود کار و دانشگاهی که دارند چقدر به من توجه می کنند.... 🌟💫🌟💫🌟💫🌟 @booyebaran313
حضور حداکثری و نقش طلاب در انتخابات 1400 در اهمیت بحث انتخاب، گزینش و حذف را جزء لاینفک زندگی همه در تمام مسائل زندگی حتی در ساده ترین مسائل؛ چرا که انسان قدرت پاسخگویی به همه گزینه ها را نداشته و مجبور به انتخاب گزینه و حذف گزینه های دیگر است. انتخاب نادرست در امور عادی را هزینه چندانی ندارد ولی در امور مهم هرینه ای سنگین به میزان تباهی یک عمر را در بردارد. انتخاب باید انگیزه و علت داشته و انگیزه های انتخاب: 1. انتخاب کورکورانه 2.انتخاب سودجویانه 3.انتخاب از روی ترس 4.انتخاب از روی آگاهی و بصیرت سه انگیزه اول از دیدگاه شرع، فاقد ارزش و مردود است. انگیزه چهارم، انتخابی مطلوب است. کاربرد 770 مرتبه علم در قرآن بیانگر ارزش بصیرت و آگاهی است. نکته 1: انتخاب از روی فهم باشد. نکته 2: منکرخدمات 4دهه انقلاب نشوید و به مردم امید دهید. نکته 3:باید به کارآمدی نظام با حضور حداکثری توجه داشت. نکته 4. قبول اشکالات و توجیه نکردن خطاها و اشتباهات. 5: پرهیز از محرمات الهی مانند تمسخر، تحقیر،توهین، غیبت وناسزاگویی به نامزدها. با توجه به نکات عنوان شده در این یادداشت به بیان قبول اشکالات و توجیه نکردن خطاها پرداخته و در نظر دارد که بیان کند نخبگان فرهنگی آتش به اختیار عمل کرده و با همراهی مردم در قبول مشکلات ابراهیم وار با مردم مماشات نمایند تا بتوانند آنها را جذب نمایند وبا بیان نکات مثبت نظام، سیاه نمایی های صورت گرفته در ذهن مخاطبان شان را محو نمایند؛چه بسا مخالفین صد در صدی با این همراهی های واقع گرایانه بتوانند انتخابی صحیح داشته باشند در واقع قبول کاستی ها بدون زیر سؤال بردن نظام،امید را در جامعه تزریق می نماید و سبب حضور حداکثری می گردد همچون رهبری باید خدمات و تلاشهای دولتها را برای مردم بیان کنیم تا آنها را دلگرم به حضور حداکثری نماییم و در صدد ناامید کردن دشمنان داخلی و خارجی باشیم؛وبدانیم با ناامیدی و ناراحتی دشمنان عمل صالحی است که در پرونده مان ثبت خواهد شد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔹️ بنده جدّاً امیدوارم که مردم همّت کنند و خدای متعال لطف کند واین انتخابات بر خلاف خواسته دشمن ، مایه آبروی ایران و سربلندی و عزّت کشور باشد . (رهبر معظم انقلاب ، ۶خرداد۱۴۰۰ دیدار تصویری با نمایندگان مجلس) نویسنده:مریم رمضان قاسم @booyebaran313
🌼اهمیت انتخاب در زندگی 🌼 در تمام مسائل زندگی از جزئی ترین تا کلی ترین مسائل را دربر گرفته. @booyebaran313
🌟💫🌟💫🌟💫🌟 حاج خانم به حاج آقا گفت این بار من که در انتخابات شرکت نمی کنم ؟اصلا من یه نفر شرکتم چه تأثیری داره؟ حاج آقا گفت:حرفا می زنی خانم معلومه که تأثیر داره درست مثل قالیچه هایی که می بافتی و هر گره اون قالیچه نقش داشت در زیبایی اون قالیچه. تا حالا شده بود بگی یه گره از گره های قالیچه رو حذفش می کنم ؟؟ حاج خانم گفت:نه،خود شما که طراح فرش هستین و بودین هم به این قضیه واقفین. حاج آقا گفت:درسته ،ما آدمها اگه نخوایم. کاری رو انجامش بدیم میگیم حضور ما چه فایده داره؟ در حالی که همه ما با هم و در زندگی هم نقش داریم ، حالا چی میشه که این حقیقت به این واضحی رو انکار می کنیم و دیگه باید از خود فرد پرسید؟ حاج خانم گفت:منظورم این گرونیهاست دیگه مرد! الان پسرات هنوزم که هنوزه نتونستن یه چار دیواری برای خودشان دست و پا کنند. حاج آقا گفت:خانم! مگه برای نون و آب ... البته در خونه دار شدن پسرامون هم شما نقش داری و یه سر قضیه هستی اگه راضی بشین همین خونه را با سه واحد آپارتمان معاوضه می کنم،آقای لاهوتی املاکی محل خیلی وقته پیشنهادش و بهم داده ولی دیدم دلت راضی نیست چیزی بهت نگفتم...... 🌷مریم رمضان قاسم @booyebaran313