eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
109 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
45 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک یابن امیرالمؤمنین و ابن سیدالوصیین السلام علیک یابن فاطمۀ الزهرا و سیدة نساءالعالمین، السلام علیک یا ثارالله وابن ثاره والوتر الموتور، السلام علیک و علی الارواح التی حلت بفنائک الهی بک انتصر فانصرنی و علیک اتوکل فلاتکلنی و ایاک اسئل فلا تخینی و فی قفلک ارغب فلاتحرمنی
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان حمد و سپاس مخصوص ایزد منان خداوند غفار و رحیم، و رزاق و کریم و الصمد است. و با درود بر پیامبر اسلام، خاتم الانبی ا، حضرت محمد که برای نجات بشریت از منجلاب شرک و بت پرستی فرستاده شد. و با سلام به پیشگاه مولای متقیانامیرمؤمنان، مظهر صفا و عدالت و فرزندان بزرگوارش امام حسن مجتبی و امام حسین سید و سرور و سالار شهیدان اسلام. با درود به پیشگاه ولیعصر امام زمان( عج) این خورشید تابنده و نایب برحقش، امام امت قلب تپنده امت، ماه جماران و اسطوره مقاومت خمینی عزیز و با درود بر روحانیت در خط امام و مبارز خصوصاً در رأس آنان امید امت و امام حضرت آیت الله منتظری و با سلام بر شهدای گلگون کفن و مظلوم اسلام که خون آنها مظلومانه جهت آبیاری درخت تنومند اسلام از قبل تاکنون ریخته شده و می ریزد . خصوصاً شهدای کربلای امام حسینتا شهدای کربلای سرچشمه ایران، هفتاد و دو یار امام، در رأس آنان شهید مظلوم آیت الله بهشتی. و با سلام بر رزمندگان کفرستیز اسلام که برای یاری دین خدا به حسین زمان لبیک گفتند و در جبهه های حق علیه باطل « هل من ناصراً ینصرنی » ندای شرکت فعال داشته و در پشت جبهه، در سنگرهای عبادی سیاسی و در ارگان های انقلابی و دیگر مراکز اجتماعی، برای خودکفایی کشور می کوشند. و با سلام درود بر امت شهیدپرور و ایثارگر ایران که امام عزیز در وصف آنان می فرماید به جز یک برهه از زمان ( دوران صدر اسلام) امتی این چنین نبوده. بلبل به ترانه این سخن می گوید به به به کسی، که راه حق، می پوید
در اندیشه آن هستم از چی بنویسم، از کجا آغاز کنم و به کجا پایان رسانم . از خلفتم گویم یا از رفتنم؟ از دنیای مادی و وانفسا گویم، یا از دنیای معنوی و عرفانی؟ از خود ببالم یا از خدای خود؟ فلسفه آفرینش « آری عزیزان » در شگرفم از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه و آخر به کجا؟ انسان که از هیچ هست به نهایت، از نیستی هست به هستی. در این دنیای فانی و زودگذر مبدایی دارد و پایانی. هر انسانی در این دنیا بعد از پیدایش، مراحل جسمی و روحی را در کالبد و مغز خود می پروراند تا روح و جان گیرد، انتخابگر باشد و هدف دار و مسئولیت پذیر. بر انسان دو راه بیش نیست. انتخابگر راهی می گردد که به او اصالت، ارزش، شخصیت انسانی، الهی می بخشید و یا راهی را برگزیند که از هواهای نفسانی و
خناَسانۀ طغیانگر و سرکش، امر می گیرد و در منجلاب گناه غوطه ور می گردد. به، چه زیباست، که انسانی راه و مکتبی را برگزیند که خود را در این دنیا بسازد و در معرض آزمایشات و مشکلات و مسئولیت ها و احکام الهی ببیند، و دنیا را بازیچه قرار دهد، تا با روحی گشاده و ایمان زا و سرافراز به لقای یار بشتابد. خداوندا، پس مرا در انتخاب راه سعادت و صراط مستقیم، هدایت فرما و مرا شهید بمیران. شاید خون ناچیز من، کمکی کرده باشد، برای تداوم انقلاب اسلامی، ای خدا، ای رحمان، ای معبود و محبوب من، ترا شکر می کنم تا نیک بخت شوم و با شهدایی که در رضای و خشنودی درِ نیستی را کوفتند، تا هست شوند، همخانه شوم، خدایا حمد وثنایم را بپذیر و مرا هدایت فرما، مرا ببخش و مرا پاک گردان، زیرا تو دوست داری پاکان را.
خدایا بار دیگر، به سوی تو روی آوردم و از تو عاجزانه خواستارم که مرا دریابی و از گناهانم درگذری، تا رستگار شوم
و ای امت عزیز و همیشه در صحنه: در اینجا احساس وظیفه کردم که عقده های دلم را به عنوان آخرین درد و دل همراه با اشک هایم که حاکی از مظلومیت اسلام و هزاران انسان هایی که در زیر یوغ مستبدانه تاریخ زمانه، چون کاغذ مچاله می شوند، بر روی کاغذ جاری سازم، تا شاید گواه صادق و ندای رسایی باشد، برای جهانیان که حقایق را لمس می کنند.
ای عزیزان من، شما با اتکال به خدا و معجزات الهی و با اعتماد به نفس، قیامی خونین به راه انداختید، تا امور و حاکمیت الله را احیاء و به مستضعفین بشارت و نوید دهید که می توان بر سلطه جهانخواران چیره شد و جامعه را از ظلمت به نور و از قهقرا به کمال سوق داد. و این عمل به جز به خدا فکر کردن و روح شهاد تطلبی و ایثار شما و داشتن رهبری جامع و سالک آینده اندیش، میسر نیست، عزیزان، بیشتر به اسلام و انقلاب و خون ها فکر کنید، پاسدار حرمت خون شهدا باشید، تا این انقلاب، معجزه آسای الهی، راه های پرفراز و نشیبی را که در پیش دارد، طی کند و جهانی شود. مبادا غفلت کنید و در خود فرو روید، چراکه دشمنان اسلام درصدد ضربه کاری هستند، استکبار جهانی تا آنجا که توان دارد، می کوشد، اگرچه این کارها دردی را درمان نمی کند. اما باید با ایمانی راسخ و مصمم، با اتحادی مستحکم چون ریسمانی الهی، انقلاب را حفظ و توطئه ها را خنثی نماییم
آری امت حزب الله، همیشه در صحنه با نگرشی بر اخلاص و روح شهادت طلبی و جهاد دنیا را به حیرت وامی دارد و با لبیک گویی به سخنان گوهربار اسلام و رهبرش که چون همیشه و در همه . « اگر این جنگ 20 سال هم طول بکشد ایستاده ایم
می فرماید اوامر شتابان به صحنه های نبرد حق علیه باطل روی آور می شود و معجزات و امدادهای غیبی را لمس می نماید، یا در این راه به شهادت می رسد یا در انتظار شهادت م ی نشیند . و حال برادران و خواهران عزیز، من حقیرتر از آنم که بتوانم پیامی را عنوان کنم، چرا که توهمان طوری که در اول وصیتم نوشته ام، امام عزیز و بزرگوار در مورد امت چنان فرموده، شما در آزمایشات، صبر، ایمان، تقوای، عمل و ایثار و گذشت و... سرافراز و موفق شدید. اما نکند لحظه ای به خود واگذارده و مغروریت و خودپسندی، ما را احاطه سازد اگر به اینکار مبتلا شدیم، بدانیم که غرق در ابلیسان و شیاطینیم و در خاتمه از شما می خواهم، کماکان در سنگرهای حق مساجد، جنگ و دعاهای یومیه و نماز عبادی سیاسی جمعه حضور دائم داشته باشید و متانت و اخلاص و ایمان به خدا قرار داده و همیشه پیرو ولایت فقیه که استمراربخش راه انبیا و اولیاءالله است، باشید . لحظه ای امام امت را این احیاءکننده اسلام در این عرصه هستی، که چشم همه مستضعفان عالم به ایشان دوخته شده تنها نگذارید و پیوسته پشتیبان طبیبان اسلام که روحانیت پیشرو مبارز و متعهد هستند باشید
پیام کوتاهی برادران پاسدار و بسیجیان قهرمانم: همان طور که امام عزیز فرمود «ای کاش من هم یک پاسدار بودم» و ( از پاسداری خوب پاسداری کنید ) هرچند که خودم لیاقت آن را نداشتم، که بتوانم در میان شما حضور داشته باشم و تا با هم به اسلام و ملت مظلوم خدمت نماییم. از شما برادران می خواهم که اعمالی را که انجام م یدهید سعی کنید خالص برای خدا باشد و بیشتر در صحنه های جنگ حضور داشته باشید . همان طوری که بارها امام فرمود مسئله اصلی خود را جنگ بدانید که الحمدلله برادران عزیز پاسدار و بسیجحضور فعال را در جبهه دارند و فضای جبهه را با حضور خود عطرآگین نموده اند . و در آخر از شما برادران پاسدار تقاضا دارم، سعی کنید بیشتر با برادران بسیجی باشید و نگذارید اختلاف و جدایی در میانشان افتد و از شما می خواهم که اگر از من هر عمل ناشایستی یا خلافی سرزد، است که باعث ناراحتی شما گشته، مرا عفو نمایید.
پیامی به خانواده عزیز و گرامی ام: حضور مبارک نورچشمانم مادر عزیزم، سلام عرض می کنم . و می دانم که در طول زندگی و عمرم برای شما فرزند خوبی نبودم و نتوانستم از زحمات شما قدردانی کنم، شما با آن همه مشکلات و سختی که می کشیدید، برایمان هم یک سرپرست خوبی بودید و هم یک مادر زحمت کش، پس از راه دور دست شما را می بوسم و امیدوارم بتوانم در عالم آخرت و قیامت جبران نمایم و ثانیاً از برادر عزیزم که در موقع اعزام موفق به خداحافظی با ایشان را نشدم طلب عفو و بخشش می کنم و از ایشان می خواهم همانطور که در سنگر علم و دانش پیشرفت می نماید، سعی کند که فرد مفید و خدمت گزاری برای ملت مظلوم و مسلمان و جامعه اسلامی خود باشد و در دروس علمی و عقیدتی برای ایشان آرزوی موفقیت را دارم و ثالثاً از خواهران عزیزم می خواهم، با حفظ حجاب ظاهری و باطنی و باوقار و عصمت و طهارت خود را چون حضرت فاطمه پاک نگاه دارند و اگر برای ایشان در طول زندگی برادر خوبی نبودم و نتوانستم به دردهایشان رسیدگی نمایم، طلب عفو از ایشان می نمایم و در خاتمه از همه دوستان و آشنایان و خویشاوندان طلب عفو و بخشودگی می نمایم و از ایشان می خواهم که در شهادتم، خصوصا خانواده عزیزم، صبور و مقاوم باشند و برایم گریه کنند، نه به صورتی که منافقان خوشحال شوند، شیون نکنند . و هرطور و به هر نحو مطلوب که انقلاب اقتضاء می کند ، ادامه دهنده راهم و دیگر شهدا باشند. ضمناً اگر جنازه ام به دست شما رسید مرا در کنار شهیدان گلگون کفن دفن کنید
در ضمن از روحانیت متعهد تقاضا دارم، در صورت امکان و بودن جنازه ام در موقع دفن کردن و مجالس ترحیم مصیبت آخرین وداع امام حسین و واقعه عاشورا را ذکر کرده و از خانواده و دیگر امت حزب الله خواستارم که به یاد امام حسین و سایر شهدا بگریند. التماس دعا
اگر از نظر مسئولین و روحانیت اشکال ندارد مرا با لباس مقدس پاسداری دفن نمایید، تا همه بدانند که این لباس کفن ما بوده که به تن کرده ایم، نه برای مسائل و موارد دیگر. امام عزیز و رزمندگان را دعا کنید. « والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته » الحقیر محسن احمدزاده 64/ 9/ 25
در پایان از خانواده گرامیم تقاضا دارم که اگر برایشان ممکن است، برایم یکسال را نماز بخوانند و چند ماهی را روزه بگیرند. از مقدار وجهی که دارم استفاده نمایند
استخوان‌هاي دو تا دست و يك پا، اون هم بعد از چند سال انتظار؟». اين را مادر محسن گفت. سر كه ندارد. لباس كه ندارد. مادر محسن كه پلاك نمي‌داند چيست. بچه‌ها همه قبول كردند كه او محسن است. آخر پلاكش همراه جنازه است. وقتي خودش را به تابوت رساند، بقيه نمي‌خواستند که او داخل تابوت را ببيند. سر و صدا راه انداخت:«مي‌خوام بچه‌ام رو ببينم، هيچ‌كس هم نمي‌تونه مانعم بشه.». همه دست از تابوت و جنازه كشيدند و گوشه و كنار ايستادند و اشك ريختند. او هم در تابوت را باز كرد.
در ميان بهت تمامي كساني كه نگران بودند، دست‌ها را بلند كرد:«خدايا! پسرم دلش نمي‌خواست تشييع بشه؛ دلش نمي‌خواست جنازه داشته باشه؛ مي‌دونم كه گريه‌هاي من باعث شد، همين ‌مقدار استخوان ازش برگرده. خدايا تو رو شكر!».1 رفتم بيرون كه نان بگيرم. نانوايي بسته بود. جلوي خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسيد. گفتم:«مادرجان! نانوايي بسته است، مي‌ري يك جاي ديگه چندتا نون بگيري؟».
گفت:«آره، چرا نمي‌رم؟». در را باز كردم و موتور را داخل حياط گذاشت. گفتم:«مگه نمي‌خواي بري نون بگيري؟». گفت:«چرا مي‌رم اما پياده.». گفتم:«چرا با موتور نمي‌ري؟». گفت:«موتور بيت‌الماله.». كيسه را از من گرفت و رفت. 2
جلوي خانه به هم رسيديم. من داشتم بيرون مي‌رفتم و او از بيرون مي‌آمد. گفت:«مامان! پول مي‌دي يك كيلو كيك بخرم؟ مي‌خوايم با بچه‌ها بريم زيارت پيغمبران.». مبلغي پول به او دادم و رفت. چند ساعتي گذشت. برادرش احمد از بيرون آمد. پرسيد:«مامان! محسن كجاست؟». گفتم:«با دوست‌هاش رفته پيغمبران.». گفت:«پس اين بچه‌ها مي‌گن محسن رفته جبهه.». گريه افتادم و دويدم به طرف خانه‌ي حمزه. از خانمش پرسيدم:«پسرت رفته جبهه؟».
گفت:«آره، ولي قرار نبود پسر شما بره.». سوار تاكسي شدم و خودم را به سپاه رساندم. نفس‌نفس مي‌زدم. با عجله و عصبانيت، از يك نفر پرسيدم:«محسن احمدزاده رفته جبهه؟». گفت:«بله مادر! مگه خودتون رضايت‌نامه‌اش رو امضا نكردين؟». گفتم:«من كجا امضا كردم!». پرونده‌اش را آورد و جلوي من باز كرد. اثر انگشتش بود. انگشت شستش را به جاي انگشت سبابه‌ي من روي كاغذ زده بود. عذرخواهي كردم و برگشتم. مردي در خانه نداشتم. پسر بزرگم هم سمنان نبود. من بودم و پنج دختر. شب‌ها تا صبح خوابم نمي‌برد. او مرد خانه‌ي ما بود. 3 داشت براي اولين‌بار به جبهه مي‌رفت. خيلي نگرانش بودم، چون فقط شانزده سال داشت. ‌گفتم:«داداش‌جان! جلوي تير و فشنگ نري.». ‌گفت:«يعني برم كنار كه تير و گلوله به ديگري بخوره؟». هر دو ‌خنديديم. 4
براي سركشي از خانواده‌ي شهيدي كه بچه‌ي خردسال داشت رفته بود. وقتي به خانه آمد، خيلي ناراحت بود. پرسيدم:«باز چي شده؟ چرا حالت گرفته ‌است؟». گفت:«بچه‌ي شهيد رو بغل كردم و رفتم توي فكر. ما جوان‌ترها بايد پيش خونواده‌مون بمونيم؛ اون‌وقت بزرگترها برن شهيد بشن. آدم بايد خيلي بي‌غيرت باشه.». خواستم ميان حرفش بپرم و صحبت را عوض كنم که گفت:«نمي‌رم جبهه وقتي شهيد شدم و جنازه‌ام رو آوردن هر كسي يك چيزي بگه. نمي‌خوام حتي نعشم رو برگردونن. فقط به خاطر آقا مي‌رم.». 5 به اصرار مي‌خواستيم به او زن بدهيم. داشتم به اصطلاح نصيحت خواهرانه مي‌كردم. آب پاكي را روي دستم ريخت و گفت:«اين ‌دفعه كه برم شهيد مي‌شم، دفعه‌ي آخره. تازه زنم اسلحه ‌منه و خونه‌ام مزار شهدا! ». 6 در عمليات والفجر هشت، مأموريت ما در جزيره‌ي ام‌الرصاص بود. چيزي به طلوع آفتاب نمانده بود كه وارد جزيره شديم. به ستون حركت مي‌كرديم. محسن كه از بچه‌هاي اطلاعات و عمليات بود، پشت سر نيروها مي‌آمد. از انتهاي جزيره، تيربار كمين عراقي‌ها لحظه‌اي آرام نمي‌گرفت. تعدادي از بچه‌ها مجروح و شهيد شدند. تيربار بايد خاموش مي‌شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 معرفی ، قائم مقام لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب 📆 چهارشنبه ۱۴۰۰.۰۴.۲۳ ⏰ ساعت ۲۲:۰۰ 🕊گروه جامانده از شهدا eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
شهید غلامرضا صالحی نجف آبادی، دوم آذر 1337، در شهرستان نجف آباد چشم به جهان گشود. پدرش علیمحمد، آزاد بود و مادرش خورشيد نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. سال1359 ازدواج کرد و صاحب يك پسر و سه دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و دوم تير 1367، با سمت قائم مقام لشگر 27 حضرت رسول (ص) در عین خوش دهلران بر اثر اصابت ترکش توسط نیروهای عراقی شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
جانشین فرمانده لشکر27 محمد رسول‌الله(ص) نوید شاهد اصفهان: دورۀ کودکی غلامرضا در نجف‌آباد و در میان مزارع سرسبز کشاورزی گذشت. علاقه به فراگیری علوم دینی و قرائت کلام‌الله موجب شد حوزه علمیۀ حاج شیخ ابراهیم ریاضی را برای ادامۀ تحصیل انتخاب کند. در آنجا به مدت دو سال از محضر اساتیدی چون آیت‌الله ایزدی بهره‌مند شد. مطالعات گستردۀ غلامرضا در این دوران، مثال‌زدنی است. در آن زمان عده‌ای از شخصیت‌های مذهبی بازداشت و تبعید شدند و ساواک حوزۀ علمیه را تعطیل کرد. غلامرضا خطاب به مأموران شهربانی گفته بود: «این چه دولت و چه نظامی است که مخالفِ با سواد شدن مردمش است؟» و به‌ دست مأموران اذیت و آزار زیادی را متحمل شد.
پس از آن تصمیم گرفت برای ادامۀ تحصیل به قم مهاجرت و در مدرسۀ حقانی ثبت‌ نام کند ، ولی به علت مشکلات مالی موفق به انجام این کار نشد. به فکر افتاد برای ادامۀ تحصیل چند ماه کار کند ، لذا در یزدآباد اصفهان در کنار پدر به کار مشغول شد.
روزها کار می‌کرد و شب‌ها به درس خواندن مشغول بود. این دوره هم‌زمان شده بود با انقلاب و او تا پاسی از شب به همراه دوستان انقلابی‌اش در جلسات مذهبی و چاپ و پخش اعلامیه‌ها تلاش می‌کرد.
در حال گذراندن دورۀ سربازی بود که با شنیدن فرمان امام، از پادگان محل خدمت فرار کرد و به جمع مردم انقلابی پیوست . در بهمن‌ ماه 1357 با چند تن از دوستان خود به تهران رفت و جزء گروه محافظان در کمیتۀ استقبال از امام خمینی شد . انقلاب که پیروز شد، ادامۀ خدمت سربازی‌اش را در کمیتۀ انقلاب اسلامی اهواز سپری کرد
وقتی به زادگاهش برگشت، عضو این نهاد انقلابی در نجف‌آباد شد، سپس به تهران مهاجرت کرد و با شهید محمد منتظری به مبارزۀ سیاسی با گروهک‌های لیبرال پرداخت. هم‌چنین در چاپ روزنامۀ پیام شهید که زیر نظر محمد اداره می‌شد، همکاری و فعالیت کرد.
با آغاز جنگ تحمیلی، به سپاه پیوست و همراه یک گروه صد نفری که خودش فرمانده آن بود، عازم منطقۀ سر پل‌ ذهاب شد. در عملیات الی‌بیت‌المقدس که به عنوان فرمانده گردان عمل می‌کرد، از ناحیۀ پا به شدت زخمی و حدود دو ماه در بیمارستان تهران بستری گردید، سپس به جبهۀ غرب رفت و نزدیک یک ماه به کار شناسایی در کوهستان‌های صعب‌العبور و پُر برف منطقۀ شمال عراق مشغول شد. با توجه به توانایی، مدیریت و روحیۀ رزمی زیادی که داشت، سال 1362 در قرارگاه حمزه سیدالشهدا مسئولیت هماهنگی واحدهای عملیاتی قرارگاه را بر عهده گرفت.