eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
110 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
ناصر کاظمی در کردستان شناخته شد. درباره فعالیت‌هایش در این استان بگویید. مدتی بعد از ما، او هم به غرب آمد.123 در ابتدا مسئولیتی که پذیرفت، فرمانداری بود. با اینکه سابقه کاری در این زمینه نداشت، ولی با خوش هوشی و ذکاوت توانست یکی از فرمانداران نمونه شود. در آزادسازی شهر پاوه از محاصره ضد انقلاب نقش بسیار مهمی داشت. بعد هم با هدایت و بسیج مردم، فرماندهی سپاه را بر عهده گرفت. چیزهایی که از او به ذهنم می‌آید، در نوع خود بی‌نظیر است. به عنوان مثال بخش «بانیکان» به دست چند ضدانقلاب افتاده بود. مردم ناراحت به فرمانداری پاوه مراجعه کرده بودند. تحصن کردند که ارتش و سپاه بیاید و بخش ما را پس بگیرد.
در آن موقع نیروهای نظامی سازماندهی خوبی نداشتند و ناهماهنگی زیاد بود. دیدیم شهید کاظمی با همان نیروهای بومی، شبانه رفت و بانیکان را از دست ضد انقلاب خارج کرد. این مسئله، بسیار بزرگی بود. بعد هم نیروهای ژاندارمری در بخش مستقر شدند که این کار هم توسط مردم انجام شد. اصلاً ایشان اعتقاد داشت تا زمانی که نیروی بومی کردستان را فعال نکنیم و مسئولیت به عهده نگیرند، کاری از نیروی نظامی برنمی‌آید. شهید کاظمی در زنده کردن مردم و احیای آنان بسیار مؤثر بود. شنیده‌ام یک بار که ایشان مجروح شده بود، دو روز مردم کرد برای سلامتی شهید کاظمی روزه گرفته بودند. در مورد نحوه برخورد او با مردم و علاقه‌مندیشان به او بگویید
یکی از بهترین عوامل پیشبرد انقلاب اسلامی در این منطقه، برخورد صحیح او با مردم بود. اخلاق اسلامی را گسترش می‌داد، خدا هم لطف کرده و ایشان را زنده نگه داشته بود. شهید کاظمی واقعاً قبول داشت که اگر با مردم کار شود، هیچ احتیاجی به این کارها (درگیری مسلحانه) نیست. او می‌گفت: مردم این گروه‌ها را قبول ندارند و این‌ها با اسلحه حاکمیت پیدا کرده‌اند. نظرش این بود که بچه‌هایی که می‌آیند اینجا کار کنند، باید به مردم بها بدهند و سعی کنند عناصر خوبشان را شناسایی کنند و روی کار بیاورند. او روی بسیج مردم اعتقاد شدیدی داشت
درباره فرمانداری شهید کاظمی صحبت‌های زیادی شده است، از خاطرات آن روزها بگویید. خاطرات آن قدر زیاد است که نمی‌توانم به ذهن بیاورم. به هر حال دو سال و اندی با هم کار می‌کردیم. اولین بار که آمد غرب، قرار شد برود فرماندار پاوه شود. برای خود او هم یک مقدار مشکل بود که این مسئولیت را قبول کند. می‌گفت: من کاری نکرده‌ام و معلوم نیست در آنجا موفق بشوم. در ابتدا ریش خود را به صورت پروفسوری تراشید تا ضدانقلاب چیزی نفهمد. ما خودمان هم وحشت داشتیم. می‌گفتیم اگر راز او کشف شود، شاید در راه او را شهید کنند.
به هر حال، با همان ریش بزی! حرکت کرد. در آنجا طوری عمل کرده بود که حتی بعضی از روحانیون هم فکر می‌کردند ایشان از افراد «دمکرات» است. یک‌بار رفته بود نوسود و مذاکراتی هم با گروهک‌ها کرده بود. مخفی‌کاری او خیلی خوب بود. در آنجا او خودش را رو نکرده بود. به حساب، از آن بچه‌های جا افتاده تهران بود که به سادگی خودش را رو نمی‌کرد. علمای آنجا نیز متوجه نبودند. می‌آمدند اعتراض می‌کردند که این شاید از نفوذی‌ها باشد. فکر می‌کردند دمکراتی است و خلاصه ممکن است یواش‌یواش با ضد انقلاب همکاری کند. بعد ما می‌رفتیم با ایشان جلسه می‌گذاشتیم، می‌گفتیم این حرکت شما چیست؟ با گروهک‌ها چه صحبتی کرده‌ای و چه صحبتی می‌کنی؟ ما سعی می‌کردیم معلوم نشود که ایشان سپاهی است
بعد ایشان توضیحات جالبی راجع به کارهایش می‌داد. صحنه بسیار جالبی بود برای ما که خودش را رو نمی‌کرد و سعی می‌کرد با فکر باز برخورد کند. البته در این مواقع حتی یک دروغ هم نمی‌گفت. منتها سعی می‌کرد مسائلی را مطرح کند که نه کسی بتواند از آن سوءاستفاده کند و نه به نفع ضدانقلاب باشد. برای مذاکره به نوسود هم که رفته بود، سعی کرده بود انقلاب را معرفی کند. یعنی گفته بود جمهوری اسلامی این است و هیچ آزاری نمی‌خواهد به شما برساند و اگر مشکلاتی دارید بگویید. این‌ها هم که به او اشکال می‌گرفتند، مدرک نداشتند، فقط می‌گفتند چرا رفته و مذاکره کرده. می‌گفتند چرا فکر می‌کند ضد انقلابیون می‌توانند برگردند یا احتمالاً می‌توانند آدم‌های خوبی باشند.
ازدواج هم کرده بود؟ تازه ازدواج کرده بود. با توجه به شرمی که از زحمات ایشان داشتیم، جرات نداشتیم مثلاً بگوییم تو باید این قدر زیادتر در کردستان بمانی، می‌گفتیم شما نیایید، ولی بعد از یک مدتی پیدایش می‌شد. با این که تازه ازدواج کرده بود فقط ۱۵ روز مرخصی خواست. ماه رمضان بود می‌گفت: می‌خواهم بمانم و روی خودم کار کنم. باز نتوانست قبول کند و در همان ماه رمضان آمد منطقه. این حاکی از مسئولیت شناسی ایشان بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 ماجرای هم‌کلامی شهید امنیت با رهبر انقلاب 🔹شهید عشوری امضای شهادتش را از سرور شهیدان گرفت : از خدا می‌خواهم یک لحظه چشمان قشنگش را باز کند شاید خداوند صبری عنایت کرد تا دلم آرام بشود و به او بگویم شکایت مرا پیش حضرت زهرا (س) نبرد. 🌷 معرفی سردار 💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب (س) 📆 شنبه ۱۴۰۰.۰۶.۲۰ ⏰ ساعت ۲۲:۰۰ 🕊گروه جامانده از شهدا eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
انقلاب اسلامی پس از سال‌ها مجاهدت، ایثار و فداکاری به رهبری حضرت امام خمینی (ره) و همت مردم سرافراز ایران به پیروزی رسید و امروز این نهال که با خون پاک شهدا آبیاری شده به درخت تنومندی تبدیل‌شده و توانسته بسیاری از معادلات دنیا را به هم بزند این از دستاوردهای انقلاب اسلامی است
وجود مردان شجاع و جوانان دلاور و فداکاری که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی تا امروز در دفاع از ارزش‌ها و آرمان‌های اسلامی در مقابل دشمنان سینه سپر کردند و ایستادند و با خون خود سند افتخاری برای اسلام و ملت شدند.
شهدا نمونه‌ترین بندگان مخلص خدا هستند بلد بودند که چگونه خدای یگانه را بندگی کنند و به کمالات برسند این عزیزان در قبال خدا ایثار کرده و خود را نادیده گرفتن و در معرض نابودی و خطر قرار دادند تا به این مقام الهی رسیدند ماندگاری اسلام مرهون فداکاری شهدا است که سرمایه جان خویشتن را به بهای اندک دنیا نفروختند.
شهید حسن عشوری از شهدای امنیت کشور است که با جان‌نثاری و مبارزه خود در برابر تکفیری‌هایی که چنگ به قلب اسلام ناب محمدی (ع) زده بودند، بار دیگر ارزش‌های والای انسانی را به تصویر کشید.
۲۴ خرداد سال ۱۳۹۶ برای مردم گیلان یادآور روزی است که این شهید والامقام با زبان روزه به دست شقی‌ترین مخالفان اسلام به آرزوی همیشگی خود رسید.
پسرم در شهدا چیزی می‌دید که من نمی‌دیدم مادر شهید بسیجی کربلایی حسن عشوری در گفت‌وگو  با خبرنگار فارس در شهرستان رودسر با بیان اینکه شهید بزرگوار همیشه در مسیر دین و عاشق ولایت بود، اظهار کرد: حسن آقا از کودکی با من و پدرش به مسجد، جلسات قرآنی و هیئت‌های مذهبی می‌آمد و با معنویت الهی و مکتب ائمه اطهار (ع) رشد کرد و از سن کم نمازخواندن و روزه گرفتنش را آغاز و باتربیت اسلامی آشنا شد.
پدر شهید عشوری از جانبازان و رزمندگان جنگ تحمیلی است خانم سلیمانی با بیان اینکه ارتباط نزدیک و صمیمی بین شهید بزرگوار و پدرش وجود داشت، افزود: چون در خانه انباری نداریم لوازم اضافی را در پشت‌بام خانه نگه‌داری می‌کنم حسن آقا وقتی کودک بود با رفتن به پشت‌بام و جستجو لای وسایل اگر چیزی از یادگاری‌های دوران دفاع مقدس پدرش را پیدا می‌کرد جوری داد می‌زد و ذوق می‌کرد که انگار گنجی پیداکرده عشق این را داشت که اتاقش را با یک سربند، چفیه یا عکس شهید تزئین کند همین چند سال اخیر به یاد دارم که برای یادواره شهید املاکی رفته بود وقتی برگشت دیدم عکس شهید را با خود آورده تا به دیوار اتاقش بچسباند چون تازه خانه را نقاشی کرده بودیم مانع شدم مبادا چسب رنگ دیوار را بکند وقتی برای نماز صبح بیدار شد سرحال ندیدمش فکر کردم کسالتی دارد از حالش جویا شدم گفت حضرت آقا دیشب به خوابم آمده و مرا به خاطر نچسباندن عکس شهید بر دیوار اتاقش مورد بازخواست قرار داده، دیدم از این مسئله خیلی ناراحت‌ است که گفتم هر کاری دوست داری بکن دیگه مانع نمی‌شوم پسرم در شهدا چیزی می‌دید که من نمی‌دیدم.
گریه شهید عشوری با خواندن وصیت‌نامه شهدا  حسن آقا دل‌بستگی شدید به شهدا داشت به‌طوری‌که خانم سلیمانی می‌گوید " این شهید از کودکی دوست داشت عکسی، وصیت‌نامه‌ای یا خاطره‌ای از شهدا را بشنود در مورد همه شهدا جستجو می‌کرد و علاقه داشت شهدا را بشناسد تا اینکه اواخر جوری شده بود که با خواندن وصایای شهدا گریه می‌کرد و می‌گفت چشیدن شهادت فرق دارد و تأکید می‌کرد که «مامان تو باید مثل مادر وهب باشی» می‌گفتم پسر این چه حرفیه که می‌زنی من کجا مادر وهب کجا، من صبرم کم است آن‌قدر در گرفتاری‌های دنیوی ذوب‌شده‌ام که دیگر توانی برایم باقی نمانده تا فرزندم را در راه اسلام فدا کنم
مخالفت با رفتن حسن آقا به سوریه شهید عشوری عاشق اهل‌بیت (ع) و تابع ولایت بود بارها خواست که برای دفاع از حریم دختر فاطمه (س) راهی سوریه شود اما مادرش مانع می‌شد در این رابطه مادر شهید گفت: عاشق اهل‌بیت (ع) هستم فرزندانم را از کودکی با ائمه آشنا کردم اما وابستگی شدیدی که به حسن آقا داشتم و به بهانه اینکه باید عصای دست پیریم باشد با رفتنش به سوریه موافقت نکردم همیشه از این قضیه ناراحت بود پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه در تربیت‌معلم قبول شد به‌رغم همه تلاش‌های من شهید نپذیرفت که در این حوزه وارد شود، چون نتوانست به سوریه برود داوطلبانه برای کار و ادامه تحصیل به زاهدان منتقل شد اما نتوانستم دوری فرزندم را تحمل کنم و دل‌شوره مادرانه موجب شد تا سخت بیمار شوم گاهی سعی می‌کردم با وسایلش خودم را آرام کنم وقتی از حالم می‌پرسید چیزی نمی‌گفتم که دوری تو مرا از پا درآورده است.
پسرم بیمه کریم اهل بیت (ع) بود  این مادر شهید با تعریف غربت و گمنامی پسرش و اینکه از کودکی بیمه امام حسن (ع) بود یکی از خواب‌های قبل از شهادت فرزندش را اینگونه تعریف کرد " شبی خواب بقیع را دیدم با سلام دادن به امام حسن مجتبی (ع) ازش خواستم که دست پسرم را بگیرد و حفظش کند صدای گریه‌ای شنیدم دیدم حسن آقا است که کنار بقیع نشسته و از شدت گریه چشم‌هایش قرمز شده در این حین داعشی ها حمله کردند من هول شدم و فرار کردم دیدم پسرم را جا گذاشتم با بی‌تاب خواستم که برگردم اما حسن آقا توسط داعشی ها دستگیر شده بود درحالی‌که غرق در عرق بودم از خواب پریدم."
خودم ندانسته برای شهادتش دعا کردم خانم سلیمانی با بیان اینکه حسن آقا از کودکی به دنبال انجام واجبات و در ادامه به مستحبات و احتیاط رسیده بود و همیشه یک استاد تمام‌عیار برایم بود، گفت: "شبی با این تصور که نماز صبحم قضا شده با اضطراب از خواب بیدار شدم دیدم هنوز نیمه‌شب است و ایشان در حال سجده گریه می‌کند وقتی حضورم را احساس کرد گفت «دعای مادر مستجاب است برایم دعا کن تا خداوند آرزویم را بدهد» فکر کردم حتماً به دنبال چیزهای دنیوی مانند ارتقای پست یا رضایت دختری برای ازدواج است بنابراین با احساس مادرانه از ته دل از خدا خواستم تا حوائجش را برآورده کند و به مرادش برسد غافل از اینکه من نفهمیدم که برای شهادت پسرم دعا کردم این اواخر هم تأکید داشت «مامان بیا از هم جدا شیم» من همه آنچه را که خداوند به من نشان می‌داد درک نمی‌کردم.
مادر شهید عشوری با اشاره به اینکه فرزندش آرزویی جز شهادت و وصال با معبود را نداشته و این راه را با ایمان و اعتقاد قلبی‌اش انتخاب کرده است، تصریح کرد: پس از به شهادت رسیدن حسن آقا خیلی بی‌قرار و دل‌تنگ بودم تا اینکه برنامه زیارت مقام معظم رهبری نصیب ما شد حرف‌های زیادی داشتم که با حضرت آقا بزنم اما نورانیت وجود مبارکش بخشی از دردهایم را کاهش داد و عکس شهید حسن را که در دستم بود به زیر پایشان انداختم گفتم کاش پسرها داشتم و در راه اسلام و شما فدا می‌کردم تازه آن روز به یاد خاطره‌ای از کودکی شهید حسن افتادم حضرت آقا در سفری که به استان گیلان داشتند حسن آقا پیاده با بسیجیان از رودسر تا رشت رفته بود وقتی به خانه برگشت از من پرسید «مامان چرا نیامدی» گفتم رفته بودم سر زمین کشاورزی گفت «اگر آن نور را امروز می‌دیدی هرگز به خودت اجازه نمی‌دادی که از دیدنش محروم شوی».
استمداد معنوی از شهدا برای برآورده شدن حاجات شهید عشوری تا زنده بود همیشه خود را بدهکار شهدا و خانواده‌های آن‌ها می‌دانست معتقد بود که این‌ها بودند که برای حفظ و اعتلای نظام جمهوری اسلامی همه‌چیز خود را فدا کردند تلاش می‌کرد تا در مسیر شهدا گام بردارد وصیت کرده بود پس از شهادتش او را در کنار مزار مطهر شهید آقاجانی در ماچیان به خاک بسپارند در رابطه با دل‌بستگی شدید حسن آقا به شهدا و استمداد معنوی از آن‌ها، خانم سلیمانی با ذکر خاطره‌ای به نقل از مادر شهید آقاجانی می‌گوید: "این مادر شهید برایم تعریف کرد چند سال قبل از شهادت حسن آقا و بدون اینکه پسرتان را بشناسم چند بار که برای فاتحه‌خوانی بر سر مزار شهیدم می‌رفتم جوانی را می‌دیدم که در کنار قبرش نشسته و گریه می‌کند نمی‌دانستم کیست روزی از نام و نشانش پرسیدم درحالی‌که صورتش را در دستان خود گرفته بود و گریه می‌کرد فقط گفت حاج خانم از پسرت بخواه تا برایم دعا کند که من به آرزوی شهادت برسم اول جدی نگرفتم اما پس از شهادت پسرت وقتی عکسش را دیدم تازه فهمیدم کیست و چگونه قیامت خود را خریداری کرده است."
بسیجی شهید کربلایی حسن عشوری در تاریخ ۲۴ خردادماه سال ۱۳۹۶ مصادف با ۱۹ ماه مبارک رمضان در درگیری با گروهک تکفیری انصار الفرقان چابهار به شهادت رسید و طبق وصیت‌نامه خودش پیکر شهید در کنار مزار شهید عاشورایی غلامرضا آقاجانی که حدود ۱۸ سال قبل از شهادتش به لقاءالله پیوسته بود در آستان مقدس ماچیان از شهرستان رودسر به خاک سپرده شد و از دیگر وصایای این شهید است که به‌هیچ‌وجه تا زمان پیدا نشدن قبر مطهر حضرت زهرا (س) برایش سنگ‌قبر تهیه نکنند.
والدین شهدا تمام تلاش خود را در تربیت دینی و انقلابی فرزندشان صرف کردند تا در راه اقتدار و اعتلای اسلام و نظام نقش‌آفرینی کنند و از این طریق دینشان را با عالی‌ترین درجه به اسلام ادا کردند
مادر شهید عشوری گفت: حسن آقا نمازها و روزه های مستحبی خود را نیز به جا می آورد، او اینقدر در دین پافشاری می کرد که من می‌ماندم!