eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
110 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
قبل از عملیات کربلای پنج شبی داخل سنگر نشسته بودیم و با هم صحبت می‌کردیم. گفت: تیر به اینجای من خواهد خورد؛ و انگشتش را روی پیشانی‌اش گذاشت و همین طور هم شد؛ و بی سیم‌های لشکر ثارالله تا پایان جنگ دیگر صدای دلنشین و ارزشمند و پرمعرفت میرحسینی را نشنیدند. آن صدایی که برای همه بچه‌ها چه کرمانی، چه رفسنجانی، چه زرندی، چه سیرجانی، چه هرمزگانی و چه بلوچستانی امیدبخش بود. دلنواز بود و دوست داشتنی. آن صدا خاموش شد. البته نمی‌توانستم باور کنم. در مقطع اول هم بچه‌ها به من نگفتند و این خبر را خیلی با احتیاط به من دادند. هیچوقت خبر شهادت ایشان را از یاد نمی‌برم. من در دو سه عملیات واقعا از خدا می‌خواستم که پایان عمر من همین مقطع باشد. یکی همین عملیات کربلای 5 بود. خصوصا وقتی خبر شهادت شهید میرحسینی را شنیدم. احساس کردم که واقعا لشکر ثارالله منهدم و منحل شد و از همه مهم‌تر فکر می‌کردم شهادت ایشان تاثیر بسیار عمیقی بر عدم موفقیت ما در عملیات کربلای 5 بگذارد. هیچ خبری مانند این خبر در لشکر ثارالله نمی‌توانست غم ایجاد کند. تا آن مقطع هیچ حادثه ای به اندازه خبر شهادت حاج قاسم برای بچه های لشکر ثارالله سخت نبود. حتی آن کسی که در عملیات حضور داشت و برادرش را یا پسرش را از دست داده بود عزادار شهید میرحسینی بود. قبل از عملیات کربلای پنج شبی داخل سنگر نشسته بودیم و با هم صحبت می‌کردیم. گفت : تیر به اینجای من خواهد خورد و انگشتش را روی پیشانی‌اش گذاشت و همین طور هم شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما از سوختن نمی ترسیم، که پروانه های عاشق نوریم و... ما از سوختن نمی ترسیم، که پروانه های عاشق نوریم و هرجا که نور ولایت است ، گرد آن حلقه می زنیم. پیام ما استقامت است و این همان نوری است که فراتر از زمان و مکان ، از خزائن معنوی آیه مبارکه " فاستقم کما اُمرت و مَن تاب معک" بر ما تابیده است. و اینچنین آینده از آن ماست. العاقبة للمتّقین اللهم عجل لولیک الفرج سالروزشهادت مدافعان حرم 🌷 شهید مدافع حرم فرشاد حسونی زاده 🌷 شهید مدافع حرم رسول پورمراد 🌷 شهید مدافع حرم حمید مختاربند 🌷 شهید مدافع حرم مسلم خیزاب 🌷 شهید مدافع حرم محمود سالاری  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیشمرگ مسلمان، کرد مریوان 🌷 معرفی سردار 💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب (س) 📆 پنج شنبه ۱۴۰۰.۰۷.۲۲ ⏰ ساعت ۲۲:۰۰ 🕊گروه جامانده از شهدا eitaa.com/joinchat/2098397195Cd150cbd0 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
زندگینامه پیشمرگ مسلمان کرد مریوان شهید ابراهیم مرادی شهید مرادی از فرماندهان لایق و شجاع میدان های جنگ بود و هرگز ماشه سلاح را جز به نام حق و برای او نمی چکاند.
وداع غریبانه ات چه زود گذشت ، وقتی روشنی چشم هایت در پشت خاکریزهای غبار آلود جبهه خاموش شد ، با من بگو از لحظه ، لحظه های نبردت ، با من بگو از لحظه لحظه های شهادتت ، با من بگو از سال ها تنهاییت ، از سالها همنشینی با خاک از تنهایی معصومانه دست هایت که بعد از بیست و نه سال هنوز هم تفنگ را محکم گرفته ، با من بگو از نمازهای شب قبل از شهادتت ، از حماسه هایت ، از دعاهایت ، بگو از ابوعمارها از فرشته ها ، از رفیق هایت بگو ، که بیست و نه سال منتظر بوده ام ، بشنوم حرفهایت ، بگو از شب های تنهاییت . خوشا به هزار قله به کانی مانگا که هنوز هم دارند بوی قدم هایت را استشمام می کنند . با من بگو از نامت ، از بچه هایت که هنوز هم منتظرند بشنوند صدایت . اکنون آمده ام که به پاس سال ها ایثارگری به پاس سال ها ایستادگی به سینه بفشارم خاکستر متبرک دست هایت را .
پیشمرگ مسلمان کرد شهید ابراهیم مرادی در روستای گرگه ای ( ابراهیم آباد ) در دامان مادرش عطیه میان خانواده ای مذهبی از تبار رنج دیدگان روزگار چشم به دنیا باز کرد .
ابراهیم پس از پشت سر گذاشتن ایام طفولیت وارد مدرسه شد و دوران ابتدایی را در زادگاهش به پایان رسانید فقر حاکم بر خانواده بین ابراهیم و تحصیل حایلی ایجاد کرد و این نو نهال مستعد را از ادامه تحصیل محروم کرد ابراهیم از همان دوران به کار کشاورزی روی آورد و در کنار خانواده با رنج و زحمت کار در روستا انس و الفت گرفت و با همه وجود تلاش می کرد تا آثار فقر را هر چه زودتر از چهره اهل خانه پاک کند
یکی از همرزمان شهید نقل می کند : همراه شهید مرادی عازم روستای هزار خانی شدیم تعداد ما هفت نفر بود روستا بسیار حساس بود ضدانقلاب مرتب به آنجا تردد داشت و ما هم هیچ اطلاعاتی نداشتیم وقتی به ابتدای روستا رسیدیم شهید مرادی چهار نفر از نیروها را به عنوان نگهبان در چهار نقطه گذاشت و خود همراه سه نفر دیگر از همرزمان به داخل روستا رفت تا با یکی از اعضای شورای روستا دیداری داشته باشد وقتی درب منزل عضو شورا را زدیم ایشان بلافاصله بیرون آمد از دیدن ما یکه خورد و گفت : ابراهیم اینجا چکار می کنی ؟ شهید مرادی گفت : اتفاقی افتاده ؟ گفت : چهار صد نفر کومله در داخل روستا هستند . گفت : در کدام خانه ؟ ایشان منزلی را در پایین روستا به ما نشان دادند در همان زمان چند نفر از عناصر کومله در منزل همان عضو شورا بودند ایشان وقتی سراسیمه به داخل منزل برگشته بودند عناصرکومله سوال کرده بودند اتفاقی افتاده ؟ گفته بود : بله ابراهیم مرادی با هزار نفر نیرو روستا را محاصره کرده است لحظاتی طول نکشید دیدیم افراد کومله از منزل خارج شدند و بی هدف شروع کردند به تیراندازی شهید مرادی بدون هیچ هراسی در کمال شجاعت عناصر مزدور کومله را هدف قرار داد و در همان لحظه چند نفر از مسئولان و سران آنها را به درک واصل کرد مابقی افراد دشمن فرار کردند و ما بدون اینکه کمترین آسیبی را ببینیم برگشتیم
شهید مرادی از پایگاه اجتماعی خوبی برخوردار بود و پیوسته با مردم در ارتباط بود و محبوبیت مردمی ایشان باعث گرایش هر چه بیشتر مردم به انقلاب شد که این امر در انزوای عناصر ضدانقلاب بسیار موثر بود
یکی از آرزوهای دایمی این شهید والا مقام برگشت امنیت پایدار به کردستان بود و همه تلاشش هم در این راه متمرکز شده بود اما افسوس او این دوران پر شکوه را ندید و در دوم خرداد ماه سال 1366 مصادف با شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان در حالی که عازم کمک رسانی به نیروهای گردان تحت امر عباس رستمی بود در حوالی روستای چور و ننه با سمت فرمانده گردان با 72 ماه فرماندهی موفق، در کمین منافقان قرار گرفت و بر اثر اصابت گلوله به سر به آسمان پر کشید و از آن تاریخ به بعد اسم زیبای او را بر روستایش نهادند و این روستا به نام ابراهیم آباد شناخته شد .
خانم عطیه علاءالدینی مادر شهید از وی نقل می کند: « دومین فرزند خانواده بود و پدرش جهت نامگذاری وی مراسم ویژه ای برگزار نمود و از روحانیون محل دعوت کرد و او را ابراهیم نام گذاشت . از همان کودکی در کنار پدر به کار کشاورزی و دامداری مشغول بود و زمستان ها که فرصت بیکاری داشت نزد ملای محل قرآن می آموخت.. کودکی امین بود و بیشتر از همه فرزندان به ما احترام می گذاشت و از صداقت کامل برخوردار بود . در اوقات فراغت در مسجد مشغول آموزش قرآن و مطالعه ی تفاسیر قرآن می شد . تا سوم راهنمایی به تحصیل پرداخت ، اما به دلیل عدم امکانات آموزشی در منطقه ادامه تحصیل نداد . در سالهای 1355 ، 1353 خدمت سربازی را انجام داد .
در روز عروسی ، ابراهیم در حوالی یکی از روستاها مشغول سنگر سازی بود و هنگامیکه به او خبر دادند که جهت شرکت در مراسم عروسی به منزل برو ، از این کار امتناع نمود و جبهه را واجب تر از سایر امورات دانست .» در سال 1359 همراه رزمندگان به شهر مریوان اعزام گردید و آنجا را از وجود گروهک های وابسته و اشرار و یاغی آزاد نمود . بعدها در پاکسازی اکثر مناطق مختلف مرزی ، اورامانات و همچنین عملیات های برون مرزی علیه بعثیون به عنوان یک فرمانده فعالیت های زیادی انجام داد .
هر منطقه ای که آزاد می شد پایگاه های زیادی در آنجا تأسیس ، راه اندازی و سازماندهی می کرد . از همان اوایل سال 1360 تا سال 1366 فرماندهی گردان های مختلف سپاه کردستان از جمله گردان نبی اکرم (ص) مریوان ، گردان سروآباد و گردان شهید بهشتی را بر عهده داشت . به عبارتی هیچگاه استراحت نمی کرد و شب و روز در کوه ها به دنبال اعضای گروهک ها بود . با این وجود نه تنها خسته نمی شد بلکه روز به روز شور و شوق و انرژی بیشتری برای مبارزه با ضدانقلابیون از خود نشان می داد . همیشه یک جلد قرآن مجید همراه خود داشت و در سخت ترین شرایط عملیاتی نماز ، روزه و عبادت را ترک نمی کرد.
خانم آمنه مرادی خواهر شهید نقل می کند: سال 1354 ابراهیم سرباز بود . دیده بود که یک افسر عالی رتبه نظامی به یک سرباز توهین می کند . ایشان با شجاعت و جسارت کامل به طرف آن افسر حمله می کند و با قنداق اسلحه ضربه محکمی به شکم او می زند . به خاطر این کار مدت یک ماه بازداشت و 4 ماه هم اضافه خدمت کرد . در تظاهرات و راهپیمایی های مردمی علیه رژیم پهلوی در سالهای 1357،1356 شرکت می کرد .
به همراه 60 نفر از دوستانش به منطقه ( عصرآباد ) از توابع مریوان حرکت می کنند . در راه در کمین گروهک های رزگاری قرار می گیرند و ماشینشان مورد اصابت موشک ( آرپی جی ) قرار می گیرد . ابراهیم با شجاعت و زیرکی خاص از ماشین سریع پیاده می شود و موضع می گیرد . بعد از 4 ساعت درگیری می توانند از کمین فرار کنند و نجات یابند . حدود دو روز متوالی رادیو بغداد اعلام می کرد که ابراهیم مرادی را کشته اند و بعد از اینکه مردم او را دیدند که دوباره حضور فعال دارد ، روحیه گرفتند و دشمن نا امید شد
او وظیفه خود می دانست که در حل مشکلات دیگران قدمی بردارد و همیشه در پی انجام امور دیگران بود . هنگامیکه از مأموریت بر می گشت ، منزل ما مثل دادگاه می شد . همه می آمدند و از ایشان راهنمایی می خواستند . در طول جنگ بارها مجروح گردید ، از جمله سال 1360 در نزدیکی مریوان ، در سال 1361 در مرز مریوان ( سر دوش ) ، در سال1363 و در سال 1365 در منطقه ی سروآباد .
روز 23 ماه مبارک رمضان نزدیک افطار ابراهیم به منزل ما آمد و گفت : از تمامی دوستان و آشنایان خداحافظی کردم . مواظب خودت باش کاری نکنید که خدایی نکرده دشمن شاد شود و خون برادرت به هدر رود . در راه که به طرف منزل می رفت خبر دادند که گروهک ها نفوذ کرده اند . با نیروهایش به آنجا می رود . صبح روز بیست و چهارم ، من که به منزل برادرم رفتم ، دیدم آنجا خیلی شلوغ و مردم ایستاده اند و گفتند : ابراهیم زخمی شده . من که بسیار زخمی شدن ایشان را دیده بودم ، گفتم : چرا شما اینقدر نگران هستید ؟ زخمی شدن برای ابراهیم هیچ ناراحتی ندارد . با دیدن برادرهایم فهمیدم که به شهادت رسیده و بیهوش شدم . »
خانم نهیه فتحی همسر شهید در باره شهید مرادی می گوید: او همیشه به دفاع از اسلام و آرمان های انقلاب اسلامی و پیروزی از رهنمود های حضرت امام ( ره) توصیه می کرد.
علاقه زیادی به پدر و مادرش داشت و ما اوایل پیش آنها زندگی می کردیم . ابراهیم از ویژگی های خاص انقلابی برخوردار بود . از جمله تواضع ، فروتنی ، شجاعت و قناعت و انسانی درستکار و مهربان و آمر به معروف و ناهی از منکر بود . به فقیران و مستمندان کمک می کرد و در نمازهای جمعه و جماعت شرکت می کرد و می گفت : من برای اسلام و وطنم می جنگم و لحظه ای دست از مبارزه بر نخواهم داشت . روزی به من خبر دادند که ابراهیم زخمی شده به بیمارستان رفتم و دیدم که از ناحیه پا زخمی شده . می گفت : هیچی نشده ، اینجا چه کار می کنید؟ به خانه برگردید ، من چند روز دیگر می آیم اما پس از بهبودی به گردان رفته بود . یکبار دیگر هم در بیمارستان الله اکبر بستری شده بود حالش را پرسیدم ،گفت : خوبم و اصلاً درد ندارم . روحیه ای فوق العاده قوی داشت و می دانستم که درد شدیدی دارد . این بار هم بعد از یک هفته بستری فقط چند ساعت در خانه ماند و گفت : عملیات بزرگی در پیش داریم و به گردان برگشت . بعضی وقتها که به عملیات می رفت ، دخترم ، ریزان ، را همراه خودش می برد . می گفتم: بچه است مبادا از سر و صدای تیر اندازی یا تاریکی شب بترسد . می گفت : نه . او هم باید مثل خودم شجاع باشد و دختر بودن او نباید از دلیری او بکاهد . حتی شبی دخترم مریض بود و تا صبح گریه می کرد . من از ترس گروهک ها نتوانستم او را به دکتر ببرم . ناگهان صدایی از داخل حیاط شنیدم . کسی نبود . صبح که بیرون آمدم چند تکه پارچه را به بنزین آغشته کرده بودند و داخل حیاط انداخته و پیغام داده بودند که اگر صدای گریه بچه نمی آمد ، می خواستیم خانه را به آتش بکشیم . اگر شوهرت دست از کارش بر ندارد این کار را می کنیم .
آقای عباس رستمی دوست شهید درباره وی می گوید: شب عملیات که می شد به نیروها می گفت : آماده باشید . امشب عروسی من است و آنچنان شاد و خوشحال می شد که نشاط عجیبی در گردان به وجود می آورد . هیچکس در نگاه اول تشخیص نمی داد که چه کسی فرمانده است و چه کسی سرباز . بسیار خونسرد و آرام بود و همیشه به خدا توکل می کرد و به نیروها روحیه و انگیزه می داد . محال بود که از گوشه و کنار اسمی از گروهک ضد انقلاب بیاید و ایشان در اسرع وقت اعزام نشود . نصف شب بیدار می شد و نیروها را هم صدا می زد و خود کفن می پوشید و مشغول خواندن نماز شب می شد در دل کوه های کردستان بارها شاهد بودم که افرادی را که هوادار گروهک ها بودند ایشان جذب کرده بود و به نیروهای اسلام ملحق می نمود .