یکی از آرزوهای دایمی این شهید والا مقام برگشت امنیت پایدار به کردستان بود و همه تلاشش هم در این راه متمرکز شده بود اما افسوس او این دوران پر شکوه را ندید و در دوم خرداد ماه سال 1366 مصادف با شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان در حالی که عازم کمک رسانی به نیروهای گردان تحت امر عباس رستمی بود در حوالی روستای چور و ننه با سمت فرمانده گردان با 72 ماه فرماندهی موفق، در کمین منافقان قرار گرفت و بر اثر اصابت گلوله به سر به آسمان پر کشید و از آن تاریخ به بعد اسم زیبای او را بر روستایش نهادند و این روستا به نام ابراهیم آباد شناخته شد .
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
خانم عطیه علاءالدینی مادر شهید از وی نقل می کند: « دومین فرزند خانواده بود و پدرش جهت نامگذاری وی مراسم ویژه ای برگزار نمود و از روحانیون محل دعوت کرد و او را ابراهیم نام گذاشت . از همان کودکی در کنار پدر به کار کشاورزی و دامداری مشغول بود و زمستان ها که فرصت بیکاری داشت نزد ملای محل قرآن می آموخت.. کودکی امین بود و بیشتر از همه فرزندان به ما احترام می گذاشت و از صداقت کامل برخوردار بود . در اوقات فراغت در مسجد مشغول آموزش قرآن و مطالعه ی تفاسیر قرآن می شد . تا سوم راهنمایی به تحصیل پرداخت ، اما به دلیل عدم امکانات آموزشی در منطقه ادامه تحصیل نداد . در سالهای 1355 ، 1353 خدمت سربازی را انجام داد .
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
در روز عروسی ، ابراهیم در حوالی یکی از روستاها مشغول سنگر سازی بود و هنگامیکه به او خبر دادند که جهت شرکت در مراسم عروسی به منزل برو ، از این کار امتناع نمود و جبهه را واجب تر از سایر امورات دانست .»
در سال 1359 همراه رزمندگان به شهر مریوان اعزام گردید و آنجا را از وجود گروهک های وابسته و اشرار و یاغی آزاد نمود . بعدها در پاکسازی اکثر مناطق مختلف مرزی ، اورامانات و همچنین عملیات های برون مرزی علیه بعثیون به عنوان یک فرمانده فعالیت های زیادی انجام داد .
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
هر منطقه ای که آزاد می شد پایگاه های زیادی در آنجا تأسیس ، راه اندازی و سازماندهی می کرد . از همان اوایل سال 1360 تا سال 1366 فرماندهی گردان های مختلف سپاه کردستان از جمله گردان نبی اکرم (ص) مریوان ، گردان سروآباد و گردان شهید بهشتی را بر عهده داشت .
به عبارتی هیچگاه استراحت نمی کرد و شب و روز در کوه ها به دنبال اعضای گروهک ها بود . با این وجود نه تنها خسته نمی شد بلکه روز به روز شور و شوق و انرژی بیشتری برای مبارزه با ضدانقلابیون از خود نشان می داد . همیشه یک جلد قرآن مجید همراه خود داشت و در سخت ترین شرایط عملیاتی نماز ، روزه و عبادت را ترک نمی کرد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
خانم آمنه مرادی خواهر شهید نقل می کند: سال 1354 ابراهیم سرباز بود . دیده بود که یک افسر عالی رتبه نظامی به یک سرباز توهین می کند . ایشان با شجاعت و جسارت کامل به طرف آن افسر حمله می کند و با قنداق اسلحه ضربه محکمی به شکم او می زند . به خاطر این کار مدت یک ماه بازداشت و 4 ماه هم اضافه خدمت کرد . در تظاهرات و راهپیمایی های مردمی علیه رژیم پهلوی در سالهای 1357،1356 شرکت می کرد .
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
به همراه 60 نفر از دوستانش به منطقه ( عصرآباد ) از توابع مریوان حرکت می کنند . در راه در کمین گروهک های رزگاری قرار می گیرند و ماشینشان مورد اصابت موشک ( آرپی جی ) قرار می گیرد . ابراهیم با شجاعت و زیرکی خاص از ماشین سریع پیاده می شود و موضع می گیرد . بعد از 4 ساعت درگیری می توانند از کمین فرار کنند و نجات یابند . حدود دو روز متوالی رادیو بغداد اعلام می کرد که ابراهیم مرادی را کشته اند و بعد از اینکه مردم او را دیدند که دوباره حضور فعال دارد ، روحیه گرفتند و دشمن نا امید شد
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
او وظیفه خود می دانست که در حل مشکلات دیگران قدمی بردارد و همیشه در پی انجام امور دیگران بود . هنگامیکه از مأموریت بر می گشت ، منزل ما مثل دادگاه می شد . همه می آمدند و از ایشان راهنمایی می خواستند .
در طول جنگ بارها مجروح گردید ، از جمله سال 1360 در نزدیکی مریوان ، در سال 1361 در مرز مریوان ( سر دوش ) ، در سال1363 و در سال 1365 در منطقه ی سروآباد .
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
روز 23 ماه مبارک رمضان نزدیک افطار ابراهیم به منزل ما آمد و گفت : از تمامی دوستان و آشنایان خداحافظی کردم . مواظب خودت باش کاری نکنید که خدایی نکرده دشمن شاد شود و خون برادرت به هدر رود . در راه که به طرف منزل می رفت خبر دادند که گروهک ها نفوذ کرده اند . با نیروهایش به آنجا می رود . صبح روز بیست و چهارم ، من که به منزل برادرم رفتم ، دیدم آنجا خیلی شلوغ و مردم ایستاده اند و گفتند : ابراهیم زخمی شده . من که بسیار زخمی شدن ایشان را دیده بودم ، گفتم : چرا شما اینقدر نگران هستید ؟ زخمی شدن برای ابراهیم هیچ ناراحتی ندارد . با دیدن برادرهایم فهمیدم که به شهادت رسیده و بیهوش شدم . »
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
خانم نهیه فتحی همسر شهید در باره شهید مرادی می گوید: او همیشه به دفاع از اسلام و آرمان های انقلاب اسلامی و پیروزی از رهنمود های حضرت امام ( ره) توصیه می کرد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
علاقه زیادی به پدر و مادرش داشت و ما اوایل پیش آنها زندگی می کردیم . ابراهیم از ویژگی های خاص انقلابی برخوردار بود . از جمله تواضع ، فروتنی ، شجاعت و قناعت و انسانی درستکار و مهربان و آمر به معروف و ناهی از منکر بود . به فقیران و مستمندان کمک می کرد و در نمازهای جمعه و جماعت شرکت می کرد و می گفت : من برای اسلام و وطنم می جنگم و لحظه ای دست از مبارزه بر نخواهم داشت . روزی به من خبر دادند که ابراهیم زخمی شده به بیمارستان رفتم و دیدم که از ناحیه پا زخمی شده . می گفت : هیچی نشده ، اینجا چه کار می کنید؟ به خانه برگردید ، من چند روز دیگر می آیم اما پس از بهبودی به گردان رفته بود . یکبار دیگر هم در بیمارستان الله اکبر بستری شده بود حالش را پرسیدم ،گفت : خوبم و اصلاً درد ندارم . روحیه ای فوق العاده قوی داشت و می دانستم که درد شدیدی دارد . این بار هم بعد از یک هفته بستری فقط چند ساعت در خانه ماند و گفت : عملیات بزرگی در پیش داریم و به گردان برگشت . بعضی وقتها که به عملیات می رفت ، دخترم ، ریزان ، را همراه خودش می برد . می گفتم: بچه است مبادا از سر و صدای تیر اندازی یا تاریکی شب بترسد . می گفت : نه . او هم باید مثل خودم شجاع باشد و دختر بودن او نباید از دلیری او بکاهد . حتی شبی دخترم مریض بود و تا صبح گریه می کرد . من از ترس گروهک ها نتوانستم او را به دکتر ببرم . ناگهان صدایی از داخل حیاط شنیدم . کسی نبود . صبح که بیرون آمدم چند تکه پارچه را به بنزین آغشته کرده بودند و داخل حیاط انداخته و پیغام داده بودند که اگر صدای گریه بچه نمی آمد ، می خواستیم خانه را به آتش بکشیم . اگر شوهرت دست از کارش بر ندارد این کار را می کنیم .
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
آقای عباس رستمی دوست شهید درباره وی می گوید: شب عملیات که می شد به نیروها می گفت : آماده باشید . امشب عروسی من است و آنچنان شاد و خوشحال می شد که نشاط عجیبی در گردان به وجود می آورد . هیچکس در نگاه اول تشخیص نمی داد که چه کسی فرمانده است و چه کسی سرباز . بسیار خونسرد و آرام بود و همیشه به خدا توکل می کرد و به نیروها روحیه و انگیزه می داد . محال بود که از گوشه و کنار اسمی از گروهک ضد انقلاب بیاید و ایشان در اسرع وقت اعزام نشود . نصف شب بیدار می شد و نیروها را هم صدا می زد و خود کفن می پوشید و مشغول خواندن نماز شب می شد در دل کوه های کردستان بارها شاهد بودم که افرادی را که هوادار گروهک ها بودند ایشان جذب کرده بود و به نیروهای اسلام ملحق می نمود .
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
انسانی انقلابی و مذهبی بود . خیلی روشنفکر و همیشه برای ما و جوان های دیگر از مسایل مختلف صحبت می کرد و می گفت : مگر نمی بینید جان و مال و ناموس ما از دست یک فرمانده پاسگاه ( زمان طاغوت ) به ستوده آمده . او همواره از امام ( ره ) و اسلام حرف می زد و از همان دوران نوجوانی و جوانی از ما خیلی جلوتر و آگاه تر و پیرو خط امام بود و به ایشان علاقه ی زیادی داشت .
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
اکنون پس از گذشت سالها دوری از فرزندان، حاج نصرت گنجینهای گرانبها دارد که هرگز نمیتوان بر آن قیمت گذارد. چه چیزی از این بالاتر که یک مرد با هر آن چه داشته است به میدان آمده و عهد الهی را به جای آورده است…
🌷 معرفی شهیدان علی محمد اربابی، علی اصغر اربابی، علی آقا آریایی
💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب (س)
📆 جمعه ۱۴۰۰.۰۷.۳۰
⏰ ساعت ۲۲:۰۰
🕊گروه جامانده از شهدا
eitaa.com/joinchat/2098397195Cd150cbd0c1
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
حاج نصرت، قهرمانی در شهر قهرمانها
نانِ كوره¬هاي آجرپزي
نماي خانه ساده است؛ خشتي و گلي. از حياط كه مي گذري و از پله ها كه بالا مي روي، وارد اتاق بزرگي مي شوي كه حسينيه سرداران شهيد «اربابي بيدگلي» است. حاج نصرت الله و همسرش «جواهر خاموش» كه بعدها نام خود را به «زينب» تغيير داده است، با روي باز استقبال مي كنند و خوش آمد مي گويند. قلب «حاجيه زينب خانم» كه مادر سه شهيد است. شرايط جسمي اش مساعد نيست. با اين حال كنارمان مي نشيند و دل مي سپارد به حرف هاي مردش كه بيش از پنج دهه با او زندگي كرده و پابه پاي او زندگي مشترك را اداره كرده است.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
نصرت الله» هفتادوشش ساله و اهل بيدگل است. پدرش «شكرالله» در زمين هاي ارباب گندم، جو، خربزه و تنباكو مي كاشت. آخر سر، موقع برداشت نصف محصولاتي را كه تمام سال براي آنها زحمت كشيده بود، به ارباب مي داد. مادرش «مريم» براي كمك به مرد، قالي مي بافت. او سه پسر و يك دختر داشت. «نصرت الله» فرزند اول خانواده بود و همراه و همدم پدر.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
آن زمان برق نبود. خانه مان بزرگ، اما قديمي بود. هشت خانواده با هم در آن زندگي مي كردند؛ هر خانواده در يكي از اتاق ها. شب ها چراغ گردسوز روشن مي كرديم. زمانه بدي بود. مأموران رضاشاه با زورگويي به هر بهانه اي در خانه مردم مي ريختند. گندم و جو مردم را از انبارها مي دزديدند و غارت مي كردند و مي بردند. وضعيت بدي بود. كسي توان مقابله با آن فشار و اختناق را نداشت. «حاج نصرت الله» از روزهايي مي گويد كه مردم به جز گندم، چغندر و هويج و نان، غذاي ديگري نداشتند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
ـ برنج خوردن براي مردم از آرزوهاي بزرگ بود. ما سالي يك بار برنج مي پختيم؛ آن هم شب اول سال. جشن مي گرفتند و پلو مي خوردند. مردم آرد گارسه را با آرد جو مخلوط مي كردند و با آن نان مي پختند
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
«نصرت الله» خيلي كوچك بود كه با پدر به كشاورزي و دامداري مي رفت. گاه كه پدر ناچار بود براي زراعت وقت بيشتري بگذارد، او ميش ها و بره ها را براي چرا به صحرا مي برد. آن قدر دنبال حيوانات بازيگوش مي دويد و مراقب بود تا لب تپه نروند كه وقتي غروب برمي گشت، از خستگي ناي غذا خوردن نداشت. لقمه را به دهان مي گذاشت اما نمي توانست آن را بجود. بي حال در رختخواب مي افتاد. به سن سربازي كه رسيد، صد تومان پرداخت و معافي از خدمتش را گرفت. بيست ودوساله بود كه مادر به او «جواهر» را براي ازدواج پيشنهاد داد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
ـ دختر خوبي است. از تو پنج سال كوچكتر است. خانواده دار و باسليقه هم هست.
«نصرت الله» سكوت كرده بود و سكوتش علامت تسليم و رضا بود. آن دو را به عقد يكديگر درآوردند و جواهر كه از همان وقت ها تحت تربيت مذهبي پدر و مادرش بود، با ذكر و دعا به خانه پدر همسرش آمد. او قالي بافي مي كرد و پيش از هر كاري وضو مي گرفت
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
«نصرت الله» در كاشان كارگري مي كرد. درآمد ساختمان سازي و بنايي بهتر از دامداري و كشاورزي بود. صبح شنبه پاي پياده به كاشان مي رفت و شب جمعه برمي گشت. جمعه ها به كمك پدر مي رفت و در كشاورزي به او ياري مي رساند. فرزند اولشان «علي» چهل روز بعد از عيد نوروز سال 1336 به دنيا آمد. پس از او فاطمه، زهرا، علي محمد، علي اصغر و قاسم متولد شدند. «نصرت الله» به ياد ايام جواني آه مي كشد
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
همه عمرم را زحمت كشيدم. بعد از به دنيا آمدن زهرا به كوره پزي رفتم. كار سختي بود. اول، سينه ديوار را مي كنديم. خاك را تو گودي مي ريختيم. گل آماده مي كرديم و لگد مي كرديم تا ورزيده شود. بعد آن را در قالب مي ريختيم. خشت آماده شده را در كوره مي گذاشتيم و دور كوره را گل مي گرفتيم تا هوا بيرون نرود. روي تيغه آجري جلو در كوره كاهگل مي ريختيم و خشت با حرارت بالا پخته مي شد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
«نصرت الله» پانزده سال در كوره پزخانه كار كرد؛ با روزي پنج تومان دستمزد. قطعه زميني خريد و شروع به ساخت آن كرد. «علي محمد» دو ماه بيشتر نداشت كه به خانه جديد آمدند. جواهر در سرداب قالي مي بافت. «نصرت الله» قصد داشت كوره پزخانه اي راه بيندازد. هزينه ها را كه محاسبه كرد، يكه خورد. دوباره به كشاورزي انديشيد. زمين را هموار كرد و كاشت محصول را از سر گرفت. علي و علي محمد به او كمك مي كردند و شبانه به مدرسه مي رفتند. او هم هر غروب به دنبالشان مي رفت. اطراف خانه تا شعاع چند كيلومتري، هيچ جنبنده اي نبود. اين ترس مضاعف در دل او و فرزندانش ايجاد مي كرد.
علي مقطع ابتدايي را كه به پايان رساند، گفت كه قصد دارد كار كند. مي رفت كوره پزخانه. از مادر آموخته بود كه بي وضو راه نرود. قبل از هر كاري وضو مي گرفت. در حرم امام رضا(ع) عهد بسته بود بي وضو كلامي نگويد و چيزي نخورد. رفته بود خدمت. چهارده روز مانده به آخر خدمت سربازي، امام خميني دستور دادند سربازها پادگانها را خالي كنند و بروند. برگشت به خانه. مدتي بعد به عضويت سپاه پاسداران در آمد. در پاسگاه ژاندارمري آران و بيدگل بود. دو سال در پاسگاه مرزي بيدگل فعاليت داشت. اگر چيزي از كسي مي گرفت، احكام شرعي آن را مي پرسيد. به او تويوتا داده بودند كه اطراف را گشت بزند. شكارهاي قاچاق را كنترل مي كرد. آن روز از سر زمين پدري مي گذشت كه «نصرت الله» قد راست كرد
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
ـ چطوري پسر؟
خنديد.
ـ خسته نباشي آقاجان.
نصرت الله به علف هايي كه بسته بندي كرده بود براي خوراك گاو، اشاره كرد.
ـ اينها را بگذار پشت ماشين و ببر خانه.
نگاه كرد به بسته هاي علوفه.
ـ نمي شود. اين ماشين بيت المال است.
سراغ علي محمد را گرفت و آقاجان گفت: «در جبهه جنوب است. در لشكر 8 نجف اشرف.»
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
گفت كه بايد برود رشت. رفت و از آن جا به كاخ سعدآباد تهران منتقل شد و بعد به سياه كوه كوير. شده بود سرپرست شكاريابي سفيدآب.
همان سال ازدواج كرد. سه فرزندش برايش متولد شد؛ عباس، حسين، حسن. براي يادگيري فنون نظامي به پادگان آموزشي اصفهان و شهركرد رفت. دوره ديد و عازم جبهه شد. علي محمد قبل از عمليات كربلاي چهار نامه اي براي سردار كاظمي نوشت. هنگامي كه مي خواست با فرمانده خود خداحافظي كند و او به مكه برود، با ايشان روبوسي كرد و نامه را كف دستش گذاشت.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
در عمليات آينده، كربلاي چهار، اجازه بده در گردان هاي رزمي انجام وظيفه نمايم. خواهش مي كنم از حضور من در خط مقدم ممانعت نكنيد. من مي دانم كه شش ماه ديگر شهيد خواهم شد. پس اين چند صباح را اجازه بده با بسيجي ها باشم.
وقتي سردار كاظمي از حج برگشت، او را در عمليات كربلاي چهار شركت داد. مسئوليت پشتيباني و عقبه لشكر را به او سپرد. علي محمد كه مدتي قبل ازدواج كرده بود، تلفني با همسرش وداع كرد
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
ـ اگر برنگشتم و بچه ام دختر شد، اسمش را مريم بگذاريد.
او در پانزدهم دي ماه سال 1365 در اروندرود ـ منطقه عملياتي كربلاي چهار ـ به شهادت رسيد
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
او در وصيتنامه اش آورده است: پدر و مادر بزرگوارم، شما مربي و معلم من بوديد و درس جهاد و شهادت را خودتان به من آموختيد. بايد خوشحال باشيد كه امانت خود را به بهترين نحو تقديم خدا نموديد. از شما تشكر مي كنم كه محبت زيادي به من داشتيد و در عين حال براي رضاي خدا و انجام وظيفه هميشه خوشحال بوديد كه جبهه باشم و كوچكترين ممانعتي نكرديد. مي دانم خوشحال و راضي هستيد به شهادت من، چون خوب معامله اي كردم، هميشه شما سعادت من را مي خواستيد و حال من به سعادت و آرزوي خود رسيده ام.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
ماهها بعد، دختر علي محمد به دنيا آمد و او را مريم ناميدند.
علي اصغر كه در كودكي به بيماري سختي دچار شده و با نذر و نياز شفا يافته بود، نيز رهسپار جبهه شد. او در عمليات والفجر چهار از ناحيه دست راست مجروح شد و مدتي در بيمارستان بستري بود. در خيبر و بدر نيز شركت كرد. اين بار دست چپش آسيب ديد. او در عمليات والفجر چهار مجروح شيميايي شد. در كربلاي چهار شهادت برادر را ديد، اما به عقبه برنگشت. به عنوان معاونت يگان دريايي در والفجر ده حضور داشت و با دستي مجروح مي جنگيد. در تاريخ بيست وهشتم اسفندماه سال 1366 در حلبچه به شهادت رسيد.
ـ او عاشق اباعبدالله الحسين(ع) بود. وقتي پيكرش را آوردند، سرش مثل سرور و مولايش از تن جدا شده بود. او شب عيد به دنيا آمد و شب عيد هم دنيا را ترك كرد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان