غلامرضا عسگرى مى گويد: در عمليات والفجر 4، سردار عسگرى فرمانده تيپ بود كه در اثر تصادف زخمى شد و كمر و پايش به شدت آسيب ديد. ولى با همان حال در منطقه عملياتى حضور يافت و عمليات را از روى برانكارد فرماندهى مى كرد. در آن عمليات رزمندگان به پيروزيهاى مهمى دست يافتند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
عسگر قلى پور - يكى از اعضاى تيپ يكم لشكر 25 كربلا - درباره محمدرضا عسگرى مى گويد: در سال 1361 زمانى كه تازه وارد گرگان شدم در پى خانه استيجارى مى گشتم اما موفق نشدم. بعد ازظهر روزى به همراه عسگرى با موتور در پى اين كار رفتيم. ولى آن روز هم موفق نشديم. به من گفت: «اگر مايليد بياييد در خانهاى كه من زندگى مى كنم، ساكن شويد و من به خانه ديگرى كه وسعت كمترى دارد مى روم.»
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
قلى پور همچنين مى گويد: در درگيرى با منافقين در خيابان بوعلى گرگان در كنار عسگرى بودم. هدايت عمليات را او برعهده داشت. با بلندگوى دستى منافقين را دعوت به تسليم مى كرد و مى گفت: «اى كوردلان منافق، تسليم شويد كه با خشم حزباللَّه طرف خواهيد شد و شما را نابود خواهيم كرد.»
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
قلى پور، در بيان خاطره ديگرى از محمدرضا عسگرى مى گويد: در عمليات والفجر 8 در بحبوحه درگيرى و در زمانى كه آتش دشمن در منطقه كارخانه نمك، سنگين بود هنگام صبح ديدم كه ايشان يك كيسه بردوش خود گذاشته و با خود مى برد. جلو رفتم و ديدم در كوله پشتى گلوله هاى آرپى جى است. گفتم آقاى عسگرى شما رئيس ستاد لشكر هستيد نياز نيست اين كارها را انجام دهيد. گفت: «من اين كار را مى كنم تا ديگران هم انجام دهند.»
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
سردار رحيميان مى گويد: در كارهاى جمعى نظر ديگران را جويا مى شد. اگر ماموريتى به لشكر واگذار مى شد در جلسه مطرح مى كرد و از ديگر فرماندهان مى خواست نظرشان را طرح كنند. اگر با نظرات منطقى مواجه مى شد آنها را در تصميم گيرى خود مورد توجه قرار مى داد. با همه افراد به يك نحو برخورد مى كرد، مثلاً با افراد بسيجى تحت امر همان برخورد را داشت كه با فرمانده و معاون لشكر داشت.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
تقى ايزد، درباره ديگر خصوصيات سردار عسگرى مى گويد: در كارهاى جمعى اهل مشورت بود. ابتدا نظر ديگران را جويا مى شد سپس تصميم آخر را مى گرفت. هميشه به فكر آسايش و تأمين نيازمنديهاى رزمندگان بود و تلاش مى كرد تا حد امكان نيازهاى آنها را تامين كند. در عمليات فاو در جاده شنى در زير آتش شديد دشمن و در حالى كه تا زانو در گل فرو رفته بود، مقدارى كنسرو و غذا بر دوش خود حمل مى كرد و به خطوط اول براى رزمندگان مىآورد. مى گفت بچه ها گرسنه هستند اجازه بدهيد سير شوند و با روحيه بهتر بجنگند. همچنين در دشت فاو كنار ام القصر (چهار راه صدام) كه مشهورترين و خطرناكترين نقطه عملياتى بود، به من گفت: «جعبه هاى مهمات را جمع و آتش برپا كن. مى خواهم به بچه ها كباب بدهم.» دشمن در دويست سيصد مترى ما بود. گفتم سيخ نداريم. سنبه كلاشينكف را گرفت و به جاى سيخ از آن استفاده كرد و كباب درست كرد. گفتم امكان دارد دشمن متوجه شود. گفت: «مهم نيست. دشمن فكر مى كند انبار مهمات آتش گرفته است.»
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
سرانجام، سردار عسگرى در 10 تير 1365 در عمليات كربلاى 1 در دشت مهران، در قلاويزان به شهادت رسيد. پيكر او در منطقه عملياتى باقى ماند و مفقودالاثر شد. تقى ايزد درباره نحوه شهادت او مى گويد:
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
ايشان به اتفاق يكى ديگر از برادران به طرف قله قلاويزان كه از ارتفاعات بسيار خطرناك و مشرف به دشت مهران است، مى روند. ظاهراً گلوله توپى مى آيد و در كنار آنها منفجر مى شود و بدن آنها را مى سوزاند. احتمالاً جنازه او را اشتباهى به جاى ديگرى انتقال داده اند و يا به عنوان مفقودالاثر (شهيد گمنام) دفن شده است. شهادت او براى رزمندگان بسيار تاسف آور بود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
سردار مرتضى قربانى - فرمانده لشكر 25 كربلا - مى گويد: «اگر لشكر كربلا چهار ستون داشت، يكى از اين ستونها سردار عسگرى بود.»
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
به خانواده عسگرى به پاس صبر و استقامتى كه در راه انقلاب و جنگ از خود نشان دادند، از طرف فرمانده كل قوا - حضرت آيةاللَّه خامنه اى - نشان فتح اعطا شد.خانم صديقه بهرامى - مادر شهيد محمدرضا عسگرى - پس از پنج سال انتظار در حالى كه مراسم تشييع جنازه شهيد تندگويان - وزير نفت سابق - را از تلويزيون تماشا مىكرد، جان به جان آفرين تسليم كرد
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
#کلام_شهید: وقتی برایم زاری میکنید، انگار به سمتم تیر میاندازید.
🌷 معرفی #شهید_حمید_احسانی
💠 ارائه : خادم الشهدا یازینب (س)
📆 پنج شنبه ۱۴۰۰.۰۸.۲۰
⏰ ساعت ۲۱:۰۰
🕊گروه جامانده از شهدا
eitaa.com/joinchat/2098397195Cd150cbd0c1
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
حمید احسانی بیرون رفت و وقتی برگشت چند قطعه عکس آورد. یکی از عکسها را روی قاب دیوار گذاشت و گفت: این آخرین عکس من است و به زودی روبری حرم حضرت زینب (س) شهید خواهم شد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
امروز که با همسر شهید احسانی تماس گرفتم، داشت آماده پختن حلوا برای هشتمین سالگرد حمید میشد. مردی که چند بار به خواستگاری نرگس رفته بود تا او را راضی به ازدواج کند؛ مردی که آرزوهای زیادی برای زندگی مشترکشان داشت و میخواست دخترشان «نادیا» را در ناز و نعمت بزرگ کند، اما وقتی برای اولین بار به سوریه رفت و غریبی نازدانه امام حسین (ع) را در سوریه دید، دیگر نتوانست کنار همسر و دردانهاش بماند.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
شروع زندگی مشترک
نرگس جعفری، همسر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «حمید احسانی» نخستین روزهای آشنایی با خانواده حمید را این گونه روایت میکند: پدر حمید، روحانی بود. در یک مراسم روضه از طریق یکی از آشنایان، خانواده من و حمید را به هم معرفی کردند و بعد از مدتی خانواده حمید به خواستگاریام آمدند. جواب من و حمید منفی بود. چون سن من کم بود و میخواستم درس بخوانم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
این ماجرا گذشت و یک سال بعد، حمید جلوی منزلمان آمد تا امانتی مادرش را از مادرم بگیرد. من که رفتم امانتی را بگیرم، حمید مرا دوباره دید و به مادرم پیام داده بود که اگر نرگس را به من ندهید، من دیگر زن نمیگیرم. خانواده حمید چند بار به خواستگاری آمدند تا اینکه من راضی به ازدواج با او شدم. حمید متولد ۲۴ تیر ماه بود و ما ۲۹ تیر ماه سال ۹۰ عقد کردیم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
یک بار که به سوریه رفت، خیلی تغییر کرد
نرگس و حمید با یک مراسم عروسی ساده زندگیمشترکشان را شروع کردند. حمید کاشیکار بود. سال ۹۱ این ۲ جوان صاحب دختری به نام «نادیا» شدند. دختری که چشم و چراغ منزلشان شد. وقتی نادیا ۸ ماهه بود، حمید به نرگس میگوید: میخواهم برای کاری به تهران بروم. حمید میرود و نرگس حدود ۱۵ روز نمیتواند با او تماس بگیرد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
بار اولی که از سوریه بازگشت خیلی تغییر کرده بود
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
نرگس در این باره میگوید: بعد از ۱۵ روز نگرانی حمید با من تماس گرفت و گفت در سوریه هستم. من ابتدا باورم نمیشد. من هر روز منتظر آمدنش بودم؛ از خانه بیرون نمیرفتم و انتظار آمدنش را میکشیدم. بعد از ۱۵ روز برگشت. حمید در این ۱۵ روز خیلی تغییر کرده بود. حتی نمازش یک دقیقه به تأخیر نمیافتاد. مرتب به جلسات روضه فاطمیون میرفت. چند وقت بعد پیکر اولین شهدای فاطمیون در مشهد تشییع شد. حمید برای تشییع شهدا رفت.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
عکسی مخصوص حجله شهادت
بعد از تشییع شهدای فاطمیون در مشهد مقدس، شهید احسانی خوابی میبیند که تعبیر آن دعوت است؛ دعوتی که ختم به شهادت میشود. نرگس قبل از اذان صبح میبیند که حمید به نماز ایستاده است. از او میپرسد: چه شده؟ و حمید برایش تعریف میکند که خواب دیدم خانم زینب (س) آمدهاند بالای سرم و میگویند تو هم میتوانی بیایی. حمید در صبح همین سحر به همسرش خبر از نحوه شهادتش در روبروی حرم بیبی زینب (س) میدهد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
نرگس جعفری میافزاید: صبح که شد، حمید رفت و برای صبحانه نان تازه خرید. سپس صورت دخترمان را بوسید. بیرون رفت و وقتی برگشت چند قطعه عکس آورد. یکی از عکسها را روی قاب دیوار گذاشت و گفت: این آخرین عکس من است. بعد که من همین طور نگاهش میکردم، گفت: من به سوریه میروم و روبری حرم حضرت زینب (س) شهید میشوم و در یک روز بزرگ دفن میشوم.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
افتادن به پای مادر برای گرفتن رضایت
حمید قبل از اعزام به سوریه، پیش مادرش میرود تا رضایت بگیرد. مادر رضایت نمیدهد. حمید به پای مادرش میافتد و میگوید: من بدون رضایت شما هم میتوانم بروم، اما میخواهم راضی باشید. مادرش رضایت میدهد، اما میماند راضیکردن نرگس خانم. وقتی حمید میبیند همسرش راضی نمیشود، به او میگوید: میدانم که آخرش من را حلال میکنی.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان
نتوانست با دخترش خداحافظی کند
حمید راهی سوریه میشود. حدود ۴۵ روزی که از رفتنش میگذرد، برای دخترش نادیا دلتنگی میکند. چند بار با تلفن تماس میگیرد تا بتواند صدای دردانهاش را بشنود، اما نادیا خواب است و فرصت کم. در این تماسها حسرت شنیدن صدای نادیای یک ساله به دل پدر میماند و او شهید میشود.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان