👆👆👆
محمدحسن شریف قنوتی در ۱۳۵۵ ش خانواده اش را به بروجرد انتقال داد و خود با استفاده از نام مستعار « شریف طبع » فعالیت های سیاسی اش را ادامه داد . با اوج گیری مبارزات مردمی برای پیروزی نهایی ، بر وسعت فعالیت های شریف قنوتی افزوده شد و از آنجا که وی در اردکان ، شیراز ، یاسوج و اصفهان برای عوامل رژیم فرد شناخته شده ای بود ، به مسجدسلیمان رفت تا راحت تر به فعالیت هایش ادامه دهد .
او در آن سامان به ارشاد و تبلیغ مردم و نیز به روشنگری علیه رژیم پهـلوی پرداخت و در کنار آن به نشر و توزیع اعلامیه های حضرت امام خمینی ادامه داد . او برای آن که به راحتی به دست عوامل ساواک نیفتد ، شب ها را به همراه عده ای از یاران انقلابی اش در مسجد می ماند .
پس از مدتی ، ساواک مسجدسلیمان از وجود او احساس خطر کرده و برای دستگیری وی اقدام کرد . عوامل رژیم در آبان ۱۳۵۷ شبانه از پشت بام به مسجد ریخته و پس از دستگیری شریف قنوتی به زندان اهواز انتقالش دادند . او در زندان هم ساکت نمانـد و به افشـاگری علیه رژیـم ادامـه داد . چند بار هم دست به اعتصـاب غذا زد و در عاشـورای سـال ۱۳۵۷ پس از عزاداری ، به همراه برخی دیگر از انقلابیون اعتصاب زندانیان را ساماندهی کرد .
💠گروه #به_یاد_شهدا
👆👆👆
شریف قنوتی در ۲ دی سال ۱۳۵۷ از زندان اهواز رهایی یافت و به بروجرد بازگشت و به هدایت و سازماندهی راهپیمایی ها و مبارزات مردمی پرداخت .
همسرش می گوید : « شب ها با قم و تهران تلفنی تماس می گرفت و برای راهپیمایی ها شعار تهیه می کرد و یا از دوستان خود برای خواندن و توزیع و پخش اعلامیه های امام کمک می گرفت » . او دارای طبع شعری هم بود و در راهپیمایی ها و تجمعات ، اشعار و سروده های خود را برای مردم می خواند . فعالیت های انقلابی شریف قنوتی در بروجرد به حد فزاینده ای چشمگیر بود .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، بار دیگر به اردکان فارس رفت و بنا به درخواست مردم منطقه مسئولیت نمایندگی شورای شهر را عهده دار شد و با یاری آیات بهاءالدین محلاتی و عبدالرحیم ربانی شیرازی به فعالیت های عمرانی و اجتماعی مشغـول گردید . در اوایل سـال ۱۳۵۹ ش به بروجرد رفت و به عنوان نماینده ویژه دادستان انقلاب اسلامی بروجرد مشغول خدمت شد .
💠گروه #به_یاد_شهدا
👆👆👆
با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ، عرصه دیگری از مبارزات شریف قنوتی آغاز شد . او این بار به شکلی دیگر وارد مبارزه شد . ابتدا برای اولین بار ستاد کمک رسانی به مناطق جنگی جنوب و غرب کشور را در بروجرد به راه انداخت و در ۳ مهر ۱۳۵۹ با کاروانی متشکل از چندین کامیون ( به قولی ۲۱ کامیون ) آذوقه اهدایی مردم بروجرد به خرمشهر اعزام گردید .
پس از بازگشت ، در بسیج نیروهای مردمی و اعزام آنان به جبهه های نبرد فعال شد . در اواسط مهر به همراه تشکلی از جوانان بروجرد به خرمشهر رفت و خود لباس رزم پوشید و با تشکیل گروه های چریکی الله اکبر و گروهان های مقاومت ، خرمشهر را برای چندمین بار از خطر سقوط حتمی نجات داد . فعالیت ها و مقاومت های او و یارانش دشمن را به ستوه آورده بود و ستون پنجم دشمن می کوشید به هر طریق ممکن شیخ شریف را از سر راه بردارد .
گروه او در جنگ تن به تن اغلب موفق بیرون می آمد و این شکست ها برای دشمن سنگین بود . شیخ شریف علاوه بر فرماندهی برخی از محورها در خرمشهر و هدایت نیروها ، مسئولیت تأمین مهمات نیروها را هم عهده دار بود . در روز ۲۴ مهر ۱۳۵۹ ، وی به هنگام رساندن مهمات به یکی از نقاط درگیری در خیابان چهل متری خرمشهر ، به مقر عوامل بعثی وارد شد . نیروهای بعثی با مشاهده وانتِ حامل شریف قنوتی ، برای از بین بردن او به سرعت دست به کار شدند و وانت مزبور را زیر رگبار گلوله بستند .
شیخ که به همراه راننده اش در میان آتش عراقی ها گرفتار شده بود تصمیم گرفت از محل دور شود ، اما عراقی ها لاستیک اتومبیل را نشانه رفتند و دیگر کاری از دست شیخ و راننده اش برنمی آمد . عراقی ها برای از بین بردن او نیروی زیادی به میدان معرکه هدایت کردند و سرانجام شیخ را بر اثر اصابت گلوله به آرنج ها و زانوها و گردن از پای درآوردند . وقتی شیخ شریف روی زمین افتاد ، آنان خود را به او نزدیک کرده و با استفاده از سرنیزه فرق سرش را شکافتند و کاسه سرش را جدا کردند …
. مدتی بعد رزمندگان اسـلام خود را به محل نبرد رساندند و پس از سـاعت ها جنگ تن به تن ، پیکر شیخ را از دست متجاوزان گرفتند و به پشت جبهه انتقال دادند . آن روز شیخ و عده ای از یارانش در نقاط مختلف شهر ، مردانه با دشمن متجاوز جنگیدند و پس از رشادت های فراوان به شهادت رسیدند و نام خرمشهر هم به خونین شهر تغییر یافت .
💠گروه #به_یاد_شهدا
شهرستان ملایر دیار 1102 شهید گلگون کفنی است که سینه سپر کردند و از جان شیرین، همسر، فرزند و خانواده خود گذشتند تا امروز من و شما در امنیت و با عزت و آزادگی زندگی را سپری کنیم. روحانی شهید «احمد جوکار» از شهدای محراب و منبر است که در سال 1340 در ملایر متولد شد و آموزش ابتدایی تا دبیرستان را در آن شهر فراگرفت.
💠گروه #به_یاد_شهدا
مادران و پدران شهدا را دریابید؛
از میهمانان دائم فردوس و همنشینان آفتاب چه خبر؟
محیط دبیرستانی، مملو بود از مظاهر فساد و افکار منحرف کننده و شهید جوکار که روحیه ای مذهبی و اسلامی داشت، عزم را جزم و دوستانی را جمع کرد تا با تأسی از دیانت و سیاست امام خمینی(ره) که در تبعید به سر می بردند، فرهنگ دینی را تبلیغ کرده و دانش آموزان و معلمان را از ماهیت فاسد رژیم پهلوی آگاه کنند.
بی باکانه در کلاس از امام خمینی(قدس سره) نام می برد و روزی در وصف آن پیر فرزانه شعری سرود که با واکنش شدید معلمان مدرسه مواجه شد. همین تفکرات و حرکات حجت الاسلام احمد جوکار، موجب ارتباط او با طلاب جوان حوزه علمیه شد. وقتی کتابخانه «حضرت ولیعصر(عج)» تأسیس شد، آن را مرکزی برای فعالیت های خود قرار داد و از جمله خدمات ارزنده او در کتابخانه این بود که به اتفاق همفکرانش مقالات و کتاب های ضد رژیم و ممنوع الطبع را تلخیص و پخش می کردند.
در سال های 57-56 که اعتراضات علنی و تظاهرات مردمی علیه رژیم پهلوی پدیدار شد، او از کلاس و درس اعراض کرد و خدمات اجتماعی و انقلابی خوبی از خود به جای نهاد. با پیروزی انقلاب اسلامی او از زادگاهش به شهر تهران رفت و به مدت یک سال در مدرسه عالی شهید مطهری مشغول فراگیری علوم دینی بود و به عضویت حزب جمهوری اسلامی درآمد و به فعالیت صادقانه اش ادامه داد.
در رفراندوم ها و مبارزه با حزب توده زحمات فراوانی کشید و در یکی از همین درگیری ها از ناحیه پا به شدت مجروح شد و بیش از یک ماه به مداوای آن پرداخت. پس از آن به قم آمد و در مدرسه علمیه رسالت به کسب علم و فضیلت همت گمارد. در تابستان 1360 به جهاد سازندگی ملایر پیوست و در کنار آن، نسبت به ارائه خدمات علمی فرهنگی اش اقدام کرد.
این روحانی مبارز، پس از مدتی با سپاه پاسداران همکاری کرد و در قسمت تبلیغات سپاه کوششی بسزا از خود به جا نهاد. این شهید بزرگوار، بر طبق وظیفه دینی و انسانی اش رفتن را برماندن ترجیح داد و به رزمندگان اسلام در جبهه ها پیوست.
سرانجام در عملیات والفجر یک پس از ماه ها پیکار در سنگرها، مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی قرار گرفت و بدین سان جان شیرین را از قفس تن رهانید و در دارالقرار جان، آرامش ابدی یافت.
💠گروه #به_یاد_شهدا
*** دیدار با مادر شهید
همراه یکی از رفقای قدیمی و همرزم روحانی شهید «احمد جوکار» وارد خیابان اراک شهر ملایر می شویم، داخل خیابان شهید ترک زبان می پیچیم و بعد از آن کوچه ای مزین به نام شهید احمد جوکار خودنمایی می کند... در انتهای کوچه منزل مادر این شهید بزرگوار است. لحظه ای بعد مجید جوکار، برادر شهید با رویی گشاده درب را باز و ما را به داخل دعوت می کند، خانه ای ساده، دوست داشتنی و بی تکلف، سراسر منزل را فرش های دستبافت قدیمی پر کرده است. وارد اتاقی نورگیر می شویم، خانم مسنی 80 ساله روی تخت دراز کشیده، روی میز کنار دستش داروهایش چیده شده که گواه حال نامساعد اوست.
با دیدن حاج آقا «ابوالقاسم جعفری» چهره پیرزن به خنده باز می شود، از دیدن این آشنای قدیمی که یادآور پسرش است، خوشحال است. دست مادر شهید را در دست می گیرم و احوالپرسی می کنم، با اینکه نخستین بار است که به ملاقاتش رفته ام اما خونگرم و با محبت مرا در آغوش می گیرد...
«طاهره خالقی»، متولد 1313، مادر طلبه شهید احمد جوکار، حالا سال هاست در بستر بیماری افتاده، 17 سال چشم انتظاری برای رسیدن پیکر مطهر پسرش و 37 سال درد فراق از جگر گوشه اش و اکنون بیماری های مختلفی چون دیابت و آلزایمر زمینگیرش کرده است.
چهره نورانی و دوستداشتنی طاهره خانم و کلام شیوا و دلنشینش مرا یاد خاطرات دور دوران کودکی از مادربزرگی می اندازد که سال هاست دیگر درمیان ما نیست، اصلاً با او احساس غریبی نمی کنم، گویی مدت های مدیدی است که می شناسمش ...
💠گروه #به_یاد_شهدا
برادر شهید آلبوم عکس ها و یادنامه شهید را برایمان آورد؛ عکس های بی آلایش دوران دفاع مقدس در کنار بسیاری از شهدا و علمایی که دیگر در میان ما نیستند حال همه را عوض می کند... و در این میان چشمان غبار گرفته مادر شهید که به علت آلزایمر مدام سراغ پسرش را می گیرد و تنها یک جمله را تکرار می کند که «دیروز احمد به دیدن من آمد و خداحافظی کرد و راهی جبهه شد» ...
غمی بزرگ در چهره رنج کشیده مادر شهید نمایان است، با اینکه سال ها از تدفین و تشییع پیکر شهید گذشته اما همچنان از نحوه برگزاری مراسم تدفین و ترحیم پسرش می پرسد و دل نگران است که آیا با این حال نامساعدش می تواند در مراسم شرکت کند یا نه؟!...
درد جانکاه چشم انتظاری، روح لطیف طاهره خانم را خراشیده، گویی هر روز احمدش را ملاقات می کند و باهم صحبت می کنند، این چشم های پاک انگار دیگر اشکی برای ریختن ندارد از بس سال ها باریده اند!....
از حاج احمدآقا از او می پرسم، ميگويد: «پسرم مؤمن و اهل عبادت و بندگي خالصانه بود، مستحباتش ترك نميشد، هميشه نماز خود را اول وقت ميخواند، سه روز از هفته را روزه بود و هميشه با وضو بود.»
طاهره خانم انگار که از گذشته چیزی یادش می آید، ادامه می دهد: «پنج روز به عيد مانده بود كه آمد و گفت: بايد بروم جبهه و با من درددل كرد. گفتم: صبر كن پدرت بيايد... احمد گفت: نميتوانم صبر كنم بايد سريع بروم!... خـدا شـاهد است كـه چقدر نوراني و خوشصورت شده بود. گـفت: ممكن است شهيد بشوم...»
مادر شهید با بغضی در گلو بارها و بارها تأکید می کند: «احمدم را فراموش نکنید!...»
و من می اندیشم همین یک جمله کوتاه تلنگری به وسعت یک عمر زندگی است که حواسمان باشد مبادا در پیچ و خم ناجوانمردی های روزگار، شهدا از یادمان بروند چرا که راه و روش و سیره عملی آنها فصل الخطاب همه چیز است...
💠گروه #به_یاد_شهدا
*** شهید احمد#جوکار انقلابی بود و ساده زیست
مجید جوکار، که در زمان شهادت برادر دانش آموز دوران راهنمایی بوده، در مورد ویژگی های بارز احمد مي گويد: «ایمان خالص، انقلابی بودن و توجه خاصش به مادر همیشه در ذهن همه ما هست، وجودش براي ما عزيز بود و رفتار عجيبي داشت به طوريكه شناخت ايشان مشكل بود، بسيار ساده زيست، خودماني و متواضع بود و به ظواهر اهميت نمي داد.»
برادر شهید ادامه می دهد: «احمد چندين بار به جبهه اعزام شد و سال هاي 60 و 61 در جبهههاي جنوب و در خط مقدم به همراه يارانش در عمليات هاي فتحالمبين، بيتالمقدس، والفجر مقدماتي و والفجر يك شركت داشت. سرانجام بعد از عمري مبارزه در منطقه شمال فكه به آرزوي ديرينهاش كه شهادت در راه خدا بود، رسيد و پيكر پاكش در مراسمي بسيار باشكوه در ميان اشك مردم وفادار و با سخنراني آيتالله خزعلي به خاك سپرده شد.
مجید جوکار با بیان اینکه «بعد از شهادت برادرم مجموعه کتاب های شخصی اش وقف حوزه علمیه ملایر شد»، عنوان میکند: «پدرم نیز حاج علیرضا جوکار سال 81 فوت کرد و از آن زمان مادر تنهاتر شد البته بچه ها مرتب به او سر می زنند اما هیچ کس برای مادر احمد آقا نمی شود.»
وی درباره برادرها و خواهرهایش می گوید: «باقر و رضا بازنشسته آموزش و پرورش هستند، خودم کارمند مخابرات همدان هستم، معصومه مدتی است بازنشسته شده و زهرا و لیلا هم معلم هستند البته یکی از خواهرها سال ها پیش به رحمت خدا رفت.»
جوکار به مادر بیمارش اشاره می کند و می افزاید: «مادرم رنج بسیار و زحمات فراوانی کشیده است و با قالیبافی بچه ها را بزرگ کرد و این منزل را خرید.»
💠گروه #به_یاد_شهدا