شهرستان ملایر دیار 1102 شهید گلگون کفنی است که سینه سپر کردند و از جان شیرین، همسر، فرزند و خانواده خود گذشتند تا امروز من و شما در امنیت و با عزت و آزادگی زندگی را سپری کنیم. روحانی شهید «احمد جوکار» از شهدای محراب و منبر است که در سال 1340 در ملایر متولد شد و آموزش ابتدایی تا دبیرستان را در آن شهر فراگرفت.
💠گروه #به_یاد_شهدا
مادران و پدران شهدا را دریابید؛
از میهمانان دائم فردوس و همنشینان آفتاب چه خبر؟
محیط دبیرستانی، مملو بود از مظاهر فساد و افکار منحرف کننده و شهید جوکار که روحیه ای مذهبی و اسلامی داشت، عزم را جزم و دوستانی را جمع کرد تا با تأسی از دیانت و سیاست امام خمینی(ره) که در تبعید به سر می بردند، فرهنگ دینی را تبلیغ کرده و دانش آموزان و معلمان را از ماهیت فاسد رژیم پهلوی آگاه کنند.
بی باکانه در کلاس از امام خمینی(قدس سره) نام می برد و روزی در وصف آن پیر فرزانه شعری سرود که با واکنش شدید معلمان مدرسه مواجه شد. همین تفکرات و حرکات حجت الاسلام احمد جوکار، موجب ارتباط او با طلاب جوان حوزه علمیه شد. وقتی کتابخانه «حضرت ولیعصر(عج)» تأسیس شد، آن را مرکزی برای فعالیت های خود قرار داد و از جمله خدمات ارزنده او در کتابخانه این بود که به اتفاق همفکرانش مقالات و کتاب های ضد رژیم و ممنوع الطبع را تلخیص و پخش می کردند.
در سال های 57-56 که اعتراضات علنی و تظاهرات مردمی علیه رژیم پهلوی پدیدار شد، او از کلاس و درس اعراض کرد و خدمات اجتماعی و انقلابی خوبی از خود به جای نهاد. با پیروزی انقلاب اسلامی او از زادگاهش به شهر تهران رفت و به مدت یک سال در مدرسه عالی شهید مطهری مشغول فراگیری علوم دینی بود و به عضویت حزب جمهوری اسلامی درآمد و به فعالیت صادقانه اش ادامه داد.
در رفراندوم ها و مبارزه با حزب توده زحمات فراوانی کشید و در یکی از همین درگیری ها از ناحیه پا به شدت مجروح شد و بیش از یک ماه به مداوای آن پرداخت. پس از آن به قم آمد و در مدرسه علمیه رسالت به کسب علم و فضیلت همت گمارد. در تابستان 1360 به جهاد سازندگی ملایر پیوست و در کنار آن، نسبت به ارائه خدمات علمی فرهنگی اش اقدام کرد.
این روحانی مبارز، پس از مدتی با سپاه پاسداران همکاری کرد و در قسمت تبلیغات سپاه کوششی بسزا از خود به جا نهاد. این شهید بزرگوار، بر طبق وظیفه دینی و انسانی اش رفتن را برماندن ترجیح داد و به رزمندگان اسلام در جبهه ها پیوست.
سرانجام در عملیات والفجر یک پس از ماه ها پیکار در سنگرها، مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی قرار گرفت و بدین سان جان شیرین را از قفس تن رهانید و در دارالقرار جان، آرامش ابدی یافت.
💠گروه #به_یاد_شهدا
*** دیدار با مادر شهید
همراه یکی از رفقای قدیمی و همرزم روحانی شهید «احمد جوکار» وارد خیابان اراک شهر ملایر می شویم، داخل خیابان شهید ترک زبان می پیچیم و بعد از آن کوچه ای مزین به نام شهید احمد جوکار خودنمایی می کند... در انتهای کوچه منزل مادر این شهید بزرگوار است. لحظه ای بعد مجید جوکار، برادر شهید با رویی گشاده درب را باز و ما را به داخل دعوت می کند، خانه ای ساده، دوست داشتنی و بی تکلف، سراسر منزل را فرش های دستبافت قدیمی پر کرده است. وارد اتاقی نورگیر می شویم، خانم مسنی 80 ساله روی تخت دراز کشیده، روی میز کنار دستش داروهایش چیده شده که گواه حال نامساعد اوست.
با دیدن حاج آقا «ابوالقاسم جعفری» چهره پیرزن به خنده باز می شود، از دیدن این آشنای قدیمی که یادآور پسرش است، خوشحال است. دست مادر شهید را در دست می گیرم و احوالپرسی می کنم، با اینکه نخستین بار است که به ملاقاتش رفته ام اما خونگرم و با محبت مرا در آغوش می گیرد...
«طاهره خالقی»، متولد 1313، مادر طلبه شهید احمد جوکار، حالا سال هاست در بستر بیماری افتاده، 17 سال چشم انتظاری برای رسیدن پیکر مطهر پسرش و 37 سال درد فراق از جگر گوشه اش و اکنون بیماری های مختلفی چون دیابت و آلزایمر زمینگیرش کرده است.
چهره نورانی و دوستداشتنی طاهره خانم و کلام شیوا و دلنشینش مرا یاد خاطرات دور دوران کودکی از مادربزرگی می اندازد که سال هاست دیگر درمیان ما نیست، اصلاً با او احساس غریبی نمی کنم، گویی مدت های مدیدی است که می شناسمش ...
💠گروه #به_یاد_شهدا
برادر شهید آلبوم عکس ها و یادنامه شهید را برایمان آورد؛ عکس های بی آلایش دوران دفاع مقدس در کنار بسیاری از شهدا و علمایی که دیگر در میان ما نیستند حال همه را عوض می کند... و در این میان چشمان غبار گرفته مادر شهید که به علت آلزایمر مدام سراغ پسرش را می گیرد و تنها یک جمله را تکرار می کند که «دیروز احمد به دیدن من آمد و خداحافظی کرد و راهی جبهه شد» ...
غمی بزرگ در چهره رنج کشیده مادر شهید نمایان است، با اینکه سال ها از تدفین و تشییع پیکر شهید گذشته اما همچنان از نحوه برگزاری مراسم تدفین و ترحیم پسرش می پرسد و دل نگران است که آیا با این حال نامساعدش می تواند در مراسم شرکت کند یا نه؟!...
درد جانکاه چشم انتظاری، روح لطیف طاهره خانم را خراشیده، گویی هر روز احمدش را ملاقات می کند و باهم صحبت می کنند، این چشم های پاک انگار دیگر اشکی برای ریختن ندارد از بس سال ها باریده اند!....
از حاج احمدآقا از او می پرسم، ميگويد: «پسرم مؤمن و اهل عبادت و بندگي خالصانه بود، مستحباتش ترك نميشد، هميشه نماز خود را اول وقت ميخواند، سه روز از هفته را روزه بود و هميشه با وضو بود.»
طاهره خانم انگار که از گذشته چیزی یادش می آید، ادامه می دهد: «پنج روز به عيد مانده بود كه آمد و گفت: بايد بروم جبهه و با من درددل كرد. گفتم: صبر كن پدرت بيايد... احمد گفت: نميتوانم صبر كنم بايد سريع بروم!... خـدا شـاهد است كـه چقدر نوراني و خوشصورت شده بود. گـفت: ممكن است شهيد بشوم...»
مادر شهید با بغضی در گلو بارها و بارها تأکید می کند: «احمدم را فراموش نکنید!...»
و من می اندیشم همین یک جمله کوتاه تلنگری به وسعت یک عمر زندگی است که حواسمان باشد مبادا در پیچ و خم ناجوانمردی های روزگار، شهدا از یادمان بروند چرا که راه و روش و سیره عملی آنها فصل الخطاب همه چیز است...
💠گروه #به_یاد_شهدا
*** شهید احمد#جوکار انقلابی بود و ساده زیست
مجید جوکار، که در زمان شهادت برادر دانش آموز دوران راهنمایی بوده، در مورد ویژگی های بارز احمد مي گويد: «ایمان خالص، انقلابی بودن و توجه خاصش به مادر همیشه در ذهن همه ما هست، وجودش براي ما عزيز بود و رفتار عجيبي داشت به طوريكه شناخت ايشان مشكل بود، بسيار ساده زيست، خودماني و متواضع بود و به ظواهر اهميت نمي داد.»
برادر شهید ادامه می دهد: «احمد چندين بار به جبهه اعزام شد و سال هاي 60 و 61 در جبهههاي جنوب و در خط مقدم به همراه يارانش در عمليات هاي فتحالمبين، بيتالمقدس، والفجر مقدماتي و والفجر يك شركت داشت. سرانجام بعد از عمري مبارزه در منطقه شمال فكه به آرزوي ديرينهاش كه شهادت در راه خدا بود، رسيد و پيكر پاكش در مراسمي بسيار باشكوه در ميان اشك مردم وفادار و با سخنراني آيتالله خزعلي به خاك سپرده شد.
مجید جوکار با بیان اینکه «بعد از شهادت برادرم مجموعه کتاب های شخصی اش وقف حوزه علمیه ملایر شد»، عنوان میکند: «پدرم نیز حاج علیرضا جوکار سال 81 فوت کرد و از آن زمان مادر تنهاتر شد البته بچه ها مرتب به او سر می زنند اما هیچ کس برای مادر احمد آقا نمی شود.»
وی درباره برادرها و خواهرهایش می گوید: «باقر و رضا بازنشسته آموزش و پرورش هستند، خودم کارمند مخابرات همدان هستم، معصومه مدتی است بازنشسته شده و زهرا و لیلا هم معلم هستند البته یکی از خواهرها سال ها پیش به رحمت خدا رفت.»
جوکار به مادر بیمارش اشاره می کند و می افزاید: «مادرم رنج بسیار و زحمات فراوانی کشیده است و با قالیبافی بچه ها را بزرگ کرد و این منزل را خرید.»
💠گروه #به_یاد_شهدا
*** وصیتنامه شهید احمد #جوکار
«رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ(آل عمران ٨)»
خدایا از تو می خواهم که مرگم را شهادت در راه خودت زیر پرچم اسلام و اولیا خودت قرار دهی. خدایا تو را شکر می کنم که این بهترین راه را برای رسیدن به خودت به این بنده حقیر و گنهکارت ارزانی داشتی. خدایا آن چیزی که به روحانیت و طلبه بودن اصالت می بخشد همان روحانیت و معنویت این راه است که انسان را دائما در حین ذکر نگه می دارد و سراسر وجودش را ندای لا اله الا الله سیراب می سازد و آنقدر این روح قوی می شود که تن را به زیر رگبار گلوله ها و تانک ها قرار می دهد و ارزش واقعی را به این جریان حیاتی بدن یعنی خون می بخشد و آن را مایه رشد و حرکت و تکامل جامعه قرار می دهد.
اکنون با آگاهی و شناخت و یقین به سوی جهاد و شهادت می روم و با حرکت پشت سر امام امت، خمینی بت شکن و با یافتن اخلاص واقعی رضای تو را به دست می آورم.
پیامم به برادران و خواهرانم این است که با انجام واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات، تقوای خویش را حفظ و پاسدار انقلاب و اسلام باشید.
و شما برادارن طلبه خود را مجهز به سلاح ایمان و علم سازید و لحظه ای غافل نباشید که حساس ترین مسئولیت ها اکنون بر دوش شماست، شما رهبران فکری و معنوی این امت هستید، نخست باید خود مجهز به اینها باشید. بیانات امام امت را با گوش دل بشنوید و با تمام وجود در انجام فرامینش کوشا باشید. شما برادارن مسئول قدر یکدیگر را بدانید و خود را مسئول در پیشگاه خداوند متعال بدانید و از سستی و تهمت و غیبت و حب دنیا و … برحذر باشید و مراقبه و محاسبه نفس را فراموش نکنید.
خدایا به پدر و مادر و خانواده من صبر و مقاومت و تلاش همراه آگاهی عطا کن و به همه دوستان و آشنایان من توفیق عطا کن تا رضایت تو را مهیا و حرکت و انتخاب و عمل خویش قرار دهند.
کتاب های عربی ام مثل شرح نهج البلاغه و... را به حوزه علمیه ملایر بدهید، بقیه کتاب ها به افرادی از خانواده که طلبه می شود، تعلق بگیرد. یک سال نماز از پولی که دارم بدهید برایم بخوانند، به آقای بهروز فرجی مقدار 350 تومان بدهکارم، پرداخت شود، دو دفترچه دارم مقداری پول در آنها است، بعد از دادن قرض و نماز مابقی را به حساب جبهه بریزید. شما بازماندگان برای من دعا کنید و مرا ببخشید، اکنون از خدای بزرگ آمرزش را می خواهم."
احمد جوکار( پنج شنبه- 11/9/1361) قم- مدرسه رسالت
💠گروه #به_یاد_شهدا
*** باید در وجودت حفاری کنی تا به آب برسی
یادداشت های شهید #جوکار را ورق می زنم، در میان آنها به چند جمله تکان دهنده می خورم که نوشته «سرچشمه حرکت دشمن، جرأت اوست که باید جلوی آن را بگیرید، اراده دشمن را بگیرید، روحیه اش خُرد می شود. بنیه و تحمل و استقامت در برابر مشکلات به قوای جسمانی زیاد ربطی ندارد، مثال درختان کوهستان ... باید در وجودت حفاری کنی تا به آب برسی!..."
بارها شنیده بودم که مادران و پدران شهدا، بسیار مظلومند و امروز به این یقین رسیدم که این موضوع یک حقیقت محض است...
چقدر این روزها دلم برای شهدا تنگ شده.... روحشان با شهدای کربلا محشور باشد...
گزارش از: مهناز روزبهانی، خبرنگار ایسنا، منطقه همدان
💠گروه #به_یاد_شهدا
مخابرات در روز عقب نشینی
عزیز قائدی:
قبل از عملیات مرصاد و در عقب نشینی از جزیره مجنون من آخرین کسی بودم که با شهید مهدی نریمی مسئول مخابرات سپاه ششم صحبت کردم و چون ماشین های آنها ترکش خورده بود، قرار بود که دنبال آنها بروم، به اتفاق آقای قنبری تا فاصله کمتر از یک کیلومتری قرارگاه خاتم سه (محل استقرار شهیدان مهدی نریمی و علی هاشمی در لحظات آخر) پیش رفتیم که بالگرد های عراقی را که در حال بمباران و فرود در قرارگاه بودند را دیدیم و بعد از آن دیگر هیچ ارتباطی با قرارگاه برقرار نشد، هرچند کابل های تلفن آنها از سایت بلال برقرار بود.
اتفاقاً در سایت شهید معیدی نیز جزء آخرین نفراتی بودم که عقب آمدم. سایت در کیلومتر چهل اهواز - خرمشهر بود و یکی از مهمترین و پر تجهیزات ترین سایت های مخابراتی سپاه در جنوب، از حیث حجم تجهیزات و امکانات محسوب می شد.
👇👇👇
💠گروه #به_یاد_شهدا
سلام، صبح شما بخیر
امروز چهارم تیرماه، سالگرد شهادت سردار هور، حاج علی هاشمی و حمله سنگین عراق به جزایر مجنون است. حملهای که با همه سلاح های مجاز و غیر مجاز شیمیایی صورت گرفت و داستان های ناگفته بسیاری در دل نیزارهای مخوف هور به جا گذاشته است.
از مقاومت یک دسته بسیجی از خندق، آن هم در برابر یک تیپ دشمن گرفته تا جای جای اسکله ها و آبراه ها و سایت ها و پدهای ارتباطی.
ان شاالله بتوانیم با ارسال چند خاطره، یاد شهدای مقاومت و روزهای پایانی جنگ را زنده کنیم.
💠گروه #به_یاد_شهدا
با توجه به اطلاعات بدست آمده از روز قبل نشانه هائی از حرکت ارتش عراق از سمت خرمشهر به طرف اهواز وجود داشت لذا از شب قبل به اتفاق برادران محمد شجاع سیاهی، قاسم سعیدی، قاسم سواریان و یکی از برادران تخریب چی به طرف سایت فوق حرکت کردیم تا در صورتی که عراقی ها قصد تصرف آنجا را داشته باشند تجهیزات ارتباطی آن را تخلیه و یا تخریب کنیم. یک تیم از برادران نصب رادیو ماکس نیز در محل حضور یافتند. آن روز عراقی ها روی جاده به جلو می آمدند و ما نیز در صورت لزوم باید بنا به دستور ارتباط را قطع می کردیم به ما گفته شده بود آماده باشید. برادران نصاب تمامی دستگاه های مازاد را خارج نمودند و به منظور سرعت عمل پیچ های ارتباطی دستگاه های روشن و در حال کار را از سایت کاملا باز نموده بودند.
💠گروه #به_یاد_شهدا
تا قبل از اینکه عراقی ها به پادگان حمید در کمتر از یک کیلومتری سایت برسند هر چه با مسئولین مخابرات قرارگاه کربلا و خاتم تماس می گرفتیم اجازه قطع ارتباط را نمی دادند و زمانی اجازه قطع ارتباط صادر شد که دشمن به پادگان حمید رسید و تیر مستقیم تانک به یکی از پایه های دکل خود ایستای سایت خورد که و با قطع سریع کابل های برق و آنتن، دستگاهها را از محل خارج نموده و تقریباً ما آخرین نفراتی بودیم که عقب آمدیم و دو روز بعد که رفتیم دیدیم قفل درب سایت شهید معیدی با شلیک تیر باز شده و داخل سایت هم رفته بودند و باطری و شارژر و بقیه لوازم داخل سایت و حتی تانکر آب و گازوئیل در محیط بیرونی سایت را به گلوله بسته بودند که با حضور مجدد رزمندگان اسلام در روز بعد تا مرزهای بین المللی عقب نشستند.
💠گروه #به_یاد_شهدا
🔻 شب دوم عملیات؛
ما می بایستی خودمون رو با خودروی جیپ ،به منطقه ای در انتهای اروند رود میرساندیم...
تا شبانه بوسیله هاورکراف ما رو به فاو ،
انتقال دهند..
سر شب راه افتادیم...
از نخلستان های آبادان در دل تاریکی شب و با چراغ های خاموشِ جیپ حرکت کردیم..
توی تاریکی مطلق، بین راه
ماشین خراب شد 😱
همه معادلات ما بهم خورد...
از رفتن و رسیدن به سر قرار ناامید شده بودیم
به یکباره خسروان ادعایی کرد😳
گفت نگران نباشید ...☝️
من الان ماشین رو تعمیر میکنم...😏
ناگفته نماند که اهل امور فنی بود ...
جعبه آچار را برداشت و یه راست رفت زیر ماشین...
کاملا حرفه ای و سریع دیفرانسیل ماشین رو باز کرد و تعمیر و دوباره سرجاش گذاشت...
یه مرتبه گفت:
ماشین تعمیر شد..
حرکت کنیم.😊
ما هم متعجب و متحیر از کاری که کرده بود.😳
راه افتادیم و
به موقع هم تونستیم سر قرار برسیم...
صبح در فاو بودیم ....
و به لطف خسروان 😊 در عملیات هم شرکت کردیم...
نزدیکی های ظهر بود که خسروان و کنگری رو دیدم که گوشه ای ایستاده و طبق معمول مشغول صحبت و بگومگو بودند...
از بیژن اصرار....
از خسروان امتناع.....
وقتی قضیه رو جویا شدم...🤔
بنظرتون چه میگفتند...... !!!؟؟؟
بیژن به خسروان اصرار میکرد که تو رو جون هر کی دوست داری بیا و قبول کن که
همه ی ثواب های نماز شب هایم برای تو....
وثواب تعمیر ماشین..
در دل تاریکی شب..
و جا نماندن ما از عملیات برای من......😶😶
و خسروان زیر بار نمیرفت که نمیرفت 😂
میگفت:
ثواب نماز شب های تو رو چیکارش کنم آخه
یه چیزی بگو که بدرد دنیایم بخوره😂
ببینید من در جنگ با کی ها سر میکردم🤔
💠گروه #به_یاد_شهدا
👆👆👆
مصطفی از سال 1356 فعالیتهای انقلابی خود را آغاز کرد. در این دوره تلاش جدی داشت که هر طور امکان دارد، اعلامیه های امام را به دست مردم برساند.
مصطفی در 24 سالگی، با خانم طیبه حاجی زاده ازدواج کرد و مدت زندگی مشترک آنها 10 سال بود. حاصل این زندگی مشترک سه فرزند به نام های: مجتبی، ملیحه و فاطمه می باشند. خیلی فداکار بود و دوست داشت مشکلات دیگران را حل کند و همه را به صبر و استقامت دعوت می کرد. با خانواده رفتار ملایم و خوبی داشت و در کارهای خانه به همسرش کمک می کرد. همرزمش می گوید: مصطفی همیشه می گفت: اگر مشکلی برایتان پیش آمد ابتدا آن را با همسرتان مطرح کنید و با آنها مشورت کنید.
در اوایل جنگ، جزء اولین کسانی بود که به استخدام سپاه در آمد و از مشهد به جبهه اعزام شد. با شروع جنگ، او یک سال چریک مصطفی چمران بود و می گفت: یک سال سلاح نداشتیم و با چوب دستی می جنگیدیم. مصطفی در این مقطع، در بیسیج مسجد 72 تن نیز فعالیت می کرد.
💠گروه #به_یاد_شهدا
🔻 اسمش خسروان بود...
راننده ی من در روزهای جنگ 😊
بارها بهش گفته بودم ..اگه خبر شهادت یا زخمی شدنت رو بشنوم ؛حسابی برات میخندم 😊
تا اینکه در عملیات کربلای پنج زخمی شد و اتفاقا خودم رفتم بالای سرش...
و به قولم عمل کردم و با خنده احوالش رو پرسیدم ...😊
کارمند شرکت نفت بود....
سابقه اش در جنگ بیشتر از من بود..
البته حضورش فقط در عملیات ها بود...
و با تموم شدن عملیات خسروان هم غیبش میزد..
از هر حربه ای برای گرفتن پایان ماموریت استفاده میکرد...
بعد از عملیات بدر که مانع از رفتن اش شدم از یه حربه عجیب استفاده کرد..که بماند....😉
من هم ناچارا برای حفظ آبرو بهش پایانی دادم..📩
تا اینکه قبل از عملیات والفجر هشت. دوباره برگشت...
آدم عجیبی بود..
به قول امروزی ها اُپِن ...😊
و به قول دیروزی ها کمی دریده ...😊
فرستادمش سنگر بیژن کنگری ...
فردی که نماز شبش نمیگذشت و تمام مستحباتش بجا بود...
هنوز مدتی از همسنگری شون نگذشته بود که
یه شب دیدم بیژن کنگری با داد و فریاد وارد سنگرِ فرماندهی شد و ابراز نارضایتی شدید از معاشرت و همسنگری با خسروان گله ها کرد...!!!😊
کنگری میگفت: قطعا اگر ما در جنگ عدم فتح داریم... یه علتش خسروان است....😠
خلاصه قانع اش کردم که مدارا کند.
طبیعی بود ...
بیژن اهل تهجد بود ..
شبا که برای نماز بیدار میشد..
خسروان داد می زده ..
برادر ما میخواهیم بخوابیم 🤒
اگر ریا کاری نیست برو بیرون نماز بخوان
مثل مولا علی....
اگر نه در سنگر مزاحم خواب ما نشو. ..😴
خلاصه گذشت تا عملیات والفجر هشت شد...
👇👇👇
💠گروه #به_یاد_شهدا
خدایا! عاشقم کن
زندگینامه: امیر حاج امینی (۱۳۴۰ - ۱۳۶۵)
امیر حاج امینی بیسیمچی گردان انصار لشگر ۲۷ در سال ۱۳۴۰ دیده به جهان گشود
شهید امینی در سال ۱۳۶۵در کربلای شلمچه به شهادت رسیدعکس لحظه شهادت این شهید حس معنوی خاصی را به بیننده القاء...
امشب ساعت 22
گروه به یاد شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
💠گروه #به_یاد_شهدا
خدایا! عاشقم کن
زندگینامه: امیر حاج امینی (۱۳۴۰ - ۱۳۶۵)
امیر حاج امینی بیسیمچی گردان انصار لشگر ۲۷ در سال ۱۳۴۰ دیده به جهان گشود
💠گروه #به_یاد_شهدا
دو عکس از شهید امیر حاج امینی بیسیمچی گردان انصار از لشگر27 محمد رسول الله (ص)است، توسط آقای احسان رجبی به ثبت رسیده است.
💠گروه #به_یاد_شهدا
امیر حاج امینی از جمله دلاورمردان عرصه دفاع مقدس است. وی در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید
💠گروه #به_یاد_شهدا