eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
110 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
واقعا اهل این دنیا نبود. این اواخر که قرار بود اعزام بشه موتوراش را دزدیدند. آمد پیش من و گفت : مامان! درویش بودیم و درویش تر شدیم. دنبال خرید لباس نو نبود و اگر لباس نویی هم بهش می رسید به دیگران می داد. یکی از دوستانش می گفت بعد از شهادتش رفتم محل شهادت مهدی. دیدم ساعت مچی مهدی دست یکی از بومی های آن جا است. خیلی بهش اصرار کردم که حاضرم با هر تصمیمی که می گه ساعت را ازش بخرم ولی قبول نکرد و می گفت : هر قیمتی که بگی باز هم آن ساعت را نمی دهم. پرسیدم : چطور شد که ساعت را بهش داده است ؟ گفت : صبح روز شهادتش آمد محل اقامت ما و نماز را آنجا خواند. من محو تماشای نمازش شده بودم بعد از نماز به سمت من برگشت و ساعتش را به من داد. خیلی خوشحال شدم و تشکر می کردم 💠گروه
خانه که بود مدام به من کمک می کرد. مهدی مثل پروانه دور من و پدرش می چرخید. خیلی احترام به ما می گذاشت. پدر بزرگی داشت که بیش از صد سال عمر کرد. وقتی می رفتیم شهرستان، من نمی توانستم خیلی به این پیر مرد برسم، اما مهدی به جای من بهش کمک می کرد. غذا برایش لقمه می کرد و در دهانش می گذاشت. مهدی مصداق واقعی حدیث نبوی "خیرکم خیر لاهله" بهترین شما کسی است که برای خانواده اش بهترین باشد. 💠گروه
مدام با من صحبت می کرد و می گفت : مادر! اگر در این زمان، امام حسین علیه السلام بود و من برای یاری حضرت می خواستم بروم کربلا، شما اجازه می دادید؟ گفتم : خب معلومه صد تا مثل تو فدای سر امام حسین علیه السلام. گفت : مادر! الان هم همان زمانه. دیدی چه طور به قبر حجر ابن عدی حمله کردند؟! اگر دستشون به قبر حضرت زینب سلام الله علیها هم برسه همین کار را می کنند. گفتم : پسرم می دانم ولی تو بمان و همینجا خدمت کن. گفت : نه مادر نمی توانم. این صحنه ها را که می بینم جگرم اتش می گیرد .مادر! اگر من شهید شدم نگویید که اگر اینجا بود چیزیش نمی شد و چرا رفت و از این حرف ها .... این ها حرف شیطانه .. فقط به یاد مصایب حضرت زینب سلام الله علیها باشید 💠گروه
وسایلش را جمع کردم. دیگه نایی نداشتم. زنگ زدم خواهرم بیاد کمک. حوله را از ساک در آورد و گفت چفیه کفایت می کند. تخمه را هم که همیشه می برد کنار گذاشت و گفت نمی خواهم. ولی من یواشکی گذاشتم تو ساکش چون می دونستم خیلی تخمه دوست داشت. هر وقت می خواست برود ماموریت در باره برنامه اش و کارهایی که می خواست انجام بدهد حرف می زد . ولی این دفعه هیچی نگفت. یک دفعه یک حرفی زد که بعدها فهمیدم چرا آن را گفت. برگشت و گفت : شرمنده که این دفعه چیزی نمی توانم بیاورم. از زیر قرآن ردش کردم، بعدبرگشت و انگشترش را به من داد و رفت. به خواهرش گفتم برو پشت سرش و خوب نگاهش کن. نگاهمان را نمی توانستیم ازش برداریم. 💠گروه
ماه رمضان بود که شهید شد، بیست و چهارم. 11 مرداد 92. پیکرش را که آوردند تشییع با شکوهی شد. وقتی گذاشتندش در قبر گفتم : مهدی جان! یادته گفتم وقت خواب تشک بنداز زیرت، گفتی وقتی آدم قراره روی خاک بخوابه به زیر انداز نیاز نداره. خوشحال بودم که به همه ارزوهاش رسیده بود. می خواست بره کربلا که رفت و می خواست شهید بشه که شد...😔 💠گروه
عباس آقا! خادم مسجد امام رضا علیه السلام می گوید : یک روز در حیاط مسجد نشسته بودم که مهدی آمد کنارم نشست و یک نگاهی به عکس هایی که بالای دیوار مسجد زده بودند نگاه کرد و گفت : یعنی میشه یک روز هم عکس ما رو هم بزنند آن بالا ! و حالا عکس مهدی هم آن بالاست عکس کربلایی مهدی عزیزی. مهدی ای که یک بزرگداشت هم همرزمانش برایش در سوریه گرفتند 💠گروه
بعد از شهادتِ مهدی به همراه سایر خانواده های شهدای مدافع حرم رفتیم به دیدار آقا. خیلی لحظات خوبی بود حضرت آقا پشت عکس مهدی نوشته بودند : حقیقتا این شهدا در راه امام حسین علیه السلام و در رکاب شهدای عاشورا به شهادت رسیدند... 💠گروه
در دلم حرف های زیادی برای گفتن دارم اما توان به قلم آوردن آن ها را ندارم. تنها مطلبی که در این لحظات دلم را به خود مشغول کرده است حسرت از عدم التفات و عنایت و توجه به صاحب و مولای همه ما حضرت حجة ابن الحسن به خودم است. دوست داشتم در این دنیا بودم و آقای خود را می دیدم. دوست داشتم یکبار آقای خودم را می دیدم و بعد از این دیار فانی رخت بر می بستم ، اما نشد . آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هرکجا هست خدایا تو سلامت دارش از ما که گذشت اما به تمام دوستان و آشنایان و تمام کسانی که این وصیت نامه را می خوانند بگویید که هر کاری می توانند انجام دهند تا مبادا آقا لحظه ای از آنها دلگیر و ناراحت شود. من که نتوانستم اما از تمام دوستان و آشنایان تقاضا می کنم نگذارند رهبر انقلاب تنها و مظلوم بماند. 💠گروه
شهید مهدی عزیزی بر سر مزار شهید یوسف عبدالله نصرالله از شهدای رزمنده حزب الله 💠گروه
مزار شهید مهدی عزیزی
خب معرفی آقا مهدی هم به پایان رسید آقا مهدی خیلی ممنون که قدم بر چشم ما گذاشتی، شهادتت مبارک برادر🌹🌹 ما رو دعا کن که فراوان محتاج دعایت هستیم🌸🍃 💠گروه
شادی روح شهدای گلگون کفن؛ به خصوص مدافع حرم فاتحه و صلواتی ختم کنیم🌹🍃
خدایا شهیدم ڪن... اگر بگویی: لیاقت ندارے... خواهم گفت: لیاقت ڪدام یڪ از الطاف تو را داشتہ ام... اللهم الرزقنا شهادت فی سبیل الله به حق الحسین 💠گروه
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷 سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج) سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز 💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا که در گروه حاضر هستند امشب در خدمت شهید هستیم. مطالب برداشته شده از وبسایت پرچمداران، تبیان، خبرگزاری بین المللی اقنا و زرین نامه در حین معرفی پستی ارسال نفرمایید🌹🍃 💠گروه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرزندانم، خوب به قرآن گوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار بدهید؛ باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان (عج) باشید. #کلام_شهید 💐 معرفی شهید #دفاع_مقدس #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌏 زمینی شدن : ۱۳۲۱.۰۶.۰۳، گلبوی کدکن از توابع شهرستان تربت حیدریه 💫 آسمانی شدن : ۶۳.۱۲.۲۳ 🌹مزار : بهشت رضا - مشهد مقدس 💠 ارائه : خانم خادم شهدا 📆 دوشنبه ۹۸.۰۵.۰۷ ⏰ ساعت ۲۱:۳۰ 🕊گروه به یاد شهدا
سوم شهریور ۱۳۲۱ در روستای گلبوی کدکن از توابع تربت‌حیدریه متولد شد و در ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر به شهادت رسید. اما دست تقدیر اینگونه بود که پیکر پاکش در ۲۵ اسفند شناسایی و بالاخره پس از ۲۷ سال مفقودی در تاریخ ۱۹ اردیبهشت سال ۹۰، همزمان با سالروز شهادت حضرت زهرا (س) بر دوش مردم مشهد تشییع و به خاک سپرده شد.
عبدالحسین همیشه از امام رضا(ع) می‌خواست محل تدفین پیکرش همانند مادرش حضرت زهرا (س) بی‌نام و نشان باشد. زمانی که بعد از ۲۷ سال پیکرش را شناسایی کردند، من نمی‌توانستم بپذیرم این پیکری که آمده، پیکر شهید برونسی است زیرا یک بار به من گفته بود پیکرش باز نمی‌گردد از طرفی دوست نداشتم برای شناسایی بروم چون معتقد بودم چیزی که در راه خدا داده‌ایم، دیگر پس گرفتن ندارد. ما یکبار در سال ۶۴ شهید را تشییع کرده بودم، بار دیگر آن هم بعد از ۲۷ سال واقعا برایمان سخت بود که بپذیریم این پیکر، پیکر شهید است.
در آخرین دیدارمان، بوی شهادت می‌داد، می‌گفت : من اسیر نمی‌شوم، یا به شهادت می‌رسم و یا جانباز به خانه برمی‌گردم. شهید در بازی‌هایی که با بچه‌ها در خانه انجام می‌داد به آن‌ها ندای شهادتش را می‌داد، وقتی با بچه‌ها بازی می‌کرد به آن‌ها می‌گفت من دعا می‌کنم و شما هم آمین بگویید، آن‌ وقت دعای شهادتش را از خداوند می‌خواست. بچه‌ها هم که نمی‌دانستند این دعای پدر چه معنایی دارد، به حرفش گوش می‌کردند و آمین می‌گفتند. همیشه از خداوند طلب شهادت می‌کرد و دوست داشت همجوار خاک شود؛ می‌گفت اگر دوباره متولد شوم، دوست دارم همیشه در راه خدا به شهادت برسم، بالاخره آرزویش برآورده شد و علاوه بر شهادت، پیکرش نیز سال‌ها مفقودالاثر شد.
همیشه هر اتفاقی که برای شهید می‌افتاد از قبل خوابش را می‌دیدم، یادم هست یک بار که ایشان در عملیاتی مجروح شده بودند، شب قبل خواب زخمی شدنشان را دیده بودم که شهید عصایی بر دست دارند، بعد از عملیات، خواب را برایشان تعریف کردم؛ بعد از آن اتفاق هر گاه در عملیات برایشان حادثه‌ای رخ می‌داد، از همرزمان خود می‌خواستند به من اطلاع بدهند.
👌ناراحتی‌ام با حرف‌های رهبر معظم انقلاب از بین رفت... وقتی خبر آوردند که پیکر شهید پیدا شده، خیلی بی‌تاب بودم، نمی‌توانستم تصمیمی در خصوص تشییع پیکر شهید برونسی آن هم پس از ۲۷ سال بگیرم. در همان روزها دست‌اندرکاران کنگره شهید برونسی قرار بود دیداری با رهبر معظم انقلاب داشته باشند. قرار شد که ما نیز پیش رهبری برویم، همه از من می‌خواستند در خصوص این نگرانی‌ها به آقا چیزی نگویم. در انتهای دیدار نوبت به گفت‌وگوی خصوصی با رهبری رسید، من با کمی فاصله ایستاده بودم که ایشان جویای احوال من شدند، بچه‌ها مرا صدا کردند؛ به محضر رهبری که رسیدم ایشان خودشان گفتند:‌ «شنیده‌ایم پیکر شهید برگشته»، پاسخ دادم «بله برگشته» ولی من هنوز به نتیجه‌ای نرسیده‌ام، شما بگوید چه کار کنم؟ رهبری فرمودند «هر طور خودتان صلاح می‌دانید، عمل کنید»؛ در ادامه پرسیدند «مگر آزمایش DNA نداده‌اید»، گفتم نمی‌دانم. قبل از اینکه رهبر معظم انقلاب را ببینم دلم گرفته بود، اما وقتی با رهبری حرف زدم، دلم باز شد و توانستم تصمیم بگیرم. فردای همان روز برای آزمایش رفتیم، چند روزی نیاز به زمان بود تا جواب آزمایش بیاید، بعد از چند روز تماس گرفتند و اطلاع دادند همان مقدار از پیکر که آمده، متعلق به شهید برونسی است. 
مصاحبه از زبان همسر و فرزند هست 💠گروه
شهید برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای شهید می‌آید، در خواب با کسی صحبت می‌کرد و می‌گفت، «یا زهرا(س)»، چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمی‌شدند، در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم بیدارشان کنم، ناراحت شد، به سمت اتاق دیگری رفت، من نیز پشت سرش رفتم، دیدم گوشه‌ای نشست، اسم حضرت فاطمه(س) را صدا می‌زد و از شدت گریه، شانه‌هایش می‌لرزد؛ آرام‌تر که شد، به من گفت: «چرا بیدارم کردی، داشتم اذن شهادتم را از بی بی فاطمه (س) می‌گرفتم». 💠گروه