eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
110 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
از آنجایى که خانواده او تصور مى کردند که وجود او در سنگر دانشگاه، کارسازتر خواهد بود، از او خواستند تا از رفتن به جبهه منصرف شود، اما شهید در پاسخ می­ گوید: «چون امر امام است و اکنون جبهه ها به وجود یکایک ما احتیاج دارد، رفتن من ضرورى است». وی در تاریخ 1365/2/17مجدداً عازم جبهه شد و در عملیات کربلاى 1 در تیپ 21 امام رضا(ع) واحدِ ادوات با مسئولیت دیده بانى شروع به انجام وظیفه کرد و در نهایت در 1365/4/13 در جبهه مهران بال در بال ملائک گشود و به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در جوار حرم رضوی آرام گرفت.
فرازی از وصیت نامه دانشجوی شهید سید حمیدرضا فراشباشیآستانه
به نام او که از اویم. به نام او که زندگى­ام به خاطر اوست. شدنم در جهت اوست. بودنم از اوست. رفتنم به سوى اوست. در یادم همیشه اوست و قلبم فقط با یاد و ذکر او آرام مى گیرد، به یاد او که معشوقم است. امیدم اوست. با قلبم احساسش مى کنم. با ذره ذره وجودم با تمام سلول­هایم احساسش مى کنم، اما افسوس بیانش نتوانم کرد.
خداوندا! به جز این خون ناقابل که خود نیز امانتى است نزد ما، چیز دیگرى ندارم که تقدیم راهت سازم. بارالها! این خون را قبول درگاهت فرما و مرگ مرا شهادت در راهت قرار ده تا مانند جدم حسین (ع) در راه تو شهید شوم.
خداوندا! بنده حقیر و ناچیزت را جزو بندگانى قرار ده که ترا شناختند و پس از شناخت، عاشقت شدند و سپس تو براى آنها نواى (ارجعى الى ربک) برایشان سر دادى و داخل فرمودى در صف بندگان و داخل فرمودى در بهشت. خدایا از تو مى خواهم که مرا یارى کنى تا آنچه در توان دارم در راه اسلام عزیز بکار برم. به من اى خدا توانایى ده تا آنچه در توان دارم و تا این قطره خونم را در راه دین نبى و فرستاده تو محمد (ص) فدا کنم.
خدایا! امروز ورق ­هاى تاریخ اسلام، با جوهرى خون رنگ و قلمى به قامت عزیزانى چون سرو به صفحه سفید کفن ­هاى گلگون نگاشته مى شود و شهادت فصل سرخى است از کتاب سبز قرآن که معلمش حسین(ع) و کلاسش کربلاست و شاگرد آن همه انسان­هاى بیدار هستند. از کربلاى حسین تا نینواى ایران که فرمود: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» و این سندى است گواه بر مدعایمان که در صفحه صفحه نوشته تاریخ روزمان خون است، رنج است و درد. و آنچه آسان مى کند ایمان به توست و عشق به شهادت، چون این درس دیگرى است از مکتب حسین(ع) آن سرور و سید شهیدان زنده مان. خدایا! از تو مى خواهم مرا از آنچه که بهترین بندگان صالحت از تو درخواست کرده اند، بهرهمند فرمایى و پناه مى برم به تو از آنچه ایشان به تو پناهنده گشته اند. خداوندا! رشته افکارم را در کدامین سو بگسترانم. سخن از چه بگویم تا در چهار چوب محدود توانم، بتوانم درک کنم شکوه حکومت عظمت و بى پایان تو را.
از چه بعد بررسى کنم انقلاب را و چطور ویران کنم هدف را. چگونه انقلابى را بگویم که در مدت زمان اندک جهان را بلرزه درآورده و یا چگونه و با چه زبانى از تحول درونى بگویم که خود شعله انقلاب را در شمار آید.اما به جاست که در حصار محدود مغز کوچکم به پرتویى از شعاع هاى نورانى که کوتاهترین راه اتصالى به بیکران است چنگ زنم که این راه جز شهادت در راه خدا نیست. پس خدایا مرگ مرا شهادت در راهت قرار
مناجات دانشجوی شهید سید حمیدرضا فراشباشیآستانه "وَلِلهِ الأَسماء الحُسنی فَادعِوُهُ بِها" "برای خدا نام های نیکی است او را به آنها بخوانید" خدایا قلبی ده که بجز عشق تو ذره­ ای عشق دیگر در آن جای نگیرد. خدایا قلبم را معدن عشق و محبت نبی­ات(ص) و خاندان معصومت قرار ده، خدایا چشمی ده که بجز به حلال به حرام نگاه نکند،گوشی ده که حرام نشنود، زبانی ده که به دروغ و غیبت باز نشود،خدایا این مقدار ناچیز عبادتم را بپذیر و نگذار که این اندک مایه به ریا آلوده شود.
بارالها ! تنها مانده ­ام با کوله باری از گناه و با قلبی آکنده از اندوه فقدان یارانی که با ایثارخون خود و تقدیم جان خود به سوی تو شتافتند و مرا تنها گذاشتند.الهی ! آنها از دنیا بریدند زیرا از تو خواستند "الهی هب لی کمال النقطاع الیک" و تو هم به آنها عطا فرمودی و ابصار قلوب آنها را به نور چهره­ای روشن فرمودی و نوای "ارحمی الی ربک" برایشان سر دادی ولی من هنوز مانده ­ام و بر این اعتقادم که: خدایا من همه قدرتها را تو می­ دانم و بر این اعتقادم که اولیای تو به اذن تو شفاعت می­ کنند پس به آنها متوسل می­ شوم تا که شفاعتم کنند، پس ای مهدی(عج) ای منجی انسانها ای صاحب الزمان ای مونس انس و جن پس نجاتم ده و مرا از انصار و یارانت قرار ده و سعادت دنیا و آخرت را برای من بخواه.
الها ! جوانی سپری می شود، قدرت به ضعف می­رسد، سلامتی به نقاهت،خوشی به ناخوشی و زندگانی به مرگ منتهی می­شود اما فنا به بقا می­ پیوندد. اینک از درگاه تو می­خواهم سعادت و خوشبختی ما را دقیقه ­ای قرار بدهی که این جسم عاریت را رها و آن را به دل تیره خاک می ­سپارند.
پروردگارا ! برای بندگان گنهکارت این لحظات لحظاتی سخت و ناگوار است و جز عنایت تو هیچ نیرویی توانایی رفع و دفع این درد را ندارد، خودت به فریاد ما برس و این چند روزه بقیه عمر را به ما توفیق مرحمت بفرما تا آن را صرف رضای تو کنیم که هم گذشته را جبران و هم برای آینده ذخیره­ای داشته باشیم.
خدایا ذات مقدست ناظر اعمال بنده­ی گنهکاری بوده است که یک عمر غیر از عصیان و نافرمانی اندوخته ­ای ندارد و اذعان دارد که به قدرت­های موقت سر تعظیم فرود آورد مگر به درگاه با عظمت تو که قدرت و بزرگی آن لایزال است."استغفرالله"
پروردگارا روزانه حداقل سه مرتبه بعد از ادای فرایض عرض می­ کنم "السلام علیک یا صاحب الزمان" اما تو خود می ­دانی در حین ادای این کلمات چه حالت شرمندگی و انکساری دست می­ دهد و چگونه غرق خجالت می­ شود زیرا آنطوری که باید و شاید نتوانسته است رضایت خاطر امام عصر (عج) را فراهم کند. امام زمان(عج) از رفتار ناروا و کردار ناهنجار ما دلش خون است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به یادشهدا: یا مُقَلّب ! ،قلب من سوی حرم پرواز کرد یا مُحَوّل! ،حال‌این دل، عشق‌را ابراز کرد یا مُدَبّر! ،رشته‌ی‌تدبیرمن‌دردست‌توست یک نگاهت پَست را بالاتر از ممتاز کرد خوش بحال زائری که‌رفت‌ در کربُبلا سال‌خود را زیر ایوان شما آغاز کرد بازهم گفتند زائرهات، از شش‌گوشه‌ات زخمهای کهنه‌ی داغِ حرم ، سر باز کرد یک نفر می گفت ، از بیمارهای در حرم یک‌نفرهم گفت، سنگ قبر تو اعجاز کرد آرزویم بود ، من هم زائر صحنت شوم بخت، یار من‌نشد شش‌گوشه‌ی‌تو ناز کرد نی نوا میکردو‌من هم نی‌شدم با صدنوا عاقبت هم نینوایت نای من را ساز کرد بازهم جاماندم وخود را به خاک انداختم این گدا ، دل‌را به زیرپات‌، زیر انداز کرد
شما مسئولیت پیام ما را دارید شما مسئول هستید که پیام این شهدا را به جامعه برسانید شما زبان گویای اسلام هستید بنابراین وظیفه و رسالت شما سنگین‌تر از ماست و اعمال شما و کار شما بسیار بزرگ است بسیار متعالی است گروه به یاد شهدا 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 گروه به یاد شهدا 👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 https://eitaa.com/booyenaena برای خواندن خاطرات شهدا ودفاع مقدس وصیتنامه شهدا به کنال غواص ها بوی نعنا می دهند دعوت هستید
مواظب باشید كه امتحانات الهی یكی پس از دیگری اجرا می‌شود و این ما هستیم و شما هستید كه باید از خدا بخواهیم كه لحظه‌ای ما را به خودمان وانگذارد. 🌷معرفی سردار 🎂زمینی شدن : 41، کاشمر 🕊آسمانی شدن : 65.10.13، کرمانشاه 💠ارائه : خانم خادم شهدا 📆چهارشنبه 99.01.13 ⏰ساعت 21:30 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷 سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج) سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز 💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا و همینطور جانبازان عزیزی که در گروه حاضر هستند 🎊🎈سالگرد و ایام شعبانیه رو خدمتتون تبریک میگم. امشب در خدمت سردار هستیم. برداشت مطالب از خبرگزاری ایرنا و خبرگزاری بین المللی قرآن و معبرنور دوستان در حین معرفی پستی ارسال نفرمایید، تشکر🌹 🌷معرفی سردار
شهیدعلیرضا عاصمی، در سال ۱۳۴۱ در کاشمر به دنیا آمد، دوران کودکی را با مظلومیت و پاکی خاص آن دوران پشت سر گذاشت و وارد دبستان شد. در دوران ابتدایی با جدیت به فراگیری قرآن مشغول و روح پاکش را با تلاوت کلام خدا، لطافتی نو بخشید. 🌷معرفی سردار
دوران راهنمایی را نیز با موفقیت سپری کرد، در حالی‌که در تمام این سال‌ها، مراقب خانواده به خصوص پدرش بود، در دوران تحصیل، با وجود سن کم، حرکات و اعمالی بیش از حد انتظار داشت در راه‌اندازی ارودهای دانش آموزی و اکیپ‌های کوهنوردی بسیار فعال بود و در بحث‌ها و صحبت‌ها، منطق قوی او همیشه جلب توجه می‌کرد. وی به برگزاری جلسات فرهنگی، اسلامی برای دانش آموزان علاقه بسیاری داشت، اولین کتابخانه‌ی مدرسه‌شان را با همت جمعی از دوستان تأسیس کرد که اثر مطلوبی در ارتقاء کیفیت فرهنگی دانش آموزان گذاشت، سال ۵۷ علی کلاس اول دبیرستان بود که وارد مبارزات علیه رژیم شاه شد. وی، لحظه‌ای آسایش نداشت و در اشکال گوناگون مبارزه، از پخش و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام و روحانیت مبارز گرفته تا شعارنویسی و شرکت در تظاهرات، تحریک مردم به اعتصاب و … فعال بود. 🌷معرفی سردار
✨مین و مواد منفجره آشنای هر روز علیرضا، خاطراه ای از زبان شهید نخستین برخورد او با مین و علاقه‌ای که به تخریب پیدا کرد از زبان خودش که در جعبه خاطراتش یافت شده، شنیدنی است : داخل سنگر بودم که یکی آمد و گفت: علی! در ۲۰۰ متری ما جعبه‌های سفیدی است که درب سبز رنگی دارد، عکس تاج روی آن و مقداری خاک هم روی آن‌ها ریخته‌اند؛ اگر نزدیک آن‌ها بشویم منفجر می‌شود. از سنگر بیرون آمدیم، مقداری جلو رفتیم، ولی از ترس نزدیک نشدیم. رفتیم به ارتشی‌ها گفتیم، گفتند اسم این‌ها مین‌های‌ ۱۹ ضدتانک است، شما هم نزدیک آن‌ها نشوید. گفتیم اگر این‌طوری است، بدهید ببریم جلوی عراقی‌ها بگذاریم، چرا جلوی سنگرهای خودمان گذاشته‌اید؟ من مسئول بچه‌ها بودم. دوباره با ارتشی‌ها صحبت کردم. جناب سروان به من گفت: بچه بسیجی! این‌ها دو سال دوره آموزشی نیاز دارد. آمدم به بچه‌ها گفتم. یکی از آنها اعتراض کرد که چرا خودشان جلوی عراقی‌ها نمی‌برند؟ آن قدر آن روز به سنگر ارتش رفتیم و برگشتیم که قرار شد مین‌ها را از جلوی خودمان بردارند، فردا صبح ساعت ۱۰ دو تا تویوتا از اهواز آمد از خط ما رد شد و تا بچه‌ها خواستند جلوی‌شان را بگیرند؛ یک‌دفعه صدای انفجار آمد، چون بچه‌های سپاه روی مین رفته بودند. دست و پای قطع شده و پیکرهای متلاشی آنان مرا تحریک کرد تا به دنبال آموزش مین بروم. 🌷معرفی سردار
خواستند یک واحد کامل به علی برای استقرار خانواده در آنجا بدهند که شهید عاصمی گفت یک واحد نیاز نیست و یک اتاق از یک واحد کافی است. اصرار او عاقبت همه را مجاب کرد؛ شهید عاصمی در یک اتاق از یک واحد مستقر شد. بقیه واحد در اختیار همین تدارکات تیپ بود؛ کف اتاق پتوی مشکی انداخته بودند. با چند پتو و متکا و تعدادی ظروف این همه زندگی شهید عاصمی بود. در مقر بچه‌های تخریب یک تلویزیون ۱۴ اینچ درب و داغان سیاه سفید بود؛ بچه‌های قرارگاه قرار گذاشتند تلویزیون رو برای اینکه به‌اصطلاح حوصله همسر علی آقا و رسول سر نرود ببریم واحدی که علی اتاق داشت؛ بردیم اما علی ناراحت شد و برگرداند. گفت لازم نیست. برادران رزمنده واجب‌ترند. 🌷معرفی سردار
زمانی که هنوز رسول به دنیا نیامده بود، هر وقت صحبتی از بچه می شد، علیرضا می گفت : «من می‌دانم فرزندم پسر است» می گفتم : «خب معلوم نیست، شاید دختر باشد» ایشان می گفت : «نه به احتمال زیاد پسر است، چون خدا خودش میداند چه از او میخواهم دوست دارم وقتی نیستم، لااقل فرزندم جای مرا بگیرد» موقعی که میخواستم زایمان کنم، من در تهران بودم و علیرضا در منطقه بود وقتی این موضوع را شنید، به تهران آمد موقعی که با هم به منطقه برمی گشتیم در بین راه گفت : «یک شب خواب دیدم فرزندم متولد شده است؛ فرزند پسر بود و گوشه چشم چپش هم، خالی داشت» وقتی به صورت بچه نگاه کردم، دیدم همان طور که ایشان گفتند، گوشه چشم چپ فرزندم خال دارد... بعضی وقت‌ها مین یا مواد منفجره خنثی شده و بیخطر را به منزل می آورد و آنها را به فرزند کوچک‌مان میداد و با زبانی کودکانه طرز کارش را برای او بیان میکرد. یک روز به ایشان گفتم : «رسول بچه است و متوجه نمیشود که شما چه میگویی، برای او این وسایل، اسباب‌بازی است» ایشان گفت : «نه، این یک نوع آشنایی است اِن شاء الله که رسول بتواند در آینده، جای من را بگیرد و در خدمت اسلام باشد» 🌷معرفی سردار
ادامه معرفی از زبان همرزم شهید هست