eitaa logo
🇮🇷غواص ها بوی نعنا می ده🇮🇷
110 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
44 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
مواظب باشید كه امتحانات الهی یكی پس از دیگری اجرا می‌شود و این ما هستیم و شما هستید كه باید از خدا بخواهیم كه لحظه‌ای ما را به خودمان وانگذارد. 🌷معرفی سردار 🎂زمینی شدن : 41، کاشمر 🕊آسمانی شدن : 65.10.13، کرمانشاه 💠ارائه : خانم خادم شهدا 📆چهارشنبه 99.01.13 ⏰ساعت 21:30 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷 سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج) سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز 💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا و همینطور جانبازان عزیزی که در گروه حاضر هستند 🎊🎈سالگرد و ایام شعبانیه رو خدمتتون تبریک میگم. امشب در خدمت سردار هستیم. برداشت مطالب از خبرگزاری ایرنا و خبرگزاری بین المللی قرآن و معبرنور دوستان در حین معرفی پستی ارسال نفرمایید، تشکر🌹 🌷معرفی سردار
شهیدعلیرضا عاصمی، در سال ۱۳۴۱ در کاشمر به دنیا آمد، دوران کودکی را با مظلومیت و پاکی خاص آن دوران پشت سر گذاشت و وارد دبستان شد. در دوران ابتدایی با جدیت به فراگیری قرآن مشغول و روح پاکش را با تلاوت کلام خدا، لطافتی نو بخشید. 🌷معرفی سردار
دوران راهنمایی را نیز با موفقیت سپری کرد، در حالی‌که در تمام این سال‌ها، مراقب خانواده به خصوص پدرش بود، در دوران تحصیل، با وجود سن کم، حرکات و اعمالی بیش از حد انتظار داشت در راه‌اندازی ارودهای دانش آموزی و اکیپ‌های کوهنوردی بسیار فعال بود و در بحث‌ها و صحبت‌ها، منطق قوی او همیشه جلب توجه می‌کرد. وی به برگزاری جلسات فرهنگی، اسلامی برای دانش آموزان علاقه بسیاری داشت، اولین کتابخانه‌ی مدرسه‌شان را با همت جمعی از دوستان تأسیس کرد که اثر مطلوبی در ارتقاء کیفیت فرهنگی دانش آموزان گذاشت، سال ۵۷ علی کلاس اول دبیرستان بود که وارد مبارزات علیه رژیم شاه شد. وی، لحظه‌ای آسایش نداشت و در اشکال گوناگون مبارزه، از پخش و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام و روحانیت مبارز گرفته تا شعارنویسی و شرکت در تظاهرات، تحریک مردم به اعتصاب و … فعال بود. 🌷معرفی سردار
✨مین و مواد منفجره آشنای هر روز علیرضا، خاطراه ای از زبان شهید نخستین برخورد او با مین و علاقه‌ای که به تخریب پیدا کرد از زبان خودش که در جعبه خاطراتش یافت شده، شنیدنی است : داخل سنگر بودم که یکی آمد و گفت: علی! در ۲۰۰ متری ما جعبه‌های سفیدی است که درب سبز رنگی دارد، عکس تاج روی آن و مقداری خاک هم روی آن‌ها ریخته‌اند؛ اگر نزدیک آن‌ها بشویم منفجر می‌شود. از سنگر بیرون آمدیم، مقداری جلو رفتیم، ولی از ترس نزدیک نشدیم. رفتیم به ارتشی‌ها گفتیم، گفتند اسم این‌ها مین‌های‌ ۱۹ ضدتانک است، شما هم نزدیک آن‌ها نشوید. گفتیم اگر این‌طوری است، بدهید ببریم جلوی عراقی‌ها بگذاریم، چرا جلوی سنگرهای خودمان گذاشته‌اید؟ من مسئول بچه‌ها بودم. دوباره با ارتشی‌ها صحبت کردم. جناب سروان به من گفت: بچه بسیجی! این‌ها دو سال دوره آموزشی نیاز دارد. آمدم به بچه‌ها گفتم. یکی از آنها اعتراض کرد که چرا خودشان جلوی عراقی‌ها نمی‌برند؟ آن قدر آن روز به سنگر ارتش رفتیم و برگشتیم که قرار شد مین‌ها را از جلوی خودمان بردارند، فردا صبح ساعت ۱۰ دو تا تویوتا از اهواز آمد از خط ما رد شد و تا بچه‌ها خواستند جلوی‌شان را بگیرند؛ یک‌دفعه صدای انفجار آمد، چون بچه‌های سپاه روی مین رفته بودند. دست و پای قطع شده و پیکرهای متلاشی آنان مرا تحریک کرد تا به دنبال آموزش مین بروم. 🌷معرفی سردار
خواستند یک واحد کامل به علی برای استقرار خانواده در آنجا بدهند که شهید عاصمی گفت یک واحد نیاز نیست و یک اتاق از یک واحد کافی است. اصرار او عاقبت همه را مجاب کرد؛ شهید عاصمی در یک اتاق از یک واحد مستقر شد. بقیه واحد در اختیار همین تدارکات تیپ بود؛ کف اتاق پتوی مشکی انداخته بودند. با چند پتو و متکا و تعدادی ظروف این همه زندگی شهید عاصمی بود. در مقر بچه‌های تخریب یک تلویزیون ۱۴ اینچ درب و داغان سیاه سفید بود؛ بچه‌های قرارگاه قرار گذاشتند تلویزیون رو برای اینکه به‌اصطلاح حوصله همسر علی آقا و رسول سر نرود ببریم واحدی که علی اتاق داشت؛ بردیم اما علی ناراحت شد و برگرداند. گفت لازم نیست. برادران رزمنده واجب‌ترند. 🌷معرفی سردار
زمانی که هنوز رسول به دنیا نیامده بود، هر وقت صحبتی از بچه می شد، علیرضا می گفت : «من می‌دانم فرزندم پسر است» می گفتم : «خب معلوم نیست، شاید دختر باشد» ایشان می گفت : «نه به احتمال زیاد پسر است، چون خدا خودش میداند چه از او میخواهم دوست دارم وقتی نیستم، لااقل فرزندم جای مرا بگیرد» موقعی که میخواستم زایمان کنم، من در تهران بودم و علیرضا در منطقه بود وقتی این موضوع را شنید، به تهران آمد موقعی که با هم به منطقه برمی گشتیم در بین راه گفت : «یک شب خواب دیدم فرزندم متولد شده است؛ فرزند پسر بود و گوشه چشم چپش هم، خالی داشت» وقتی به صورت بچه نگاه کردم، دیدم همان طور که ایشان گفتند، گوشه چشم چپ فرزندم خال دارد... بعضی وقت‌ها مین یا مواد منفجره خنثی شده و بیخطر را به منزل می آورد و آنها را به فرزند کوچک‌مان میداد و با زبانی کودکانه طرز کارش را برای او بیان میکرد. یک روز به ایشان گفتم : «رسول بچه است و متوجه نمیشود که شما چه میگویی، برای او این وسایل، اسباب‌بازی است» ایشان گفت : «نه، این یک نوع آشنایی است اِن شاء الله که رسول بتواند در آینده، جای من را بگیرد و در خدمت اسلام باشد» 🌷معرفی سردار
او خود را وقف ولایت می كرد و در كسوت فرماندهی با نیروها بسیار صمیمی، دلسوز، متواضع و خوش برخورد بود و همواره نیروهایشان را در برخورداری از امكانات بر خود مقدم می دانست و به خصوص به بسیجیانی كه با سن كم به جبهه می آمدند، توجه ویژه ای داشت و رفتار و برخورد او سبب شد تا نیروهایش جذب جبهه شوند. 🌷معرفی سردار
علیرضا عاصمی به گونه ای رفتار می كرد كه دوستان و نیروهایی كه با او كار می كردند نسبت به وی علاقه و وابستگی خاص روحی و معنوی داشتند. در زمینه های مثبت اخلاقی برجسته بود و اكنون كه 30 سال از شهادت ایشان می گذرد، روز به روز ویژگی های اخلاقی و خصوصیت های رفتاری وی بیشتر نمایان و پررنگ می شود. 🌷معرفی سردار
این شهید بزرگوار پنج روز پس از شروع جنگ به جبهه آمد و تا لحظه شهادت در دفاع مقدس حضور داشت و فریضه جهاد را رها نكرد، حتی تحصیلات دانشگاهی را ادامه نداد و جبهه را واجب قطعی بر خود می دانست. مدتی كوتاه نیروی ساده بود اما به دلیل استعدادی كه از خود بروز داد به سرعت ارتقا یافت. او در كسوت یك فرمانده علاوه بر خدمت هایی كه در سال های دفاع مقدس انجام می داد، منشا تربیت و پرورش نیروهای بسیاری نیز محسوب می شد و به لحاظ قدرت، توانایی فرماندهی و تاثیرگذاری كه در جریان جنگ داشت، شهرت خاصی یافته بود. 🌷معرفی سردار
در بحث مدیریتی، فرمانده لایق، توانمند، شایسته و حاضر در صحنه ای به شمار می رفت. در رفاقت، دوستی شفیق، خیرخواه و برادری دلسوز بود. در رفتار و كردارش بدون هیچ گونه ریا و دورنگی عمل می كرد و در بحث عملیات، پاكسازی و بازگشایی معبرها هم وی همیشه جزو نخستین افراد، وارد صحنه می شد یا اگر ورود نمی كرد به طور یقین خود را برای عملیات یا ماموریت خطرناك تر و خطیر دیگری آماده می كرد و این شهید وارسته هیچ گاه در نقش فرماندهی دور از صحنه و تنها صادر كننده دستور نبود. 🌷معرفی سردار
و دانشجوی تربیت معلم بود و در دوره نخست انقلاب به دلیل احساس تكلیف، رشته آموزگاری را انتخاب كرد، اما با آغاز جنگ، تحصیلات خود را ادامه نداد. او به شدت خود را به جنگ مقید می دانست و با علاقه ای كه به رسته تخریب داشت، وارد این بخش شد. با توجه به این كه رژیم بعث در بحث مهندسی جنگ مین و موانع، دایم راهبردها و روش های خود را تغییر می داد، لازم بود تا نیروهای ایرانی نیز به همین ترتیب عمل كنند و راهكار مناسبی اتخاذ می كردند. با نكته سنجی و دقت شهید علیرضا عاصمی و همرزمانش بود كه در طول جنگ در ایجاد كردن معبر مشكلی به وجود نیامد و هیچ گاه عملیاتی به علت اینكه معبر زده نشده است به شكست نیانجامید. 🌷معرفی سردار
در بحث عبور از موانع و رویارویی با اقدامات عراقی ها از مدت ها پیش مساله عبور از سیم خاردار وجود داشت، چرا كه یا بایستی با ابزار دستی قطع می شد كه بسیار وقت گیر بود یا به طریق انفجار این كار صورت می گرفت كه در این حالت نیز دشمن از حضور رزمندگان آگاهی می یافت. با توجه به این شرایط شهید عاصمی با یك روش ساده و خواباندن برانكارد روی سیم خاردار این مشكل را حل كرد كه روشی به شدت عملیاتی بود. وی همچنین برای دفع پاتك های زرهی عراق، طراحی و ساخت تیربار آرپی جی را در دستور كار خود قرار داد در این طرح كه نوعی مینی كاتیوشا محسوب می شد، 12 تا آرپی جی در یك محور قرار می گرفت و زمانی كه آنها علیه تانك ها به كار گرفته می شدند این مجموعه آتشبار حداقل یك تانك را هدف قرار می داد و موثر واقع می شد 🌷معرفی سردار
این مجاهد راه حق در گروه تخریب، تلاش داشت تا به تازه ترین اطلاعات علمی در این باره دست یابد. او به همراه نیروهایش با ساختن و باز كردن معبر نقش مهمی را در تحقق اهداف تعیین شده در عملیات های مهم و تاثیرگذار و به ثمر رسیدن پیروزی در آنها داشت. سرانجام علیرضا عاصمی این سردار سرافراز اسلام در روز ۱۳ دی‌ماه ۱۳۶۵ درحالی‌که عضو شورای فرماندهی و مسئول گردان تخریب ویژه پاسداران بود در زمان خنثی‌سازی بمب در منطقه کرمانشاه و در سن ۲۴ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل شد پیکر این فرمانده دلاور پس از تشییع بر دستان مردم شهیدپرور کاشمر در کنار آرامگاه شهید مدرس و در جوار مزار برادر شهیدش آرام گرفت. 🌷معرفی سردار
بسم الله الرحمن الرحیم خدمت پدر ومادر عزیزم سلام عرض می کنم ، امیدوارم در پناه حضرت ولی عصر به خدمت خودتان در راه اسلام وانقلاب ادامه دهید . و در مقابل این سعادتی که نصیب خانواده ماشده است وخدا فرد مورد نظرش را از میان جمع ما انتخاب کرده است شکر گزار باشید و قدر این نعمت الهی را بدانید ومواظب باشید که امتحانات الهی یکی پس از دیگری اجرا میشود واین ما هستیم وشما هستید که باید از خدا بخواهیم که لحظه ای مارا بخودمان وانگذارد. اگر اختلاف بین مسئولین کاشمر پیش می آید. اگر کسی تنها میشود و اگر آبرویی ریخته میشود این ما هستیم که باید خط اصلی خودمان را فراموش نکنیم وفقط رضای خدا بر ایمان مطرح باشد بگذار هر کس ناراحت می شود ، بشود ولی خدا راضی باشد (تحمل مصائب و مشکلات سخت است ولی در راه خدا از عسل هم شیرین تر است.) آری برای کسیکه در آتش درد و غم می سوزد ، سوختن حیات اوست البته می بخشید از اینکه من اینها را گفتم چون خودتان معلم وپرورش دهنده ما بودید وخود بهتر می دانید، شاید یکی از علل آمدن من به جبهه همین بود که نخواستم خودم را فدای خود خواهی و خود بینی های بعضی بکنم و با امدن به جبهه از لجنزاری که بعضی سودجویان و فرصت طلبان در شهر درست کرده بودند و زندگی را خوب خوردن و خوب زندگی کردن می دیدند ، بیرون آمدم و در محیطی الهی وخدایی قرار گرفتم که دیگر کسی برای مقام و منصب کار نمی کند و معیار برتری همان ( اِنَّ اَکرمکم عندا… اَتقی کم) هست و چیزی که در اینجا معنی ندارد و مسئله من و تو است که همه ما هستیم و ید واحده ، خدا جبهه را نصیب همه کند و همه کس توفیق آمدن به جبهه را پیدا کنند البته هر کس بخواهد این توفیق شامل حال او شود اراده میخواهد و بس ولی اگر بخواهیم نیائیم خداون برای این زبان راه توجیه را هم باز گذاشته است و می توانیم برای خودمان کلاه شرعی درست کنیم و به هزار بهانه در شهر بمانیم . ببخشید زیاد سرتان را درد آوردم . می دانم منتظر هستید از اخبار اینجا برایتان بنویسم اول از خودم بگویم وقتی که امدم دیدم توطئه کردهاند که مرا به تهران ببرند ودر آنجا دستم را در پشت میزی بند کنند ؛ خودتان میدانید که تا جنگ با شد من در جبهه ام لذا سریع استعفای خودم را نوشتم و هنوز پرونده سپاهیم تکمیل نشده بود که از سپاه بیرون آمدم وبطور بسیجی (کما فی السابق ) به کارم ادامه دادم. چون دیدم خدمت که خدمت است وبستگی به رنگ لباس که ندارد ولی اگر سپاهی باشم در یک چارچوب واقع خواهم شد ودیگر نمی توانم مثل سابق فعال باشم ؛ با وجود این اگر دیدم برای کارهایم مانعی نباشد وارد سپا ه خواهم شد . (هم اکنون مسئول تخریب قرارگاه کربلا هستم) ضمناً نامه ای از طرف قرارگاه خاتم الانبیاء نوشتم و آقای قریشی و خباز و عرفانیان را برای مهندسی رزمی ق-کربلا در خواست کردم و در رابطه با تخریب یا درس دادن واصول اعتقادات نیز میتوانند فعالیت داشته باشند و پیش خودمان کار کنند . انشاء ا… بیائید . این را باید بگویم که جبهه به من و شما احتیاج ندارد این ما هستیم که به جبهه احتیاج داریم. زیر پوشها هم که زحمت کشیده بودید رسید خیلی خوب بود بچه ها خوشحال شدند و دعایتان کردند ؛ خیلی بجا بود دست شما درد نکند به امید پیروزی حق بر باطل و ظهور امام زمان (عج) وطول عمر رهبر کبیر انقلاب ، شیر جماران علیرضا عاصمی 62.07.07 🌷معرفی سردار
شادی روح شهدای گلگون کفن، به خصوص سردار فاتحه و صلواتی ختم کنید. 🌹🌹🕊🕊 🌷معرفی سردار